هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: کلاس جادوی سفید مرلینی
پیام زده شده در: ۱۸:۵۵ چهارشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۴
#84

آریانا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ چهارشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۸:۳۸ سه شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 371
آفلاین
1- چگونگی لو رفتن جيمز!

جيمز مثل همیشه، بعد از اينکه ليلى کرواتش را بست و گوشه ى شانه اش را با حالتى نمايشى پاک کرد، گونه ى همسرش را بوسيد و به شرکت رفت. منشی شرکت که جيمز را ديد، سريع لباسش مرتب کرد، نگاهى به آينه انداخت و صاف نشست. جيمز درحالى که جمله ى" چه خوشگل شدى امروووز!" را مى گفت، چشمکى به منشى اش زد و وارد دفترش شد. خودش را روى صندلى اش انداخت، پاهایش را روى ميز گذاشت و چرخ خوران اس ام اس هايش را چک کرد.

رز: سلام جيمز جوووون! دلم برات تنگ شده کى مياى؟
پاسخ جيمز: آخ جيمز قربون دل تنگت بشه! خيلى زود ميام.
لارا: جييييمز! عشقم کى مياى؟
پاسخ جيمز: آخ جيمز به فدای اون عشقم گفتنت.. خيلى زود ميام.
کبرى:..

جيمز لحظه اى به نام كبري زل زد.
- ايراني نداشتم بين دخترا؟

ولي سريع به خودش آمد.
- ساحره ساحره است ديگه.

و پيام کبرى را خواند.
کبرى: جيمز! کجايى ذلیل مرده؟
جيمز:

ادامه ي اس ام اس:چرا جواب زنگ و اس ام اس ها رو نميدى؟ چرا خبرى از بچه هات نمى گيرى؟
جيمز: بچه؟

ادامه ي اس ام اس: فکر کردى مى تونى منو طلاق بدى برى يه زن ديگه بگيرى؟ غلط کردى! پوستت رو مى کنم. دست بچه هامو گرفتم از آدرس اينترنتيت دارم ميام لاندن!
جيمز: لندن. چى؟ داره مياد خونه ى من؟

جيمز سريع كتش را از پشت صندلى برداشت و از اتاقش بيرون رفت. منشی سریع موهایش را مرتب کرد و درحالی که لبخند مى زد گفت:
- جناب جيمز، خانم سوزان زنگ زده بودن گفتم شرکت نيستيد رفتید خونه.
- اون چى گفت؟
- گفت ميره خونتون.
-

جيمز بى توجه به منشی که هنوز به حالت نگاهش مى کرد، از شرکت خارج شد.

آن سمت ماجرا- خانه ى جيمز و لى لى

در حالى که لى لى آواز مى خواند و با عشق براى همسر وفادارش شام درست مى کرد، ناگهان صداى وحشتناك کوبيده شدن در او را از جا پراند.

تق تق.. تتتق تتتق..

لى لى با عصبانیت در را باز کرد و کبرى را ديد. زنى ميانسال که موهاى سياه و بافته اش از دو سوى چارقدش بيرون زده بود و خال بزرگ و سياهى کنار بينى اش ديده مى شد. چادر گلدارى به کمر بسته بود و جارويى به دست داشت. در کنار او هم هفت بچه ى کوچک مانند دالتون ها صف بسته بودند. يکى آب دماغش جارى شده و به دهانش مى ريخت، يکى زار زار گريه مى کرد، يکى سرتا پایش گلى بود و توپ پلاستيکى اى به دست داشت.. خلاصه يک وضعی بود. کبرى که لى لى را خوشگل و تر گل ور گل ديد، شروع کرد به داد زدن.
- آآآآآي ايهاالنااااااس بيايد ببينيد شوورم رفته سرم هوو آورده. حالا من با اين هفت تا بچه و اينى که تو شکممه چى کار کنم؟ آآآآآى ملت ببينيد بدبختى منو! حالا آينده ى دسته گلاى من چى مى شه؟ اين مارمولك زندگيمو خراب کرد!

کبرى جمله ى آخر را درحالی که موهاى لى لى را مى کشيد گفت. لى لى که ابتدا فقط جيغ مى زد، ديد نمى تواند کارى از پيش ببرد دست برد و طره ى موى کبرى را گرفت. در اين اوضاع گيس و گيس کشى، ناگهان صداى ظريف زنانه اى گفت:
- سلام! ببخشید من سوزانم.. مى دونيد خونه ى جيمز من کجاست؟

لي لى و کبرى همزمان فریاد زدند.
- خونه ى.. جيمز.. تو؟

و بعد هر دو به سمت سوزان حمله ور شدند.
کبرى: جيمز مال منه.. من بچه دارم.
سوزان: جيمز منو دوست داره.
لي لى: طبق گفته ى رولينگ من زنشم.

