مقش شصخ شصخی دافنه:1. یک خاطره از شکست دادن نفس بی شعور خودتان در طول دوره کوتاه زندگی بنویسید. ترجیحاً جادویی باشه و خالی بندی هم توش نباشه. (10 امتیاز)خالی بندی نباشه؟ چطوری خاطره بگم پَ؟
هیمن چند روز پیش بود که نفس بیشعور ما حوصله ـش سر رفته بود. قبلا رفته بود فلور رو جهنمی کرده بود و الان می خواست حساب من رو برسه!
من هم که بهش محل نمی دادم. همین روونا می دونه که چند صد بار به رفت پیش مورفین و چند عدد "چیز جادویی" گرفت و جلوشون یه پنکه جادویی گذاشت تا بوی جادویی ـشون به منبرسه و من چیز کش بشم. من توی بد موقعیتی گیر افتاده بودم. اون چیز لعنتی هم که بوی شیر کاکائو ـی جادویی می داد که مقاومت جادویی در برابر ـش خیلی سخت بود.
در حالی که نفس دهن صاف کن می گفت "بشین سر جات دافنه، نرو دافنه، نخورش دافنه..." من به آرومی بلند شدم. بو به شکل یه دست جادویی در اومده بود و بینی من رو کشیده بود و می گرفت و به طرف چیز جادویی می برد.
همون موقعی که داشتم چیز رو می گرفتم و به طرف دهن ـم می بردم؛ نفس دهن صاف کن داد زد "نــــــــــه!" من واقعا ترسیدم و فکر کردم که ممکنه کارم واقعا اشتباه باشه. رو به نفس دهن صافکن جادویی(!) نگاهی انداختم. دوباره به چیز نگاه کردم و بوش رو استشمام کردم.
باور نکردنی بود... نفس بی شعور سرش را با خوش حالی تکون می داد و می گفت: "بخورش. چرا منتظری؟" من واقعا نمی دونستم چی کار کنم. یک دفعه نفس دهن صاف کن دست روی نقطه ضعفم گذاشت! اون داد زد: اثر جانبی این چیز ها، اینه که نمی تونی پسوند "نه" رو تلفظ کنی. مثلا نمی تونی به دافنه بگی دافنه و می گی داف!"
من با وحشت چیز رو به زمین انداختم. نفس بی شعور با ناراحتی به من و با عصبانیت به اون یکی نفس ـم نگاه انداخت. من واقعا از این که از این خطر نجات پیدا کردم؛ خوش حال شده بودم و با خوش حالی نفس دهن صاف کن ـم رو بغل کردم. یه دفعه... نمی دونم چی شد که دهن ـم رفت و یه آسفالت جادویی اومد!
2. چرا پروفسور آمبریج پس از آنکه رز ویزلی انیمیشن را تحلیل نمود، او را درون کشوی میزش حبس کرد؟ (2 امتیاز)
الف) برقراری نظم در کلاس.
ب) ترس از افشای فساد اخلاقی خود آمبریج.
ج) جریمه به علت تحلیل اشتباه انیمیشن.
د) شوخی دور همی.کلاس با این چیز ها نظم دار نمی شه؛ پس گزینه الف، پووووف!
معنی کلمه "افشا" رو نمی دونم. برای همین گزینه دو رو بیخیال می شیم!
گزینه سه؟ جریمه؟! تو کمد حبس کردن یه کادو ـست؛ (چون کمد های دنیای جادوگری عایق صدا بوده و از این که رز بیچاره دوباره مجبور به شنیدن صداتون نمی شه!
)
شوخی دور همی؟ آره! همین و والسلام!
3. چرا پروفسور آمبریج هاگرید را همانند کورممد پاتر در جلسه قبل، اعدام نکرد؟ (3 امتیاز)
الف) کشتن شخصیت های اصلی و کلیدی بر خلاف قانون ایفای نقش است.
ب) ترس از حضور اعضای محفل ققنوس در کلاس.
ج) خود سرنوشت دخل هاگرید را می آورد.
د) آمبریج بلوف میزنه و حریف هاگرید نمیشه.
گزینه الف صد در صد!
ترس از اعضای محفل ققنوس؟ نه خیـــــــر... سلاحی به نام امتیاز کم کنی هست که ه محفلی ای رو سر جاش می نشونه.
گزینه ج اشتباه می باشه! سرنوشت یا رولینگ؟
گزینه د هم یه جورایی درست ؟ـه ها!
4. مقاله ای در خصوص شیوه یا مراحل جادویی بیرون کشیدن، شکنجه و اصلاح "نَفس بی شعور" به عنوان یکی از خطرناک ترین جادوی های سیاه، بنویسید. شرح جزئیات فراموش نشود. (15 امتیاز)با سلام و خسته نباشید خدمت همه دستندرکاران و بینندگان عزیز، لازم دونستم که از معلم خوبم، خانم آمبریج سپاسگذار باشم. از اون جایی که مقاله دیگه طرفدار نداره؛ ما ترجیح می دیم که مستد بسازیم برای این کار ها! همه هم دوبله ـست. خیالتون تخت. همه ـشون هم سانسور جادویی گشته و دارای صحنه خشانت بار خاصی نمی باشه!
