سوژه جدید:-به من اعتماد کن روفوس.
-مگه مغز داکسی خوردم که به تو اعتماد کنم؟میگی اگه این معجونو بخوریم ارباب میشیم.خب یعنی چی؟دماغمون کنده میشه؟موهامون میریزه؟خودشیفته میشیم؟
لودو بگمن شیشه نقره ای رنگ را به طرز وسوسه انگیزی جلوی چشمان روفوس تکان داد.
-نه...ما قدرتهای فوق العاده پیدا میکنیم.همه دانش ارباب از مغز اون به مغز ما منتقل میشه.و بعد چی میشه؟مغز ارباب خالی میشه!ما ارباب میشیم.باور کن.این دفعه موفق میشیم.
روفوس به یاد دفعات گذشته افتاد.سه مورد شکنجه، هفت مورد آویزان شدن از سر در خانه ریدل و شانزده مورد حبس در اتاق تسترالها و سر انجام، دارالمجانین لندن نتیجه کودتاهای قبلی بود!
روفوس نگاهی به محتویات شیشه کرد و با کمی تردید آنرا سر کشید.ولی متوجه چشمان تیزبینی که او را زیر نظر گرفته بودند نشد.
چند دقیقه بعد:لودو سرفه کنان کنار روفوس ظاهر شد.
-هی...ما چرا غیب شدیم.قرار نبود اینجوری بشه.محتویات مغز ارباب چی شد؟من چرا هنوز احساس خنگی میکنم؟
اینجا کجاس؟
روفوس با عصبانیت به نقطه نامعلومی اشاره کرد.
-ببینم لودو...اینم جزو نقشه درخشانت بود؟
لودو به محلی که روفوس اشاره میکرد نگاه کرد.با دیدن ساحره ای که دسته گلی در دست داشت شوکه شد.لینی وارنر که شیشه خالی در دست دیگرش بود دسته گل را به روفوس داد.
-هی...سلام!چرا هنوز قدرتهای ارباب رو حس نمیکنم؟!
-لینی؟تو برای چی دنبال ما اومدی؟
-برای اینکه یه ریونی دقیقا همین کارو میکرد.اومده بودم ملاقاتتون که حرفاتونو شنیدم.اگه بین مرگخوارا کسی لیاقت هوش و ذکاوت ارباب رو داشته باشه اون منم!شاید کمی هم لونا!
-فعلا که میبینی معجون درست کار نکرد و سر از ناکجاآباد در آوردیم!
لودو و روفوس و لینی شروع به بررسی اطراف کردند.خیابانی خلوت در شهری نامعلوم.هیچ موجود زنده ای در خیابان دیده نمیشد.لینی گرد و خاک روی ردایش را تکاند.
-هی لودو...تفریح دیگه بسه.بهتره زودتر برگردیم.چوب دستی من اینجا نیست.چوب دستیتو بده.
لودو جیبهای ردایش را گشت...خبری از چوب دستی نبود.در اوج ناامیدی نگاهی به روفوس انداخت.روفوس هم سرش را به دو طرف تکان داد.
-چوب دستی من که دیشب افتاد تو پاتیل سوپ...همون موقعی که ادعا میکردی میتونم ازش به جای نی استفاده کنم!
لودو کمی فکر کرد.وضعیت اضطراری بود.با کمی تردید دستش را بطرف علامت شومش برد و انگشتش را روی آن گذاشت.ولی اتفاقی نیفتاد.کمی اطراف را بررسی کرد.هوا داشت کم کم تاریک میشد.به مغازه ای که ظاهرا باز بود اشاره کرد.
-مهم نیست.میریم اون تو.یکی از اون نگاههای اراذل و اوباشیمون به مغازه دار میندازیم!وقتی حسابی ترسید،چوب دستیشو میگیریم و یارو رو میکشیم و به آغوش گرم ارباب برمیگردیم.نقشه های لودو نقص ندارن!
ولی این بار هم نقشه لودو نقص کوچکی داشت! لودو،روفوس و لینی با لبخندی شیطانی بطرف مغازه رفتند...نکته کوچکی وجود داشت که هنوز نمیدانستند.هرگز گذر هیچ جادوگر یا ساحره ای به آن شهر دورافتاده نیفتاده بود!