هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۳:۲۴ چهارشنبه ۸ مهر ۱۳۸۸

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
ایوان نگاهی به انتونین کرد و زیر لب پرسید:ببینم گفتم چقئر خون تسترال لازم داریم؟
آنتونین که به یکی از تسترال ها که در چشمانش زل زده بود لبخند میزد گفت:3 لیتر!اینا هم استخونی هستن نمیشه زیاد ازشون خون گرفت!من حساب کردم باید از هر کدوم یه لیتر خون بگیریم!

ایوان هم لبخند آنتونین را ادامه داد و در حالی که به ارامی به یکی از تسترال ها نزدیک میشد گفت:تسترال عزیز احتمالا یه کم درد داره!ولی قول میدم زود تموم بشه!این سرنگ رو میزنم بهت و یه کم خون ازت میکشم!بعدش همه چی تمومه!

ایوان با تعجب نگاهی به پایین کرد و متوجه شد کششی که در ناحیه مچ پایش احساس میکند ناشی از جویده شدن شلوارش توسط یکی از تسترال هاست!!
ایوان با ناراحتی اب دهانش را قورت داد و به انتونین گفت:ئه راستی من اون امپول رو یادم رفت بیارم.بریم بیاریمش.
آنتونین نگاهی به ایوان کرد و گفت:کدوم امپول رو میگی؟

ایوان ابروهایش را بالا انداخت و گفت:بابا همون امپوله دیگه بوقی!!
انتونین که دو ناتی اش افتاده بود گفت:اهان از اول بگو خب!
و بعد ایوان را از تسترال جدا کرد و به بیرون اتاق رفتند!
ایوان به اتاق اشاره کرد و گفت:دو نفری از پسشون بر نمیایم!باید بریم بلا و مونتی رو بیاریم!
اون دوتا دست و پای تسترال رو بگیرن،تو مواظب بقیه باشی،من هم ازشون خون بگیرم!

انتونین سرش را تکان داد و همراه ایوان به دنبال مونتی و بلا رفت.
در قبرستان خانه ریدل بلا روی یکی از سنگ های قبر نشسته بود و در حالی که نفس عمیقی میکشید گفت:اینجا حالم بهتره.نصف ادم های این قبرستان رو من فرستادم زیر خاک!برای همین احساس خوبی دارم وقتی میام اینجا!

مونتی با بیلش به ایوان و آنتونین اشاره کرد و گفت:این بوقیا که اومدن!یعنی کارشون تموم شد؟
ایوان که حرف مونتی را شنیده بود گفت:نخیر!به شماها احتیاج داریم!دو نفر باید تسترال رو بگیرن.یه نفر مواظب بقیه باشه و یکی هم ازشون خون بگیره!

بلا با ناراحتی به چوب جادویش که هیچ جادویی نداشت نگاه کرد و با تاسف گفت:باشه.فقط گفته باشم من تسترال رو نمیگیرم!من مواظب بقیه میشم.هر کی هم اونجا اعصابم رو خرد کنه به جای کروشیویی که نمیتونم بزنم چوب جادوم رو از چشمش رد میکنم از دماغش میارم بیرون!مفهوم بود؟
همگی به این حالت ()حرف بلا را تایید کردند و به سمت اتاق تسترال ها رفتند!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۲:۳۶ چهارشنبه ۸ مهر ۱۳۸۸

فرد ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۱ سه شنبه ۷ مهر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۵۶ چهارشنبه ۴ آبان ۱۳۹۰
از ابرها!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 53
آفلاین
غررررررررر.... خرررررررررت!... عاااااا !!!


مرگخواراي مربوطه كه هميشه يه8 چوبي داشتن و ميدونستن تسترال اگه جمب بخوره، حالش گرفته ست؛ ايندفعه چنان از صداهاي نامربوط و ناشايست!!! تسترال ميگرخن كه در جا...!!!


بلا كه هميشه فك ميكرد خيليييييي شجاعه، اينبار روحيه ي زن بودنش حسابي گل ميكنه و ميشينه رو زمين و هااااي هااااي ميزنه زير گريه و داد و بيداد كه:

_ روووووووووووووووووودلففففموووو ميخوام!!!!!!!


