هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۱:۲۹ دوشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۵

آناکین مونتاگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۲ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۸ یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۰
از 127.0.0.1
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1391
آفلاین
به دلیل ترس از ارباب لرد ولدمورت کبیر جرعت نزدیکی به اتاق عمل موجود نمیباشد

از درون اتاق صدا های خخ ... خخ..... خخ ..... به گوش میرسد

پشت در اتاق عمل بلیز و آنی مونی و بلا نشستن رو در نوشته : شفادهنده ها مشغول کارند وارد نشوید

باز هم خخ ... خخ..... خخ .....

شفادهنده یارزشی شماره 4756634 : اوی پرستار اون معجون ضد مسمومیت شماره ی 76325 رو بیار

پستار: بله قربان

لرد جامعه: خخ ... خخ..... خخ .....

دقایقی بعد همچنان عمل ادامه دارد شفادهنده ها مشغول شستشوی معدهی لرد جامعه هستند

البته در کارشان پیشرفت چشمگیری حاصل شده چون لرد جامعه به جای گفتن خخ ... خخ..... خخ ..... میگه : کریشیو ...کریشیو... کریشیو...

صدای داد و هوار شفادهنده ها به گوش میرسد

بعد از چند ساعت پراضطراب عمل لرد جامعه با موفقیت به پایان میرسد و لرد از اتاق خارج میشود
البته روی برانکارد و در هنکام عبور از محل استقرار سه مرگخوار پریشان طلسم های فجیح تقدیم ایشان میکند که باعث وارد شدن ظربات شدید فیزیکی و شیمیایی به آن سه مرگخوار میشود

شفادهنده ها لرد جامعه را در یک اتاق بسیار بزرگ بستری میکنند و میرن که یه فکری به حاله بلا وبلیز و آنی مونی بکنن

زمان: ساعاتی بعد

مکان: اتاق لرد جامعه

لرد جامعه بعد از بهبودی نصبی روی تخت اتاق خود جلوس نموده و مشغول تماشای مسابقات جام جهانی کویدیچ که از جادوگر تی وی پخش میشود میباشد

در اتاق باز میشه و سه تا تخت رو میارن تو

سه مرگخوار معلوم الحال به شکل کاملا ارزشی باند پیچی شدن فقط دم دهن و دماغشون بازه (یه چیزی عین مومیایی)

خلاصه لرد جامعه تا چشمش به این سه عنصر نامطلوب میخوره دوباره آمپر خونش میره بالا و یواش یواش به درجه ی آتشفشانی نزدیک میشه

ولی با تذکر خانوم پرستار که : اگه زیاد حرص بخوری بهت آمپول میزنم ها

بالا خره لرد جامه با یه شرط موافقط میکنه اون سه تا تو اتاقش باشن

شرط لرد: هر یه ساعت یه بار باید به این سه تا یه آمپول ضد خواب بزنید


ویرایش شده توسط آناکین مونتاگ در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۲۹ ۱۱:۵۹:۳۶


Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۱:۱۹ دوشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۵

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
همان شب .

بالاخره مونتاگ و بلیز سلامتیه خودشونو بدست آورده بودند و مرخص شده بودند . آن دو در حالی که بسیار خوشحال به نظر میرسیدند به سمت میز خانوم پرستار رفته بودند تا با آنجا حساب کنند .

