هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: فرار از زندان
پیام زده شده در: ۲۱:۳۸ سه شنبه ۵ آذر ۱۳۹۲
#32

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
بند اول: شما نباید یک ساحره باشید.ساحره ها نازک نارنجی میباشند و طاقت شرایط سخت آزکابان را ندارند.
بند دوم:هیچگونه سابقه سیاه یا سفیدی نباید در پرونده شما موجود باشد.چون شما باید بی طرف باشید.
بند سوم:در بین حروف نام و نام خانوادگی شما نباید حروف "و" ی" "ت" "ل" موجود باشد.روانشناسان ثابت کرده اند که این حروف باعث ناهنجاری روحی در افراد میشود.
بند چهارم:شما حتی یک خاطره خوب نباید داشته باشید.چون داشتن خاطرات خوب باعث میشود دیوانه سازها از کنترل خارج شوند.درست مثل اینکه غذایی لذیذ جلوی فردی گرسنه گذاشته و متذکر شوید که به آن دست نزند!
بند پنجم:بالای چشمتان نباید ابرو باشد.ابرو ممکن است مانع دید درست و کامل شما شده و راه فرار زندانیان را هموار کند.
بند ششم:بینی شما باید بسیار بزرگ و طولی بیشتر از یک هویج متوسط داشته باشد.تحقیقات ثابت کرده بینی بزرگ به حفظ تعادل کمک کرده، به شما برای تعقیب زندانیان کمک میکند.

ویولت با تعجب نگاهی به بند های دیگر انداخت.
-یعنی حتی یک بند هم وجود نداره که مطابق شرایط من باشه؟من نمیفهمم...این دیگه چه جور قانونیه!!

-ها ها ها ها...به نظرتون بامزه نیست؟

با شنیدن صدای رئیس زندان، ویولت به پشت سرش نگاه کرد.رئیس نگاه مشتاقانه ای به قوانین انداخت.
-واقعا خلاقانه اس...نه؟این شوخی طراحی منه.آخه میدونین، محیط اینجا کمی افسرده کننده اس.منم سعی میکنم اینجوری مراجعین رو کمی شاد کنم.لیست جادوییه.برای هر مراجعه کننده تغییر میکنه.البته بند ششم ثابته.چون ریشه در عقده های فروخورده کودکی من داره.تشریف بیارین.قوانین واقعی این طرف نصب شدن.


ویولت درحالیکه به بینی بزرگ رئیس خیره شده بود و زیر لب تئوری هایی درباره سلامت عقلی او ارائه میکرد، بطرف لیست واقعی رفت.چند بند اول درباره ساعات کاری متغیر و شرایط نسبتا سخت کار در زندان بود.بند چهارم شرط عدم وابستگی به گروه یا جبهه خاصی را بیان کرده بود.ویولت به خواندن ادامه داد...




پاسخ به: فرار از زندان
پیام زده شده در: ۱۹:۰۳ سه شنبه ۵ آذر ۱۳۹۲
#31

آليس لانگ باتم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۷ چهارشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۹:۵۲ چهارشنبه ۲ مهر ۱۳۹۳
از پسش برمیام!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 266
آفلاین
ویولت منتظر ماند تا رییس زندان فرم را به او بدهد.






آخر سر ویولت به حرف آمد و گفت: ببخشید آقای رییس؟
رییس زندان نیم نگاهی به انداخت و انگار که از دیدن او در ان مکان تعجب کرده است گفت:
بله، کاری داشتید؟

ویولت با خودش فکر کرد حتما اینقدر تو زندان مونده قات زده.
ویولت با بیحوصلگی گفت: فرمی که میخواستید به من بدید چی شد؟
مرد به مدت یه دقیقه به ویولت نگاه کرد. ویولت کم کم داشت به این نتیجه میرسید که کارش درامده است.

رییس گفت: مگه قوانینو مطالعه نکردید؟
ویولت پاسخ داد؟قوانین؟ چه قوانینی؟
رییس با بیحوصلگی تمام گفت؟خانم، تشریف ببرین بیرون و تا وقتی قوانینو به طور کامل نخوندین تشریف نیارین؟
ویولت با خود فکر کرد:بروبابا، مرتیکه فکر کرده کیه؟ حالا خوبه وزیر نیست؟
ولی با ادب و متانت تمام پاسخ داد؟بله آقای رییس. منو ببخشید که فراموش کردم.