و همونجا پشت سر مونتي قاييم ميشه و به بندري زدن ادامه ميده!!!

مونتي: خب بچه ها! من بلا رو آروم ميكنه! دخترم ترسيده! من بزرگترشم، بايد بهش روحيه بدم!! بيا دخترم، بيا ببرمت قبرستون روحيه بگيري بري فضا!!!

ايوان و آنتونين ميمونن و يه مشت تسترال ِ غرّان!


درو باز ميكنن و اولين چيزي كه ميبينن، استخوناي ماگولاي بدبختيه كه قبلا خوراك تسترالا شده بودن!!!!

جفتشون به صورت :-s در مي يان و در يك حركت ورزشي- مشكوكانه، سكته ميزنن!

وقتي سكته رو ميزنن، شكي به مغزهاشون وارد ميشه و در يك حركت ماگولانه، برميگردن بيرون و اينبار با يك سري لباسهاي پزشكي برميگردن!!!

_ خب تسترال هاي عزيز! يك بيماري اخ اومده و ممكنه شماها رو ناراحت كنه! ما ازتون خون ميگيريم كه ببينيم اون بيماري رو دارين يا نه!! موافقين؟!!


تسترالا: بـــــــــــــــــــــــــــله!!


[url=http://www.jadoogaran.org/modules/profile/userinfo.php?


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۳:۱۶ چهارشنبه ۸ مهر ۱۳۸۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

بر اساس یه نفرین نوادگان سالازار سی روز از عمرشون رو فشفشه میشن.لرد از یه طلسم استفاده میکنه و مرگخوارا به جاش فشفشه میشن.همه از اینکه فشفشه شدن ناراحتن.لرد ازشون میخواد که کاراشونو مثل قبل انجام بدن.مرگخوارا تحقیق میکنن و متوجه میشن که فشفشه ها هم میتونن با وسایلی مثل جارو و چتر جادو کنن ولی قبلا باید بهشون نیروی جادویی بدن.روش این کارم به این ترتیبه که باید معجونی درست کنن و روی وسیله مورد نظر بریزن.خون تسترال جزو مواد اولیه معجونه.
______________________

مرگخوارها به هم خیره شدند.بلاتریکس سکوت سنگین اتاق را شکست.
-آنتونین باید بره سراغ تسترالها.هر چی باشه بیشتر وقتشو اونجا میگذروند.

آنتونین دست از برق انداختن منوی ایوان برداشت و معترضانه حواب داد:
-چرا من؟به نظر من بهتره تو بری.ممکنه با دیدن موهات سکته کنن و بتونیم خونشونو بگیریم.

بلا آماده حمله شد.نارسیسا به آرامی زمزمه کرد:
-بلا اگه میخوای با چوب دستیت اونقدر بزنی تو سرش که بمیره جلوتو نمیگیرم.ولی اگه قصد داری جادو کنی باید بهت یادآوری کنم که

بلا با عصبانیت سر جایش نشست.به چهره تک تک مرگخواران نگاه کرد.همه نگاهشان را از او میدزدیدند.
-مونتگومری بره.اون گورکنه.به خون عادت داره.

مونتگومری درحالیکه گوشهای بیلش را گرفته بود سری تکان داد.
-بابا ارباب که با مشت و لگد نمیکشه.همه جسدایی که من دفن کردم با آواداکداورا مرده بودن.هیچ خونی در کار نبود.ضمنا جلوی بیلی مواظب حرفاتون باشین.روحیه لطیفی داره.

.ایوان بعد از شنیدن این حرف با چهره ای مصمم از جا بلند شد.
-آنتونین پا شو.باید بریم.بلا و مونتگومری شما هم با ما میایین.

