ولدمورت که هنوز فاصله ی 10 سانتی متری اش را به مورفین حفظ کرده بود گفت: خوبه که خودتو آب نبرده! شما ها منم عین خودتون ابله فرض کردین؟ برا چی هی سد راه من میشین؟
- نه بوخودا ( به قول دافنه!) خواشتم فقط ...
در همین حین صدای فریادی از چوبدستی مورفین بگوش رسید و متعاقب آن صدای بلاتریکس آمد که:
- مورفین بیچاره شدیم! فورا دوباره برو سراغ ارباب و سرش رو گرم کن. فقط دو دقیقه... صدا مو داری؟مورفین؟
مورفین:
لرد:
بلاتریکس:
ملت جادوگر:
لرد پس از کروشیو های متوالی، مورفین را که بخاطر شدت درد روی زمین ولو بود را رها کرد و به سمت کافه که حالا در حدود چند متری آن بود به راه افتاد.
در کافه- بچه ها بدبخت شدیم، الان لرد میاد... قضیه رو هم فهمیده... الان عزت و احترامی که پیش لرد بزرگ، لرد سیاه داشتم...
لودو: خفه شو ببینم چه خاکی-
در همین حین دوباره صدای مورفین از چوبدستی رسید: بـ..بـ ... بلا لرد با شما فقط به انداژه ی 15 شانیه فاشله داره!
آیلین که تا حالا ساکت مانده بود فریاد می زند: یافتم ! یافتم!
- محل قبر عمه ی مرحومتو یافتی؟
- نخیر! تنها چیزی که میتونه سر اربابو حسابی گرم کنه چند تا محفلی تپل مپله!
- تو چطوری می خوای ظرف چند ثانیه چندتا محفلی بیاری اینجا ینی؟
شترق!چند تا محفلی به سردستگی پرسی جلوی در کافه ظاهر می شوند.
ملت مرگخوار:
10 دقیقه قبل - خانه ی شماره ی دوازده میدان گریمولدالستور: پرسی بدو بیا اینجا!
بالاخره فرکانس چوبدستی مرگخوارا رو پیدا کردم!
پرسی در حالی که دوان دوان به سمت آشپزخانه می آمد فریاد زد:
امکان نداره! خدایا!
ریموس هم که حسابی کلافه بود گفت: دیوونه ها مگه نمی دونین اونا هر 5 ساعت فرکانسشونو عوض میکنن؟
- مهم اینه که حداقل برای چند دقیقه میتونیم مکالماتشون رو شنود کنیم!
- درسته! ریموس تو هم بیا اینجا تا ببینیم چه اطلاعاتی میشه از مکالماتشون در آورد.
چند دقیقه بعد- ببینم مطمئنی این همون فرکانسه؟ هنوز که هیچ مکالمه ای صورت نگرفته!
-
نمیدونم والا... چرا چرا! یه صدا هایی داره میاد.
چوبدستی:
-خش .. خش خش ... از هویج به پیکسی...6 دقیقه وقت خریدم،لرد داره نزدیک میشه!
- اوکی سالازار فرستاده شد!
ریموس: میبینی؟ اونا میخوان وقت بخرن... می خوان ولدک رو از جایی دور نگه دارن تا کاری رو اونجا انجام بدن.
- درسته، ولی چه کاری؟ کجا؟
دنگ! دنگ دنگ! دنگ دنگ دنگ!سیریوس: لعنتی ها! صد دفعه نگفتم...
و در را بازمیکند...
- ببخشید شما؟
در آشپزخانهالستور در حالی که هنوز چوبدستی اش را نزدیک گوشش نگه داشته بود گفت: سیریوس کی بود؟
- از دوستای ماندانگاس بود! به من گفت که ماندانگاس با اسم مستعار کور ممد میرفته و خونه ی مشنگا رو ...
... بعدش اون به بهونه ی آوردن دوستاش به کافه میره بیرون و این دوستشو میفرسته اینجا...
- حالا همه چی مشخص شد.حالا تو بهش چی گفتی؟
- گفتم یه ذره خرابکاری کنن اونجا تا ما برسیم!
-
ما برسیم؟