يك معجون كه تا به حال در كلاس اسمي از آن برده نشده است را تهيه كنيد و طي يك رول به هر شكلي كه دوست داريد آثار اون رو روي افراد يا خودتون يا... در هر محل يا مكاني نشون بديد!
پس بايد توي رولتون حتمآ معجون رو بسازيد و همچنين حتمآ بايد آثار اون معجون رو نشون بديد...
جیمز :
بیا بریم تدی جونم...تدی :
کجا بیام چیکار داری؟ جیمز :
می خوایم بریم یه جای خوب ! تدی :
اونجا تو با کی کار داری؟جیمز خم شد و چیزی را در گوش تدی زمزمه کرد ، تدی گل از گلش شکفت.
در این میان دامبلدور که ریش نقره فامش در نور آفتاب می درخشید از کنار آنها عبور کرد و با هیجان پرسید :
دامبل :
تو گوش تدی چی گفتی؟تدی :
بپا تو ریشت نیفتی !
دامبلدور سکندری خورد و با سر به زمین خورد.
جیمز دست تدی را کشید و از محوطه ی هاگوارتز خارج شد ، دوباره وارد قلعه شد و به سمت اتاق نیازمندی به راه افتاد ، تدی چیزی نمی گفت ، به جیمز اعتماد داشت
، جیمز ناگهان ایستاد ، سه بار از جلوی دیوار عبور کرد و زیرلب چیزی را زمزمه کرد .
در اتاق نیازمندی ظاهر شد .
جیمز و تدی در را هل دادند و وارد شدند ، مکان مورد نظر جیمز آزمایشگاهی عجیب بود که معجون های مختلفی در آن می جوشیدند و همین طور محتوای آنها که به طرز تهوع آوری در معجون معلق بودند.
تدی :
اینجا چقد آشغاله ! جیمز :
بیا ببین باحاله ! جیمز به سمت میز چوبی بزرگی که در مرکز اتاق قرار داشت رفت ، پاتیل برنجی کوچکی را برداشت . آستینهایش را بالا زد ، شیشه ی کوچکی را که محتوای آن نقره ای رنگ بود برداشت ، خون تک شاخ ...
سپس با دست دیگرش رشته ی عجیب و سرخ رنگی را از قفسه ی کنار میز برداشت ، چاقوی جیبی اش را بیرون آورد و شروع به تکه تکه کردن رشته کرد ، تدی که تا آن لحظه محو کارهای جیمز شده بود متوجه شد که آن رشته ی سرخ رنگ در حقیقت رگ انسانه...
با انزجار چشمانش را بست و دوباره با صدای جیمز به خود آمد.
جیمز : ح
الا باید قاطی کنیم ، این یکی رو با اون دو تا !تدی :
می خوای چی چی درست کنی؟جیمز رگ خونی تکه تکه شده را همراه با خون تک شاخ درون پاتیل در حال جوشیدن ریخت ، سپس مقداری پودر استخوان برقک و پوست مار آفریقایی به آن اضافه کرد ، دود نقره ای رنگی که از معجون بیرون می آمد نشان دهنده ی این بود که کارش را درست انجام داده ، در آخرین لحظه نمونه ی کوچکی از معجونش را در بطری کوچکی که به همراه داشت ، ریخت و آنگاه با عجله جواب تدی را داد :
-
یه معجون دامبل کشا ! بومب !پاتیل جیمز منفجر شد و محتوای آن به در و دیوار پاشید ، تدی که زیر میز پناه گرفته بود با عجله یقه ی پیراهن جیمز را گرفت و به سمت در خروجی دوید.
با سرعت دویدند و وقتی به اندازه ی کافی دور شده بودند نفس نفس زنان ایستادند.
جیمز با هیجان گفت :
- باید بریم پیش دامبل !
- اما جیمز...
- اما نداره ! میای یا نه ؟
تدی آهی کشید ، دیگر به جیمز اعتماد نداشت
.
جیمز سری تکان داد و با عجله به انتهای راهرو که مجسمه ی اژدر سنگی در آنجا قرار داشت دوید.
تدی بالاخره تصمیمش را گرفت و به دنبال جیمز رفت و به موقع خود را پی از باز شدن در بر روی پلکان مرمری متحرک انداخت.
-
دامبل ! برات نوشیدنی آوردم ! دامبل بیا بخور خوشمزه اس ! دامبل !
آلبوس دامبلدور در حالیکه هنوز سرش را می مالید با حالت قهر پشتش را به جیمز کرده بود.
دامبلدور :
- تو باعث شدی من پام به ریشم گیر کنه و سرم بشکنه و مک گون با ریپارو درستش کنه ! باهات قهرم !
جیمز بی توجه به نگاه های تد با چرب زبانی گفت :
- اما این معجون درد رو کم می کنه ! مطمئن باش !
دامبلدور با هیجان به سمت آنها هجوم برد ، معجون را از دست جیمز گرفت و لاجرعه سر کشید .:pint:
تدی و جیمز :
و آنگاه ...
شد آنچه باید می شد !
دامبلدور زوزه کشید ، ریشش را به دور خود پیچید تا شاید از دردش کاسته شود ، سپس ، زانو زد و به زمین پنجول کشید
فرق سر بی مخش باز شد و شاخ براق و نقره ای رنگی از آن بیرون آمد ، بدنش حالت انسانیش را از دست داد و به صورت بدن مار درآمد ، دراز و کشیده ، ( وای !
) به سمت جیمز خزید و دهانش را باز کرد ، زبانش از رگ های خونی انسان بود... !
تدی و جیمز :
جیــــــــــــــــــــــــغ !و بدین ترتیب چهره ی واقعی دامبل بر همگان آشکار شد