نتایج:نتیجه دوئل نارسیسا مالفوی و مایکل کرنر:(سوژه: آینه نفاق انگیز)
امتیازهای داور اول:
نارسیسا مالفوی:26 امتیاز- مایکل کرنر: 25امتیاز
امتیاز های داور دوم:
نارسیسا مالفوی:26 امتیاز- مایکل کرنر:25 امتیاز
امتیاز های داور سوم:
نارسیسا مالفوی:26 امتیاز - مایکل کرنر:25 امتیاز
امتیاز های نهایی:
نارسیسا مالفوی: 26 امتیاز - مایکل کرنر:25 امتیاز
برنده دوئل:
نارسیسا مالفوی!غافلگیرش کرد!
با یک حرکت سریع و پیش بینی نشده...طلسم قبلی نارسیسا با مچ دستش برخورد کرده بود. این طلسم را نمی شناخت. به مچ دستش نگاه نمی کرد. ولی به سادگی می شد درد را که حس می کرد در چشمانش دید...و خونی که قطره قطره روی کفش هایش می ریخت.
نارسیسا متوجه شده بود که طلسمش چه تاثیری داشته. شاید به همین دلیل برای لحظه ای غفلت کرد و چوب دستیش را پایین آورد.
از آن زاویه به خوبی می توانست مچ دست مایکل را ببیند...تقریبا قطع شده بود! با آن وضعیت امکان نداشت بتواند به دوئل ادامه بدهد. مایکل شکست را می پذیرفت. مجبور بود بپذیرد.
یا حداقل این فکری بود که نارسیسا می کرد.
چون درست در لحظه ای که چوب دستی نارسیسا پایین رفت، مایکل چوب دستیش را با دست چپ گرفت. کنترل خوبی نداشت...ولی برای اجرای یک طلسم کافی بود. سعی کرد درد شدیدی را که در وجودش می پیچید نادیده بگیرد...طلسم مرگ!
اجرای طلسم مرگ در آن لحظه سخت نبود...چون واقعا مرگ نارسیسا را می خواست... چشمانش را بست و طلسم را اجرا کرد. چشمان حیرت زده نارسیسا به نور سبزی که از چوب دستی مایکل خارج شده بود خیره شد...
و مایکل چند قدم از آینه فاصله گرفت!
-آره...همینجوری می شه. مطمئنم. تو آرزوهامو بهم نشون می دی...و من به واقعیت تبدیلشون می کنم. باید برم. یک ساعت دیگه دوئلم شروع می شه. ولی بازم برمی گردم...و تو راهنماییم می کنی!
پارچه سفید رنگی را با احتیاط روی آینه کشید و دوان دوان از زیر زمین خانه اش خارج شد.
دو ساعت بعد:نفس هایش به شماره افتاده بود.
این طلسم را به خوبی می شناخت...جادویی قدیمی و قدرتمند که کم کم راه نفسش را می بست و خفه اش می کرد. چوب دستیش را دید که کمی دور تر جلوی پاهای نارسیسا روی زمین افتاده.
اشتباه کرده بود...فریب آینه را خورده بود. او در انتظار طلسمی بود که مچ دستش را قطع می کرد و چیزی که نصیبش شده بود طلسم خفه کننده بود.
به آینه فکر کرد...چشمانش سیاهی می رفت. کل زندگیش را وقف این آینه و تصاویر مبهمش کرده بود.وقف رسیدن به آرزوهایی که آینه برایش به تصویر می کشید. و در لحظه مرگ تنها چیزی که به آن فکر می کرد صاحب بعدی آینه بود...ای کاش آن را به نارسیسا بخشیده بود.
این آینه به تنهایی برای تیره و تار کردن زندگی هر شخصی کافی بود.