سپس ارام در را باز کرد و پس از بستن در شروع کرد به گشتن.
-کو پس؟بی ادب بی نزاکت! حداقل نگفت کجاس.
سپس با بدبختی ان را در گوشه ای ترین گوشه ی راهرو پیدا کرد و شروع به خواندن کرد.

......................



تصویر کوچک شده


پاسخ به: فرار از زندان
پیام زده شده در: ۱۱:۰۵ جمعه ۶ بهمن ۱۳۹۱
#30

پروتی پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۸:۱۰ یکشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۱
از آغازی که پایانم بود...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 483
آفلاین
رئیس زندان نگاهی به سر تا پای بانو که حالا کاملا به هم ریخته شده بود انداخت و با تعجب گفت:
واقعا اومدی مستخدم بشی؟
بانو ویولت که سعی داشت مو های به هم ریخته شو کمی مرتب کنه با ناراحتی گفت:
بله،اما اگه این ندید بدیدا بذارن.ببینم مگه اینجا کم زندانی دارید که وقتی از دوکیلومتر آدم می بینن اینقدر ذوق می کنن ؟
- زندانی که کم نیست اما... .خب اصلا اینارو ول کنید بفرمایید داخل تا کارهای استخدام رو انجام بدید.
سپس از جلوی در کنار رفت تا بانو بره داخل.
دفتر رئیس زندان اتاق دلگیر کننده و کثیفی بود به طوری که کاملا معلوم بود خیلی وقته کسی اونجا رو تمیز نکرده.وقتی رئیس زندان دیوانه ساز ها رو به بخش خودشون فرستاد اومد داخل و گفت:
من از رفتار اونها خیلی عذر می خوام .واقعا موجودات غیر قابل کنترل و مزخرفی هستن.
بانو که حوصله اش سر رفته بود و از بودن در اون اتاق تاریک احساس بدی بهش دست می داد با بی حوصلگی گفت:
بله درسته.خب حالا من برای استخدام باید چیکار کنم؟
-کاره خاصی لازم نیس انجام بدید فقط باید یه فرمو پر کنید.


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: فرار از زندان
پیام زده شده در: ۲۲:۳۹ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۱
#29

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
ویولت بدون توجه به دعوای محفلی ها از در خارج شد و به سمت غروب آزکابان حرکت کرد.

مدتی بعد:

-ولم کنین!دستهای کثیفتونو بکشین کنار.چند دفعه باید بگم من زندانی نیستم.من برای استخدام اومدم.موهامو برای چی میکشی آخه؟:vay:

دیوانه سازها توجهی به فریادهای ویولت نکردند و او را کشان کشان بطرف ساختمان داخلی آزکابان بردند.ویولت همچنان تقلا میکرد.
-من مستخدمم.مستخدم جدید.یعنی اومدم مستخدم جدید باشم.اصلا به قیافه من میاد مجرم باشم؟:vay:

دو دویانه ساز برای لحظه ای توقف کرده و به چهره بانو ویولت خیره شدند.بعد از کمی مکث سرشان را به نشانه تایید تکان دادند و دوباره حرکت کردند.صدای ویولت در تمام راهروهای آزکابان پیچید.
-یکی نیست به داد من برسه؟یه جادوگر، ساحره، جن، پری، مشنگ!آخه این زبون نفهما رو گذاشتین دم در که چی بشه؟حرف حساب سرشون نمیشه...پناه بر لنگه کفش مرلین.اون بهترین خاطره منه.ولش کن .خودم لازمش دارم.:vay:

با شنیدن سرو صدای ویولت، رئیس زندان از دفترش خارج شد.
-اینجا چه خبره؟مگه نگفته بودم قبل از انتقال زندانیا کاملا افسرده شون کنین که نتونین جیغ و داد کنن؟

ویولت با دیدن رئیس زندان کمی آرامتر شد.
-به خاطر سرو صدا عذرمیخوام.ولی این جونورا منو با زندانیای فراری اشتباه گرفتن.داشتن میبردنم زندان.من برای استخدام اومدم.خواهش میکنم منو از دست اینا نجات بدین.به این سمت چپی هم بگین که هم چوب دستیمو پس بده هم خاطراتمو!




