ولدمورت پشت در اتاق دكتر ايستاد.ردايش را مرتب كرد و مؤدبانه در زد.
-تق تق تق..
-بفرماييد.
لرد سياه در را باز كرده و وارد اتاق شد.دكتر با ناباوري به لرد خيره شد.چشمانش را ماليد.نگاه مشكوكانه اي به بطري نوشابه روي ميزش انداخت ولي قانع نشد.جلو رفت و با ترس و لرز دستي به سر كچل لرد كشيد.
-ت...ت...تو...خودتي.
ولدمورت گواهي سلامت را روي ميز گذاشت.
-بيا دكتر جون.يه نگاهي به اين بنداز.امروز خسته شدم بس كه همه از ديدن من تعجب كردن.
دكتر با وحشت پشت ميزش برگشت و گواهي لرد را برداشت. دستانش به شدت ميلرزيد و او قادر نبود لرزش آنها را متوقف كند.لرد سياه در مقابل او بود.
-خب دكتر.بالاخره ميتونم گواهينامه بگيرم؟
دكتر عينكش را در اورد.كاغذ را تا كرد و روي ميز گذاشت.
-خب...اسمشو نبر عزيز.اينجا نوشته كه شما كاملا سالم هستين و همه واكسنهاتونو به موقع تزريق كردين.عاليه.دندوناتونم كه...دندوناتونم مصنوعي...
نگاه خشمناك لرد سياه دكتر را ساكت كرد.
-خب...بگذريم.همه چي روبراهه.ولي ما يه مشكل داريم.سن شما خيلي زياده.ما قانوني داريم كه براي افراد بالاي چهل سال گواهينامه جديد صادر نميكنيم.اين براي حفظ امنيت خودشونه.كساييكه سنشون بيشتر از اينه و گواهينامه دارن قبل از چهل سالگي گواهينامه شونو گرفتن...ولي شما...اميدوارم شما اين موضوع رو درك كنين.
ولدمورت با خونسردي دستش را در جيب ردايش كرد و چوب دستيش را بيرون آورد...و بطرف دكتر گرفت.دكتر با وحشت از جا پريد.
-البته اين مشكلي نيست كه نشه حل كرد.شما كافيه سه هوركراكس داشته باشين.اونوقت ما سن شما رو تقسيم بر سه ميكنيم.
لرد سياه لبخندي زد.از جيب ديگر ردايش سه شيء درخشان خارج كرده روي ميز گذاشت.
دكتر كه قبل از آن هرگز هوركراكس نديده بود سرگرم بررسي اشياء شد.
-يك قاب عكس نقره اي....يك مجسمه ظريف طلا از گريندل والد...و يك....
اهم...اهم...صداي سرفه لرد به دكتر فهماند كه براي حفظ آبروي هلگا هافلپاف بهتر است شيء سوم را با صداي بلند معرفي نكند.
--------------------------------------------------
دو ساعت بعد خانه ريدلها
همه مرگخواران در محوطه سرسبز جلوي خانه ريدل ها جمع شده اند.لرد سياه با فشردن علامت سياه همه را براي شنيدن خبر مهمي در انجا جمع كرده بود.مرگخواران با بي صبري منتظر لرد بودند.هيچيك نميدانستند محتواي خبر مهم لرد چه خواهد بود.بالاخره در باز شد و لرد سياه با رداي بلند و براقش روي پله ها نمايان شد.
-خب...مرگخواران عزيزم.وميبينم كه همتون دعوت صميمانه اربابتون رو پذيرفتين و براي شنيدن خبر مهم من به اينجا اومدين.من امروز ميخوام يك اعتراف بكنم.پچ پچ نكن آقا.لوسيوس رداي آني موني رو نكش.خب.چي داشتم ميگفتم؟...بله يك اعتراف.
صداي فرياد بلندي سخنراني پرحرارت لرد را قطع كرد.بلاتريكس در حاليكه فرم درخواست مرگخواري را در دست داشت دوان دوان خود را به لرد رساند.
-اين دفعه ديگه نميتونين ردم كنين.خيلي خشن نوشتم.همه رو كشتم.
محافظين لرد در نهايت خشانت بلا را كه از رداي لرد اويزان شده بود جدا كردند.
لرد ادامه داد:
-من جادوگر بزرگي هستم.همه شما اينو ميدونين.
سكوت...
-ابله ها...تاييد كنين.
همه مرگخواران با سر تاييد كردند.
-من در جنگهاي زيادي شركت كردم.حتي گريندل والد بزگ رو شكست دادم.
صداي نازكي از بين مرگخواران به گوش رسيد.
-ببخشيدا..اون دامبلدور نبود؟
لرد از همان بالا كروشيويي به سمت پيتر فرستاد كه با جاخالي ماهرانه پيتر كروشيو به بارتي اصابت كرد.
-شماها هيچي نميدونين.همه كارايي كه دامبل كرده در حقيقت من كردم.خب.برگرديم سر موضوع اصلي.من در جنگهاي زيادي شركت كردم و به خاطر همين متاسفانه نتونستم گواهينامه پرواز با جارو بگيرم.وقتي براي اينكار نداشتم.البته هر آن كه اراده ميكردم ميتونستم اين كارو بكنم ولي خب...اراده نكردم ديگه.حالا.امروز در مقابل شما ميخوام اين گفته خودمو ثابت كنم.من ديروز اراده كردم.و امروز گواهينامه من در دستهاي معاونم بليز زابيني قرار داره.
لرد اشاره اي به بليز كرد.بليز پاكت را به آرامي باز كرد.كاغذي را بيرون آورد و مشغول خواند شد.
جناب آقاي تام مارولو ريدل ملقب به لرد سياه.
درخواست شما براي گرفتن گواهينامه پرواز با جارو بررسي شد.پس از انجام آزمايشهاي متعدد روي شما تيم پزشكي وزارت سحرو جادو به اين نتيجه رسيد كه شما براي گرفتن گواهينامه داراي توانايي جسمي كامل هستيد.ولي....
ولدمورت با كنجكاوي به بليز نگاه كرد.اصولا قرار نبود در اين قسمت ولي وجود داشته باشد.
-ولي با توجه به رنگ وحالت غير عادي مردمك چشمان شما پزشكان ما قادر به معاينه و تشخيص قدرت ديد شما نيستند.بنابراين درخواست شما رد شده و شما براي هميشه از دريافت گواهينامه پرواز محروم ميشويد. با تشكر جري لوئيس...رئيس بخش پرواز.
ولدمورت زير نگاههاي تمسخر آميز مرگخواران در حال خرد شدن بود.كاغذ را با نفرت از بليز گرفت.چطور به فكرش نرسيده بود كه قبل از سخنراني پرحرارتش نگاهي به آن بيندازد.
حالا ديگر همه مرگخواران جريان گواهينامه نداشتن لرد را ميدانستند و او قادر نبود كاري از پيش ببرد.
اين سوژه تموم شد.لطفا ادامه داده نشه.