معجون سازي- تكليف اولباد سردي مي وزد. همه جا تاريك و سياه است..دور و برش را مي نگرد. كسي را نمي بيند. نگاه به آسمان مي كند. ماه را نمي بيند. در تاريكي قدم مي گذارد و به سمت خانه اي پيش مي رود. شنلش در باد تاب مي خورد.
صداي خنده در خانه مي پيچد. پسر كوچكي مي خندد. بر روي جاروي كوچكي سوار شده. مادرش از او عكس مي گيرد. خانه غرق در شادي و صميميت است. هيچ كس از آينده خبر ندارد!
چشمهايش را به در خانه مي دوزد. صداي خنده ي كودكي مي آيد. از خشم دندان هايش را روي هم فشار مي دهد. دستش را توي جيب رداي بلندش مي كند. شيشه ي كوچكي بيرون مي آورد. پر از مايعي طلايي رنگ...
چشماني قرمز به چشمان سبز رنگ زني خيره شده است. نگاهي پر از تنفر به چشماني پر از اراده دوخته شده است.
- برو كنار دختر... كاري به تو ندارم.
صداي سردش توي اتاق مي پيچد ولي زن از جايش تكان نمي خورد. نور سبزي فضاي اتاق را پر مي كند؛ هم رنگ چشمهاي پسري كه اكنون روبرويش نشسته است.
نگاهش مي كند... نمي شناسدش. اصلا شبيه دوست هاي پدرش نيست؛ تا به حالا او را نديده است!
نگاهش چقدر ترسناك است!
چشم هايش را مي بندد. صدايي را مي شنود:
- "آوادا كداورا"
دردي در سينه اش مي پيچد؛ بدنش انگار سبك شده و دارد پرواز مي كند. در ذهنش اسمش را با خود تكرار مي كند: هري پاتر...
7 سال بعد...
در اتاقش را باز مي كند و به طرف ميز كارش مي رود. نامه ي تبريكي روي ميز به چشم مي خورد:
براي وزير- اي چاپلوسا!
پاكت را باز مي كند. نوشته اي در پاكت است:
جناب وزير, عاليجناب, لرد سياه,
سالگرد وفات هري پاتر را به شما تبريك مي گويم. از اين رو مراسم جشني در كوچه ي ناكترن برگزار كرده ايم. با حضور خود ما را شاد بفرماييد.لبخند خبيثي روي لب هايش نقش مي بندد.
- معلومه كه ميام!
هوا آرام است. تاريكي موج مي زند. شنلش تكان مي خورد. از دور صداي شادي مي آيد.
دست چپش مي سوزد. دور و برش را نگاه مي كند. اربابش را مي شناسد. به جلو مي رود:
- قربان باعث افتخار ما بوديد. تشريف فرمايي شما باعث...
- خفه شو احمق! اين جشن مضحكتون چي داره؟
- قربان فكرشو هم نمي تونين بكنين... امروز 5 تا بچه رو شبيه هري پاتر درست كرديم. اونا رو به قتل مي رسونيم.
4 تا از مشنگا هم از خونه هاشون دزديديم قربان. به روش جديد دارشون مي زنيم.
مرد خنده ي وحشيانه و بريده اي كرده و حريصانه ادامه مي دهد:
- راستي عاليجناب به مناسبت هفتمين سالگرد مرگ هري پاتر روي تموم خونه ها نشون سياه رو به هوا مي فرستيم.
مرگخوار، آب دهانش را جمع كرده و پس از تعظيم بلند بالايش مي رود. ولدمورت دست هايش را به هم مي كوبد:
- زود باشين.. برنامه ي اول رو شروع كنين!
برف مي آيد. باد مي وزد. تكه كاغذي در باد تكان مي خورد. حروف درشت مشكي رنگ روي آن اين جمله را فرياد مي زنند:
من دنيا را مي خواهم... دنيا در دست من است... منم لرد ولدمورت!تكليف دوممعجون فيليكس معجون خوش شانسيت! بيماري شما بر اثر حمله ي ويروس ها به وجود آمده و معجون فيليكس آن را درمان نمي كند.
فيليكس درماني نيست پيشگيري كننده و شانس آورنده است. اگر قبل از بروز بيماري از اين معجون استفاده مي نموديد مي توانستيد شدت آن را كاهش داده و از حمله ي ويروس ها جيم فنگ شويد!
اما حالا كاري است كه شده! برايتان بسيار متاسف مي باشيم... D:
بهتر است هميشه قبل از بروز بيماري از معجون خوش شانسي استفاده كنيد!
نكته ي بهداشتي: پيشگيري بهتر از درمان است!
ویرایش شده توسط اسكورپيوس مالفوي در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۳ ۱۴:۲۵:۴۶
ویرایش شده توسط اسكورپيوس مالفوي در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۳ ۱۵:۰۱:۱۳