پرسی در حالی که احساس می کرد استخوان هایش در حال خرد شدن است، وحشت زده و به سختی گفت:
- ارباب، ارباب، چیز...یعنی تامی..خفم کردی! آروم باش ار...تامی. پسرم آروم باش!
لرد سیاه، با عصبانیت پرسی را رها کرد.
- ریش دراز، فکر نکن حالا چه خبره. مواظب باش که چطوری با ارباب حرف میزنی! روشن شد؟
بلاتریکس با غرور به لرد سیاه نگاهی کرد و بعد زیر چشمی به پرسی چشمکی زد.
- خب ریش دراز، ارباب ما از شما خیلی خوشش اومده. آیا حاضرید که باهاش ازدواج کنید؟
در همین لحظه لرد سیاه با عصبانیت کروشیویی را به طرف پرسی فرستاد و بعد در حالی که از شدت خشم می لرزید گفت:
- چه کسی گفته که من از این پشمک خوشم میاد؟!
بلاتریکس و پرسی متعجب به لرد سیاه خیره شدند و لرد سیاه که نگاه متعجب آنان را دید، کروشیوی دیگری نیز به سمتشان فرستاد:
- چیه؟ چرا تعجب کردید؟ بلا؟ چرا چشمات اون شکلی شدن؟ من انیتا رو فراموش نکردم. بیخودی اونطوری نگام نکن!
بلاتریکس با عصبانیت، به دنبال کسی می گشت که عصبانیتش را روی وی تخلیه کند که با دیدن پرسی که سعی می کرد پنهان شود، چوب دستی اش را بیرون کشید.
- کروشیو پرسی! به چه جراتی خودتو شکل دامبلدور کردی؟ تو چی فکر کردی؟ واقعا فکر کردی که ارباب از این ریش دراز خوشش میاد؟ چرا سعی کردی با تبدیل کردن خودت به پشمک، به ارباب نزدیک بشی؟! کروشیو ! اصلا" می خوای یک دونه از اون کروشیو های برقیمو بهت بزنم؟ جراتشو داری؟
بلاتریکس منتظر صدای پرسی بود و چون صدایی نشنید چشم هایش را باز کرد! پرسی بی جان روی زمین افتاده بود. لرد سیاه نوک چوبدستی اش را فوتی کرد و از سالن اصلی خارج شد و بلاتریکس که از بهبود لرد خوشحال بود و از طرفی از این که هنوز انیتا را به یاد داشت خشمگین، زیر لب غرید:
- چی فکر کرده! من از اون انیتا که بهترم!
در همین لحظه کروشیویی از طرف اتاق لرد به وی برخورد کرد و ساکتش کرد!
یک ساعت بعد- محفل ققنوس: ریموس خمیازه ای کشید:
- خودتون که دیدین چی شد؟ صلاح نبود جلو بریم. اون مووزوزی اون قدر عصبانی بود که ممکن بود هممون رو تیکه پاره کنه! درضمن کارِ خطرناکی هم نمی خواستن بکنن. ما هرگز اجازه نمی دیم که دامبلدور عزیزمون به اون ولدی و اون مرگخواراش نزدیک بشه!
جیمز جیغ ویغ کنان، یویویش را به گوشه ای انداخت:
- ولی چقدر خنده دار میشد اگه ولدک با عمو دامبل عروس میشد!
مالی ویزلی ملاقه اش را روی زمین انداخت و چشم غره ای به جیمز رفت و با ساکت شدن جیمز، محفل هم برای دقایقی در سکوت محض فرو رفت.
پایان سوژه
ویرایش شده توسط بلاتريكس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱۰ ۱۶:۱۰:۰۳