تکرار در ساعات 2،3،4،5...24 در شبکه "نفس بیشعور"! تا دقایقی دیگر...
دقایقی دیگر: راوی: «سال هاست که از نفس بی شعور به عناون بدترین جادو های سیاه نامیده می شه. در تمامی این سال ها انفاس بیشعور(!) در تلاش بودند که کار های بسیار بدی را به نتیجه برسانند. بعضی ها موفق شده و بعضی دیگر شکست خوردند. در بهترین و واضح ترین شکست ها می تونیم به آقای کله زخمی رجوع کنیم.»
راوی برای این که به بینندگان روش های مقابله با نفس بی شعور رو یاد بده؛ به پیش دافنه می آد و از اون تقاضا می کنه که به بینندگان در مرود نفس بی شعور چیز میز بگه.
« بــا سلام و خسته نباشید؛ شصخ شصخی دافنه می باشم. این نفس های بی شعور، بی شعور ـن! حتی یکی از تحقیقات من گفته شده که همه اون ها پیش لی جردن، استاد بدنام رفتار های بد، کلاس می رن.»
در همین قسمت راوی از دافنه تقاضا می کنه که به بینندگان یک نفس بی شعور نشون بده. دافنه بلند می شه و چند قدم از صندلیش فاصله می گیره. بعد چشماش رو می بنده و نفس عمیقی می کشه. در تمام این مدت راوی ساکته و دوربین به طرز وحشتناکی می لرزه. یک دفعه... بـــــعلــــه! تبلیغات نشون داده می شه!
تبلیغات: نفس بی شعور خود را کنترل کنید. آیا می دانستید که شنیدن بسته آموزشی نفس بیشعور دور کن حتی در خواب هم روی نفس بیشعور ـتان تاثیر می گذارد؟ بــــــعـــــله! همین حالا تلفن را بردارید و به شماره جادویی ما 3 را اسمس جادویی بزنید!
بعد از تبلیغات، چند لحظه اتفاقات قبلی نشون داده می شه و بعد دافنه دست هاش رو با سرت می چرخونه. بعد با آرامش تمام چوبدستی ـش رو در می آره و می گه: «بیایوس بیرونیوس نفسیوس جادویوس» نفس بی شعور جادویی بیرون می آد و وقتی راوی در مرود اون حرکات می پرسه؛ دافنه توضیح می ده که جلوه ویژه بودن!
نفس جادویی که با ورد قبل بیرون اومده بود؛ هی شیطونی و بازی می کنه. حتی چند بار، نزدیک بود که یک گلدون رو بشکنه. دافنه از راوی کمک می خواد که همراه اون به نفس بیشعور کروشیو مخصوص بزنه. راوی هی "کروشیویوس نفسیوس بیشعوریوس" را داد می زنه و دافنه هم تکرار می کنه و قدرت و سرعت ـش را بیشتر می می کنه تا شاید به نفس بیشعور بخوره. بعد از چند ساعت، بالاخره یکی از این ها به نفس بی شعور برخورد می کنه و اون می افته زمین و از درد ناله می کنه.
دافنه و راوی با خوش حالی او را با طناب جادویی به شکل جادو واری می بندن. اما چون این نفس، جسم نداشت؛ طناب ها رد می شدن؛ برای همین دافنه با یک جادویی خارق العاده اون نفس رو به داخل بدن یک وزغ جادویی (نه! طعنه نزدم به شما پروفسور!
) انتقال می ده. بعد وزغ رو می گیره و اون رو می بنده. حالا هی به وزغ بیچاره کروشیو می زنه. وزغ هی می گه: «کغوشیوغ نغنیغ.» (ترجمه: کروشیو نزنین!) اما دافنه و راوی گوش نمی کنن. بعد از مدتی، کم کم رنگ و روی وزغ می ره و اون تبدیل به یک قورباغه بهشتی می شه. بعد دافنه رو به راوی می کنه. راوی هم به دافنه نگاه می کنه. بعد هم دافنه راوی رو شاهده می کنه. بعد دوباره راوی تصمیم می گیره که دافنه رو ببینه!
خلاصه... دافنه با ورد "هر نفسی هستیوس؛ بیا بیرونیوس" وزغ سابق رو از شر اون نفس بد خلاص می کنه. وقتی نفس بیرون می آد؛ دافنه در مرحله اول اون رو نمی شناسه. بعد که شناختش؛ بعد از کلی احوال پرسی، اون رو به راوی معرفی می کنه و
با هم به خوبی و خوشی زندگی می کنن. بعد از روی رنگ و همین طور اخلاق خوب این نفس جدید، می فهمن که این نفس اصلاح شده و نفس دهن صاف کن شده.
راوی بعد از همه ـی ماجرا ها با دافنه خداحافظی می کنه و می گه: « بینندگان عزیز! با تشکر از توجهتون، خداحافظ! روونا تا برنامه بعد نگه دارتون باشه!» راوی در افق محو می شه و سپس فیلم با آهنگ قشنگی و نام تهیه کنندگان و دستندرکاران، تموم می شه!
...
پروفسور، اگه روشن کنین که این "نفس" رو نَفس (nafs) بخونیم یا نَفَس (nafas) من واقعا ممنون می شم!
تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