همین الآن،دفتر دامبلدورسایه روشن های خورشید اول صبح، با تنبلی از پنجره به داخل می تابید، پرتره های خوشخواب دائمی، اینبار با لباس رسمی پشت دریچه ی صورتشان، بیدار و آگاه نشسته بودند و به صحبت های مینروا و دامبلدور گوش میدادند. گاهی وقتها که صدایشان بالا می رفت، ناگهان نفیر آتش خاموش کنی در فضا می پیچید! هَ..هَ..هَــچِّه ..! (عطسه)
-..اما اینجوری که نمی شه! داریم دستی دستی دانش آموزا رو میدیم دست نوچه های ولد..ولدمورت!
-می فهمم منظورتو مینروا، اما اونا با نامه ی وزارت اینجان؛ ما نمی تونیم کاری کنیم، و البته اونا هم! اما بهت اطمینان میدم که تمام سعیمو می کنم که روز براشون مثه شب سیاه بشه!
آفتاب کم کم به وسط آسمان میرسید و مرگخواران وسط حیاط هاگورارتز روی هم لم داده بودند!!
- ای بابا این شِه وژعیه آخه؟! ما اینژا امکانات نداریم! ما اینژا غژا نداریم! ما اینژا مواد نداریم! ما اینژا خوونه نداریم! ما اینژا ../ ای بابا بس کن دیگه مورفین! کم خودمون بدبختی داریم، تو هم چهار ثُم میری رو اعصابمون!
- منکه چیژی نگفتم آنتونیون ژوون؛ آخه اینژوری که نمی شه! ما اینژا امکانات نداریم، ما اینژا ..آخ!..باشه دیگه نمی گم.
- بچه ها، بچه ها زودباشین خودتونو جمع کنید، پیرِزنه داره میاد!
همگی به صف شدند، و آنتونین که مثل اینکه سخنگوی گروه بود رو به مینروا گفت:
- ای هندوانه، ای شفتالو، ای انار و سیب و آلو! ما را چه خبر آوردی؟، نور بَصَر آوردی؟ مار دو سر .. ساکت!
- لازمه به اطلاعتون برسونم که شما تو هاگوارتز هستید و اگر میخواید اینجا بمونید باید از قوانین اینجا پیروی کنید، این طرز صحبت کردن در اینجا ممنوعه، مفهوم شد؟
- آخه منکه کلی از شما تعریف کردم!!
- پیرزن عمه ته! و همینطور اینکه اسکان شما در حیاط باعث سد معبر شده! سریع خودتونو تکون بدید.
- آخه کژا بریم؟ شب کجا بخوابیم؟ کژا مواد بکش..اِ..اِ..سیگارمو پش بده!
- از در سرسرا که وارد میشین، سمت راست یه انبار جاروئه، میتونید شبو اونجا بگذرونید، و در ضمن، اگه یه مو از سر موشهای اونجا کم بشه، من شما رو مسئول میدونم!
- مینروا مک گوناگل، لازمه به عرضتون برسونم که این مدرسه رو من تأسیس کردم و هر کاری دلم بخواد توش انجام میدم و تو که نه، هیچ کس دیگه ای هم نمی تونه جلومو بگیره! مفهومه جونیور ؟!
سالازار که از شجاعت و جسارت روونا متعجب شده بود فریاد زد: بِراوو!
- چی ؟
- دمت گرم
- خِ..خــیلی خب، روونا ریونکلا شما میتونید به تالار ریونکلا برید.
- پس من چی؟
سالازار با قیافه ای حق به جانب و عصبانی مینروا را نگاه کرد..
- شما هم میتونید به خوابگاه اسلیترین برید.
- مینروا میدونی که میتونم با یه نامه از این مدرسه اخراجت کنم!
- خیلی خب وزیر روفوس، شما هم برید به خوابگاه هافلپاف.
- مینروا! همکار عزیز من، منو که فراموش نکردی؟!!
- واااای دیوونه شدم، تو هم بیا ورِ دلِ من تو اتاق معلما بخواب.
لبخندی ملیح!!
بر لب های سوروس نشست!
- بقیه هم تو انبار، و تکرار نکنم " من همیشه حواسم به شما هست! "
مینروا رفت و جمع مرگخوارها به یکدیگر نگاه می کردند؛ گروهی خوشحال و گروهی عصبانی!
- صب کن آنتونین، من یه نقشه دارم!
- بهتره واقعا یه نقشه داشته باشی روونا وگرنه همه مون توسط لرد سوخاری میشیم!
- من توی ریونکلا، روفوس تو هافلپاف، سالازار توی اسلیترین و سوروس توی اتاق معلم ها، میتونیم از همه اسرار سر در بیاریم..یا حتی..یا حتی..همه رو تحت طلسم فرمان بگیریم!!
- پَ گریفیا چی میشن ؟ اونا رو می خواین شیکار کنین؟
- راس میگی، اونا رو یادم رفته بود!
- بهتره واقعا یه نقشه داشته باشی روونا وگرنه همه مون توسط لرد سوخاری میشیم!
-اینو یه بار نگفته بودی؟
-
فکر نکنم!
- حالا باید چیکار کرد ؟
ادامه دهید