بررسی پست شماره
502 خانه ریدل، مورگانا لی فای:
نقل قول:
اینهمه صدای جیغ و داد، لک..... ببخشیــــــــــــــــــــــــد هکاته را از خواب بیدار کرده و به طبقه پایین کشاند.
مادر بزرگ کم کم داشت فراموش می شد. وقتش رسیده بود که یکی بره سراغش! شما شجاعت به خرج دادین و رفتین سراغ قسمت فراموش شده سوژه.
نقل قول:
مورگانا زیر لب غر زد.
- ا صاف وایسا دیگه!
ولی وقتی چرخی زد و دید بغل دستی اش لرد سیاه است،
صحنه جالبی بود! شما هم به خوبی از عهده توصیفش بر اومدین. کوتاه و ساده! طنز شما در هر پست داره بهتر می شه. قبلا توصیف صحنه جدیتونو خونده بودم و می دونستم این کار رو خوب انجام می دین. ولی ظاهرا از عهده توصیف صحنه طنز هم به خوبی بر میایین.
نقل قول:
قبل از اینکه بتواند فکر کند لرد اصلا چرا توی صف ایستاده، از درد به خودش پیچید و مثل نجینی پیچ و تاب خوران پایین رفت تا با زمین تالار سلام و علیکی صمیمانه داشته باشد.
- کروشیو!
این کروشیو باید قبل از توصیف درد و شنکجه مورگانا باید میومد. الان اینطور به نظر می رسه که لرد دو باره از این طلسم استفاده کرده. در قسمت اول هم خواننده متوجه علت درد نمی شه! فراموش نکینن که خواننده معمولا موجود تنبلیه که به سادگی گیج یا خسته می شه!
نقل قول:
لرد خشمگین داد زد .
- دامن ؟ ما دامن نداریم ! ما به تعطیلات تابستانی تشریف برده بودیم!!
فوق العاده بود. مخصوصا جمله دومتون که به نوعی تکرار دیالوگ لرد از پست های قبل بود. استفاده خیلی خوب و بجایی از طنز پست های قبل کردین.
نقل قول:
اما قبل از اینکه بخواهد کاری بکند لرد شکنجه را برداشت.
- راست میگی ربط نداشت. اما به تو چه که ربط داشت یا ربط نداشت! کروشیو!
مورگانا آهی کشید و مجددا به حالتی نجینی وار مشغول درد کشیدن شد. تا زمانی که هکاته ظاهر شد!!!
علامت ها رو بصورت دو تایی و سه تایی نزنین...همون یکی منظورتونو می رسونه. بقیشون فقط پستتونو شلوغ می کنن.
شکنجه لرد و درد کشیدن مورگانا کمی تکراری و خسته کننده شده.بهتر بود دوباره این اتفاق نمیفتاد.
نقل قول:
( البته نه نمیزد این چیزا به گروه خونی ارباب ما نمیخوره آقا! من اعتراض دارم این دیالوگ رو حذف کنید!)
تا جایی که ممکنه خودتون به عنوان نویسنده وارد داستان نشین. این کارتون تمرکز خواننده رو به هم می زنه. مخصوصا اگه احساسات خودتونو وارد داستان کنین می تونه باعث یه جور جبهه گیری ناخود آگاه هم بشه. احساسات شما باید به شخصیت هاتون تزریق بشه. این که شما سیاه هستین یا سفید با دیالوگ ها و افکار و رفتار شخصیت هاتون مشخص می شه. ولی سعی کنین بطور مستقیم بیانشون نکنین. اینجا استفاده از " ارباب ما" جبهه شما رو مستقیما لو می ده!
نقل قول:
هکاته با قیافه ای که آدم را یاد کلاغ های متفکر می انداخت، مشغول ارزیابی ماجرا شد و لرد را به این فکر انداخت که " اصلا مگه کلاغم فکر میکنه؟"
پستتونو در قسمت خوبی تموم کردین. تصمیم و جواب هکاته رو گذاشتین به عهده نفر بعدی. همین دادن اختیار می تونه خواننده رو جذب کنه و باعث بشه که تشویق به ادامه دادن بشه.
علامتگذاریتون خیلی خوب شده. از شکلک اصلا استفاده نمی کنین...گاهی می تونن خیلی کمک کننده باشن.
سوژه رو بسیار خوب پیش بردین. به کندی و در عین حال بسیار روشن و واضح. کارتون خیلی خوب بود.ترس نامحسوس لرد از هکاته رو به خوبی به خواننده منتقل کردین.
خوب بود.
موفق باشید.