آنی : سلام خانوم پرستار
خانومه
بلیز : خانوم پرستار ، میشه بگین چقدر باید بدیم تا از اینجای کوفتی بیایم بیرون ؟
خانومه اخمی کرد و شروع کرد با ماشین حساب ، حساب کردن .
خانومه : خوب .... انقدر که خوردنی خوردید ... مقدار زیادی آلودگیه صوتی .... ملاقات کننده های ناجور.... عجیب غریبم که هستید .... اون یارو هم الان به من خیلی بد نگاه کرد اصلا حال نکردم .... هووووم جمعا میشه 343208430
آنی و بلیز
بلیز : آنی جون خیلی وقته منو مهمون نکردیا . خودت حساب کن
آنی : اتفاقا منم الان توی همین فکر بودم .
خانوم پرستار
بلیز : نه اصلا راه نداره . من کیف پولمو با خودم نیاوردم که تو حساب کنی .
آنی : نخیرم ، عمرا یک نات هم بهت بدم
خانوم پرستار : بالاخره پول میدین یا نه ؟
آنی و بلیز :no:
خانوم پرستار نعره زد :
- پس باید انقدر اینجا کار کنین تا پولتون در بیاد
آنی و بلیز

پرستاره در هوا وشکنی زد و گفت :
- این دو تا رو ببرید اتاقا رو تمیز کنند . فکر کنم یه ماه اینجا باشند کافی باشه
بلافاصله در باز شد و دو آدم هاگرید مانند وارد شدن . ابتدا آنی و بلیز خواستند از سوراخ در فرار کرده و خود را نجات دهند اما خیلی زود فهمیدند که تلاششون بی فایده بوده .

یک ساعت بعد مصادف با زمان خوابیدن لرد سیاه .

بلیز و آنی به زور لباس کارکنان بیمارستان رو پوشیده بودند و مشغول تمیز کردن زمین ها بودند ( اونم از روش مشنگی )
بلیز : آقا این چوبدستیه من دست کیه ؟
آنی : نمیدونم
بلیز : هوووووم چه مشکوک .
بلیز : یکی هم به دفترچه خاطراتم دست زده . تو که نبودی ؟
آنی : مگه من بیکارم بیام ارزشی گویی هات رو بخونم ؟
بلیز

در همون لحظه صدای آمبولانسی از دور به گوش رسید و این بحث شیرین رو خاتمه داد .
بیییی بووووو بییییی بوووووو بیییییی بوووووو
و به دنبالش صداهای فریاد بسیاری .
- ارباب ... ارباب ....
- بجنبین بیارینش بیرون .
- ممکنه تموم کرده باشه .
- بجنبین .... اتاق عمل رو آماده کنین .

آنی و بلیز نگاهی به هم انداختند و دوان دوان از اتاق رفتند بیرون .

بیرون اتاق

شفا دهندگان همراه با برانکاردی با سرعت به سمت اتاق عمل میدویدند . عده ای از آنها سرم اون شخص رو بالا نگه داشته بودند . عده ای هم در نقش گلدون دونبال برانکارد بودند . درست در پشت شفادهندگان بلا آنها رو همراهی میکرد .
بلا : ارباب.... منو ببخش ..... خواهش میکنم ....
بلیز و آنی یه نظر به شخص روی برانکارد نگاه کردند .
بلیز و آنی : ارباب لرد کبیر ؟
لرد
بلا : ارباب ... حواسم نبودش .... ارباب .....
لرد : خخ ... خخ..... خخ ..... ( ترجمه : یه آواداکدورا مهمون منی )
بلا : نه خواهش میکنم
یکی از شفا دهندگان : سریع اتاق عمل رو آماده کنید !




Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۰:۳۸ دوشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۵