پاسخ به: فرار از زندان
پیام زده شده در: ۱۶:۲۹ دوشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۱
#28

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
سیریوس لبخندی زد و گفت:معلومه.یه جای زشت و بی آب و علف و خشک بدون هیچ مجود خوب و زنده ای در وسط دریای رویایی روی یک جزیره در میان موجودات زیبای دریا!آه که چقدر دلم تنگه براش.
-خب؟
-آزکابان! تقریبا یه 10 هزار کیلومتری مستقیم بری بهش میرسی.بانو ویولت عزیز،از آشنایی با شما خیلی خوشحال شدم.فقط یه سوال.میشه بگین اون همه گالیون های طلایی به کی میرسه؟
-منظورت چیه؟
الفیاس دخالت کرد و گفت:وصیت نامتون کجاس؟
بانو ویولت با حالت گیجی نگاه کرد و گفت:وصیت نامه؟

سیریوس پیش دستی کرد و صحبت رو منحرف کرد.دامبلدور داشت ریش هایش را اسپری میزد و یکی از شپش هایش را گرفته بود تا سفید کنه تا کسی متوجه حضور اون نشه.کشتن موجوداتی،حتی به ریزی شپش برای آلبوس دامبلدور سخت بود.سیروس در حالی که نقشه قدیمی مال سال 1120 را به بانو میداد سعی میکرد تا او را زودتر بیرون کند تا همه نفس راحتی بکشند و تا آمدن بانو کاری برای نجات هری پاتر نکنند.بسیاری از محفلی ها هم با صبر زیادی منتظر لحظه ی تماشایی بیرون رفتن بانو ویولت بودند.سیریوس که بزور داشت در رو روی بانو ویولت میبست زمزمه کرد:فقط یکم مونده.
-الفیاس!مطمئنی که همه حرف هات رو با من زدی؟
الفیاس دوج با شنیدن این حرف بانو به طرف در دوید و گفت:چی کارش داری قلدر زورگو؟
و سیریوس رو به کناری پرت کرد.


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: فرار از زندان
پیام زده شده در: ۱۸:۲۰ یکشنبه ۹ مهر ۱۳۹۱
#27

فنریر گری بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۲۱ دوشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۴۳ دوشنبه ۹ دی ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 127
آفلاین
- ...تو میتونی از ریش هات بگذری آلبوس؟

آلبوس دستی به ریش فاخرش میکشه و میگه:

- از ریش هام بگذرم؟! سیریوس این چه حرفیه که میزنی؟ میدونی چند قرنه رنگ تیغ به خودم ندیدم که ریش هام اینقدری شدن؟!

سیریوس شانه ای بالا میندازه و میگه:

- خیلی خب. مشکل حل شد. تو جایی نمیری چون ریش هات از کره ماه هم تابلو تره! هرکی از چین با تلسکوپ اینجا رو نگاه کنه و نگاهش به این ریشا بیفته میفهمه تو دامبلدوری! البته فقط دامبلدور نیست که جایی نمیره. کجا بلند شدین؟ بشینین ببینم! هیچ کس هیچ جایی نمیره. تنها کسی که میره بانوئه. قرار نیست بریم گردش و تفریح که دسته جمعی بلند میشین!

در مدتی که سیریوس مشغول ارشاد و توجیه و سرزنش محفلیون بود بانو ویولت با ناراحتی به این فکر میکرد که این وسط اگه همه اینقدر مشتاقن که به آزکابان برن پس چرا اون باید تنهایی این کار رو بکنه! برای همین وقتی سیریوس ازش پرسید که حاضره یا نه گفت:

- چرا من؟ این همه مرد جوون مشتاق اینجا وایساده و اون وقت شما منو میفرستین؟

سیریوس یکی از اون لبخندهای زیرکانه اش تحویل بانو میده و میگه:

- خب ویولت عزیز، چه میشه کرد. بانوان همیشه مقدمن!!

بعد صندلی ای میذاره و کنار میز میشینه و میگه: من یه جایی خوندم که آزکابان مستخدم جدید استخدام میکنه. مثل اینکه تعداد مستخدم هاشون کم شده. گمونم از ترس دیوانه سازها فرار کردن! آخه دیگه از وقتی مرگخوارا اونجا نفوذ دارن دیوانه سازها کلاسشون رفته بالا. دیگه کارای خدماتی نمیکنن. فقط رفتن توی کار مکیدن روح ملت و بوسیدنشون. اه!

بانو با ترس گفت:

- خب کسی میدونه برای استخدام این شغل مزخرف باید کجا برم؟!