چند دقیقه بعد جيمز که سعى مى کرد زودتر از سوزان و کبرى برسد، ناآگاه از اين قضایا به جلوى خانه رسید و تازه متوجه درگيرى ها شد. يک ممدى از دور گفت:
- جيمز اوناهاااااش!

کبرى، لى لى و سوزان با حالت به سمت جيمز بازگشتند. جيمز درحالی که جمله ى" إنّا لله وإنّا إليهِ رَاجعُون" را فریاد مى زد پا به فرار گذاشت.

به گفته ى شاهدان عينى، جيمز درحال فرار در مرزهاى چين دستگیر و به کشورش بازگردانده شده است. کبرى طلاق گرفت. او علاوه بر مهریه نفقه را هم تا قران آخر از جيمز گرفت.سوزان هم زن قانونى نبوده و کارى نتوانست از پيش ببرد. جيمز بعد از چند شب التماس لى لى را راضی کرد و به زندگى عادى خود ادامه دادند.

شد آنچه شد.

2- استااااااااد خب الان که عکس اين دو فرد، جيمز و سوروس رو کنار هم گذاشتم و نگاه مى کنم مى بينم که جيمز موهاى خوشگل داره، سوروس يه منبع توليد روغن داره و مخصوصا اينکه موهاش بلند هم هست ديگه اصلا جالب نيست. مرد و چه به موى مدل مصرى آخه؟ جيمز هيکل خوبی داره و لباس هاى خوبی مى پوشه. جيمز خوش مشربه، مى گه، مى خنده ولى سوروس يه گوشه گير ترسوى بداخلاقه يا لااقل اينطور ديده مى شه خب. از همه مهم تر جيمز پول داره که سوروس نداره. جيمز اسمش خوش آهنگ تره. جيمز صداى خوبی داره استاااااد. استااااااد رولينگ اشاره نکرده وگرنه چه روزها که جيمز با گيتار کنار پنجره ى لى لى اينا آواز" وا ليلا ليلى.. دوست دارم خيلى" مى خوند.

تازه سوروس خانواده ش هم خيلى ثبات نداشت ولى خانواده جيمز، خانواده اى خوب و سالم بود.

خب لى لى هم ديوونه نبود که عمرش رو هدر بده به همین علت جيمز رو انتخاب کرد.


ویرایش شده توسط آریانا دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۱۴ ۱۹:۰۶:۵۰

Do you hate people
I don't hate them...I just feel better when they're not around




پاسخ به: کلاس جادوی سفید مرلینی
پیام زده شده در: ۱۵:۲۵ چهارشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۴
#83

ریتا اسکیتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۵ شنبه ۹ اسفند ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۳:۵۹ پنجشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۵
از شماها خسته شدم! از خودمم همین طور!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 243
آفلاین
ارشد ریونکلاو

ریتامبیز



1)یک رول بنویسید و در آن چگونگی و داستان لو رفتن جیمز رو توضیح بدید. به نظر شما چه کسی لیلی رو خبر کرد؟ لیلی در مقابل جیمز چه کار کرد؟(20 نمره)
نکته: هاگرید برای نیومدن جیمز،دلیل آورد ولی نیاز نیست حتما بهش پایبند باشید. هرجور دوست دارید بنویسید.
نکته 2: هیچ اجباری نیست که از بی ناموسی توی تکالیف استفاده کنید.(هیچ نمره منفی ای نداره) ولی استفاده از بی ناموسی نمره مثبت خواهد داشت.


نیم ساعت قبل از شروع کلاس / دفتر پروفسور دامبلدور

دفتر پروفسور دامبلدور مثل همیشه بود. همه وسایل سر جای خود بودند و فاوکس هم گهگاه آه و ناله هایی سر میداد که ناخودآگاه حواس 10 گانه ی آلبوس را پرت میکرد.

- فاوکس، بسه دیگه! درسته من تمایلی به حیوونا ندارم کفتر روشنایی اما به هر حال هری پسرم ( ) خیلی وقته سری به دفتر من نزده و منم خیلی وقته که...

قبل از اینکه قیافه ی دامبلدور شیطانی تر بشود و فاوکس هم بیشتر از این قفس خود را کثیف کند و کار دست اندرکاران سوژه را سخت تر کند آژیر خطر دفتر صدایی خورد و سقف اتاق پروفسور از جا کنده شد! در این حین فاوکس خودش را جمع و جور کرد و دامبلدور هم مقدار تمایلاتش از 80 درصد به 30 درصد کاهش یافت. هر دوی آن ها به هاگریدی که به همراه چندین کیک با چتر نجات وارد دفتر میشد نگاه کردند.

- سلام پروف.. وای چقدر این سیستم جدیدتون که برای رفت و آمد من در نظر گرفتین خوبه.. هر دفعه میام اینجا گوشنم میشه!

- هاگرید.. بد موقع اومدی کیک خور روشنایی! داشتیم برای امشب کیس مناسبی رو دست و پا میکردیم بعد مدت ها که مثلِ یک غول بی شاخ و دم پریدی وسط. دیگه حسش پرید. بگو چی کار داری؟

- ببخشید پروف ولی خودتون گفتین بیام بهتون یه سری بزنم. نگفتین؟ آخه شیموس از بیل و بیل از رون و رون هم از هری شنیده که شما با من کار دارین.

