هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۱:۰۴ یکشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۰

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۰ جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۱:۰۱ شنبه ۴ خرداد ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 304
آفلاین
[spoiler=خلاصه سوژه]اسکورپیوس با پیکر خونین و بی جان رز ویزلی در کف اتاق رو به رو میشه. پس از اطمینان کامل از قتلش، نامه ای در دستان رز پیدا میکنه که از جانب کسی با نام مستعار "ب" نوشته شده بود. چرا که نام کاملش به خاطر قطرات خون محو شده بود. در نامه این فرد عنوان کرده که برای قتل اسکورپیوس آمده اما رز مانع اینکار شده و او رز را می کشد. اون فکر می کرده که پدر و پدر بزرگ اسکورپیوس باعث مرگ تمام خانواده ی اون فرد شده. برای همین جهت کشتن اسکور آمده بود اما رز مانع شد و او رز را به قتل رساند. حالا هم در ادامه نامه عنوان میکنه پشیمان است و اسکور را می بخشه چون رز چیز بزرگی بهش یاد داده و از اسکور میخواد که برای انتقام قتل رز بیاد و اونو بکشه. چون خودش نمیتونه اینکارو کنه. اسکور یه قبر برای رز سفارش میده و به سراغ کتابخانه خودش میره تا در مورد پدر و پدر بزرگش جستجو کنه که چه کسانی را کشسته اند تا بتونه هویت اون فرد رو پیدا کنه و بره برای انتقام. بلاخره میفهمه که اون فرد بستالیوف هستش اما پیش از رفتن به سراغ اون کتاب درج میکنه که با نیم ساعت تلاش، این فرد خودکشی کرده. اسکور از طریق کتاب میفهمه که آنتونیون دالاهوف پسر بستالیوف هستش. سراغ آنتونیون رفت اما نتوانست او را به عنوان نماینده ای از پدرس بکشد. به مرگخواران هم چیزی نگفت و نزد لرد رفت و ارتباط دالاهوف و بستالیوف را شرح داد و اینکه دالاهوف چند ثانیه است که از خانه ریدل ها دور شده. لرد در نبود آنتونیون دستور تشکیل جلسه میده...[/spoiler]


کمتر از پنج دقیقه همه مرگخواران به غیر از دالاهوف، دور میز ناهار خوری خانه ریدل ها نشسته بودند و به انتهای میز، جایی که لرد سیاه با چهره ای در هم و متفکر نشسته بود، خیره ماندند. بلاخره سکوت شکسته شد. لرد سیاه کمی روز میز خم شد و با صدایی پریشان و آرام گفت:

«سکوت برای آرامش روح مرحومه ویزلی بود. کسی که با قدرت در ارتش من خودشو ثابت کرد. واسه اثبات خودش به من، هفت جد و آبادشو تکه تکه کرد ! و در راه شخص من و اهدافم ساعاتی پیش جانشو از دست داد ! »

اسکورپیوس که هم اعصاب له شده ای از ذهنیت انتقام داشت و هم حس تمسخر، با صدایی بلند رو به لرد گفت:

«ببخشیدا ! ولی فک کنم در راه نجات جون من کشته شد !!! »

لرد ناخن دراز انگشت اشاره اش را به سمت اسکورپیوس گرفت و زمزمه کرد:

«زبون بده ! »

در این حین زبان دراز اسکورپیوس بدون هیچ گونه خونریزی از حلق بیرون جهید و روز میز، مقابل چشمان لرد سیاه قرار گرفت و اسکور نیز با چهره ای وحشت کرده سکوت اختیار نمود.

«از شما یاران خوبم ممنونم که در این سکوت همراهی کردید منو تا تحمل این غم آسوده تر بشه. از برخی از شما هم ممنونم که در زیر میز دارین با کشیدن کاریکاتور من تمرین نقاشی می کنید. ممنونم چون انگشتان شما بی شک امشب شام نجینی خواهند بود. »
در این حین ریگولوس و مورفین از انتهای دیگر میز، به همراه گلوله های مختلف کاغذ پدیدار شدند.