پاسخ به: فرار از زندان
پیام زده شده در: ۱۵:۵۴ جمعه ۷ مهر ۱۳۹۱
#26

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
-هی!سیریوس!تو بلدی فکر ها رو بخونی؟ای ناقلا!ببینین چجوری از فکار من استفاده میکنه؟من میخواستم همین رو بگم!
بانو ویولت نگاهی به هوای دلگیر بیرون کرد و گفت:سیریوس! سیریوس! اما کی؟کی؟

سیریوس لبخندی زد و گفت:بانوی عزیز،نظرتون در مورد این کار چیه؟
بانو ویولت زمزمه کرد:منــــــــ؟؟

دامبلدور گفت:الان آماده میشی یا فردا عزیزم؟
-عزیزم؟
الفیاس بعد از این حرف کنترلش را از دست داد و یک مشت از ریش های آلبوس را کند.دامبلدور با لبخند به الفیاس گفت:اشکال نداره.
دامبلدور چشم هایش را بست و ریش هایش دوباره در آمدند.بانو ویولت وردی خواند که باعث شد به زودی آماده شود.دامبلدور هم یش هایش را گیس کرد و گفت:پیش به سوی آزکابان!قلعه ای در تاریکی!جایی که پسری که زنده ماند در آن مدفون است!بروم!
سیریوس مخالفت کرد.
-آلبوس! تو نمیتونی یکی از کارگر های آزکابان بشی.تو..
اشک در چشم های دامبلدور جمع شد و او با آستینش آنها را پاک کرد و با صدایی لرزان گفت:چی من از این ها کمتره؟ها؟جوابمو بده سیریوس.
دامبلدور بعد از سکوت سیریوس ادامه داد: از جواب دادن شونه خالی نکن.جواب منو رک و راست بده.منتظرم.
سیریوس اهی کشید و گفت:آلبوس...


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: فرار از زندان
پیام زده شده در: ۲۳:۰۴ پنجشنبه ۶ مهر ۱۳۹۱
#25

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
خلاصه ماجرا:

هری پاتر به جرم دزدیدن کتاب روونا راونکلاو از خونه وزیر، محکوم به حبس ابد در آزکابان شده.محفلیا تصمیم میگیرن فراریش بدن.

ادامه ماجرا:

محفلیها سرگرم کشیدن نقشه برای نجات هری بودند.رون ویزلی کاغذ بزرگی را روی میز پهن کرده بود و داشت نقشه آزکابان را روی آن ترسیم میکرد.
رون:اینو که بکشم همه سوراخ سنبه های آزکابان زیر دستمونه.میفهمیم چطوری باید فراریش بدیم.
مالی ویزلی:تو از کجا سوراخ سنبه های آزکابانو میشناسی؟مگه تا حالا اونجا بودی؟
رون:نه،فقط حدس میزنم.نباید پیچیده باشه.حتما مثل همه زندانهاس خب.
دامبلدور که متفکرانه روی صندلی خودش نشسته بود شروع به صحبت کرد:تدابیر امنیتی خیلی زیاد شدن.مخصوصا حالا که مرگخوارا میدونن هری تو زندانه.یه نقشه زیرکانه باید بکشیم.بذارین فکر کنم.یه ایده که تا حالا به ذهن هیچکس نرسیده باشه.مثلا...مثلا یه تونل بزنیم!
محفلیها:
سیریوس که متوجه شد هوش دامبلدور برای کشیدن نقشه کافی نیست به کمکش شتافت.
سیریوس:من یه نقشه بهتر دارم.اینا حتما منتظرن که ما برای فراری دادن هری اقدامی بکنیم.ما باید همه رو اشتباه بندازیم.وانمود میکنیم در این جریان با هری مخالفیم و اون حقش بوده که بره زندان.بعد سعی میکنیم به آزکابان نفوذ کنیم و هری رو نجات بدیم.
ریموس:چطوری؟
سیریوس:مثلا یکیمون موفق بشه تو آزکابان کار کنه.به عنوان نگهبان یا نظافتچی یا هر کار دیگه.کافیه که بتونیم هری رو نجات بدیم.


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: فرار از زندان
پیام زده شده در: ۱۱:۲۸ سه شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۱
#24

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
خانه شماره 12 گریمولد:

- نه فرزندان روشناییه من! این رسم ما نیس! ما از روش مرگخوارا استفاده نمیکنیم. نه هرگز!

ویولت اصرار کنان میگه: ولی پروفسور، الان قضیه فرق داره. اون بی گناهه!