- اوه بله هاگرید. جیمز گور به گور شده دوباره رفت سراغ شیر بازی. هی بهش گفتم با شیر بازی نکن شیری میشی، قبول نکرد! هی گفتم بهش اگه تو بری من با کی راز و نیازام رو انجام بدم.. گفت نگران نباش پسرم هری هست. ولی همه میدونین که جیمز یه چیز دیگه بود.

هاگرید در حالی که روی مبل راحتیِ دفتر لم داده بود و با ولع تمام کیکی درسته را در حلقومش جا میداد گفت:

- یعنی... شما... اووووم... هووووم! چه خوشمزه است این کیک... اوووم... اوه یِس، اوه مای گاد! داشتم میگفتم پرفسور. یعنی شما به لیلی خبر دادی که جیمز ساحره بازی میکنه؟ ای کلک

- البته که من گفتم. من هم به فکر منافع خودم هستم و جیمز یکی از منبع های راز و نیاز هام بود. در ضمن، لیلی هم چهار پنج تا شیکم زاییده از نوزده سال پیش! حقشه بدونه جیمز چه فکری میکنه درباره ی ساحره های دیگه. لیلی هم کار خوبی کرد و واکنش خوبی رو نشون داد. با استفاده از کفش های تن تاک و دمپایی نیکتا تا جزایر « شناسه بند لند » همراهیش کرد. من به لیلی افتخار میکنم!

هاگرید که دیگر کیکی نداشت، شروع کرد به خوردن اسباب و اساسیه دفتر دامبلدور. با دست راست یکی از بالشت ها را گرفته بود و با دست چپ، قدح اندیشه را گرفته بود و لیس میزد.

- البته هاگرید. من بی دلیل این چیزا رو بهت نگفتم. تو باید بری سر کلاس جادوی سفید مرلینی و راه جیمز رو ادامه بدی؟

- یعنی منم برم ساحره بازی؟

- نه هاگرید. شما باید بری و به دانش آموزان جادوی سفید یاد بدی.

- من گوشنمه

- برای همین عجله کن، برات کیک میفرستم با پست پیشتاز! تو فقط برو تا کل وسایل رو نخوردی!

هاگرید تا اسم کیک رو شنید، به سمت در متواری شد. البته به همراه قدح و آن بالشت که دیگر چیزی از آن ها نمانده بود.

- راستی هاگرید. یه سوال خصوصی داشتم. بین خودمون بمونه. تو چطوری بدون اینکه تلاش کنی هری رو میبری کلبت؟ اون همیشه توی کلبه ی تو ول میچرخه. راز این کارت رو بهم بگو.

- آلبوس، این از فوت و فن های استاده! اگه کیک هات خوشمزه بود، بهت میگم.


2)به صورت غير رولي توضیح بدید که جیمز چه برتری هایی نسبت به سوروس اسنیپ داشت که تونست لیلی رو از آن خودش کنه؟(یا به عبارت دیگر لیلی چه برتری هایی رو توی جیمز دید؟)(10 نمره)

شما یه سر بیا توی فیضبوق سایت مشنگی جادوگران. برو توی عکس های تولد، یه سری به عکس لیلی پاتر و جیمز پاتر بزن. بعد یه سری به عکس سیو بزن!
شما چهره ی جیمز رو که میبینی با اون همه ریش و سیبیل و مردونگی حس میکنی یه آقا بالا سرته ولی سیو رو نگاه کن از اونور... کلی روغن مو زده به خودش و صورتش و لباساش! معلومه کدوم سر تره دیه
جدای شوخی. ممکنه واقعا لیلی از روغن مو خوشش نیاد خب. زنه دیگه، وقتی تصور میکنه که شوَورش روغن بماله پَس کله اش، معلومه میره سراغ یه کیس مناسب تر.
جیمز برتری خاصی نداشت. فقط نمیدونم چرا رولینگ خیلی علاقه داشت عشق بین این سیو و لیلی رو از بین ببره. هووووی رولینگ! مگه خودت ناموس نداری ننه سیریوسی؟ نمیبینی دو تا جغد عاشق به هم میخوان برسن میزنی توی ذوق خواننده و نویسنده و ایفا کننده و فَن آرت؟ هان؟

این بود انشای من


دلتنگ آن گوشه گیر قدیمی!

به امید بازگشتِ سیریوس بلک

گوشه گیرم، باز گشت!