لحن تحکم آمیز ایوان جای هیچگونه اعتراضی برای مرگخواران باقی نگذاشت.
چهار مرگخوار بطرف اتاق تسترالها حرکت کردند.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۸/۷/۸ ۴:۰۵:۳۳



Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۵:۳۴ یکشنبه ۵ مهر ۱۳۸۸

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
کتابخانه خانه ریدل

انبوهی از کتابهای قدیمی و خاک گرفته در جلوی مرگخوارا انباشته شده بود. بوی ناخوش آیند خاک به جا مانده کتابها در همجا پخش شده بود. ایوان یکی از کتابهای قطور و سنگین را گرفت و همان طور و رو به دیگران گفت: اینجا نوشته که فشفشها با جارو، چتر و یا چیزهای دیگه که قدرت جادویی توشون هست میتونن بعضی از جادوهارو انجام بدن. البته باید اول قدرت جادویی به جسم بدی.
بلا دستی به موهای وزوزی خود کشید و گفت: چجوری قدت جادویی بدیم بهش؟
- با معجون! یک معجون درست میکنیم و میریز روی جسم.دستور درست کردن مععجون اینجا نوشته شده.
نارسیسا چینی به دماغ خود انداخت و گفت: معجون رو که نمیتونیم تو این خاک درست کنیم.میبریم آشپزخونه.اونجا درست میکنیم.


آشپزخانه


آنی مونی بزرگترین دیگ خود را برای مرگخواران آماده نمود. ایوان کتاب را گرفت و شروع به خواندن کرد: سه عدد تخم مرغ، چها لیتر آب، بیکینگ پودر به ...او ببخشید! داشتم دستور کیک رو میخوندم از اول...سه لیتر خون تسترال
با شنیدن این، مرگخواران همگی به یک دیگر نگاه کردند. مونتی آب دهن خود را پایین داد و با ترس گفت: خون تسترال؟؟ یعنی باید...باید
آنی مونی جمله وی را کامل کرد: باید یکی بره از اتاق تسترالها خون بیاره!


ویرایش شده توسط مونتگومری در تاریخ ۱۳۸۸/۷/۵ ۱۵:۵۱:۳۸

تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۴:۵۷ یکشنبه ۵ مهر ۱۳۸۸

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
صدای فریاد لرد مرگخواران را از جا پراند:تا سی ثانیه دیگه یا اینجا هستین یا توی قبرهایی که مونتگومری ته حیاط عمارت کنده!
با این فریاد لرد مرگخواران جادو و راه مخفی و بارتی را فراموش کردند و همانند فشنگ به طرف بالا فرار کردند!
بارتی که زیر دست و پا مانده بود به زور بلند شد و درحالی که به گرد و خاک ناشی از دویدن سریع مرگخواران خیره شده بود گفت:اه بوقیا!اینا با این سرعت به غیب شدن احتیاجی ندارن که!

درون اتاق همه با ناراحتی مشغول در زیر میز مشغول ور رفتن با چوب دستی شان بودند تا شاید جرقه ای از انها بیرون بیاید!
لرد کروشیوی به طرف آنها فرستاد و گفت:بیخود با اون چوب ها ور نرین.شما تا سی روز توانایی جادو کردن ندارین!!

مونتگومری در حالی که فکش دو متر پایین افتاده بود گفت:ولی ارباب آخه چرا؟ما که کار بدی نکردیم.تازه کلی هم کار خوب کردیم!همین دیروز یه دهکده رو از مشنگ ها پاک کردیم!
لرد لبخند شومی زد و گفت:این ماجرا به این چیزا ربطی نداره.این یه نفرین قدیمیه.در ضمن بلا اینقدر درباره این نفرین و رابطه اش با نوادگان سالازار فکر نکن وگرنه کروشیو میخوری...کروشیو!خب بهتره سی روز بتونین کارهاتون رو بدون جادو انجام بدین!

بلا با افسردگی گفت:ولی ارباب بدون جادو هیچ کاری نمیتونیم بکنیم!
لرد از روی صندلی بلند شد و در حالی که مچ راست مورگان را از دهان نجینی در میاورد گفت:به من هیچ ارتباطی نداره.شما باید تمام دستورات رو مثل قبل بدون کم و کاست انجام بدین.هرکسی کوتاهی کنه افتخار داره خودش رو به اتاق تسترال ها معرفی کنه!

نارسیسا گفت:ولی آخه...
لرد:کروشیو!حالا برین سر کاراتون.من تمام مدت چکتون میکنم که کسی از زیر کار در نره.حالا برین بیرون.کروشیو!
مرگخواران مانند لشگر شکست خورده از اتاق خارج شدند و در بیرون اتاق تجمع کردند.
لوسیوس:این امکان نداره.حتی یه دونه از دستورهای لرد رو نمیشه بدون جادو انجام داد.محاله!من که میرم خودم رو به اتاق تسترال ها معرفی کنم!