دامبلدور دستی به عینکش میکشه و میگه: از قدیم گفتن، سر بی گناه تا پای دار میره، ولی بالای دار نمیره! ( همین بود دیه؟ :d: )

الفیاس با ناراحتی میگه: اونکه قرار نیس اعدام شه. قراره تا آخر عمرش تو زندان بپوسه. اونم چه زندانی! آزکابان!

همه ی محفلیا با شنیدن نام آزکابان لحظه ای سکوت میکنن و بیشتر به وخامت ماجرا پی میبرن.

سیریوس با جدیت به دامبلدور خیره میشه و میگه: دامبلدور! تو خودت شاهدی که من بی گناه تو زندان افتادم و آخر سر مجبور شدم فرار کنم. هری نمیتونه مث من دووم بیاره. باید نجاتش بدیم! اون امید همه ی ماس.

بقیه محفلیا با حرکت سرشون حرف سیریوسو تایید میکنن. دامبلدور با یادآوری ماجرای سیریوس، کمی آروم میشه و میگه: باشه، ولی فقط همین یکدفعه.

- یوووهووو!
- هوووورا!
- ایول پروفسور!
- شما تکین!
.
.
.

ریموس با حرکت دستش از محفلیا میخواد که ساکت شن و بعد از خاموش شدن شوق و ذوقشون میگه: حالا باید یه نقشه ی خوب برای این کار بکشیم.

ویولت تاکید میکنه: و البته نذاریم مرگخوارا از نقشه مون بویی ببرن تا همه چیو خراب کنن.




پاسخ به: فرار از زندان
پیام زده شده در: ۱۰:۳۱ سه شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۱
#23

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۹ یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۲:۱۹ پنجشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۹
از تالار گریفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 976
آفلاین

چون بیش از یه ماه از اخرین پست گذشته ، پس سوژه جدید می زنیم.

سوژه جدید



در با صدای گوش خراشی باز شد و مردی با قد متوسط که توسط دو دیوانه ساز کنترل می شد ، وارد شد. دیوانه ساز ها او را در هوا نگه داشته بودند و به طرف دادگاه می بردند.

همین که به دادگاه رسیدند ، تمامی کسانی که در دادگاه حاضر بودند بلند شدند تا بتوانند روی آن مرد را خوب ببینند. دیوانه ساز ها او را در جایگاه متهم گذاشتند و ناپدید شدند.

بعد از مدتی سکوت ، قاضی شروع به صحبت کردن کرد: « خب جناب آقای هری پاتر! شما متهم شدید به دزدی از خانه جناب وزیر! چه دفاعی دارین؟ »

هری به سختی سرش را بالا آورد و گفت: « نه! من ندزدیم! »

در همین لحظه وزیر سحر و جادو که فقط چند صندلی با قاضی فاصله داشت ، بلند شد و گفت: « آقای قاضی ایشون اون شب در خانه من مهمان بودند و همون شب هم کتاب قیمتی و ارزشمند راونا راونکاو از خونه من دزدیده شد و فرداش هم از خونه ایشون پیدا شده! »

قاضی با دست به وزیر اشاره کرد که بشیند و دوباره رو به هری کرد و گفت: « خب نمی خوای از خود دفاع کنی هری پاتر بزرگ؟ »

هری که کمی جون گرفته بود ، با صدایی رسا تر گفت: « اینا همش تهمته! من دنبال اون کتاب بودم ولی نمی خواستم بدزدمش! یکی اونو تو خونه من .... »

قاضی حرفش را قطع کرد و ادامه داد: « پس دنبال کتاب بودی! جالبه! »

هری که ناامید شده بود به حرفش ادامه نداد و دوباره قاضی ادامه داد: « خب آقای هری پاتر! هیچ دفاعی ندارین! شما محکوم می شین به حبس ابد تو ازکابان! »

تمامی حضار با حیرت به صحنه مقابلشان نگاه می کردند و باور نمی کردند که هری پاتر بزرگ که همیشه سمبل سفیدی بود حالا باید تا اخر عمر به ازکابان برود.

چند مرگخوار که در بین جمعیت بودند ، خنده ای کردند و از دادگاه خارج شدند تا خبر را به اربابشان برسانند و جایزه بگیرند. اما در بین جمعیت تعدادی نیز بسیار شوکه شده بودند و هنوز باور نداشتند که چه شده؟

الفیاس رو به ویولت کرد و گفت: « حالا چه کنیم؟ »

ویولت هم که شکه شده بود ، جواب داد: « نمی دونم! »

دیگر محفلیان نیز شکه شده بودند که ناگهان گودریک گفت: « فراریش می دیم. »



تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.