مورفین: «ببخشید دایی جون ! میژونی که من دشتم لرژش داره ! جای مینایاتور چهره ات، کالیکاتول از آب در میاد ! »

ریگولوس: «منم که داشتم به وظیفه ام میرسیدم. کفش ها رو واکس می زدم با دهنم. فقط نمیدونم ارباب ! چرا کفش شما اینقدر نرم و لطیف بود. مثه پا بود انگار. »

در این حین لرد سیاه پاهای بدون کفشش را که خیس از آب دهن ریگولوس بودند در زیر میز تکانی می دهد و آن را شلوار ایوان می مالد. لرد با لحن جدی تر ادامه داد:

«خب دور شید شماها. می گفتم یاران من. همانطور که می دونید انتقام بخشی از اخلاق ماست. پس از قاتل رز باید انتقام بگیریم. شنیدم ایشون خودکشی کردن. پس باید دنبال نسل ایشون بگردیم. طبق تحقیقات گسترده ام در کتابخونه های مختلف در همین چند دقیقه پیش... »

اسکور: «»

« در همین چند دقیقه پیش، متوجه شدم که دالاهوف خودمون، فرزند اون قاتل هستش. از طرفی برای من ساده نیست که انتقام اون فرد رو به فرزندنش منتقل کنیم. دالاهوف از ستاره های منه ! »

ایوان: «ارباب ! بذار من برم یه دقیقه کلکشو بکنم ! اون وقت من کل منوی مدیریت رو در اختیار دارم برای شما، نه فقط انجمن ها رو ! »

بلاتریکس جیغ کوتاهی از شدت خوشحالی کشید و گفت:

«ارباب ! ما که میخوایم انتقام بگریم ! بیایین تدریجی اینکارو کنیم. ببریمش شکنجه گاه، روزی صد تا کروشیو بخوره ! تا وقتی اسکلت بشه ! بعدش دیگه کارشو میسازیم ! اینطوری لذتش پایدار تره ! »

در این حین سایه ای روی میز میوفته. همه سرشان را بالا می گیرند. ریگولوس از لوستر آویزان بود و با آب دهنش لوستر طلایی را برق می انداخت. میان حرف مرگخواران پرید و گفت:

«من پیشنهاد دیگه ای دارم. از اونجا که دالاهوف ستاره ی ماندگاره ارباب هستش، اول بکشیدش، بعد به عنوان یادبود، بندازینش توی آتیش، خاکسترشو بریزین داخل این... »

در این حین از میان لوستر یک قوطه نوشابه فلزی را روی میز می اندازد.

«این شکلی یادش زنده می مونه ! ارباب ! قوطی نوشابه رو بذارین روی میزتون که هی یادش بیوفتین ! »

به همین ترتیب بقیه مرگخواران نیز با روش های گوناگونی، شیوه های مرگ دالاهوف رو بیان کردند که درب خانه ریدل گشوده شد. دالاهوف با صورتی قرمز، چشمانی پف کرده و گونه هایی خیس رو میز ناهارخوری خودش را سر داد تا درون آغوش لرد سیاه پرید:

«ارباب ! ارباب ! بابام مُرد ! »

لرد: «آره دیگه ! عمرشو داد به من ! درکت میکنم پسرم ! چه کاری بر میاد ازم؟! »

دالاهوف در حالیکه با خوشحالی چشمانش را از اشک پاک می کرد، گفت:

«خودکشی کرد ! جسدشو آوردم ! دم دره ! خواستم یه قبر بدین بهش توی حیاط پشتی ! توی قبرستون خانوادگی تون ! »

لرد: «آخه جا نداریم که پسر جان ! آخریش بود که مال رز شده. »

دالاهوف: «خب پس با مال رز یکیش کنیم ! مشترک بشه ! تو رو خدا ارباب ! »

در این حین اسکورپیوس با صورتی قرمز می رفت تا داد بزند اما یادش آمد که زبانش در زیر دستان لرد اسیر مانده و آنها هنوز نقشه و شیوه ای برای کشتن دالاهوف انتخاب نکردن... .


ویرایش شده توسط ریگـولوس بلـک در تاریخ ۱۳۹۰/۱/۲۸ ۱۲:۰۰:۳۷


Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۴:۰۲ جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
اما مشکل اینجا بود که قاتل ،آنتونین هم نبود!!! باید چکار میکرد؟؟ اسکورپیوس نفس عمیق دیگری کشید و گفت:
- ارباب کجاست؟
- اون بالا توی اتاقشه. اما تو اول باید سوال منو جواب بدی. هی غیبت میزنه. کجا میری؟ راجع به قاتل رز چی میدونی؟ مگه با تو نیستم؟؟ کجا میری؟!

