ایوان نگاهی به انتونین کرد و زیر لب پرسید:ببینم گفتم چقئر خون تسترال لازم داریم؟
آنتونین که به یکی از تسترال ها که در چشمانش زل زده بود لبخند میزد گفت:3 لیتر!اینا هم استخونی هستن نمیشه زیاد ازشون خون گرفت!من حساب کردم باید از هر کدوم یه لیتر خون بگیریم!
ایوان هم لبخند آنتونین را ادامه داد و در حالی که به ارامی به یکی از تسترال ها نزدیک میشد گفت:تسترال عزیز احتمالا یه کم درد داره!ولی قول میدم زود تموم بشه!این سرنگ رو میزنم بهت و یه کم خون ازت میکشم!بعدش همه چی تمومه!
ایوان با تعجب نگاهی به پایین کرد و متوجه شد کششی که در ناحیه مچ پایش احساس میکند ناشی از جویده شدن شلوارش توسط یکی از تسترال هاست!!
ایوان با ناراحتی اب دهانش را قورت داد و به انتونین گفت:ئه راستی من اون امپول رو یادم رفت بیارم.بریم بیاریمش.
آنتونین نگاهی به ایوان کرد و گفت:کدوم امپول رو میگی؟
ایوان ابروهایش را بالا انداخت و گفت:بابا همون امپوله دیگه بوقی!!
انتونین که دو ناتی اش افتاده بود گفت:اهان از اول بگو خب!
و بعد ایوان را از تسترال جدا کرد و به بیرون اتاق رفتند!
ایوان به اتاق اشاره کرد و گفت:دو نفری از پسشون بر نمیایم!باید بریم بلا و مونتی رو بیاریم!
اون دوتا دست و پای تسترال رو بگیرن،تو مواظب بقیه باشی،من هم ازشون خون بگیرم!
انتونین سرش را تکان داد و همراه ایوان به دنبال مونتی و بلا رفت.
در قبرستان خانه ریدل بلا روی یکی از سنگ های قبر نشسته بود و در حالی که نفس عمیقی میکشید گفت:اینجا حالم بهتره.نصف ادم های این قبرستان رو من فرستادم زیر خاک!برای همین احساس خوبی دارم وقتی میام اینجا!
مونتی با بیلش به ایوان و آنتونین اشاره کرد و گفت:این بوقیا که اومدن!یعنی کارشون تموم شد؟
ایوان که حرف مونتی را شنیده بود گفت:نخیر!به شماها احتیاج داریم!دو نفر باید تسترال رو بگیرن.یه نفر مواظب بقیه باشه و یکی هم ازشون خون بگیره!
بلا با ناراحتی به چوب جادویش که هیچ جادویی نداشت نگاه کرد و با تاسف گفت:باشه.فقط گفته باشم من تسترال رو نمیگیرم!من مواظب بقیه میشم.هر کی هم اونجا اعصابم رو خرد کنه به جای کروشیویی که نمیتونم بزنم چوب جادوم رو از چشمش رد میکنم از دماغش میارم بیرون!مفهوم بود؟
همگی به این حالت (
)حرف بلا را تایید کردند و به سمت اتاق تسترال ها رفتند!