بلاتریکس  لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۱۴ یکشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 195
آفلاین
بلا که از نامه لرد به شدت ترسیده بود دیگه توجهی به صدای بلیز و آنی که در حال جنگ و دعوا هستن نمیکنه.
-حالا چیکار باید بکنم؟ارباب منو به هزار قسمت مساوی تقسیم میکنه.فرار هم که نمیتونم بکنم..دستام بسته است...بسته است؟؟؟نه نیست.
درهمین لحظه بلا متوجه موضوعی میشه.شفادهنده وقتی صدای بلا رو قطع کرده بود و داروهاشو به زور به خوردش داده بود اشتباها دستهاشو باز گذاشته بود و بلا میتونست به راحتی از اونجا فرار کنه.ولی بلا هنوز هم چوب دستی نداشت و بدون چوب دستی فرار غیر ممکن بود.
در اوج ناامیدی چشم بلا به جیب بلیز افتاد که گوشه چوب دستیش از اون بیرون اومده بود.گرچه چوب دستی بلیز احتمالا به درد هیچ کاری نمیخورد ولی چاره دیگه ای نداشت.
بلا آرام آرام به تخت بلیز نزدیک میشه و چوب دستیرو از جیبش بیرون میکشه .
بلیز در خواب:نه...چوب دستش منو نخور...خودم گشنمه..فردا میخوام بخورمش.
بلا که میدونست اگه همینطوری سرشو بندازه پایین و پیش لرد بره امکان اینکه زنده برگرده صفره اول صدای خودشو برمیگردونه وبعد به فکر فرو میره.
پنج دقیقه بعد لامپ زیبایی بالای سرش روشن میشه.
-فهمیدم...فهمیدم...مگه اینجا بیمارستان نیست؟من برای ارباب یک داروی آرام بخش خواب آور میبرم که شبها راحت بخوابه و دست از سر ما برداره.
با این فکر مشغول جستجو در اتاق میشه.
-این کمد چیه؟کفش..جوراب...5000 تا چوب دستی اضافه...لباس بابانوئل..دفتر خاطرات صورتی گلدار ..این احتمالا کمد بلیزه..
و به سراغ کمد بعدی میره..
- اینجا چه خبره؟چیپس...پفک...ران سرخ شده اژدها...اینم که حتما کمد آنی مونیه..
بلا که از جستجو خسته شده با نا امیدی بطرف کشوی کوچکی که در گوشه اتاق قرار داشت میره.
-آهان..پیداش کردم..داروی ضد خارش...داروی ضدگرسنگی..(بلا تصمیم میگیره بعدا اینو به عنوان هدیه تولد به آنی مونی بده)...داروی ضد مرگخواری ...داروی خواب آور .
بلا بدون معطلی داروی خواب آور رو برمیداره و با عجله میره که اونو به اربابش برسونه...
ولی متوجه عکس اسکلت در پشت شیشه دارو نمیشه...



Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۷:۳۰ یکشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۸۵

آناکین مونتاگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۲ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۸ یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۰
از 127.0.0.1
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1391
آفلاین
من گشنمه..... من گشنمه.....من گشنمه....

چیز یعنی

بلیز گشنشه .... بلیز گشنشه .... بلیز گشنشه

بلیز که کلا کیشیک رو پیچونده بود رفته بود پیش شفادهنده ها شام بخوره
ولی بلاتریکس لسترنج که مجبور بود روی تخت بقل دست آنی مونی بخوابه داشت دیونه میشد

بلیز گشنشه .... بلیز گشنشه .... بلیز گشنشه

در اتاق باز میشه و بلیز میاد تو یه نگاه به آنی مونی میکنه یه نگاه به بلاتریکس تخت سوم میخوابه و زود خوابش میره

آنی مونی تو خواب: بلیز گشنشه .... بلیز گشنشه .... بلیز گشنشه

بلیز تو خواب: آنی مونی گشنشه .... آنی مونی گشنشه ... آنی مونی گشنشیه

آنی مونی: من گشنم نیست ... من گشنم نیست... من گشنم نیست

بلیز: من هم گشنم نیست... من هم گشنم نیست... من هم گشنم نیست

آنی مونی: پس کی گشنشه؟.... پس کی گشنشه؟.... پی کی گشنشه؟

بلیز: بلا گشنشه ... بلا گشنشه .... بلا گشنشه

بلاتریکس که کاملا حالش قابل درک بود داشت مو هاش رو میکند
میخواست چوب دستی رو در بیاره و حال این بلیز و آنی مونی رو بگیره ولی یادش اومد که شفادهنده چوب دستیش رو گرفته