اسکورپیوس نامه را در دست لودو گذاشته و با سرعت به سمت طبقه ی دوم راه افتاده بود. این بهترین کار بود. هم دوستانش را بی خبر نگذاشته بود، و هم چیزی در مورد آنتونین نگفته بود. اگر آنها میخواستند چیزی بیشتر بفهمند باید خودشان می فهمیدند. امکان نداشت آنها حرف های اسکورپیوس را در مورد آنتونین باور کنند. اسکورپیوس به پشت در اتاق لرد سیاه رسید. در زد و وارد شد. تا کمر خم شد.
- ارباب.
- به به... سلام... مالفوی دوم!
- ارباب میخوام یه چیزی بهتون بگم. یه چیزی در مورد اتفاقی که امروز صبح افتاده بود.
- چه اتفاقی؟.... آهان... احتمالا منظورت مرگ رزه. نمیتونم بگم ناراحت نشدم. من به مرگخوارانم دستور دادم که انتقام اونو بگیرن. همونطور که همیشه گفتم، یه قطره از خون جادوگرای اصیل سیاه نباید حروم بشه.
- اتفاقا حرف من در همین باره اس. کسی که رز رو کشته یه کسی به نام بستالیوفه. اون خودکشی کرده.

اسکورپیوس لحظه ای مکث کرد و ادامه داد:
- و تنها باز مونده اش آنتونینه.

لرد سیاه سکوت کرد. و پس از چند لحظه سکوت گفت:

- و الان آنتونین کجاست؟
- نمیدونم. قبل از اینکه مرگخوارا بیان دنبال من که ازم در مورد قاتل رز بپرسن پیششون بود. اما بعدش نه. فکر نمی کنم آنتونین اصلا چیزی در مورد کار باباش بدونه. من نمیدونم باید چیکار کنم.

- رز یکی از اعضای خوب ما بود. اما آنتونین یکی از ستاره های مائه. ما نباید به خودمون آسیب بزنیم. اما در این مورد، اون هرچند خودش بی خبر باشه، یه خائن محسوب میشه. مرگخوارا رو صدا کن که بیان پیش من. همشونو.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۳:۱۵ جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5466
آفلاین
آنتونین در میان جمع بزرگی از مرگخواران نشسته بود و حمله کردن به او در چنین شرایطی از نظر اسکورپیوس غیر ممکن بود. بنابراین گوشه ی اتاق نشست و منتظر ماند تا جمعیت از اطراف آنتونین پراکنده شوند.

- یعنی کی کشتدش؟ پس این اسکور کجـــــاس؟؟؟

اسکورپیوس با شنیدن این حرف سریع ازجایش بلند شد و بدون اینکه کسی متوجه شود از اتاق خارج شد. به هیچ وجه حوصله ی پاسخگویی به سوالات گوناگون آن ها را نداشت. می دانست که بالاخره باید همه چیز را بگوید ، اما الان کارهای مهم ترین برای انجام دادن داشت.

از خانه خارج شد و به سمت حیات رفت. می توانست آنجا منتظر بماند تا وقتی که آنتونین از خانه خارج شود. اما درست جایی نشسته بود که از پنجره به وضوح قابل مشاهده بود.

ایوان با تاسف گفت: من حالیم نمیشه ، رز نباید میمرد ، همه ی ما اونو دوست داشتیم.

آستوریا حرف او را تایید کرد و گفت: درسته ، باید انتقامشو بگیریم. اون قاتل نباید زنده بمونه!

آگوستوس سریع گفت: پس منتظر چی هستین؟ باید اسکورپیوس رو پیدا کنیم.

لودو که جلوی پنجره نشسته بود و به گل های رنگارنگی که توسط رز کاشته شده بودند خیره شده بود ، برگشت و گفت: اسکور اونجاس!

کله های مرگخواران به ترتیب و یکی یکی در کنار سر لودو جای گرفتند و بعد از تشخیص دادن اسکور ، همگی با عجله به سمت او حمله ور شدند.

حیات:

- تو باید بهمون بگی اسکور.

- ما میدونیم که تو ناراحتی اما این حق مائه که بدونیم.

- ما باید انتقام مرگ اونو بگیریم ، اگه چیزی میدونی سریع تر بهمون بگو.

اسکورپیوس نفس عمیقی کشید و ایستاد. نمیدانست باید چه کند ، یا باید همه چیز را می گفت و آنتونین را خیانتکار و جاسوس معرفی میکرد ، یا باید همه چیز را پنهان میکرد و خودش به تنهایی انتقام مرگ رز را میگرفت.




Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۰:۴۹ پنجشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۹

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
اسکورپیوس با گام های محکم پیش میرفت. او حتی برای سوالات شتاب زده ی ایوان و برای جیغ های وحشتناکی که از اتاق رز می اومد صبر نکرد. سریع راه افتاد. او به یک محل مرجع میرفت. به یک کتابخانه. شاید... به کتاب خانه ی خانه خودشان. به خانه رسید. سریع در ها را گشود و به سمت کتابخونه رفت. در کتابخونه تمام شجره نامه های مقتولین کشته شده توسط خانواده ی مالفوی که خود به خود آپدیت میشدند وجود داشت و بالاخره او را یافت. بستالیوف شخصی است که پدر ومادرو خاله و مادر بزرگ و پدر بزرگش توسط دراکو و لوسیوس نابود شده بودند.اما این برای اسکورپیوس مهم نبود او به کلمه ی جلوی اسم او خیره شده بود که وضعیت فرا را نشون می داد:

بستالیوف: 3 ساعت پیش بعد از نیم ساعت تلاش موفق به خودکشی شد.

اسکورپیوس داد زد:
-نه!!!!! من نمیتونم خودمو ببخشم!! من باید انتقام بگیرم!!

. بدون نیم نگاه دیگری به نام بستالیوف به نام زیر اون نگاه کرد:
آنتونین دالاهوف بن بستالیوف!()

پس آنتونین.. همون آنتونین خودشون .... تنها باز مونده ی بستالیو ف بود. اما اسکورپیوس ذره ای ترحم یا رفاقت از خودش نشون نداد. او در اون لحظه از هر کسی که ذره ای به قاتل رز مربوط بود متنفر بود. سریع چشمانش رو بست و نزد آنتونین آپارات کرد.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۰:۲۲ پنجشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۹

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
اسکورپیوس مات، مبهوت و متعجب و خشک شده بالای سر رز نشسته بود و سر او را در آغوش گرفته بود و موهایش را نوازش میکرد. هنوز باورش نمیشد که رز مرده است. رز معصوم و زیبا و بی گناه. تنها چیزی که باعث میشد اسکورپ خود را نبازد و بیخیال زندگی نشود حس انتقام آتشینی بود که هر لحظه در وجودش شعله ور تر میشد.

هر چه فکر کرد شخص خاصی را با نام "ب" به یاد نیاورد. نامه را دوباره و سه باره خواند ولی باز هم هیچ کمکی نکرد. تنها سرنخ این بود که آن شخص گفته بود، خانواده اش توسط دراکو و لوسیوس مالفوی کشته شده اند.

اسکورپیوس تصمیم گرفت که ابتدا مراسم تشییع جنازه رز را به بهترین شکل ممکن انجام دهد و سپس برود و بگردد تا در فامیل و خانواده و شجره نامه ها شاید نام و مشخصاتی از کسی بیابد که دراکو و لوسیوس خانواده اش را قتل عام کرده اند.

سر رز را آرام روی زمین گذاشت و با دستش چشمان او را بست. سپس از جایش برخاست، چوبدستیش را محکم در دست فشرد و حس انتقام قطره های اشک را روی صورتش خشکاند. او قسم خورد که تا قاتل رز را نیابد و او را نکشد آرام نخواهد نشست ...



Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۹:۱۹ پنجشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۹

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
نیو سوژه ه ه ه
نگاه اسکورپیوس به بدن بی جان رز در کف اتاق دوخته شده بود. گویی فلج شده بود. امکان نداشت. نه. امکان نداشت. به آرامی سرش را تکان داد. یک دفعه توانست عظمت فاجعه را درک کند. روی زمین نشست و گفت:
- نه.. رز نه....همچین اتفاقی نیفتاده.. نه رز....نه...