مورفین بازوی لوسیوس را گرفت و گفت:کژا میری بوقی؟چرا اینقدر آی کیویی!بابا مگه ما الان فشفشه نشدیم؟
همه با ناراحتی سر تکان میدن.مورفین بینی اش را بالا میکشه و میگه:خب دیگه!این فشفشه ها یه شری راه های بوقی برای ژادو کردن دارن.اژ این کتابای کمک آموژشی و اینا.خب بریم چندتا اژ اونا رو پیدا کنیم دیگه!

رودولف با خوشحالی به پشت مورفین زد و بعد از اینکه مورفین با دیوار یکی شد گفت:بالاخره این مفنگی هم یه چیزی به ذهنش رسید!راست میگه!کی میدونه این چیزای مربوط به فشفشه ها رو از کجا میشه گیر آورد؟


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۵:۰۴ دوشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۸۸

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
ایوان در حالیکه به جعبه ی خالی شامپوهایش نگاه میکرد٬ با صدایی آزرده گفت: دیگه نمیتونم شامپو درست کنم. پس چجوری خودمونو بشوریم؟ پس فردا روزیه که ما در هر سال خودمونو میشوریم. اما ما دیگه هیچ شامپویی نداریم


آنتونین با ناراحتی چوبدستیش را که کوچکترین جادویی را نیز انجام نمیداد در جیب سمت چپ جلیغه اش کنار منوی مدیریتش گذاشت و گفت: یا لرد!‌ ما آخه الان چجوری بیایم اتاق جلسات؟ کار خیلی سختیه. خانه ی ریدل ها پس از چندین بار بازسازی به شدت بزرگ شده و رفتن به اتاق جلسات هم به این راحتی ها نیست. فقط دو راه ورودی داره٬ اولی از راه جادوئه که الان امکان ناپذیره و راه دوم هم از طریق یه راه پله ی خیلی سخت به همراه کلی موانع سخت تر هست که اون هم تقریبا امکان ناپذیره.

لرد: این مشکل شما ناتواناس. زیاد وقت ندارین. توی اتاق جلسات میبینمتون.


با اشاره ی بلاتریکس همه ی مرگخواران با ناراحتی دست از کارهای بیهوده و اضافه کشیدند و به سمت بلاتریکس رفتند. بارتی در حالیکه همچون همیشه از لباس بلاتریکس آویزون بود گفت: خاله بلا. تو چرا دیگه من رو نمیزنی که لباستو ول کنم؟ چرا همه اینجا عوض شدن؟!

- بچه تو نمیفهمی. الان وضعیت خیلی بدتر از ایناس که من فکر لباسم باشم. تو که زیاد از جادو استفاده نمیکنی٬ چون هنوز سنت قانونی نشده. پس مشکلی نداری. مثل همیشه باید از اون راه سخت بیای اتاق جلسات. اما ماها چیکار کنیم؟ این راه به این سختی رو چجوری بریم؟

بارتی لباس بلاتریکس را ول کرد و با صدایی مملو از شیطنت بچگانه گفت: بوهاهاها!! ایندفعه شما مرگخوارای بوقی.. ببخشید.. ناتوان.. ببخشید.. بی جادو! به کمک من نیاز دارید. خاله بلا تو همیشه منو میزدی و تحقیرم میکردی. الان باید ازم معذرت خواهی کنی تا آسون ترین راه به اتاق جلسات رو بهتون نشون بدم. تا همتون بتونین راحت بیاین.

دود سفیدی به شدت از گوشهای بلاتریکس بیرون زد و با خشم فریاد زد: من از یه الف بچه معذرت خواهی کنم؟ امکان نداره. کروشیو!! ها؟! کروشیو!! تو چرا شکنجه نمیشی؟ میگم کروشیو!!