پاسخ به: کلاس جادوی سفید مرلینی
پیام زده شده در: ۲۲:۳۷ پنجشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۴
#82

وندلین شگفت انگیز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۲ پنجشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۶
از اون طرف از اون راه، رفته به خونه ی ماه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 382
آفلاین
ارشد ننه هلگا!
1)یک رول بنویسید و در آن چگونگی و داستان لو رفتن جیمز رو توضیح بدید. به نظر شما چه کسی لیلی رو خبر کرد؟ لیلی در مقابل جیمز چه کار کرد؟(20 نمره)
نکته: هاگرید برای نیومدن جیمز،دلیل آورد ولی نیاز نیست حتما بهش پایبند باشید. هرجور دوست دارید بنویسید.
نکته 2: هیچ اجباری نیست که از بی ناموسی توی تکالیف استفاده کنید.(هیچ نمره منفی ای نداره) ولی استفاده از بی ناموسی نمره مثبت خواهد داشت.


فردا بیام بنویسم؟ پرید:|


2)به صورت غير رولي وضیح بدید که جیمز چه برتری هایی نسبت به سوروس اسنیپ داشت که تونست لیلی رو از آن خودش کنه؟(یا به عبارت دیگر لیلی چه برتری هایی رو توی جیمز دید؟)(10 نمره)
الف-بهداشت!
بله استاد عزیز، شما اگه انتخاب داشته باشی تو تخت روغن مالی شده می خوابی یا تو رخت خواب تمیز؟ تو رخت خواب تمیز طبیعتا!

ب-بینی متناسب!
میگن یه بنده خدایی که از زیبایی کم بهره نبود به انیشتین نامه نوشت که با من ازدواج کن که بچه مون چهره منو داشته باشه و هوش تو رو و از دو دنیا بی نیاز شه! انیشتین جواب میده که اگه برعکس شه که دو دنیا ازش بی نیاز میشه! حالا شما فکر کن بچه هوشش به لیلی بره قیافه ش به اسنیپ!:|

ج-وجهه عمومی مناسب!
حقیقتی که هست اینه که هیچوقت بچه خرخون ها محبوبیت خاصی نداشتن بین همکلاسیا...اینجانب یک قربانی نمونه هستم مثلا! از طرفی اما بچه های ورزشی و پرورشی و روزنامه دیواری بروبیایی داشتن برا خودشون! در نتیجه مشخصه که اینجا جیمز از سیو برتره!


تصویر کوچک شده


دیدمش از این جا رفت، اون بالا بالاها رفت!


پاسخ به: کلاس جادوی سفید مرلینی
پیام زده شده در: ۱۲:۳۱ یکشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۴
#81

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۲ پنجشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۵:۰۱ شنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 77
آفلاین
آرشد هآفل پآف

1)یک رول بنویسید و در آن چگونگی و داستان لو رفتن جیمز رو توضیح بدید. به نظر شما چه کسی لیلی رو خبر کرد؟ لیلی در مقابل جیمز چه کار کرد؟(20 نمره)

یکی از پیاده روهای تایلند

- جیمز چه خوب شد این دفعه باهات اومدم نه؟!

جیمز در حالی که با نگرانی مواظب اطرافش بود نگاهی به چهره ی سرخوش لیلی انداخت و گفت : آره...آره! خیلی خوب کاری کردی . ایناها اینم از راجین کاتاداس سیوژینینیوس که تعریفشو می کردم!

لیلی نگاهی به ساختمان رنگ و رو رفته ای که روبرویش قرار داشت انداخت و گفت: اممم... آره باحاله! چی هست این؟!

- اممم... این یه جاییه که مردم وقتی حس آلودگی و ناپاکی می کنن می رن توش و با یه سری مواد خاصی خودشون رو تطهیر می کنن و به پاکی می رسن، خیلی جالبه!

- یعنی حموم عمومیه!؟

-آره اینم یه طرز بیانشه!

لیلی که تا قبل از این از یک پله برقی تاریخی، توالت عمومی تاریخی و دکه ی روزنامه فروشی ( که تاریخی نبود!) دیدن کرده بود، کاسه ی صبرش لبریز شد و گفت: حوصلم سر رفت باو! دو روزه منو اینجا میگردونی،اولاش خوب بودا، اما تو دو هفته میومدی اینجا اینا رو ببینی؟!

_ آره لیلی! من عشق تاریخم می شناسی منو که!
- نمی دونم والا! من هیچ وقت تاریخدوست... جیمز! اون پسره چقدر شبیه توئه!

جیمز نگاه به پسر روزنامه فروشی که در گوشه ی خیابان مشغول به کار بود انداخت و از جا پرید.

- اهمم... از قدیم که میگن! این جاپونی ها و تایلندی ها همشون شبیه همن!
- خب شبیه همن! شبیه تو که نباید باشن!

جیمز در حالی که دست لیلی را در جهت مخالف جایی که پسرک ایستاده بود می کشید، گفت: من یه رگم آسیایی و ایناست دیگه . بیا بریم یه فلافلی توپ میشناسم! اصلا صداش میکنن لیتل انقلاب! بریم!

- نه جیمز...عینه توئه! خیلی عجیبه!