و به شدت رز را تکان داد. دستش را بالا آورد و دید که دستش پر از خونه. رز را برگرداند. پشت او زخم عمیقی به چشم میخورد. ناگهان کاغذی دید. آن را برداشت و باز کرد. یک نامه بود. در نامه نوشته شده بود:
نقل قول:
هر کسی که این نامه را میخوانی، بدان که من تنها برای این جون این دخترکو گرفتم چون در مقابل من ایستاد و نخواست من جون پسری به نام اسکورپیوس را بگیرم. او اسکورپیوس را بهترین دوست خود خواند و از او دفاع کرد. من فقط به دنبال اسکورپیوسم. همون کسی که پدر و پدر بزرگش تموم خوانواده ی منو در غالب مرگخوار از بین بردند. من به دنبال انتقام بودم اما نمیخواستم این وسط کسی قربونی شه. و حالا از این کار دست برداشتم. چون این دخترک منو متوجه اشتباهم کرد.من این نامه رو فقط به این منظور مینویسم که شما، هر کسی که هستید، به اسکورپیوس خبر دهید که تا وقتی زنده اس مدیون این دخترباقی میمونه.من..ب..هستم.لطفا از قول من به اسکورپیوس بگید :اسکورپیوس از تو معذرت میخوام و میخوام که برای انتقام سراغ من بیای. چون من از پشیمونی قادر به اجرای جادو و خودکشی نیستم.


اسکور پیوس مات و مبهوت مانده بود. رز برای او خودش را به کشتن داده بود. چندبار دیگر نامه را خواند.از او معذرت خواهی شده بود.... آن هم بعد از قتل بهترین دوستش.... آن شخص از اسکورپیوس درخواست کرده بود که برای انتقام نزد او رود...درخواست.... اسکور پیوس به اسم شخص خیره شد. این قسمت از نامه خونی شده بود. قابل خواندن نبود. اسکورپیوس سریع جغدی برای رزرو قبر فرستاد. بالای سر رز برگشت. دستی به صورت او کشید و نتوانست از ریزش اشک های داغش جلوگیری کند.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۷:۲۰ پنجشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۹

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
آستوریا دوید. اسکورپیوس فریاد میزد. ایوان با تعجب به آستوریا خیره شده بود. قصد او را از دنبال کردن اسکورپیوس نمیفهمید. ایوان بدون توجه برگشت که بره اما یه صدایی شنید. صدایی که تا مغز استخوان هایش را لرزاند.به اطراف نگاه کرد. هیچ کس را نمیدید جز اسکورپیوس و آستوریا. ناگهان سرمای عجیبی حکم فرما شد. گویی هوا غلیظ شد. به سختی نفس میکشید و دیگر استوریا و اسکورپیوس را نمیدید .یک دفعه صدایی شنید:

- معذرت میخوام اما نمیتونم تحمل کنم..آواداکداورا!

جلوی چشمش سیاه شد. دیگر هیچ چیز نمیدید.

30 دقیقه بعد



ایوان از جا بلند شد. دیگر هوا عجیب نبود و به حالت عادی برگشته بود. یعنی او در بهشت بود؟ مگه مرگخوار نبود؟ پس چگونه وارد بهشت شده بود؟ نه اینجا بهشت نبود. بوی جادو را در هوا حس میکرد. فهمید که آن هوا و تنگی نفس یک جادو بوده. چوبدستی آستوریا را روی زمین پیدا کرد. سریع افسون جادوی قبلی پیش را اجرا کرد و فهمید که آن افسون کار آستوریا بوده. اما چرا؟زنی میدید که شبیه آستوریا بود. او جیغ میزد و التماس میکرد.به اطراف نگاه کرد. کمی آن طرف تر کپه ی سیاهی می دید. به طرف آن رفت و با دیدن موی طلایی آن شخص نفس را در سینه حبس کرد. آستوریا برای از بین رفتن رنج پسرش او را کشته بود و رنج را به خود واگذار کرده بود. اسکورپیوس مرده بود.
پایان سوژه



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۹:۵۵ چهارشنبه ۲۹ دی ۱۳۸۹

آستوریا گرینگرس old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 267
آفلاین
با اینکه مصمم بود کار صحیح را انجام دهد،احساس ضعف میکرد.باید بیشتر فکر میکرد ولی صدای ایوان رشته ی افکارش را پاره کرد.
-آستوریا؟اسکورپیوس...من میدونم اون آنتونیون رو کشته،من کمکش کردم پاتر رو وارد خونه ی ریدل کنه.
-میخوای با این حرفا به کجا برسی؟
-من میدونم چرا اینجوری شده.
-پس چرا منتظری؟بگو.
-باشه ولی باید قول بدی-

