1. چرا با اینکه ماه ناقص بود، تدی داشت تبدیل میشد؟ توضیح بدین .(۱ امتیاز) اون سه کلمهی تحریکامیز نامه چی بود؟ (۱ امتیاز) استاد عجب سوالای سختی می پرسین!خب مگه همه می تونن تبدیل به گرگینه های بزرگ و پشمالو و درنده و خونخو...نه...چیزه...گرگ های کوچولو و ملوس با دندونای گوگولی بشن...راستی می دونین؟خیلی این دندونا بهتون میاد استاد...فقط میشه بی زحمت غلافشون کنید؟ نه که من بترسما من خیلی هم دوستشون دارم می دونین فقط این زاغه خوابش نمی بره شبم نمی ذاره من بخوابم...همین دیگه.
خب بذارین من یه لحظه فکر کنم...ام ...داشتین تبدیل میشدین؟مطمئنین؟بذارین یه نگاهی به تقویمم بندازم...نه بابا تا ماه کامل که مونده هنوز...پس چه جوریاس؟خب می دونین استاد...ظاهرا جهش یافته ها....نه چیزه...دورگه ها...نه بی اصل و نسبا... نه جسارت نشه...هان... انسان های با قدرت های مافوق بشری مثل گرگینه ها توی ژن ها سازندشون یه سری صفات و ویژگی هایی بیشتر از انسان های معمولی تعریف شده. مثلا تو هاگریدیون بزرگی اندام و درهم گره خوردگی موها در دسته سانتوریان داشتن دست و پای اضافی و در دسته گرگینیون هم داشتن پشم و موی اضافی در برهه ای از زمان!طبیعتا این مدل جاندا...انسان ها از این صفات جدا نیستن منظورم اینه که بروز این صفات الزاما محدود به یه دوره زمانی مشخص نیست و همیشه در اون فرد هست و جزئی لاینفک از وجودش محسوب میشه فقط تو یه دوره زمانی مشخص، مشخص تر جلوه میکنن و به برخی عوامل بیرونی که در اون زمان وجود داره حساسیت خاصی نشون میدن! با این همه یکسری عوامل درونی هم این صفات رو غلغلک می دن و باعث میشن به صورت خودجوش بروز پیدا کنن...مثل حالات انسانی خشم و نفرت!این دو فقره در کلیه موجودات زنده چنان جریان قدرتمندی ایجاد می کنن و کل سیستمو تحت تاثیر قرار میدن که طی این فعل و انفعالات تمامی صفات به صورت خودجوش می زنن بیرون!البته علت اینکه چرا صفات گرگی زودتر بروز میکنه مشخص نیست...شاید چون زورشون بیشتره یا شاید هم به خاطر اینکه معمولا فقط یه بار تو ماه حق خودنمایی دارن برای همین سعی می کنن از هر فرصتی برای خودنمایی استفاده کنن و تا تقی به توقی می خوره از چشم و گوش و حلق طرف بزنن بیرون که بگن ما هم هستیم!اصلا علت خشم شما چی بود؟آهان این قسمت دوم سواله...یه نمره هم که داره...میگما جسارت نباشه استاد یه تجدید نظری رو بارم نمرات بفرمایید!
اون سه کلمه تحریک آمیزی که موجب بروز خشم و به تبعش بروز صفات گرگی شد...خب بی زحمت اجازه بدین من یه نگاهی به سه کلمه اول بندازم
نقل قول:
ام...باور نمی کنم این سه کلمه باعث تحریک خشم شما شده باشه استاد...یعنی هرکی به شما بگه استاد عصبانی میشین؟پس تا اینجا من خشم رو تو وجود شما بدجوری غلغلک دادم استاد!نه استاد؟نظرتون چیه در این مورد استاد؟هعی وای!فهمیدم استاد این سه کلمه رو میگین؟همونایی که زیر تاخوردگی نامه ست؟نگاه کنین:
نقل قول:
پس بگو..نه بگین!می دونم استاد خیلی سخت شده تو این وانفسای تورم و رکود و بیکاری شما که وزیرین مجبورین بیاین تدریس کنین...حکومتم که نظامیه دیگه نون به زحمت گیر میاد. حق دارین چون کارخونه های دیاگون که همه تعطیلن و آردی به دست نونواها نمیرسه… بنده هم تو تعطیلی دیاگون هیچ نقشی ندارم و کلا منکر قضیه تعطیلی و حکومت نظامی میشم و اینا!استاد!به طرز عجیبی دارین به ابتدای رولتون شباهت پیدا می کنین!
