- ولی آخه ارباب پدرتون که اصیل نیست!
- شما یک بارم که شده پروفایل ما رو خوندین؟
شما هنوز به حرف ها و چرندیات رولینگ باور دارین؟
ایشون که گفته بود مردیم، الآن ما شبیه مرده هاییم؟ گفته شده بود که هری پاتر نجات پیدا میکنه الآن هری پاتر می بینی شما؟ طبق آمار های رولینگ به نظرتون الآن حتی یافتن فسیل مرلین امری عادی و ممکن هست؟ متفرق بشین از جلوی چشمان سرخ و خون فشان و ترسناک و با ابهتمون!
... وای! فشارم افتاد انقدر داد زدم!
- آخه ... ارباب ... رز ... قبر ... نات ... قاسم!
-
- بله ارباب ما مثل همیشه خفه می شیم. فقط میشه بگین ما باید پول رو از کجا پیدا کنیم؟
- به ما چه؟ اونم شما پیدا کنین! در حال حاضر حوصلتون رو ندارم و تمایلی هم به ادامه ی بحث! خودتون یه کاری بکنین ... اِاِاِ ولمون کنین ... ولمون کنین!
همه ی مرگخوارها با هم، به طوری که معلوم نبود کدوم دیالوگ برای کیه از ردای لرد آویزون شدن و گفتن:
- ارباب خواهش میکنیم!
... ارباب التماس می کنیم!
... ارباب کمکمون کنین! ... ارباب ما شنا بلد نیستیم غرق می شیم!
همه ی صورت ها برگشت به سمت مرگخوار آخری و با چهره ی
وی رو به رو شدند.
بعد دوباره همه با هم شروع کردن:
- ارباب نمی دونیم چی کار کنیم؟ ارباب ما رو تنها نذارین! ما کجا بریم؟ اربـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاب!
ناگهان ارباب لبه ی ردایش را گرفت و محکم تکان داد و همه ی مرگخوارها یکی پس از دیگری ازش افتادن.
تنها یه موجود آبی بالداری بود که همچنان سفت ردایش را چسبیده بود و ول نمی کرد. با چشمان بزرگ و آبی اش، معصومانه به اربابش نگاه می کرد و با نگاهش التماس می کرد که " نه! ... نروین "، چشمایی که حالا به سبز متمایل شده بود، نه به خاطر تغییر گروه، بلکه به خاطر نور سبزی که به یکی از بالهایش برخورد و او را از ردای لرد جدا کرد.
لرد بعد از جدا کردن حیوان سیاهی که به ردای سیاهش چسبیده بود و بعد از پرت کردنش، سبز شده بود ( خیر این یکی آوادا نخوره بود، رنگ معمولی آفتاب پرستا سبزه) برای آخرین بار گفت، هر چه زودتر رز را از دست قاسم ریدل نجات بدهند.
حالا همه دست به ردای مورفین شده بودن که حقش را حلال کند و سند را امضا کند و رز را نجات دهند.
مورفین با بی اعتنایی گفت:
- من از ناتم نمی پژرم! عمری! اشلا هیچ راهی نداره جون شما! ... اشلا جونم به جون اون کلا .. چیژ ... نات بنده! هیچ جوریه نمیتونم از اون نات دل بکنم!
مرگخوارها ناامید از مورفین، روی یکی از سنپ قبرها که نسبت به بقیه ی آن ها ارتفاع بیشتری داشت و اطرافش چاله های گودی که احتمال می رفت لانه ی خرگوش و یا مار باشد، نشستند.
گرد هم نشستند و دستاشون رو انداختن رو شونه ی کناری و سراشون رو به داخل چنبر خم کردند.
- میگین چیکار کنیم؟ یواشکی نبش قبر کنیم؟
- نه به نظرم من ارباب بفهمه زنده نمیذاره! ... مادر ارباب تو عمرشون فقط عاشق یه نفر شدن که این نشون میده خانم نجیبی بودن ... اما بی ناموسی های پدرشون بر هیچ کدوممون پنهون نیست .... بهتره اصلا ریسک نکنیم ... معلوم نیست با چی مواجه م شیم ... بچه هم هست اینجا!
- یه چیزی بگم؟ به نظرتون ممکنه نات دست خود مورف باشه و داره از ما قایم میکنه؟ هی بهمون گفت ازش دل نمی کنم و ازش نمی گذرم! شاید دست خودش باشه و نمی خواد رو کنه! شاید خونه ی خودش باشه!
تحت تاثیر این حرف لینی که از باقی مانده ی هوش ریونی اش نشات می گرفت، همه ی مرگخوار ها بر آن شدن که تو خونه ی خود مورف دنبال نات شبه کلاه یا کلاه شبه نات بگردند.