بلاتریکس پاشد بره از شفا دهنده چوب دستی رو پس بیگره که صدای آنی مونی گفت:

آی شفا دهنده مریض از تختش بلند شد....آی شفا دهنده مریض از تختش بلند شد....آی شفا دهنده مریض از تختش بلند شد

صدای بلیز: راس میگه شفا دهنده من دیدم...راس میگه شفا دهنده من دیدم....راس میگه شفا دهنده من دیدم

بلا که دیگه به درجه ی آتش فشان رسیده بود یه فریاد بلند از ته دلش زد که باعث شد آنی مونی و بلیز و کل بیمارستان از جاشون بپرن اونم کی؟ ساعت 2 صبح

بلا: آی شفا دهنده کجای ... من دارم از دست این دوتا دیونه میشم

بلیز و مونتاگ که از خواب بلند شده بودن و دو طرف بلا مثل جغد نشسته بودن: مشکلی پیش اومده عزیز دل ارباب؟

شفا دهده وارد اتاق میشه و صاف میره سمت بلا بدون یک کلمه حرف چوب دستی رو میگره سمت دهن بلا و یه ورد میخونه

صدای بلا در نمیاد بعد به بلیز و مونی میگه بخوابن و از اتاق میره بیرون

بلا :

یه جغد از پنجره میاد تو و یه نامه یعربده کش همراشه
بلا نامه رو باز میکنه و ...

اوی بلا من الان به جای خواب آنی مونی خواب تو رو دیدم ... میخوای اربابت رو جای دسر بخوری؟ ... پوستت رو میکنم

بلا: :

ولی بلیز توی خواب خودش مشغول فکر های دیگه ای بود


ویرایش شده توسط آناکین مونتاگ در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۲۸ ۱۷:۴۷:۰۲


Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۶:۵۴ یکشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۸۵

بلاتریکس  لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۱۴ یکشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 195
آفلاین
صدای پا ناگهان قطع شد.
صدای اول:یه نفر اونجاس..
صدای دوم:به ما چه ربطی داره.بکشش کار داریم باید بریم.
بلیز صدای دوم را فورا شناخت.چوب دستیش را پایین آورد و بطرف سه مرگخواری که معلوم نبود اون موقع شب اونجا چکار میکردند رفت..
-اوه..بلیز تویی؟ما برای ماموریت به اینجا فرستاده شدیم..
-آی.من هنوز گشنمه....گشنمه...
بلیز بدون توجه به صدای آنی:چه ماموریتی؟اگه دنبال دامبلدور اومدین دیر رسیدین.یک ساعت قبل دندونشو کشید و رفت خونه..
بلاتریکس آرام زمزمه کرد:نه...ما دنبال آنی میگردیم.لرد سیاه دستور دادن کنترلش کنیم.اگه اون هنوزم گشنشه کلکشو بکنیم.لرد هر شب توی خواب آنی رو میبینه که داره دنبالش میکنه.ظاهرا میخواد به عنوان شام بخورتش.تا به لرد میرسه اون از خواب میپره.طفلکی لرد هر شب با چوب دستیش میخوابه.
بلیز باشنیدن دستور لرد خوشحال میشه که بالاخره از شر صدای آنی خلاص میشن
.بلاتریکس و دو مرگخوار دیگه رو بطرف اتاق آنی راهنمایی میکنه.هر سه کنار تخت آنی میرن.
-بلیز گشنشه...من سیرم...بلیز گشنشه.
بلیز: ..من؟؟؟نه به خدا...من گشنم نیست بابا
آنی در خواب:چرا چرا...گشنشه..داشت کمپوت منو میخورد...
بلاتریکس با تردید نگاهی به آنی ونگاه دیگری به بلیز میکنه.
-حالا چیکار باید بکنیم؟فکر کنم بهتره تو رو بکشم.میدونی که اگه دست خالی برگردم لرد عصبانی میشه.
و چوب دستیشو بطرف بلیز میگیره....ولی با صدای در که ناگهان باز میشه از جاش میپره..
شفادهنده جوانی با عصبانیت به تخت نزدیک میشه.
-شماها این وقت شب اینجا چیکار میکنین؟مگه نمیدونین ساعت ملاقات تموم شده؟زود از اینجا برین بیرون.ببینم دختر تو چرا لباستو عوض کردی؟مگه بهت نگفتم تا وقتی بستری هستی باید لباس سنت مانگو رو بپوشی؟
بلاتریکس:من؟؟؟من که حالم خوبه..من بستری نیستم که. .
دو مرگخوار دیگه از ترس غیب میشن.
شفا دهنده با عصبانیت چوب دستیشو بطرف بلاتریکس میگیره و ردای سنت مانگو رو ظاهر میکنه.
-دیروز هم همینو میگفتی..بیا بگیر بخواب ببینم.تو حالت خیلی بده.شوخی که نیست.یه گرگینه گازت گرفته.
و بلاتریکس رو به زور روی تخت میخوابونه.
-بقیه هم برن بیرون.بیمار باید استراحت کنه.
بلیز در حالیکه از اتاق خارج میشه.:
بلاتریکس نمیدونه تا وقتی که مرگخوارای دیگه به کمکش میان با صدای آنی چطور باید سر کنه؟



Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۸:۱۹ یکشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۸۵

آناکین مونتاگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۲ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۸ یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۰
از 127.0.0.1
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1391
آفلاین
-من گشنمه......اي شفا دهنده من گشنمه.... من گشنمه

نصف شب بود و ملت همه توی بخش خواب بودن همه دیگه به این جملات جذاب که از دهان آنی مونی خارج میشد عادت کرده بودن و تازگیها براشون حکم یه جور لالای رو داشت

من گشنمه..... من گشنمه.....من گشنمه....

تنها کسانی که هنوز با این لالای حال نمیکردن اون مرگخوار های بودن که از طرف لرد مامور حفاظت از جان آنی مونی در برابر حملات تروریستی سفید ها شده بودن

حال آنی مونی رو به بحبود بود چون الان چند روز بود با هیچ پست خفنزی از جانب سارا اونز و آنیتا کفی رو به رو نشده بود ولی چون اربابش خیلی دوستش داشت(اشتباه برداشت نه ها این آنی مونی توی خونه یریدل هم همینقدر اذیت میکرد برای همین اربابش گفته بود باید تا بهبودی کامل توی بیمارستان بمونه تا مرگخوار ها چند روز آرامش داشته باشن)

ولی از زمانی که آنی مونی توی بیمارستان بستری بود ارباب مرگخوارانی رو که میخواست تنبیه کنه میفرستاد محافظت از آنی مونی


من گشنمه..... من گشنمه.....من گشنمه.....

بلیز که شب اولی بود که کیشیک داشت گفت: اه مرتیکه خفه نمیشه از اول شب داره یه بند زر میزنه

کسی جوابش رو نداد چون بقیه ی مرگخوار ها چند شب بود اونجا کیشیک میدادن و دیگه به صدای آنی مونی عادت کرده بودن

بلیز رفت تو اتاق بلکه بتونه یه جوری آنی مونی رو خفه کنه

اما با صحنهی عجیبی رو به رو شد آنی مونی روی تخت افتاده بود و داشت هفت تا پادشاه رو خواب میدید ولی به جای اینکه خور خور کنه هی میگفت من گشنمه من گشنمه

بلیز:

بلیز که دید آنی مونی خوابه خواست از اتاق خوارج بشه که چشمش به چند تا کنپوت آناناس افاتد که اون بقل بود

بلیز یکی از کونپوت ها رو برداشت اومد بیرون که بخوره تازه نشسته بود روی صندلی و میخواست با ضربهی چوب دستی در کنپوت رو باز کنه
کهصدای پاق خفیفی رو از طبقهی بالا شنید بعدش دو تا صدای پاق دیگه شنیده شد

یه نفر گفت : نه اشتباه اومدیم تبقه یپایین بستریش کردن

بعد صدای پای سه نفر که داشتن از پله ها پایین می اومدن شنیده شد

بلیز سر جاش واساده بود چوب دستیش رو به سمت راه پله نشانه گرفته بود

ادامه دارد....



