خانم پامفری فکر کرد که بچه ها دارند با او شوخی می کنند کمی تا قسمتی ناراحت و عصبانی شد و گفت :
- ببینید بچه ها اگه واقعاً چیزی نمی دونید یا نمی خواید کمکم کنید بهتره که با من شوخی نکنید .
هوگو دوباره کتاب بیدل نقال رو پس گرفت و گفت :
- ببینید ما نمی خوایم شما رو اذیت کنیم ،مخصوصاً در وضعیتی که الآن ریموس مریض شده .
بقیه هم با سر علامت تایید نشان دادند سپس هوگو ادامه داد .
- ببینید تمام علایم بیماری ویروس با بقیه یکی هستش ، ما می دونیم که اینجا یکی داره شرایطی رو برای کسانی فراهم می کنه تا بیان و مدرسه رو بگیرن .
خانم پامفری که در حال بررسی شربت های تو کمدش بود بدون اعتنا به آن ها شربتی که شیشه ی سبز رنگی داشت از تو کمد برداشت و به بچه هایی که در آنجا مانند ریموس مسموم بودند مقداری داد .
دور و بر خانم پامفری بسیار شلوغ بود برای همین هم بچه ها رو از اونجا بیرون کرد .
بچه ها با ناراحتی بسیار به سمت اتاق ضروریات به راه افتادند .
در آنسوی سکانس : دفتر دامبلدور بلیز پس ورود به دفتر دامبلدور سلامی عرض کرد و بر روی صندلی نزدیک مدیر پیر مدرسه نشست . کمی به عکس های بالا سرش نگاهی انداخت ، اکثر آنها داشتند او را می پاییدند .
دامبلدور با آرامش و خونسرذی خاص خود به صندلیش تکیه داد . بلیز سر حرف رو باز کرد .
- پرفسور تا حالا چند تا مدیر تو هاگواتز بودند؟
- نمی دونم شاید بیش از سیصد نفر شاید هم فراتر از آن
- آهان ...یادم اومد برای چی اینجا اومدم ، مثل این که نامه ای دارید از لندن ، باید هرچه سریعتر هاگوارتز رو ترک بکن...
- می گم بلیز چه سفید مفید هستی ها !!
- خیلی ممنون نظر لطف شماس می گم باید شما هاگواترز رو ترک ...
- می گم بلیز تو چند وقته که با پرسی رفیقی ؟
- نمی دونم شاید ده سال ولی شما باید اینجا رو ترک ...
- بلیز مایلی در کلاس های خصوصی من شرکت کنی ؟
- بازم نظر لطف شماس ولی باید ایجا ور ترک ...
- می گم بلیز پاشو یه دور بزن
- پرفسور اینها رو بزارید واسه بعد شما باید الآن اینجا رو ترک ...
دامبلدور پاشود و با چشمهای گشاد شده و آب دهانی که بر روی ریشش جاری شده بود به طور وحشتناکی به سمت بیلز می آمد .
( شفاف سازی : یویوی صورتی جیمز هم بر روی میز دامبل بود
)
بلیز که ترسیده بود با وحشت از صورت دامبل که تنها زمانی که پرسی را می بیند یا بر روی میز می نشیند این گونه می شود از صندلی پاشد و عقب عقب به سمت در می رفت و چیز هایی می گفت .
دامبلدور عزیز نیز با همان قیافه ای ترسناک که این شکلی بود :
به سمت بلیز می رفت .
- دامبلدور جلو نیا
- خیلی سفیدی
- می گم جلو نیا
- خیلی خوش هیکلی
-
نیا نیا جلو جون مادرت نیا
- نی ناز ، وایسا کارت دارم
بلیز دیگر در حالت ترس در صورتی که دست ها در هوا تکان خورده و پاها به سرعت میگ میگی می دود از دفتر دامبلدور خارج شد .
دامبلدور بعد از خروج خنده دار بلیز دستمال سفید گل من گلی اش را از جیبش در آورد،دهانش را پاک کرد و گفت :
- تا تو باشی نخوای منو از مدرسه بیرون کنی