ملت مرگخوار:


لوسیوس به آرامی جلو آمد و در حالیکه نیشخند همیشگیش بر لبانش نقش بسته بود رو به بلاتریکس گفت: اینبار رو باید از این بچه معذرت خواهی کنی. وگرنه هیچ راهی برای رسیدن به اتاق جلسات نخواهی داشت.

- امکان نداره. حاضرم به دست سارا اوانز کشته بشم اما از این بچه ی کوچولویِ باباییهِ لوسِ بی مزه یِ به درد نخورِ مزخرف معذرت خواهی نکنم! فکر کردین الکیه؟ من خودم میرم و بهترین راه رو پیدا میکنم.


مونتگومری بیلش را روی زمین گذاشت و گفت: من یه عمره توی زمینای این اطراف میگردم و میچرخم و گور پیدا میکنم. به هیچ وجه نتونستم هیچ راهی پیدا کنم. تو چجوری میخوای پیدا کنی؟ بعدم اگه زیادی لفتش بدی لرد به شدت عصبانی میشه. باید اینکارو بکنی. نمیخوای که لرد هممونو بفرسته به جهنم! میخوای؟!



Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۶:۰۱ یکشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۸۸

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
ترس و وحشت در چشمان مرگخواران دیده میشد. بلاتریکس نالید. نزدیکتر رفت و خود را بر پاهای لرد کبیر انداخت: یا لرد...فقط لوموس رو میتونیم اجرا کنیم
لرد آهی کشید و همان طور که چشمان قرمز و سردش را کمی باریک کرده بود، گفت: اه! پس نفرین عمل کرد...حیف اون شبایی که با استخون زیر بالشم خوابیدم!
لرد بر روی نزدیک ترین صندلی نشست و همان طور که به این موضوع میاندیشید، گفت: خوب! آنی مونی صبحونه من رو بیار.
چند دقیقه به آرامی سپری شد. لرد کمی عصبانی شده بود، این بار بلند تر از قبل فریاد کشید: گفتم صبحونمو بیار!
در آشپزخانه به آرامی باز شد و چهره آنی مونی در چهارچوب آن پدیدار شد. آنی مونی، که لبخند گشادی برلب داشت، رو به لرد گفت: شرمنده...فک کنم باتری چوبم تمم شده باشه...آخه کار نمیکنه. برای همن نشد براتون صبحونه درست کنم.
لرد لگدی از عصبانیت به نجینی زد و در جواب گفت: خوب برو همینجوری یک چیزی بیار من بخورم!

چندساعت بعد

خانه ریدل، بهم ریخته تر از همیشه بنظر میرسید. مقدار زیادی از اشیاء عجیب و غریب اطرافشان را پر کرده بودند. صدای آتش رقصان داخل شومینه در خانه شنیده میشد.لرد با بیحوصلگی بر روی صندلی راحتی خود نشسته بود. نارسیسا دیوانه وار بدنبال موش کوچکی میدوید. لوسیس از دو ساعت پیش مشغول کوبیدن میخی در دیوار بود. آنی مونی سعی بر پختن تخم مرغی_ که همش میسوخت_ میکرد. لرد آهی کشید و رو به مونتی، که بر مبل روبرویش نشسته بود، گفت: تو چرا اینجا نشستی؟
- آخه جادوندارم دیگه...نمیتونم گور بکنم.
- کروشیو! گور رو تو با بیل میکنی! مرگخوار تنبل.
لرد این را گفت و بعد از جای خود بلند شد.
- شوالیه های لرد، برین اتاق جلسات تا ببینیم چه کار باید بکنیم.


تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۷:۰۲ یکشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۸۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
ترورس عزیز این سوژه جالب ولی تکراریه.قبلا (که مدت زیادی هم ازش نگذشته)کلی پست براش زده شده برای همین دوباره پست نمیخوره.با اجازه شما من کمی عوضش میکنم که اون حالت تکراری بودن از بین بره.
________________________________

لردسیاه شیر آب را باز کرد و نگاهی به آیینه انداخت.
-صبحتون بخیر سرورم.مثل هر روز زیبایی از تک تک سلولهای صورتتون تراوش میکنه.الهی فداتون بشم که اینقدر جذابین.

آیینه با صدای خفیفی ترک خورد...لرد سیاه با بی تفاوتی سرگرم مسواک زدن شد.


