لرد درون اتاق تاریک روی تخت نشسته و نگاه چشمان سرخ رنگ و حریصش را به کیک آلبالویی خوش رنگ و لعابی که روی میز قرار داشت دوخته بود. نجینی درحالیکه روی تخت با بی قراری چنبره هایش را پیوسته باز و بسته می کرد به آرامی فش فشی کرد بلکه موفق شود حواس لرد را به خود جلب کند. اما ظاهرا در آن لحظه لرد چیزی به جز کیک را که به او چشمک می زد نمیدید.
لرد:
خوشمزه است... چه بویی هم داره... بخورمش؟ فقط یه قاچ کوچولو... اصلا چند کیلو اضافه وزن چه اهمیتی داره؟ من که حالم کاملا خوبه. اصلا از اولم قرار شد این رژیم رو امتحان کنم و از همین حالا هم شروع میشه.
او برخاست تا خود را به کیک اشتهااور برساند که ناگهان صدایی ضعیف از ناکجا به گوشش رسید و باعث شد از جا بپرد:
- آیا می دانستید خوردن تنها 100 گرم شیرینی خامهای میتواند 250 کیلوکالری انرژی وارد بدن کند و استفاده از این نوع ماده غذایی بدجوری سلامت مصرف کننده را تهدید کرده و باعث افزایش LDL (چربی بد خون)، انسداد عروق ، سکته قلبی و بالا رفتن کلسترول خون می شود؟
لرد اخمی کرد و سرش را برای یافتن صاحب صدا به اطراف اتاق چرخاند:
- تو کی هستی؟ به چه جرئتی خودتو تو اتاق لرد قایم کردی و با گفتن این مزخرفات وقت گرانبهای اربابو می گیری؟خودتو هرچه زودتر نشون بده تا یه آوادا حرومت نکردم.
صدا که مشخصا ضعیفتر از قبل به گوش میرسید، جواب داد:
- من ناخوداگاه شما هستم ارباب. وقتی که شما توجهی به ذهن هوشیارتون نمی کنید وظیفه منه که نیاز واقعی شمارو به یادتون بیارم. درحال حاضر هم بدن شما نیاز سریعی به رژیم گرفتن و ورزش کردن داره.
- کروشیو... ناخودآگاه بودی دیگه؟ منظورت از این سخنان شنیع چی بود؟ الان خواستی به ارباب تهمت چاق بودن بزنی؟ ارباب خودشون یه رژیم خوب دارن و هیچ نیازی به راهکارهای تو نیست.
- ولی ارباب اگه شما الان اون کیک خامه ای رو بخورید یه قدم زبونم لال بیشتر به... به... استفاده از هورکراکس بعدیتون نزدیک میشیدها!
لرد با عصبانیت کروشیویی به سمت دیوار رو به رویش فرستاد که البته جز منفجر شدن تابلوی تک چهره ی سالازار اسلیترین نتیجه ای در پی نداشت:
- همین حالا هرجا که هستی گورتو گم کن ناخودآگاه مزاحم و چشم طمعتو از رو کیک ارباب بردار. فکر نکن با این حقه ها میتونی تو خوردن این کیک با ارباب سهیم شی و اربابو به شکستن رژیمش مجبور کنی. زودتر هم شرتو کم کن تا اون روی تسترالیم بالا نیومده.
پشت درب بسته اتاقایوان با ناامیدی از سوراخ کلید، ناپدید شدن آخرین ذرات کیک البالویی را که با سرعت راه خود را به درون شکم مبارک لرد می یافت نگریست. درحالیکه صاف می ایستاد صدای بلا را شنید:
- خب چی شد اسکلت؟ موفق شدی؟
- نچ... تا آخرین تیکه اشو خورد.
دست بلا به طرف چوبدستی اش رفت:
- می کشمت ایوان... اینم نقشه بود کشیدی تسترال؟ مگه نگفتی می تونی منصرفش کنی شامپوی بی خاصیت؟ یه کروشیو بهت بزنم نفله شی همینجا؟ :vay:
آنتونین به سرعت مداخله کرد:
- ول کن بلا... الان ما باید بشینیم یه نقشه درست حسابی بکشیم تا بتونیم یه جوری لرد رو مجبور به گرفتن رژیم کنیم. اگه همینجوری پیش بره خدایی ناکرده ممکنه یه روزی...
دافنه و آستوریا با عجله دست های بلاتریکس را گرفتند تا مانع کشته شدن آنتونی به دست او شوند.