__________________________
مرلیندیشب که گفتین می خوایین پست بزنین می خواستیم داستان رو خلاصه کنیم و بدیم خلاصه رو اول پستتون بذارین. که این کارو نکردیم! ولی ظاهرا شما ذهن ما رو خوندین و خودتون خلاصه کردین. با اجازه چه کسی ذهن ما رو خوندین؟ و در ضمن یادمون نمیاد به شما اجازه داده باشیم درخواست نقد بدین. مایل بودیم به این دلیل شما رو بکشیم. ولی چون خلاصه کردین فعلا نمی کشیم. بعدا می کشیم!
بررسی پست شماره
32 افسانه لرد ولدمورت، مرلین کبیر:
نقل قول:
- ارباب، میگم چطوره شما یه دور توی کوچه بزنین تا من برم و ببینم چه مشکلی توی بخش ابلاغ آیات ایجاد شده که اینا هنوز باز نشدن!
شخصیتی که از مرلین ساختین به نظر من بسیار دوست داشتنیه. این که در بیشتر سوژه ها اعضای ازش استفاده می کنن تایید همین نکته اس. نویسنده ها همیشه می رن سراغ شخصیت هاس پر سوژه و این شما هستین که مرلین رو پر سوژه کردین. تلاش نامحسوسی که الان برای خراب کردنش(!) دارین به نتیجه نمی رسه! چون شما این شخصیت رو ناخودآگاه ساختین. مقداری از شخصیت خودتونو بهش دادین. چیزی نیست که بتونین عوضش کنین. اگه عوض کنین هم احتمالا موندگار نمی شه. برای همین دست از جنگیدن بردارین! این مرلین، مرلین بسیار خوبیه!
نقل قول:
- صبر ما خیلی کمه مرلین! باید هر چه سریعتر برای این مشکلی که درست شده یه راه حل پیدا کنی وگرنه میتونیم از پوست خودت لباس تهیه کنیم و مطمئنیم که هیچ کسی تا به حال لباس از پوست پیامبر نداشته!
ایده لباس از جنس پوست پیامبر فوق العاده بود. خوشحالیم که هنوز خلاقیتتون سر جاشه! ازش بیشتر استفاده کنین.
در خیلی از نقدا به نویسنده ها می گم جای منطق در پستشون کمه...در مورد شما بر عکسه. به نظر من منطق پستتون کمی باید کمتر بشه. مسائل ساده تر گرفته بشه. مسخره تر بشه!
نقل قول:
- ساکت شو مرلین! همین الان فکری به ذهنمون رسید! مگه تو مرگخوار ما نیستی؟ و مگه تو قول ندادی به ما وفادار باشی؟
تاکید روی این قضیه لازم نبود. اگه مرلین بدون یادآوری مرگخوار بودنش دستور رو انجام می داد هم خواننده ایرادی نمی گرفت. دلیل اینکه مرلین اونجا حضور داره مشخصه.لزومی به یادآوری نیست.
نقل قول:
- پس همین الان امر میکنیم که از پوستت برای ما لباس تهیه کنی و هیچ اهمیتی نداره که چطوری میخوای این کار رو انجام بدی!
لردتون خودخواه و بی منطقه. درست هم هست. حتی جا داشت کمی این حالتشو بیشتر کنین. می تونست به طنز پستتون کمک کنه. شما شناخت خوبی از لرد دارین. از این شناخت استفاده کنین.
نقل قول:
پیرمرد ِ جادوگر سعی داشت با استفاده از تجربیات چند هزار ساله ش راهی برای خروج از مخصمه ای که گیر کرده بود، پیدا کنه. با روشن شدن هوا و بیرون اومدن آفتاب، مرلین پیش لرد و بقیه ی مرگخوار ها برگشت تا چیزی را که پیدا کرده بود به آنها نیز نشان بدهد.
لحن پستتونو یکدست کنین... "پیدا کنه" و "نشان بدهد!" "بیرون اومدن آفتاب" و "چیزی را که پیدا کرده بود." لحن اینا با هم فرق می کنه.
نقل قول:
لرد سیاه نگاه خریدارانه ای به لباس میکنه و لبخندی روی لب هاش پدیدار میشه.
لرد بعد از اون همه ذوقی که برای لباس پیامبری داشت، کمی سریع و راحت راضی شد. ولی این انتخاب شماست و ایراد محسوب نمی شه. قضیه لباس هم شاید زیاد کش پیدا کرده بود و دیگه جای کار نداشت. یکی از نکات مثبت ماجرا در اینجاست که همه درها رو نبستین و نفر بعد اگه هنوز ایده ای برای لباس داشته باشه می تونه پیاده ش کنه. این خیلی خوبه که نظر خودمونو بگیم ویه جای خالی هم برای نظر دیگران باقی بذاریم!