لیلی خودش را از دست جیمز آزاد کرد و خودش را به پسر رساند. پسر با دیدن جیمز نیشش تا بناگوش باز شد و به سرعت به سمت جیمز دوید.

- بوبا! بوبا!
- جیمز این چی میگه؟
- اممم... امم.. به زبون تایلندی میگه. بوبا یعنی کیک! برو پسر جون ما اینجا کیک نمیدیم به کسی! تکدی گری نکن اینقدر!

لیلی که هنوز کاملا متقاعد نشده بود در حال تکان دادن سرش به نشانه ی تاسف! بود که ناگهان چشمش به پسر دیگری افتاد که از قضا شباهت بی بدیلی به هری خودشان داشت که به خاطر کنکور جادوگری نتوانسته بود همراهشان به این سفر بیاید. در همین لحظه با زوم آوت دوربین، لیلی با افکت شرلوکی صورت تعداد زیادی از رهگذران را یک به یک دید و خلاصه موضوعی را به فراست دریافت!

- جیــــــــمز!

جیمز در حالی که با خشونت سعی می کرد سیلی از کودکان را از خود جدا کند با وحشت جواب داد: بله عشقم؟!

- عشقم و بوق! عشقمی بهت نشون بدم! جریوس ماکسیما!

طلسم سرخ رنگی درست از کنار گوش جیمز گذشت و به رهگذر بخت برگشته ای برخورد که به طرز فجیعی که شایسته ی هیچ انسانی نیست، جان باخت!

جیمز که مایل نبود سرنوشتی مشابه داشته باشد با پرشی بلند رو جمعیتی که دورش جمع شده بودند پرید و با قرار دادن پاهایش روی سر ملت، به صورتی خفن روی جمعیت راه رفت که البته می توانست این کار را نکند ولی خب کرد!

لیلی که برای لحظه ای داشت با خودش فکر می کرد وات دِ ؟! ، به خودش آمد و جیمز را تعقیب کرد. صحنه ی تعقیب و گریزی که در حال شکل گیری بود، بعدها رکورد لایک یوتیوب را از ویدیوی "پیانو زدن نجینی با هم آوایی ولدمورت" ربود!

جیمز در حالی که به صورت ژانگولری فرار می کرد از روی دیواری پرید و در حیاط یک مکان غیرآسلامی فرود آمد. کمی پاهایش را مالید و آماده شد که به دویدن ادامه بدهد که احساس کرد طنابی نامرئی دور پاهایش پیچید و در هوا آویزان شد. بله لوی کورپس! ( با تشکر از گلرت! نویسنده درس ها رو به صورت کاملا ترکیبی یاد گرفته است! )

لیلی با نگاهی ترسناک در حالی که خون جلوی چشمانش را گرفته بود به جیمز نزدیک شد.

- لیلی منو ببخش! سیریوس اینا منو آغفال کردن!

- بوقی سیریوس که پونزده ساله تو آزکابانه!

- ععع؟! مگه جرمش قتل ما نبود؟! ما که زنده ایم!

- نمی دونم! یه بوقی زده دیگه! بعضیا تقدیرشون نکبته! ... اه! بحث رو عوض نکن! تکون نخور می خوام از وسط دو نصفت کنم!

جیمز با شنیدن این جمله طبیعتا شروع کرد به دست و پا زدن. ملتی که در آن مکان غیرآسلامی بودند، دست از کار کشیده بودند! و این صحنه ی عجیب را نظاره می کردند. ناگهان صدای زنانه ای که به طرز استرس زایی برای جیمز آشنا بود به گوش رسید:

- عههه! جیمز؟! ....از دست توئه بوقی ایدز گرفتم! میکشمت!(به سیخ! زبون ما رو درست بلد نیست!)

و اینگونه بود که لیلی موضوع را فهمید و جیمز توسط دو ساحره ی خشمگین به شدت مورد عنایت قرار گرفت و به شنیع ترین شکل ممکن به قتل رسید. خانواده ی پاتر برای پاک کردن ننگ این موضوع، جیمز را مفقودالاثر اعلام کردند،هاگرید هم سورسش خانواده ی پاتر بود و ...!

2)به صورت غير رولي وضیح بدید که جیمز چه برتری هایی نسبت به سوروس اسنیپ داشت که تونست لیلی رو از آن خودش کنه؟(یا به عبارت دیگر لیلی چه برتری هایی رو توی جیمز دید؟)(10 نمره)

از دو منظر به این قضیه میشه نگاه کرد، اول اینکه لیلی از کودکی سیوروس رو می شناخته و همگی می دونیم که خب از همین شروع کار، شانس اسنیپ برای داشتن هر گونه رابطه ی جدی آسلامی یا غیرآسلامی با لیلی به صفر تقلیل پیدا می کنه! چون لیلی به چشم برادری و داداشی به سیوروس نگاه میکنه و خلاصه به اصطلاح سیو friend zoned شد رفت پی کارش! تا درسی برای آیندگان باشه که اگه به دختری علاقه دارید، مثل آدم بگید! ادای داداش در نیارید! و الا به بوق میرید!