آستوریا از عصبانیت میلرزید.حرف ایوان را قطع کرد و با عصبانیت به او غرید.
-برای من شرط و شروط نذار.بگو چی میدونی.
-باشه...ارباب طلسمی رو روی خونه ی ریدل اجرا کرده،این طلسم در صورتی فعال میشه که کسی لرد رو بکشه و توی خونه ی ریدل بمونه و جای ارباب رو بگیره.من فکر میکنم چون آنتونیون رو ما به جای لرد قبول کردیم،این طلسم شامل حال اونم بشه.من جزو معدود کسایی-
-این طلسم چجوری کار میکنه؟
-کسی که لرد رو کشته،روح لرد و ارواح کسایی رو که کشته رو بعد از حدود دوازده ساعت میبینه،اسکور اونو دوازده و نیم کشت و الانم که ساعت دوازدهه.
-این طلسم چجوری باطل میشه؟
-اسکورپیوس یا باید بمیره،یا حقیقت رو فاش کنه،به نظر من به دراکو بگو،اون تا دو ساعت دیگه از مسافرت...

آستوریا معطل نشد تا حرف های ایوان را گوش بدهد؛به طرف اسکورپیوس که همچنان در حال التماس کردن بود،دوید.
با اینکه برای خدمت به لرد،رحم و شفقت را در وجودش کشته بود،ولی تحمل دیدن ضجه های پسرش را نداشت.




Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۷:۱۰ چهارشنبه ۲۹ دی ۱۳۸۹

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
- یعنی چی شده؟ نکنه اونم مث جد جد جد جد جدش بعد از به قدرت و ثروت رسیدن دیوونه شده؟
- اگه خود کشی کنه؟
سکوت در گورستان به یک باره شکسته شده بود و همه اسکورپیوس را با انگشت نشان میدادند و پچ پچ میکردند. هیچ کس حتی لحظه ای فکر نمیکرد که اسکورپیوس جون بلیز و آنتونین رو گرفته باشه. آستوریا با نگرانی نگاه کرد. او میدانست درد پسرش چیست. به همه گفت:

- خب حال رئیس جدید زیاد خوب نیست.... آنتونین دوست صمیمی اش بود.... مراسم تمومه .

همه ی مرگخوار ها در حالی که همچنان پچ پچ میکردند ، دور شدند. اسکورپیوس همچنان می لرزید. به سمت لرد رفت و گفت:
- ارباب... ارباب..... من در مرگ بقیه مقصرم اما شما چرا؟ لطفا..لطفا.....

کار های دیگران برایش مهم نبود. او عاشق اربابش بود. برای او هر کاری میکرد. اما توی رفتارش نشون نمیداد.لرد ولدمورت به اسکوپیوس نگاه کرد. در یک لحظه ی گذرا دلش برای او سوخت.

- ارباب...شما با دشمنتون هری پاتر بر علیه مرگخوار محبوبتون کار میکنین؟

لرد رویش را از او برگرداند. اسکورپیوس با ناراحتی گفت:
- آنتونین.. آنتونین... تو دیگه چرا؟

آنتونین هم بی محلی کرد. اشک در چشمان آستوریا حلقه زد. فکر نمیکرد قدرت ، ارزش این گونه دیوانه شدن را داشته باشد. هر چه باشد اسکور پیوس تنها پسرش بود و او حاضر به دیدن این زجر و عجز او نبود.راه افتاد. راه افتاد تا این زجر پسرش را تمام کند .او به مرگخوار ها میگفت و ریاست و به کس دیگری می سپرد. قبل از اینکه به مرگخوار ها برسد برگشت و به پسرش نگاه کرد. او فریاد میزد و در جهت مخالف مرگخوار ها میدوید. آستوریا در تصمیمش بیش از پیش مصمم شد.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۱:۳۰ چهارشنبه ۲۹ دی ۱۳۸۹

اسکورپیوس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۴ چهارشنبه ۱۲ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۳:۳۷ شنبه ۷ تیر ۱۳۹۳
از بی شخصیت ها متنفرم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 157
آفلاین
اسکورپیوس تصمیم داشت که سریعا از محلی که جرم در آن اتفاق افتاده، خارج شود که صدای بلیز زابینی او را سر جای خود خشکاند!

-صبر کن عوضی! گروه فروش! من همه چی رو شنیدم!

اسکورپیوس در حالی که دستش بر دستگیره ی در بود، با شنیدن صدای بلیز لبخندی بر لب آورد و رویش را برگرداند و به صورت بلیز خیره شد.بعد از چند ثانیه لبخند اسکورپیوس خشکید و علائم عصبانیت در صورتش پدیدار شد و فریاد زد:آواداکداورا!