موفق باشید.
______________________
هکتورنقل قول:
. گفتم خیلی وقته درخواست ندادم انگار.
بله بله...دو روز تمام! مدت زمان بسیار طولانییه. دیگه کم کم داشتیم شما رو فراموش می کردیم!
بررسی پست شماره
22 خورنگان مرگ، هکتور دگورث گرنجر:
نقل قول:
ملت مرگخوار که به دنبال منبع صدا بودند، بلاخره در آستانه در هیکل قد بلند، کشیده و زیبای مرد جوانی را دیدند که در اثر ضد نور بودن قابل تشخیص نبود. مرد خوشتیپ و جذاب که بلاخره بعد از چندین سوژه متوالی فکر میکرد ورود شکوهمندانه ای دارد هنوز قدم جلو نگذاشته بود که...
-کروشیو
هکتور که ورود با شکوهش با کروشیوی لرد به بوق رفته بود. نفس زنان گفت:
سوژه در جای نسبتا سختی تموم شده بود. مسئولیت تعیین هویت گوینده به عهده نفر بعدی که شما باشین گذاشته شده بود. فکر می کنم کسی جز هکتور نمی تونست این مسئولیت رو به این مضحکی به عهده بگیره!
هکتور همچنان فوق العاده اس. این " کروشیو" زیاد داره در سوژه ها تکرار می شه. و وقتی زیاد از چیزی استفاده بشه و دائم جلوی چشم بقیه باشه تاثیرش رو از دست می ده. هکتور هم با ما هم عقیده بود و به این موضوع اشاره کرده!
نقل قول:
-کار تو نبود. من به اون جغده معجون دادم. کلی رو اون معجون کار کرده بودم تا وقتی به خورد جغده دادمش، تونست بره و گلرتو بیاره.
مورگانا که خون طلسم سازش به قُل قُل افتاده بود، جیغش به هوا بلند شد:
-من اون همه زحمت کشیدم، جغده رو طلسم کردم که وزن گلرت رو تحمل کنه. اونوقت تو تسترال داری به من میگی که کار خودت بوده؟
کشمکش بین مورگانا و هکتور خیلی جالب بود. شما شخصیت های سایت رو به خوبی شناختین و ازشون استفاده می کنین. کارتون خیلی خوبه. شخصیت های سایت بیشتر از شخصیت های کتاب می تونن به رول نویسی شما کمک کنن. چیزی که جالب تر از کشمکش بین این دو نفر بود این قسمته:
نقل قول:
گلرت به میان حرف آن ها پرید و با حالتی متعجب گفت:
-مگه وزن من چقدره نوگلان من؟
هکتور و مورگانا همزمان دو طلسم راهی گلرت کردن
این قسمت یه حالت خاصی داره. اتحادی که این دو تا وسط جنگ دارن دیدنیه! با هم جرو بحث می کنن ولی به نفر سوم اجازه دخالت نمی دن. شکلکی که برای دعواشون استفاده کردین دقیقا همین حالت رو می رسونه.
نقل قول:
مستقیم به لینی برخورد کند و باعث ریختن همه پرهایش شود.
چقدر جالب! ما فرمودیم پرهای لینی کنده باد و شما در سوژه پراشو کندین. دست شما درد نکنه!
نقل قول:
سوروس بی توجه به او گفت:
-حالا باید چی کار کنیم؟ دردسر غمگینی ارباب کم بود، حالا این مردک نوگل دوست هم اومده و ولمون نمیکنه. روی ارباب هم که تاثیر نذاشت. پیشنهادتون چیه؟
در واقع این سوال از نفر بعدی پرسیده شده. خواننده پست شما هم احتمالا خوشحال می شه که به سوالتون جواب و پستتونو ادامه بده.
لحن پستتون اصلاح شده و کاملا یکدست به نظر می رسه. شما استعداد فوق العاده ای برای نوشتن درباره جزئیات و استفاده از اونا برای طنز نویسی دارین! شما بهتره کلا بی خیال سوژه ها بشین و درباره همین جزئیات بنویسین. درباره ورود های مسخره هکتور...درباره معجون های موثرش(!)..درباره گیس و مو کشیش...مطمئنا خواننده ها ازتون ممنون خواهند شد! چون این نکته سنجی و این طنز و خلاقیت رو همیشه و همه جا نمی شه پیدا کرد. اینم اضافه کنم که هر چی "هکتور" پست شما بیشتر می شه طنزش هم قوی تر می شه!
موفق باشید.