Re: سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۵:۵۵ پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۸۵

سامانتا ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۹ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۵:۰۸ یکشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۰
از ما که گذشت!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 248
آفلاین
هدويگ به اين صورت:
به ياد آورد كه الان بهترين فرصت براي به اون دنيا فرستادن آني مونيه ...براي همين چاقو به دست رفت جلو ....باز هم جلو تر..........!
هدويگ مي رفت تا خودشو به عنوان اولين جغد قاتل ثبت كنه و به دمنتور ها بگه ما هم هستيم آزكابان بخش جغد نداره كه به يك باره در باز شد!
هدويگ فورا چاقو رو پشت سرش قايم كرد و برگشت ديد اي دل غافل اين دو تان كه !!!!
سارا: خب .....ا ...اين كه بي هوشه!!!
آنيتا: پس بيا بر گرديم هر وقت به هوش اومد دوباره ميايم و كار رو يكسره مي كنيم ...الان اگه بفرستيمش اون دنيا دو روز ديگه حرف در ميارن كه اين سفيد ها نامردن و انسانيت تو وجودشون نيست ...بذار وقتي چشماشو باز كرد خودش كه قيافهامون رو ببينه سكته هرو مي زنه و ......
سارا: چي چي رو بريم برگرديم ...من وقت ندارم هر دقيقه بيام يك نفر رو دو بار بكشم ...يا الان يا هيچ وقت!
آنيتا: خيلي خب بابا چرا قاطي مي كني ...بذار فكر كنم!!!
آنيتا:
آنيتا: بد هم نمي گي ها...اين هدويگ هم از خودمونه نظر تو چيه؟؟؟
هدويگ كه بسيار خشمناك بود از اين كه قرار بود به تنهايي اين كار رو بكنه و به دين سان مشهور بشه با طعنه گفت:
_خيلي خب ...شما ها هم شريك ....فقط چون شماهاييد ها...والا هر كي ديگه بود عمرا اگه اجازه مي دادم يه چشمشو از كاسه در بياره!!!
به اين ترتيب هر سه نفر يه خنده كردن اين طوري و هدويگ با چاقوش و آنيتا و سارا هم با چوب جادوشون به شروع كردن به نزديك شدن به آني موني .....حالا كدوماشون مي خواست تكه تكش كنه و كدوم يكي مي خواست جيگرش رو بريزه بيرون من نمي دونم!!!
همين كه سه تايي دور آني موني بيهوش حلقه زدن آنيتا گفت:
_نه چند لحظه صبر كنيد.....بهتره تميز كار كنيم ...من خوشم نمي ياد دستم به خون يه سياه بخوره......سارا جان از اون پستات چيزي همرات هست؟
سارا: آره پست خودم نه ...ولي يكي از پست هاي تو همرامه!
آنيتا: اي ول...دمت گرم ...رد كن بياد....
آنيتا: هدويگ بي كار واينسا ...به هوشش بيار...
سارا پست آنيتا رو گرفت دستش و نگه داشت جلوي چشماي آني موني ...هدويگ اول يه كم موهاي مونتاگ رو كشيد ديد نه .....شروع كرد گوشاشو كشيد ديد نه....ديگه عصباني شد خوابوند تو گوشش ديد نه...قاطي كرد 700 800 تا سيلي زد و با مشت و لگد افتاد به جون اين بشر كه به يكباره ديدن دست آني موني داره تكون مي خوره و بعدشم پاهاشو و يكم ديگه پلكاشو و هنوز باز نكرده بود كه زير زبوني گفت:
_من گشنمه......اي شفا دهنده من گشنمه....
بعد از اون دكمه ها هست كنار دست مريضا رنگش قرمزه اونو زد و تق!!!
_چي چي رو من گشنمه....شام يه بخش رو دادم تو خوردي......!!!اصلا تو آدم نمي شي همين الان مي فرستمت بخش قرنطينه تا حالت جا بياد و بعد بدون اينكه به سارا و آنيتا و هدويگ نگاه كند تخت آني موني رو تكون داد و بردش تو يه اتاق ديگه!
اون سه تا با عصبانيت دندوناشون رو به هم مي زدن و سارا گفت:
_مرغ از قفس پريد!!!!


