اتاق لردسورس دفترچه را به لرد می دهد و با گستاخی می گوید:
- اینم دفترچه ای که خواسته بودین! حالا اگه اجازه بدین من برم و به ادامه ی خیانت هام بهتون برسم!
- برو که اصلا حوصله ی تورو ندارم! بالاخره که میدم نجینی بخوره تورو! سر راه به سلستینا بگو بیاد.
دقایقی بعدسلستینا درحالی که دوبرابر بلاتریکس آرایش کرده، با افاده جلوی میز لرد ایستاده است. لرد اورا ورانداز می کند و میگوید:
- خب سلستینا! برات ماموریتی... آنتونین؟! تو هنوز اینجایی؟ زود برو بیرون!
آنتونین اخمی می کند و سلانه سلانه از اتاق خارج می شود. بعد از خروج آنتونین، لرد به سلستینا اشاره می کند تا کمی به او نزدیکتر شود.
- خوبه! همونجا وایستا! می خواستم... می خواستم بگم که، من درمورد ازدواجم به نتیجه رسیدم!
- وای ارباب ارباب! من از همین حالا قبول میکنم! با اجازه ی خودتون که بزرگترین باشین بعلـــــــــــه!
-
؟ من که هنوز نگفتم چه ماموریتی برات دارم سلستینا؟! امیدوارم منظورمو بد برداشت نکرده باشی، امیدوارم!
سلستینا که تازه متوجه اشتباهش شده بود با دستپاچگی گفت:
- نـ.. نه قربان! البته که نه! من فقط می خواستم آمادگیمو برای ماموریتتون اعلام کنم.
لرد به سردی پاسخ داد:
- اونکه وظیفته بلا.. اهم، سلستینا! راستش، من به این نتیجه رسیدم که هیچ زنی شایستگی اینو نداره که همسر من بشه، درسته میگم؟!
- البته ارباب، هرچی شما بگین درسته!
- اگه من نگفته بودم، تو فکر می کردی ممکنه کسی باشه که شایستگی منو داشته باشه؟
- البته که نه، ارباب.
- پس قضیه ی ازدواج منتفیه.
بلاتریکس با بغض شدیدی گفت:
- یعنی قضیه ی فرزند و جانشین هم منتفیه؟
- اگه منتفی بود که تورو احضار نمی کردم.
- قربان؟ فرزند بدون همسر؟!
لرد که کم کم داشت عصبانی می شد:
- بازم که بد برداشت کردی سلستینا! بزار حرفم تموم بشه بعد منظورمو می فهمی!