لرد با ابهت در مقابل درب ورودی ایستاده بود و با لبخندی که لبان باریکش را می پوشاند به مرگخواران خیره شده بود..نگاهی آتشین که هراس بازگشتش را در دل تک تک مرگخوارانش می انداخت!
پرسی لبخندی زد و با خونسردی جلو رفت .
_ببینم..قولی که دادی فراموش نکردی که؟
لرد لبخند ساختگی زد و جلو تر رفت طوری که ردایش به کاناپه ی تالار کشیده شد و جر خورد.
_پرسی معلومه که فراموش نکردم..این چه حرفیه که می زنی؟
پرسی تکانی خورد و دستی به موهای سرخش کشید باب که محسور حرکات پرسی شده بود خواست چیزی بگوید که پرسی پاسخ داد:
_خوبـه..
لرد _کروشیو
پرسی شپلخ شد و لرد با اشتیاق دستانش را بهم زد.زندانیان با وحشت به اشعه های سرخ و سبزی که از چوب دستی ولدمورت خارج میشد نگاه کردند و در حالی که خود را جمع می کردند به اسپ چشم غره ای رفتند.
باب که دست و پایش را گم کرده بود با وحشت گفت :سرورم،من می دونستم که شما دارید با ما شوخی می کنید..من می خواستم کاری کنم که همه چیز طبیعی تر جلوه کنه و به شما کمک کنم..من..
_کروشیو معلومه که همه اینا شوخی بود.من می خواستم شمارو امتحان کنم!
پرسی که کم کم حواسش سر جایش امده بود خود را جمع کرد و به صورت خونسرد اما انتقام جوی لرد خیره شد
بار دیگر لبخند لبان باریک لرد سیاه را پوشاند.لذت خوش انتقام همیشه اورا به وجد می اورد.اکنون وقت ان بود که به مرگخواران ثابت کند که چه کسی است !اکنون وقت انتقام بود.
_کروشیو پرسی خودتو جمع و جور کن و این زندانیا رو با خودت ببر به سیاه چال ..تسترال ها گشنه ان .بعدا حساب تورو هم می رسم.
پرسی در حالی که تیک عصبی پیدا کرده بود با پته پته گفت :چشم ارباب ،الان می برمشون..هرچی شما بگید..ارباب..م..
_کروشیو مرگخوار مزاحم ..برو دیگه .
سپس با خونسردی به طرف اتاقش حرکت کرد و باب هم از ترس روی زمین پخش شد.
لرد سیاه به ارامی دستگیره ی در را چرخاند.در قرچی کرد و باز شد.بلیز بی دغدغه روی تخت لرد دراز کشیده بود و مجله می خواند
_بارتی ؟چند بار بهت گفتم که این در رو درست کن تا قیژ ویژ نکنه؟یک روغن کاری که کاری نداره،اصلا می دم همین ولدی درستش کنه..کار زیادی نداره
هیچ صدایی نیامد لرد با خشم به بلیز خیره شده بود
_بارتی؟از کی تاحالا جواب منو نمی دی؟ مثلا من جانشین اون ولدیم..کروشیو..اوخ چه حالی میده ..کروشیو
سپس رویش را برگرداند و با دیدن لرد پوزخندی زد
_اوه ولدی خودت اومدی؟خوبه! بیا اینجا این در خراب شده .روغن...
_کروشیو بلیز!که ولدی ؟که ولدی می اد درستش می کنه؟کروشیو..
بلیز با تعجب به نور های در هم سبز که از چوب دستی لرد خارج میشد خیره شده بود
_ا..ا..ارب..عر عر
نیم ساعت بعد اتاق لرد
لرد همه مرگخواران را احضار کرده بود.بلاتریکس با نارااحتی به چهره لرد خیره شده بود..سایر مرگخواران از ترس می لرزیدند
لرد سیاه لبخندی زد و به ارامی گفت :من می خواستم شما رو امتحان کنم..می خواستم باهاتون شوخی کنم..امـا هیچ کدوم نفهمیدید..بعد از این که این چند روز کروشیوتون کردم میرید و اون طوماری که گذاشتم دم در تالار اسرار بر میدارید و می خونید ..
بلاتریکس با حالتی دلبرانه جلو رفـت و به ارامی گفت :سرورم ..من رو ببخشید من تحت طلسم فرمان بودم!
لرد با خونسردی به بلا نگاه کرد و گفت :کروشیو بلا ،بهتره اون طومار رو بخونی..دیگه نمی خوام چیزی بشنوم..ارباب گشنشه ..اگه تا نیم ساعت دیگه غذا در اتاقم نباشه همتون رو می کشـم
همه مرگخواران با وحشت به تالار اسرار رفتند..یعنی چه چیزی در ان طومار بـود؟
بلیز لرزان جلو رفت و ان را باز کرد و طومار در مقابل چشم همگان باز شد و نوشته های سبز درخشید :
کروشیو مرگخواران اکنون ارباب برای ادب شدن شما تنبیهی را در نظر گرفته است که در زیر به ان اشاره می کنیم!
بلا:ای مرگخوار نامردیک ارباب دیگه؟کروشیو بلا اواداکداورا ! تو سه ماه تابستون ور دست انی مونی غذا درست می کنی..روشن شد؟
بلیز:خجالت نمی کشی ؟کروشیو بلیز ،که می خوای جای منو بگیری؟وقتی رفتی سه ماه تموم شیر تسترال دوشیدی بعد حالیت میشه.کروشیو
پرسی و باب:شما دو تا هم می این همین الان تو اتاق منو باد می زنین روشن شد؟سه ماه تابستون همین طوری منو باد می زنین چون من اربابم
بقیه مرگخواران هم به سرکردگی بارتی به کار باغچه می رسن
کروشیو برای شما :اربابهمه مرگخواران با چهره های گرفته به یک دیگر خیره شده بودند.
سوژه با اجازه لرد به پایان رسید