سحر سبز رنگ به بدن گرم بلیز برخورد کرد و بلیز چون تکه گوشتی، در مقابل چشمان آستوریا به زمین افتاد! آستوریا سرش را بلند کرد و با دو کاسه ی خون رو به رو شد. چوب در دست اسکورپیوس می لرزید. لبش خشک شده بود. اشک در چشم های خون گرفته اش حلقه زده بود و ورد ها را از یاد برده بود. آن چشم های آشنا همه چیز را از یادش می برد! سرانجام چوبش را پایین آورد و تسلیم آن چشم ها شد. فریاد بلندی کشید و بلند بلند هق هقی سر داد! با صدای بغض آلودش گفت: هرگز فکر نمی کردم تو، مادرم، جلوی به قدرت رسیدن منو بگیره! حالا دیگه زمانش رسیده سینه ی من سپری برای سحر های تو می شه و بی جان بر زمین بیافتم و بعد ها زمانی که به یادم می افتی از داشتن همچین پسری داشتی افسوس می خوری!

اسکورپیوس دیگر تاب نیاورد و با دو زانو بر زمین افتاد و بلند تر از قبل به گریستن ادامه داد. آستوریا که نمی توانست اشک های پسرش را ببیند نزدیک رفت و دست او را گرفت و گفت: ناراحت نباش! من تو رو لو نمی دم! من امشب دیدم که تو با شهامت قاتل آنتونین و بلیز، هری، رو کشتی!

اسکورپیوس اشک هایش را پاک کرد و بلند شد و گفت: دیگه نباید وقت را تلف کرد. زمان اعلام این خبر به بقیه است!

آستوریا سری تکان داد و آن دو با یکدیگر به خانه ی ریدل آپارات کردند تا خبر مرگ آنتونین و بلیز را به همه بدهند.

فردای آن روز،قبرستان ریدل

همه پشت رهبر جدیدشان ایستاده بودند. بعضی ها هنوز بهت زده بودند و باورشان نمی شد که آنتونین مرده و اکنون زیر خرمن ها خاک است. اسکورپیوس نگاه را از زمین بر گرفت و نگاهش را به سوی مقابل دوخت که ناگهان از تعجب چشم هایش گرد شد! چشم هایش را چندین بار مالید تا شاید دیگر آن روح های وحشت آور را نبیند اما باز آن چهار روح به او نزدیکتر می شدند! چشم های آنتونین قرمز بود و هری چوب دستیش را به سمت او گرفته بود و بلیز نیز همینطور! ارباب نیز با چشم های مار مانندش به او در دلش جوانه ی ترس را می رویاند! اسکورپیوس که از دیدن این روح ها رنگش چون گچ سفید شده بود. عقب عقب رفت و به زمین افتاد؛ در حالی که اشک در چشم هایش جمع شده بود، فریاد زد:از جون من چی می خواین؟

مرگخواران به هم نگاه کردند! از این رفتار های اسکورپیوس تعجبشان بر انگیخته شده بود. آستوریا به آرامی از اسکورپیوس پرسید:حالت خوبه؟

اسکورپیوس در حالی که صدایش می لرزید به آرامی پاسخ داد:اونها برگشتن انتقام بگیرند!

-زور نزن اونها ما رو نمی بینن! هیچ کس به جز تو ما رو نمی بینه و این تا زمانی ادامه داره که یا پیش مرگخوار ها داستانت لو بره یا مرگ تو رو از این عذاب نجات بده!

اسکورپیوس سرش را به نشانه ی منفی تکان داد! صدای لرد از همیشه بیشتر برای او وحشت آور بود! نمی توانست تا تمام عمر با آن چهار روح زندگی کند و نمی خواست از قدرت دست بردارد! آستوریا که قیافه ی وحشت زده ی او را دید با خود اندیشید شاید از عذاب وجدان دیوانه شده است! پس تصمیم گرفت آرام آرام او را آرام و نرم کند و به او دلداری دهد! بقیه ی مرگخواران هم از حرکات اسکورپیوس متعجب شده بودند! این گورستان ریدل بود که در ازدحام کامل به سکوت مرگبار فرو رفته بود!


ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۲۹ ۱۴:۰۴:۴۰
ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۲۹ ۱۷:۳۹:۳۱

هلگا معتقد بود ...

[b]« هوش و علم ، [color=990000]شجاعت و غلبه بر ترس[







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.