- چه خبرتونه پشت در اتاق ارباب تجمع کردین؟ملت مرگخوار با ترس و لرز برگشتند تا با چهره ی آغشته به ذرات کیک لرد رو به رو شوند.
- ما ارباب خواستیم بپرسیم چیز دیگه ای لازم ندارین احیانا؟ :worry:
لرد سکسه ای کرد:
- ارباب می خواست به خاطر این سر و صداها یکی یه کروشیو نثار تک تکتون کنه ولی چون می بینم برای عرض ادب و خدمتگذاری مزاحم شدین هومم
برام یه بطری نوشابه خانواده بیارین. بعد از خوردن این کیک خیلی می چسبه. رژیمی هم نباشه ارباب هیچ خوشش نمیاد. بعد هم برین پی کارتون ارباب می خواد استراحت کنه.
ملت:
طبقه همکف خانه ریدلحدود سه ساعتی میشد که لرد بعد از خوردن کیک و نوشابه به خواب عمیقی فرو رفته بود. ملت با ناراحتی دور هم جمع شده بودند و شدیدا در حال بررسی راه هایی بودند تا بتوانند لرد را مجبور به گرفتن رژیم کنند ولی تاکنون به نتیجه ای نرسیده بودند و آخرین پیشنهاد از جانب مورفین مبنی بر بستن لرد به تخت به مدت یک ماه و ندادن هیچ چیز جز آب به او، با شلیک کروشیوی بلا رد شده بود. لوسیوس مشتش را روی میز کوبید که باعث شد یک پایه آن بشکند و روی پای آنتونین و ایوان واژگون شود:
- اینجوری نمیشه. معلومه لرد نمی خواد وزنشو کم کنه و پیروی از این رژیم هم خیلی براش خطرناکه. حالا که خودش حاضر نیست از هیپوگریف سالازار بیاد پایین ما باید مجبورش کنیم.
او در برابر نگاه تهدید آمیز بلاتریکس با جدیت به او خیره شد:
- بلا برای یه دفعه هم که شده اینقدر زود موضع نگیر. سلامتی ارباب در خطره و خودتم می دونی این رژیم براش کشنده است. مطمئنم تا سه روز دیگه وزنش حداقل دو برابر میشه. من نمی گم به شیوه مورفین رفتار کنیم ولی فکر می کنم بشه با یه معجون یا وردی چیزی موفق بشیم.
بلا با خشم رویش را برگرداند ولی چیزی نگفت. لوسیوس مغرورانه به بقیه نگاه رد و چون مخالفتی مشاهده نکرد به نرمی گفت:
- خوبه...ام خب نظر من اینه که با بررسی معجون های احتمالی شروع کنیم. کسی مخالفتی نداره؟ سوروس تو بهتر از همه ما از معجون سازی سر درمیاری. معجونی سراغ داری که بشه ریخت تو غذای لرد اشتهاشو کم کنه؟
اسنیپ با خونسردی جواب داد:
- معلومه خب.
بلا دوباره از کوره در رفت:
- کروشیو مو روغنی. چرا زودتر نگفتی بهمون؟ :vay:
اسنیپ با بی تفاوتی شانه بالا انداخت:
- خب برای اینکه ازم نپرسیدین.
او بی توجه به تلاش های ملت برای ممانعت به عمل آوردن از حمله احتمالی بلا با جدیت ادامه داد:
- البته لازمه اشاره کنم استفاده زیاد از این معجون خطرناکه و باید به فواصل ازش استفاده بشه پس چاره ای نیست که در کنارش از یه ورد هم استفاده کنیم. نکته بعدی اینه که چون خودم به دلیل تناسب بیش از اندازه اندامم هیچوقت نیازی به استفاده از این معجون نداشتم یه قسمت هایی از طرز ساختشو فراموش کردم.
ایوان در حالیکه تلاش می کرد استخوان های انگشتان پایش را که در اثر سقوط میز جدا شده بودندسرجایشان بگذارد پرسید:
- خب از روی دستور عملش نگاه کن!
- نمی تونم. دستور ساخت این معجون فقط تو یه کتاب بود که اون عله کله زخمی به فنا دادش. الان تنها کسی که اون دستورو کامل یادشه آیلینه. هرچی باشه خودش این معجونو ساخته.
همه به هم نگاه کردند. اینقدر نگران حال سرورشان بودند که فراموش کرده بودند آیلین از صبح مقر را ترک کرده است.