چند لحظه بعد ...
دامبلدور و دانش آموزا جلوی در اژدهایی شکل دفتر دامبلدور ایستادن و ظاهرا با مشکل روبه رو شدن!
دامبلدور: دارم میگم آدامس ویژویژو! بجنب باز شو!
مورگانا: پروفسور یکم فکر کنید .. شاید رمز یک چیز دیگست!
دامبل: خب به نام شکلات ویژویژو باز شو! چمیدونم ... به نام باقالی ویژویژو! اه اصلا
به نام مقتدرترین مدیری که تا حالا هاگوارتز به خودش دیده یعنی مامور مخفی حاکم بزرگ، پروفسور آلبوس برایان پرفیکال (یا یک همچین چیزی ...) دامبلدور بهت دستور میدم زنده شی بری کنار!سکوتِ مطلق و باز هم هیچی....
ملت
دامبل: اه اصلا فیلچ، تو داری اون جلو چه غلطی میکنی؟
فیلچ در حالی که یک میله رو تا ته تو چشم چپ اژدها فرو کرده:
- قربان ... سوراخ کلید رو با آدامس مسدود کردن! حتم دارم که کار پاتر و اون پسره ویزلیه!
جیمز: پروفسور میخواید من از دیوار برم بالا از پنجره وارد شم از پشت در رو باز کنم براتون؟
تدی: تازه منم براش قلاب میگیرم... منو جیمز با هم شکست ناپذیریم ...
مورگانا: نیازی به اینکارا نیست ... من مطمئنم با یک طلسم ساده مثل الوهومورا میتونیم با کمک هم این مجسمه اژدهای بدترکیبو بترکونیم و وارد اتاق بشیم ...
دامبل نگاه بسیار مهربانانه ای به چهره های معصوم بچه ها میندازه و به سادگی آن ها لبخند میزنه:
- بچه های گُلم ... دفتر مدیریت هاگوارتز مجهز به قدرتمندترین سیستم های امنیتیه و با توجه به جادوهایی که منم به این سیستم امنیتی اضافه کردم دیگه کسی نمیتونه به همین سادگی ها وارد دفتر من بشه ...
چند لحظه بعد ...
دامبل پشت میز دفترش نشسته و مات و مبهوت به اتاقش خیره شده ... سقف اتاق از وسط تَرَک برداشته، مجسمه اژدها به طور کامل منهدم شده ... پنجره های اتاق به شکل فجیعی از جا درومده و در اون بین به نظر میرسید عده ای با هیجان در حال بحث کردن میباشند ...
مورگانا: نخیر! من مطمئنم از شما سریع تر وارد دفتر شدم ... روش شما خیلی قدیمی و خز بود ... ولی من به راحتی در دفتر رو منهدم کردم و وارد شدم ...
تدی و جیمز: نخیــــــــــــــــــــــر م!
مورگانا: اصلا ولش ... من فکر میکنم حالا که هممون در دفتر دامبل جمع شدیم باید از این فرصت استفاده کنیم و یک سری مطالب پشت پرده رو برای عموم دانش آموزان روشن سازیم ...
جیمز: ایده بسیار عالی ایست منم فکر میکنم این شفاف سازی در این شرایط ضروریه... تدی؟
تدی: بانوی تاریکی ... اگر اجازه میدید من شروع کنم ...
- ...
-
و دامبل که نیازی نمیدید تا توانایی شاگردانشو دوباره آزمایش کنه با بُهت چشم از آنها برمیداره و دوباره به دفتر ویرانش خیره میشه ...
کنار دریاچه ....
مینروا و هاگرید لب دریاچه نشستن و پاهاشونو تا زانو در آب دریاچه فرو بردن و مینروا سرشو گذاشته رو شونه های هاگرید و داره هق هق گریه میکنه ...
- هاگ ... دیدی این مردک جلف چطور با احساسات من بازی کرد؟ آخه چطور ممکنه نوربرت اژدهای دندانه دار نوروژی رو به من ترجیح بده؟
هاگرید: اوه ... نوربرت کوچولو شگفت انگیزه .. مامان هاگرید خیلی دوست داره ببینه نوربرتش چقدر قد کشیده ، الهی مامانش بمیره براش و اینکه ....
-
- ... اممم نه خب ... یعنی چیز ... میفهمم چی میگی مینروا ... منم تا حالا پنج بار شکست عشقی خوردم ... آخرین بار زمانی بود که خواهر وینکی بهم گفت بخاطر ادامه تحصیل هرگز نمیتونه با غول بی شاخ و دم و کوته فکری مثل من ازدواج کنه!
مینروا: اوه .. چه غم انگیز هاگ! چطور خواهر وینکی به غول نازنینی مثل تو میگه بی شاخ و دم و کوته فکر؟ اتفاقا از نظر من، تو خیلی هم خوش هیکل و روشنفکر هستی!!!
هاگ دستمال خال خالیشو از تو جیبش درمیاره و فین بوق مانندی در آن میکنه به طوری که پرنده های اونطرف دریاچه به پرواز در میان ...
هاگرید: مینروا: مدتهاست که میخوام چیزی رو بهت بگم ...
مینروا: بگو .. آمادگیشو دارم ...
همون لحظه ...
و این صدایی جز صدای تیک تاک ساعت نیست که شنیده میشود، در تمام مدتی که دامبل برخلاف میلش تحت طلسم فرمان و چند کروشیو و سیبیل آتشین نا قابل مورد بازجویی قرار گرفت و مجبور شد داستان عاشق شدنش رو تعریف کند همگی ساکت بودن و حالا هم همه سعی دارن این اطلاعات زیاد رو در اندک زمان تجزیه و تحلیل کنن ... در این بین جیمز متفکرانه به پشتی صندلی دفتر دامبلدور تکیه میده ...
- پس تو بخاطر علاقه ای که به مینروا داشتی حتی با بابا هری منم به هم زدی؟
تدی: و از باند قاچاق انسان های سیفیت میفیت پرسی و شرکا هم بیرون اومدی؟
جیمز: و حتی گریندل رو هم برای همیشه فراموش کردی؟
مورگانا: و تصمیم گرفتی از این به بعد زندگی شرافتمندانه ای رو داشته باشی؟
دامبل در حالی که به زمین خیره شده با ناراحتی سرشو به نشانه تایید تکون میده ...
مورگانا و پسرها با بُهت سرهاشونو بالا میگیرن و برای اولین بار به چشم های گناهکار هم خیره میشند ....