۲. توی یک رول، ذهن رفیق فابتون رو بجویین و بزرگترین دروغی که تا حالا بهتون گفته رو کشف کنید و به خاطر این دروغ به سزای عملش برسونیدش! (۲۰ امتیاز) استاد!مرگ من 20 نمره؟یعنی دو سوم بارم بندی؟شمارو به جون اون موهای فیروزه ای براقتون تو بارم بندی نمرات تجدید نظر کنین!الان آخه من کیو پیدا کنم دروغشو کشف کنم؟تازه شما که هنوز نحوه ذهن جویی رو یاد ندادین!چی؟مشکل خودمه؟حذف آموزشی؟باشه باشه...عصبانی نشین خب استاد...بازم دارین شکل اول رولتون میشین استاد!
ام...آخه من تو این وانفسا کیو پیدا کنم ذهنشو بجویم؟هان؟آهان!خودشه آپولین!
(آپولین منو ببخش!من مجبور بودم!):
شنبه شب بود. تو سردی هوای لندن از بین اون همه مشنگ راهو باز کردن و حرکت به طرف دیاگون کار ساده ای نبود به ویژه اینکه با ظاهر کاملا مرگخوارانه من مشنگای کنجکاو و البته گستاخ هم کم نبودن و منو ناچار کردن چندین بار راهمو با نقض قوانین رازداری بین المللی باز کنم. واقعا که مسخره ست. معنی اجبار برای یه مرگخوار!
بالاخره رسیدم به پاتیل درزدار...مکان استقرار سازمان ساحره ها و شعبه دوم سازمان حمایت! در اون لحظه پاتیل سوت و کور بود و پرنده پر نمی زد با این همه در اون لحظه دیدن سالن خالی و گرد و خاک یک سانتی متری روی اسباب برام هیچ اهمیتی نداشت. فهمیدن ماجرا از هرچیزی برام مهمتر بود. با عجله خودمو رسوندم به حیاط پشتی پاتیل و با چوبدستی سطلا رو کنار زدم تا آجریکه در واقع در ورودی به کوچه بود رو پیدا کنم. تقریبا بعد از کشتن توبیاس هیچوقت از این راه استفاده نکرده بودم. همیشه تو کوچه غیب و ظاهر میشدم ولی اونشب مغزم درست کار نمی کرد. باید از این موضوع مطمئن میشدم!
با قدم های بلند کوچه رو طی کردم. صدای قدمهام روی سنگفرش کوچه به طرز ناجوری تو گوشهام می پیچید. هیچوقت کوچه رو انقدر خلوت و تاریک ندیده بودم. تا حدیکه صدای بال زدن زاغم رو می تونستم از بالای سرم بشنوم! تقریبا تمام مغازه ها بسته بودن و تک و توک میشد جمعیتی رو اون وقت شب تو کوچه دید. از پیچ کوچه گذشتم. تو این قسمت از کوچه هیچ مغازه ای باز نمونده بود. نگاهمو از ورودی ناکترن برداشتم و به چراغای خاموش مغازه پسرم انداختم. حتی اونم رفته بود. احساس کردم چیزی تو دلم فرو ریخت... شاید تنها چیزی که اون لحظه می تونست منو کمی از اون حالت در بیاره دیدن سیوروس بود و ندیدنش به سادگی به عصبانیتی که گریبانمو رفته بود دامن زد. با عصبانیت خم شدم تا سنگریزه ای رو که زیر پام بود بردارم و اونو به طرف گربه ای پرتاب کنم که تو سطل جلوی مغازه روغن مو در جستجوی غذا بود.
-
برو گمشو!سنگریزه درست تو هدف خورد و گربه وحشت زده از سطل پایین پرید و با سرعت تو پیچ تاریک کوچه ناپدید شد. پوزخند پیروزمندانه ای زدم و راهمو ادامه دادم... حتی از این فاصله هم می تونستم چراغای روشن مغازه عتیقه فروشی رو ببینم. ناخودآگاه قدمهامو محتاطانه تر برداشتم. دوست نداشتم آپولین منو اونجا ببینه...نمی دونم چرا؟شاید چون برای فهمیدن اصل موضوع بهتر بود مخفیانه عمل می کردم. آهسته خودمو رسوندم به پشت در ورودی مغازه و خیلی سریع یه نگاه به داخل مغازه انداختم. خبری از مشتری نبود. در واقع به جز خود آپولین کسی پشت پیشخوان نایستاده بود. از ظاهرش معلوم بود سرگرم شمردن درآمد اونروزشه... یه لحظه مردد شدم؟واقعا این کار لازم بود؟آپولین دوستم بود!
ولی وقتی دقیقتر فکر کردم متوجه شدم این کار واقعا لازمه پس با سرعت پریدم تو مغازه و قبل از اینکه آپولین حتی فرصت کنه با شنیدن صدای در سرشو بالا بیاره با یه طلسم بی هوشش کردم. صدای گرومپ افتادنش پشت پیشخون باعث شد احساس عذاب وجدان کنم.امیدوار بودم بهش آسیبی نرسونده باشم!