نیم ساعت بعد:

لرد تقویم جادوییش را دردست گرفته و با نگاهی بهت زده به تاریخ آن روز خیره شده بود.
-پس بالاخره اون روز رسید...امیدوارم ضد طلسمی که سالها پیش بکار بردم درست عمل کنه.


فلش بک

لرد پیشبند سیاه رنگی را روی ردایش بسته بود.کودکی با شادی دور و بر لرد جست و خیر میکرد.
-بابایی داری چیکار میکنی؟این معجون چیه؟چرا این استخونا رو هر شب زیر بالشت میذاری؟چرا رداتو سروته میپوشی؟چرا تو مونداری؟

لرد سیاه سوال آخر را نشنیده گرفت.
-مواظب باش بارتی.اگه پات به اون پاتیل بخوره خودتو میجوشونم.این یه ضد طلسمه.برای طلسم باستانی گودریک گریفیندور.اگه این درست عمل کنه سالها بعد به جای من همه اطرافیانم یک هفته فشفشه میشن.

پایان فلش بک

لرد تقویم را کنار گذاشت و از جا بلند شد.
-باید برم پایین.اگه طلسم عمل کرده باشه مرگخوارا باید فشفشه شده باشن.

همانطور که لرد سیاه برای خوردن صبحانه به طبقه پایین میرفت تعدادی مرگخوار وحشتزده سعی در اجرای طلسمی هر چند ضعیف داشتند...




Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۶:۴۵ چهارشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۸۸

ترورس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۱ دوشنبه ۵ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۵:۱۸ چهارشنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۹
از این سبیل ها خوف نمی کنی یابو !
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 209
آفلاین
سوژه ي جديد

سالازار در حالي كه طلسم هاي متعددي را به سمت گريفندور مي فرستاد ، گفت :

- همانا تو خري بيش نيستي ، مگر من در اينجا شلغمم كه گذارم تو اينگونه مدرسه را پر از خون لجني به نمايي!؟

گريفيندور كه از پشت نيمكت ها و ميزها جست ميزد تا خودش را به در سرسرا برساند جواب داد:

- اين چه الفاظ وقيحيست كه تو به كار ميبري ، اين ها سرمايه هاي ما هستند !
- نه مردك ، اينها خونشان بسي كثيف است !
- اخر چرا ياوه از خود ول ميدهي ، مگر مغزت نمي كشد كه اگر همانا اين ها راه ندهيم خود نيز منقرض خواهيم گرديد!

سالازار چوبش را بالا برد كه طلسمي روانه گريفندور كند ولي ناگهان در گشوده شد و هلنا و روونا هردو وارد شدند.

هلنا با فريادي بلند رو به اسليترين گفت : اي كچل ملعون ، چرا عقدهاي دوران كودكيت را روي اين گريفندور پشمالو انجام ميدهي ، مگر از خشم مرلين نمي ترسي !؟

سالازار كه بسي در كف بود گفت : پشه چيست كه خشمش باشد!
روونا : ما از خواسته خود باز نخواهيم نشست بوقي!

سالازار با يك حساب سر انگشتي فهميد كه اها سه نفرند و او تنها كچلي بيش نيست ، سپس گفت : باشد ، من اين خراب شده را ترك خواهم نمود ولي مطمئن باشيد در كار شما نيرنگي خواهم زد!

گودريك كه پشتش به روونا و هلنا گرم بود گفت : تو ميداني من عرب هستم ، پس برو و كاري با ما نداشته باش كه ان روي عربيم بالا خواهد امد و سلامت تو را به خطر خواهم انداخت!

يك هفته بعد

گودريك روي صندلي اربابي سالازار نشسته و به شومينه خيره شده بود ؛ در اين فكر بود كه چه كند تا كل سالازار را بخواباند ، ناگهان فكري بس مخوف به ذهن كپك زده اش رسيد .
برخواست و عكس سالازار را داخل اتش انداخت ، سپس پودري قرمز رنگ را به ان اضافه نمود سپس با نيشي باز گفت : مو هاهاها ، بدان و اگاه باش اي كچل كه همه نسلت گرفتار اين طلسم مهلك خواند شد ، هر فرد از نسل سي روز را فشفشه سپري خواهد نمود ، بدون كوچك ترين جادويي ... مو هاهاها!