منظر دوم اینه که جیمز کلا آدم باحال تر و اجتماعی تری بوده. خلاصه خیلی کول بوده! ولی سیوروس فقط درسش خوب بوده! تو اون بازه ی زمانی لیلی بچه بوده فکر می کرده هر چی یکی باحالتره باشه برای زندگی بهتره! ولی احتمالا بعدها که سیوروس استاد هاگوارتز شده بوده و جیمز بیکار گوشه ی خونه مثلا دنبال ولدمورت بوده! لیلی هی می گفته من صد تا خواستگار دکتر مهندس داشتم ولی آخر زن توئه بوقی شدم!


ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۴ ۱۲:۵۲:۲۹
ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۴ ۱۳:۰۰:۴۳
ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۵ ۱:۱۱:۱۰

وقتی توی خونه ات موش رخنه میکنه، خونه رو دور نمی ریزی! موش رو بیرون میکنی!


پاسخ به: کلاس جادوی سفید مرلینی
پیام زده شده در: ۱۹:۵۷ شنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۴
#80

رون ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۸ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۱:۱۱ دوشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۱
از
گروه:
کاربران عضو
پیام: 742
آفلاین
1-

سیریوس، سیوروس و جیمز با چشمانی متعجب ایستاده بودند و به یکدیگر چشم دوخته بودند. جیمز که گویا آبی سرد بر روی سر و رویش ریخته باشند، باچهره ای رنگ پریده ایستاده بود و نگاهش بین سیریوس و سیوروس در گردش بود.

لیلی در حالی که با عصبانیت بر روی زمین قدم میگذاشت، با چهره ای سرخ و عصبی، از آن سه دور میشد و زیر لب فحش های رکیک به زمین و زمان می داد و چنان به علف های سبز رنگ زیر پایش پا می کوبید که دیگر قدرت برخواستن را نداشتند.

جیمز که گویا به خود آمده بود، بالاخره از جا تکانی خورد و به سمت لیلی دوید. چنان می دوید که چند بار نزدیک بود بر زمین سخت برخورد کند و به هدف خود که رسیدن به همسرش لیلی بود، نرسد اما بالاخره به هدف خود رسید و با لمس شانه ی لیلی او را متوقف کرد.

لیلی که از عصبانیت سرخ شده بود، دست جیمز را که بر شانه اش بود را کنار زد و با عصبانیت بر سر او فریاد زد:
-حالا با زن های دیگه می چرخی؟ اونقدر قربون صدقه من می رفتی این بود؟

جیمز که قادر به پاسخ دادن نبود و پاسخی هم برای گفتن نمی یافت، با چشمانی پشیمان به لیلی نگاه کرد تا شاید بتواند دل او را به رحم بیاورد اما لیلی کسی نبود که به همین آسانی، کسی را ببخشد. بنابراین لب به سخن گشود و با لحنی که انگار گناهی ندارد، گفت:
-لیلی جان ببین اونا با من نبودن با سیریوس و سیوروس بودن خودت ندیدی مگه؟ من تقصیری ندارم.
-تقصیری نداری؟ فک کردی من خبر ندارم؟ منو احمق فرض کردی؟ هری همه چیو برای من گفته لازم به توضیح نیست.
-هری بهت گفته؟

جیمز که لحظه به لحظه سرخ تر می شد، فکر انتقام از پسرش هری را در ذهن می پروراند.

لیلی که دید جیمز تغییر چهره داده و در افکار پلیدی غرق شده است، گویا توانست افکار جیمز را بخواند. بنابراین با صدایی بلند که حتی سیریوس و سیوروس که بسیار دور تر از آن دو بودند بشنوند، گفت:
-با پسر من کاری نداری ها... گفته باشم یه مو از سرش کم بشه میام کل موهاتو میکنم. فهمیدی؟

سپس با عصبانیت، از جیمز روی برگرداند و به سمت هاگوارتز پیش رفت تا از جیمز نزد دامبلدور شکایت کند.

جیمز که رفتن لیلی را تماشا میکرد، نگاهش به در هاگوارتز ورودی هاگوارتز افتاد و هری را در نزدیکی آن دید که گویا آمده بود تا ببیند ماجرا از چه قرار است و چه اتفاقی می افتد؟ همین که جیمز او را دید، قیافه اش از قبل سرخ و سرخ تر شد و با عصبانیت رو به هری که او را تماشا میکرد با ایما و اشاره، او را تهدید کرد.

هری که تهدید های پدرش را دید، با شتاب به سمت مادرش که به سمتش می آمد رفت و حرف هایی به او زد.

لیلی که گویا از حرف های هری عصبی شده وبد، به سمت جیمز برگشت و فریاد زد:
-اگر یک بار دیگر ببینم داری بچمو تهدید میکنی کاری میکنم که مرغ های قرارگاه مرگخوار و محفل و هر قبرستونی به حالت گریه کنه.