در وهله اول درو بستم و تمام کرکره هارو پایین کشیدم و وقتی مطمئن شدم کسی از اون طرفا رد نمیشه خودمو رسوندم بالای سر آپولین که مظلومانه کف مغازه افتاده بود و موهای طلاییش رو زمین پخش شده بودن. رو بدن بیهوشش خم شدم و نبضشو گرفتم...ظاهرا نکشته بودمش... بی اراده نفس راحتی کشیدم و یه لحظه بهش خیره شدم. با چشمای بسته که نمیشد ذهنش خوند ولی تو حالت خواب برام این کار راحتتر بود چون ذهنش هیچ مقاومتی نداشت. روشی مطمئن که مسلما از طلسم و معجون بهتر جواب می داد...یه نفس عمیق کشیدم و با طلسمی سعی کردم چشمهای آپولینو باز نگه دارم و اونوقت بود که...وارد ذهنش شدم...
مای لرد!تو به من دروغ گفتی آپولین!بهم گفته بودی این زنجیر متعلق به جد سوم خاندان پرینسه! رو حساب این رشوه بود که من مجوز تاسیس مغازه رو بهت داده بودم! درحالیکه تو زنجیر بچگی های گابریلو به من انداختی و تازه پشت سرم بهم می خندی؟؟!ناباورانه از ذهن دوستم خارج شدم...مغزم از کار افتاده بود و اون لحظه به هیچ چیز فکر نمی کردم جز...
انتقام!
و اینگونه بود که فردای اونروز در کوچه دیاگون حکومت نظامی اعلام شد!
۳. سه تا خالی بندی باحال با جزییات بنویسید که همچین جیگرم حال بیاد! ( ۶ امتیاز)استاد اگه جگر مبارکتون حال نیاد چی؟ نمره کم می کنین؟میگین منو بندازن تو آزکابان؟ تا اینجوری جیگرتون حال بیاد؟
من خیلی خوشبختم!خب استاد شما نگاه کنین شوهرم که مرده از طرف حکومت مشنگها به جرم قتل عمد که تحت تعقیبم پسرم که عاشق یه دختر از محفل شده و رفته اونجا و منو رها کرده و سال تا سال سراغ مادرشو نمیگیره. تو کوچه دیاگون که پرنده پر نمی زنه. منم اصلا دچار افسردگی نشدم و کم نمونده کارم به تیمارستان بکشه!در نتیجه من خیلی خوشبختم!
من از کلاس شما با بهترین نمرات قبول میشم!این مورد نیاز به پرداختن به جزییات نداره به نظرم استاد!چون از قدیم گفتن چیزی که عیان است جوجه رو آخر پاییز می شمرن!
گر صبر کنی زه غوره حلوا سازی!این جمله مشهور که نمی دونم مال کیه یکی از نمونه های بارز خالی بندی می باشد. خب شما تا حالا دیدین با صبر کردن غوره تبدیل به حلوا شده باشه؟اصلا این دو مورد چه سنخیتی دارن من تو کفشم هنوز! چون اونکه انکور میشه بعدا و ازش سرکه میگیرن!اون یکی هم که با آرد و روغن و اینا درست میشه و اینا.
اینجا چندتا فرض متصوره یا طرفی که اینو گفته از پشت کوه اومده و حلوا درست کردن بلد نبوده یا شدیدا دچار حالت سایکوز شده و توهم زده و فرض بعدی اینه که خالی بسته ملتو بذاره سرکار!
۴. هدف تدی از نشون دادن فیلم به جیمز دقیقا چیه؟ (۲ امتیاز) استاد خب مگه ما علم غیب داریم؟یعنی باید الان در ذهن شما کند و کاو کنیم؟یعنی بار کنم شما اجازه این کارو میدین؟ یعنی بنده الان بیام جلو ت چشمای شما زل بزنم دچار سوتفاوت نمیشین بنده رو به جای ناهار بخورین؟ از معجون هم نمیشه استفاده کرد؟تقلب محسوب میشه؟کف بینی و رمالی و فالگیری چی؟دارم حوصله تونو سر می برم؟الان می خواین منو به آزکابان معرفی کنین؟ اوه خب چرا عصبانی میشین استاد.باشه حدس می زنم...
نقل قول:
من برم در مورد فیلمبرداری غیر قانونیتون با جیمز یه صحبتهایی بکنم
ام ...حدس من اینه که شما با نشون دادن این فیلم به جیمز می خواین تشویقش کنین بره از کساییکه این فیلمو از کلاسش تهیه کردن شکایت کنه و از همشون چند میلیون گالیونی غرامت بگیره. اصلا هم از این جمله من برای رسیدن به چنین نتیجه ای استفاده نکردم و اصلا هم من این جمله رو ندیدم!کدوم جمله؟