____________________
نتیجه دوئل لادیسلاو زاموژسلی و سیریوس بلک:(سوژه:کلاه)
امتیاز های داور اول:
لادیسلاو زاموژسلی: 27 امتیاز - سیریوس بلک: 24 امتیاز
امتیاز های داور دوم:
لادیسلاو زاموژسلی: 26 امتیاز - سیریوس بلک: 25 امتیاز
امتیاز های داور سوم:
لادیسلاو زاموژسلی: 27 امتیاز - سیریوس بلک:25 امتیاز
امتیازهای نهایی:
لادیسلاو زاموژسلی:27 امتیاز - سیریوس بلک 25 امتیاز
برنده دوئل: لادیسلاو زاموژسلی
-آقای قاضی...خواهش می کنم سریع تر این دادگاه رو تمومش کنین. دیگه طاقت ندارم!
-باشه جناب کرامسل...چیزی نمونده. به عنوان آخرین بار ازش بپرسین.
-نمی شه خودتون این کارو انجام بدین؟
-شما به عنوان نماینده آزکابان اینجا حضور دارین. خواهش می کنم. این افتخار مال شماست!
کرامسل واضحا این افتخار را نمی خواست! ولی چاره ای نداشت. نفس عمیقی کشید و رو به متهم کرد.
-آقای لادیسلاو پاتریشوا خانزفا کاردلکیپ جورامونت پتیران عاصدیغ زاموژسلی، آیا به عنوان آخرین دفاع حرفی برای گفتن دارین؟
لادیسلاو سرش را تکان داد.
- ندارم! من همه مدارکم رو تقدیم دادگاه کردم. ولی طرف مقابلم یک مدیره...یک وزیر سابق! یک شخصیت مهم در کتاب! درک می کنم که ارتباطات خوبی در وزارتخونه و آزکابان داره. ولی اون کلاه مال منه. میراث خانوادگی پاتریشوا خانزفا کاردلکیپ جورامونت پتیران عاصدیغ زاموژسلی هاست!
قاضی چکش کوچکش را روی میز کوبید!
-نظرات شخصیتونو برای خودتون نگه دارین. کاش به جای تحقیق درباره ارتباطات سیریوس بلک، به فکر تغییر نامتون افتاده بودین. رای دادگاه اعلام میشه! هیئت منصفه و قاضی و مشاور آزکابان و داوران محترم دوئل، همگی کلاه مورد اختلاف را متعلق به سیریوس بلک تشخیص دادیم. از تجدید نظر خواهی و این حرف ها هم خبری نیست. دادگاه تعطیله!
سیریوس بلک لبخند پیروزمندانه ای زد و کلاه را ازروی میزی که در مقابلش قرار داشت برداشت و روی سر گذاشت. کلاه چندان زیبا نبود...سیاه و ساده! ولی بسیار باارزش و قدیمی.
جیمز دستش به شانه سیریوس زد.
-موفق شدیم رفیق...کلاه مال ماست.
لبخند سیریوس پهن تر شد...و چهره اش رنگ پریده تر.پریدن رنگ می توانست به دلیل خستگی باشد...ولی نبود!
اولین شخصی که متوجه شد مشکلی وجود دارد جیمز بود.
-هی...سیریوس؟ چت شد؟ ما برنده شدیم! چرا قیافت مثل مرده ها شده؟
سیریوس جواب نداد...رنگ صورتش سفید و سفید تر شد و طی چند ثانیه با صدای مهیبی جلوی میز قاضی روی زمین افتاد.
دادگاه به هم ریخت. جمعیت به طرف سیریوس دویدند و دورش جمع شدند. ولی کار از کار گذشته بود. چشمانش باز بود و ردی از خون روی شقیقه اش دیده می شد.
لادیسلاو بدون توجه به ازدحام جمعیت به طرف کلاه که با فاصله کمی از میز قاضی روی زمین افتاده بود رفت. کلاه را برداشت.
-بیا دینگ کوچولو...من بهش گفته بودم نباید دور و بر این کلاه بگرده. گوش نکرد. اگه اون وارث واقعی کلاه بود باید می دونست چیزی که من دنبالشم تو هستی، نه اون کلاه قدیمی.
جانوری کوچک عقرب مانندی از محفظه داخلی کلاه خارج شد و به آرامی روی انگشتان لادیسلاو رفت.
لادیسلاو کلاه را بر نداشت. برای آخرین بار نگاهی به سیریوس که قربانی یک طمع آنی شده بود انداخت و همراه "دینگ" از دادگاه خارج شد.