از دفتر خاطراتم :

از او می ترسم... گاه تصور می کنم با هیبتی عظیم در مقابل من ایستاده و م


Re: سنت مانگو
پیام زده شده در: ۴:۰۵ پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۸۵

گیلدروی لاکهارتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۵۸ چهارشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱۴:۰۶ شنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 594
آفلاین
چند لحظه بعد پرستار برای سر زدن به آنی مونی وارد اتاق میشه که هدویگو بالای سر آنی و در حالی که چکش توی دستشه و نیشش تا بنا گوش بازه میبینه.

هدویگ:
پرستار: ای جغد *&^&&&^%#&* ! چیکار کردی؟
هدویگ: به جون بچه هام هیچی! آقای قاتل منو گذاشت اینجا که صحنه ی قتل شوم تر به نظر برسه.... فقط همین.
پرستار: چه قدر مشکوک... پس چرا به جای اینکه هو هو کنی سوت بلبلی میزنی؟
هدویگ: خب آخه من یه جغد دست آموزم که خیلی هم تو کار خودم واردم. نه تنها سوت بلبلی بلدم بلکه حتی میتونم برره ای برقصم شیپور بزنم :yclown: لامبادا برقصم :banana: مسواک بزنم :brush: صلوات بفرستم و آب نبات چوبی و آلاسکا و خیلی چیزای دیگه رو بمکم! البته در شرایط فعلی فکر کنم بهتر باشه که آنی مونی رو جراحی کنم!
پرستار: هوم... ... بلتی؟
هدویگ:
پرستار: خب پس خدا عمرت بده... جراحمون متاسفانه فعلا گیلاس شده... بیا این چاقو رو بگیر تا من میرم به بقیه مریضا برسم تو اینو عمل کن! ( و از اتاق میره بیرون)

هدویگ که از اینکه پرستاره رو به زیبایی پیچونده بود بسیار خوشحال بود، چاقو رو به طرز بسیار قاتلانه ای گرفت به نوکش و رفت بالای سر آنی مونی.


ویرایش شده توسط ماروولو گانت در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۱۸ ۱۰:۳۲:۰۴


Re: سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۰:۲۱ چهارشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۸۵

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
_آقا برو کنار....آقا از سر راه برو کنار کار فوری دارم...قربان برید کنار من عجله دارم...حتما باید هلت بدم...برو کنار دیگه...ااااااه
_بیشعور...مگه خودت ناموس نداری؟...چرا هل می دی؟

_خانوم ببخشید اشتباه شد!

هدویگ به سرعت به سمت پذیرش رفت و با یه ترمز خفنز جلو خانوم پرستار متوقف شد!

_

_می بخشید خانوم پرستار اتاق آنی مونی کجاست؟

_ته راهرو دست چپ.بیشتر از پنج دقیقه نشه!

_چشم...ممنون!با اجازه آبجی!

_

_

هدویگ دوباره استارت می زنه و با سرعت به سمت اتاق آنی مونی میره.ولی...پاااااااااااااااق

_هوش...چته تو؟!