قرن ها بعد

لرد سياه به ارامي از روي تختش بلند شد و به سمت دست شويي حركت كرد ... !


خدا يكي ؛ زن يكي ، يكي !

"تا دنیا دنیاست ابی مال ماست / ما قهرمانیم جام تو دست ماست"


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۶:۰۸ سه شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۸۸

بلاتريكس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۱ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
از ما هم شنیدن...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
پرسی در حالی که احساس می کرد استخوان هایش در حال خرد شدن است، وحشت زده و به سختی گفت:
- ارباب، ارباب، چیز...یعنی تامی..خفم کردی! آروم باش ار...تامی. پسرم آروم باش!

لرد سیاه، با عصبانیت پرسی را رها کرد.
- ریش دراز، فکر نکن حالا چه خبره. مواظب باش که چطوری با ارباب حرف میزنی! روشن شد؟

بلاتریکس با غرور به لرد سیاه نگاهی کرد و بعد زیر چشمی به پرسی چشمکی زد.
- خب ریش دراز، ارباب ما از شما خیلی خوشش اومده. آیا حاضرید که باهاش ازدواج کنید؟

در همین لحظه لرد سیاه با عصبانیت کروشیویی را به طرف پرسی فرستاد و بعد در حالی که از شدت خشم می لرزید گفت:
- چه کسی گفته که من از این پشمک خوشم میاد؟!

بلاتریکس و پرسی متعجب به لرد سیاه خیره شدند و لرد سیاه که نگاه متعجب آنان را دید، کروشیوی دیگری نیز به سمتشان فرستاد:
- چیه؟ چرا تعجب کردید؟ بلا؟ چرا چشمات اون شکلی شدن؟ من انیتا رو فراموش نکردم. بیخودی اونطوری نگام نکن!

بلاتریکس با عصبانیت، به دنبال کسی می گشت که عصبانیتش را روی وی تخلیه کند که با دیدن پرسی که سعی می کرد پنهان شود، چوب دستی اش را بیرون کشید.
- کروشیو پرسی! به چه جراتی خودتو شکل دامبلدور کردی؟ تو چی فکر کردی؟ واقعا فکر کردی که ارباب از این ریش دراز خوشش میاد؟ چرا سعی کردی با تبدیل کردن خودت به پشمک، به ارباب نزدیک بشی؟! کروشیو ! اصلا" می خوای یک دونه از اون کروشیو های برقیمو بهت بزنم؟ جراتشو داری؟

بلاتریکس منتظر صدای پرسی بود و چون صدایی نشنید چشم هایش را باز کرد! پرسی بی جان روی زمین افتاده بود. لرد سیاه نوک چوبدستی اش را فوتی کرد و از سالن اصلی خارج شد و بلاتریکس که از بهبود لرد خوشحال بود و از طرفی از این که هنوز انیتا را به یاد داشت خشمگین، زیر لب غرید:
- چی فکر کرده! من از اون انیتا که بهترم!

در همین لحظه کروشیویی از طرف اتاق لرد به وی برخورد کرد و ساکتش کرد!


یک ساعت بعد- محفل ققنوس:


ریموس خمیازه ای کشید:
- خودتون که دیدین چی شد؟ صلاح نبود جلو بریم. اون مووزوزی اون قدر عصبانی بود که ممکن بود هممون رو تیکه پاره کنه! درضمن کارِ خطرناکی هم نمی خواستن بکنن. ما هرگز اجازه نمی دیم که دامبلدور عزیزمون به اون ولدی و اون مرگخواراش نزدیک بشه!

جیمز جیغ ویغ کنان، یویویش را به گوشه ای انداخت:
- ولی چقدر خنده دار میشد اگه ولدک با عمو دامبل عروس میشد!

مالی ویزلی ملاقه اش را روی زمین انداخت و چشم غره ای به جیمز رفت و با ساکت شدن جیمز، محفل هم برای دقایقی در سکوت محض فرو رفت.


پایان سوژه


ویرایش شده توسط بلاتريكس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱۰ ۱۶:۱۰:۰۳

وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.