جیمز که از این سخن لیلی بسیار جا خورده بود، دیگر سخنی نگفت و مادر و پسر را، که به داخل هاگوارتز میرفتند، تنها با نگاه هایش، همراهی کرد


2-

خب اول لیلی خیلی سیوروس را دوست داشت تا جایی که به هم قول و وقرار هایی داده بودند که در هیچ جا حتی نوشته های رولینگ هم به چشم نمی خورد. با ورود به هاگوارتز لیلی و سیوروس گروه هایشان از هم جا شد و فرصتی برای جدایی این دو عاشق پیش آمد. لیلی در گروه گریفیندور با جیمز آشنا شد اما سیوروس را از یاد نبرد. بعد از مدتی حس نفرت از جیمز، در قلب سیوروس ایجاد شد به طوری که این دو تبدیل به دشمنانی سرسخت برای یکدیگر شدند. لیلی در این گونه زمان ها، به یاری سیوروس میرفت. اما سیوروس با او رفتار خوبی نداشت. بنابراین با بد تر شدن رفتار سیوروس با لیلی و تلاش جیمز برای جلب توجه لیلی، او به جیمز علاقه مند شد و تقریبا سیوروس را فراموش کرد.
علاوه بر ویژگی سفید بودن جیمز،چهره و قیافه، بهترین و برترین ویژگی جیمز نسیت به سیوروس بوده است



تصویر کوچک شده


پاسخ به: کلاس جادوی سفید مرلینی
پیام زده شده در: ۱۸:۴۱ شنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۴
#79

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
تازه وارد اسلیترین


نقل قول:
1)یک رول بنویسید و در آن چگونگی و داستان لو رفتن جیمز رو توضیح بدید. به نظر شما چه کسی لیلی رو خبر کرد؟ لیلی در مقابل جیمز چه کار کرد؟(20 نمره)


ادامه ی پست قبلی خودم توی کلاس!

جیمز نگاهی سیریوس بلک کرد...او دیگر از دامبلدور و عشق های دامبلدوری خسته شده بود!
_سیریوس...تو برو پیش دامبل...من یه کار دیگه میکنم!
_چرا جیمز؟!تا دامبل هست،چرا غریبه؟!
_ای بابا!خب آقا...تنوع لازمه...نمیشه که هر موقع عشق لازم شدیم،بریم پیش دامبل!
_خود دانی...من که الان سیو عینهو مبصرها وایساده بالا سرم،تا شب باس کار کنیم...شب شد برمیگردم پیش دامبل من!

جیمز "پوف"ای گفت و از سیریوس جدا شد...اما چند قدمی بیشتر دور نشده بود که ناگهان فکر شیطانی_جیمزی به ذهنش رسید...سریعا به روی پاشنه پایش چرخید و به سمت سیریوس برگشت...
_هی سیریوس...هی!
_چیه؟!
_ببینم...گفتی تو و سیو تا شب اینجایین؟!
_هوووم...آره!
_یعنی خوابگاه مدیران خالیه فقط دلوروس و سوزان اونجان!
_فکر کنم...وایسا بینم...نکنه...
_نه آقا...فعلا من کار دارم بعدا با هم صحبت میکنیم!
_اما...

جمله سیریوس با پریدن جیمز روی جارو و پروازش به سمت خوابگاه مدیران ناتمام ماند!

نیم ساعت بعد،خوابگاه مدیران!

عله کبیرکه سالها بود بعد از ساختن خوابگاه،همیشه در اتاق مخوف خودش زندگی میکرد...او فقط هر چند مدت یکبار بنا بر خصوصیت جسمی بشر که به مرلینگاه نیاز دارد،از اتاق خارج شده و به سوی وجدانگاهِ واقع شده در طبقه منفی دوی خوابگاه میشتافت...اینبار هم یکی از آن دفاعات بود...اما در را مرلینگاه صداهای ناهنجار از اتاق طبقه بالا،توجه او را جلب کرد...به همین خاطر عله به سمت اتاق رفت و فالگوش ایستاد تا بشنود در اتاق چه خبر است...
_جیمز...جیمز...تو به گردن نصف جامعه جادوگری حق داری...اصلا من میگم بیا بریم...اینجا قدر ما رو نمیدونن!
_فعلا که داره خوش میگذره دلو...شیرت رو بخور جون بگیری حالا...سوزان...تو چرا کم کاری و حرف نمیزنی؟!
_من خیلی وقت پیش بودم جیمز...ولی حتی اونایی که خیلی وقت پیش بودن هم نمیدونن من کی هستم!بحران هویت گرفتم جیمز...فکر کنم یه سفسطه ای تو کار باشه!
_به سفسطه چه ربطی داره سوزان جان! بعدش هم...الان تو این موقعیت وقت این حرفاس آخه؟!بیا فعلا به کار خودمون برسیم!
_جیمز...ناراحت نشی ها...ولی ای کاش کاکائویی بود!
_چی؟
_شیر دیگه!

