دامبلدور در حالی که ریش هایش را روی زمین می کشید وارد شد و پشت سرش همه ی محفلی ها هجوم آوردند به طوری که درب اصلی خانه ریدل در یک لحظه از جا در آمد و روی زمین افتاد. ایوان با عصبانیت به محفلی ها خیره شد و با صدای بلند فریاد کشید:
- چه خبرتونه؟! می دونید من چقدر پای این در پول دادم؟ می دونین ارباب حقوق چند ماه نظارت و مدیریت منو گرفت که این درو بخره؟!
محفلی ها بی توجه به صدای اعتراض ایوان به طرف میز کیک حمله بردند و در یک لحظه کیک ناپدید شد. نارسیسا با دیدن این صحنه از حال رفت و بلا با عصبانیت غرید:
- چه خبرتونه؟ سیسی این کیکو با نهایت سلیقه درست کرده بود. قرار بود که این کیک فقط...
لرد سیاه با عصبانیت به محفلی ها نگاهی کرد و سخن بلا را کامل کرد:
- قرار بود که این کیک فقط توسط ارباب خورده بشه. با این حال مشکلی نیست..می تونیم به جای کیک از پشمک استفاده کنیم. نظرت چیه دامبلدور؟
دامبلدور ریش هایش را محکم در اغوش کشید و با صدایی لرزان که نشان از وحشتش بود، گفت:
- تامی پسرم! تو از بچگی همینطوری بودی. مگه نمی دونی پشمک چقدر ضرر داره...
سپس ساکت شد و به چشمان سرخ لرد سیاه نگاهی کرد. آنگاه در حالی که متوجه شده بود بهتر است چیزی بگوید، ریش هایش را محکم در گرفت و نیشخندی زد:
- می خوای بگم برش گردونن؟!
نارسیسا که بهوش امده بود با شنیدن این حرف دوباره از هوش رفت و لرد سیاه با دیدن دهان نیمه باز جیمز برای جیغ کشیدن، متوجه شد که بهتر است چیزی نگوید و بی توجه به دامبلدور به طرف اتاقش رفت.
در اتاق لرد سیاه:- همین الان یه کاری می کنی که اینا با جیمز اشتی کنن و زودتر از اینجا برن! هم جیمز و هم این ریش دراز بی خاصیت. فهمیدی؟
رابستن سرش را تکان داد و به فکر فرو رفت.
- بله ارباب. می دونم باید چی کار کنم.
سالن خانه ریدل:- بلا؟ می دونی که رودولف دیروز پشت سرت چه حرفی میزد؟ من خودم شنیدم که می گفت موهای وزوزی تو فوق العاده تو چشمه!
بلاتریکس با عصبانیت به رابستن خیره شد.
- یه بار دیگه تکرار کن!
- هیچی! گفتم که..بعد می گفت که رنگشون هم شبیه پر کلاغ می مونه. می گفت کلا" تو موجود آزار دهنده ای هستی.
صدای خنده ی محفلیان سالن را منفجر کرد و بلاتریکس با عصبانیت به رودولف که مظلومانه گوشه ای نشسته بود خیره شد.
- تو چی گفتی؟ رودولف! اگه جرات داری یک بار دیگه تکرار کن!
رودولف وحشت زده از جایش بلند شد و سعی کرد که آرام باشد. سپس به رابستن چشم غره ای رفت و با حالتی عصبی گفت:
- من هرگز همچین حرفی نزدم.
- تو فکر کردی کی هستی؟! فکر کردی که من با این قیافه ی مظلومت فراموش می کنم که رابستن چی گفت؟! همین الان از جلوی چشمم دور شو! کروشیو!
رودولف خواست توضیحی بدهد که متوجه چوب دستی بلاتریکس شد که بی توجه به وی به همه کروشیو می فرستاد تا عصبانیتش فروکش کند!
در همین لحظه دامبلدور که مدام جاخالی می داد به جیمز نزدیک شد.
- جیمز پسرم؟ بهتر نیست که بریم؟ ببین خاله بلا تو چقدر عصبانیه. میزنه می کشه هممونو. بریم پسرم من جوونم هزار تا ارزو دارم.
- عمو شما جوونی؟ پس چرا پشمکات سفید شده؟ اخه پشمک های پارکی که با عمو رابی رفتیم صورتی بود.
دامبلدور وحشت زده دست جیمز را گرفت و به محفلیان اشاره کرد.
چند لحظه بعد، ایوان که به زور در ورودی را جا زده بود، زیر هجوم محفلیان در حال خروج له شد و در که دوباره از جا کنده شده بود، با صدای بلندی روی زمین افتاد.
پایان سوژه