_ا...سلام بلیز...تو اینجا چی کار می کنی؟

_آنی رو کشتن!...خبر داری که؟

_آره...اومدم ملاقاتش...کجاست؟

_تو اتاقه...هنوز به هوش نیومده!

_پس من میرم ببینم...فعلا با اجازه!

هدویگ به سرعت در اتاق رو باز می کنه و وارد اتاق می شه!

_مااااااااااااااااااا...تو که زنده ای هنوز!

و با چشمای متعجب به آنی مونی نگاه کرد که داشت با ولع خاصی کمپوتهایی رو که براش آورده بودن می خورد!

هدویگ کماکان محو تماشا بود و هیچ گونه حرکتی نمی کرد!

به محض تموم شدن کمپوت انی مونی خودشو رو تخت ولو کرد و بی هوش شد!

هدویگ:

هدویگ انگار نه انگار اتفاقی افتاده دوباره با حالتی غمگین به سمت تخت رفت و کنار آنی نشست.

_اوه آنی تو نباید بمیری!من تازه می خواستم تو مجله شایعه سازی سرتو ببرم!
تازه کلی برات نقشه داشتم می خواستم یه کاری کنم بلاک شی!
اصلا بزار یه چیزایی رو برات اعتراف کنم!
اون پستایی که تو خوندی رو من نوشته بودم!اونا رو دادم به سارا اوانز و آنیتا تا به اسم اونا ثبت شه برن حالشو ببرن!

_مرتیکه بی شعور پس کار تو بود؟میدونی اونا رو خوندم چقدر حالم بد شد؟

_ماااااااااا...مگه تو الان بیهوش نبودی؟

_داداش من اینا همش فیلمه...این کارو کردم تاپیک فعال بشه!
_واقعا؟برو بمیر!

و با چکشی که از ناکجا آباد درمیاره به سر آنی مونی می کوبه!

و آنی مونی ایندفعه به طور قطع بی هوش می شه!


ویرایش شده توسط هدویگ در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۱۸ ۱۰:۰۳:۰۳



Re: سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۰:۱۷ چهارشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۸۵

الیور وودold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۶ جمعه ۱۹ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۴۳ دوشنبه ۶ اسفند ۱۳۸۶
از پادلمیر یونایتد
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 146
آفلاین
مدیر بیمارستان داشت به طرف در خروجی میرفت که یکی از شفادهنده ها پشتک زنان وارد شد . گفت . جیگررررر جان اولین بیمار اومد تو بیمارستان . چی کار کنیم ؟
الیور : همم ... همم .... جراحیش میکنیم . کلاس داره .
شفادهنده : باشه . ولی ما تازه کاریم جراحی بلد نیستیم .

الیور : اشکالی نداره. منم میام کمکتون ( تا حالا ندیدین رئیس بیمارستان بیاد عمل کنه !! اینجا میاد !!)

* یک ساعت بعد *

الیور : خوب شفا دهنده های عزیز ما کار نداریم مونتانگ چیشه . فقط باید عمل کنیم ... چون کلاس داره ...
شفادهنده : خوب کجاشو عمل کنیم ؟
الیور : 10 بیست چهل میکنیم . مشکلی نداره !!


ده ... بیست .... ( دیگه حال ندارم بقیشو بنویسم )
بالا خره میرسن به مغزش .

خوب بچه ها بریم برای عمل ...
..................بله .................بله ..............

چند ساعت بعد . خوب این مخشه یا مخچش ....

شفادهنده ها ..... نمی دونیم ....

الیور : خوب کلش بسه بریم تو کار دماغش ....
خوب بریم برای بخیه .


-----------------------------------------------------------------------
خوب از پست مونتانگ متشکرم .

یک نکته که باید ذکر کنم .
اونایی که جنبه ی شوخی دارن بگن توی نوشتشون ( زیرش )
تا ما بتونیم باهاشون شوخی کنیم .


-------------------------------------------------------------------

من جنبه دارم .








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.