عله کبیر که تحمل شندین و دیدن چنین اتفاق هایی را در خوابگاه نداشت با لگد در را باز کرد و آن سه مدیر را غافل گیر کرد!
_عه؟!عه؟!چه وضعشه آقا؟!یه اهمی!یه اوهمی!
_به به....چشمم روشن!این چه وضعیه درست کردین؟!پیرهنت رو بپوش جیمز!تو هم حجابت رو رعایت کن خواهر سوزان!نه دیگه...تو نیاز نیست کاری بکنی دلو...تو سنی ازت گذشته فرقی نمیکنه!
_بیخال بابا عله جان...اگه ناراختی تو هم بیا وسط!
_زشته آقا...من تعهد دادم...امضا کردن پای یه برگه هایی...میخوای بیان در خوابگاه مدیران رو گِل بگیرن؟!اصلا میرم به مامانم میگم!

عله با گفتن جمله "میرم به مامان میگم!" اتاق و خوابگاه مدیران را ترک کرد تا جیمز و سوزان و دلوروس در تعجب بمانند که مامانش کیه آخه و چه ربطی به موضوع داره؟!
_ولش کن...بره به مامانش بگه...مگه ما مامانش رو میشناسیم؟!بذار بره هی کی رو میخواد بیاره...بذار به کار خودمون برسیم!

دقایقی بعد!
جیمز،دلوروس و سوزان همچان به کار خود مشغول بودند که دوباره در اتاق با لگد باز شد...اما اینبار عله تنها نبود!بلکه لیلی پاتر هم همراه او بود!
_ل...لی....لیلی؟! اینجا چیکار میکنی عزیزم؟!
_پسرم اومد بهم گفت که اینجا چه خبره!
_عله پسرته؟!
_ناسلامتی عله کلی مدت هری پاتر بود ها...حالا هم از پسرم...یعنی پسر سابقم میخوام که یه لحظه منو مدیریتش رو بده بهم!

عله منو مدیرتش را در آورد و آن را به لیلی داد...لیلی هم منو را گرفت و آن را به دست آن سه نفر داد...سپس وردنه ای از جایی که به من و شما مربوط نیست بیرون آورد و گفت:
_خب...دو راه دارین...راه اول وردنه و کاربرد های تنبیهی وردنه است...راه دوم هم فشار دادن دکمه بلاک شدن توی منو هست...یکیش رو انتخاب کند!

جیمز با ترس به لیلی و بعد به سوزان و دلوروس نگاه کرد و آب دهانش را قورت داد...سپس چون از خطرات تنبهی ورنه آگاه بودند، همراه با دلوروس و سوزان دکمه مذکور را فشار داده و شد آنچه که شد!



نقل قول:
2)به صورت غير رولي وضیح بدید که جیمز چه برتری هایی نسبت به سوروس اسنیپ داشت که تونست لیلی رو از آن خودش کنه؟(یا به عبارت دیگر لیلی چه برتری هایی رو توی جیمز دید؟)(10 نمره)

دلایل:1_جیمز بچه پولدار بود...ولی سیوروس بچه پایین شهر بود بیچاره!
2_جیمز یک بار شلوار سیوروس رو کشیده پایین...شاید لیلی دیده،نپسندیده!به ما ربطی نداره اصلا!
3_جیمز هی میرفت این ور و اونور شوخی میکرد و کلی رفیق و آشنا داشت ولی سیوروس عینهو برج زهر مار میشست یه گوشه،برای خودش طلسم اختراع میکرد!
_شواهد و قرائن نشون میده لیلی چوب پرست بوده و چون جیمز جاروی آخرین مدل داشت و سیوروس حتی جیان(معادل ژیان توی دنیایی جادوگری!) هم نداشت،لیلی جیمز رو پسندید!

بقیه دلایل رو هم میذارم بقیه بگن!




پاسخ به: کلاس جادوی سفید مرلینی
پیام زده شده در: ۱۵:۴۸ جمعه ۲۶ تیر ۱۳۹۴
#78

روبيوس هاگريد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۵ جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۲۵:۳۴ جمعه ۱۷ آذر ۱۴۰۲
از شهری که کودک نداشت.
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 459
آفلاین

دوستان با اينكه نمره دادن من به هيچ كسي ربط نداره، ولي يه سري توضيحات مي دم . به دلايل عشقي، توي نمره دادن به ارشدا سختگيري كردم. اگه تازه وارد مي بودن همشون نمره كامل مي گرفتن!
درضمن براي سوالا بارم گذاشته نشده بود كه من ٢٥-٥ در نظر گرفتم و براي سوال دو به همه ٥ نمره رو دادم.

اسليترين

رودولف لسترنج: ٣٠

نمره كل: ٣٣


ريونكلاو

دافنه گرينگراس: ٢٧
اوتو بگمن: ٢٧
مايكل كرنر: ٣٠
گلرت پرودفوت: ٢٨

نمره كل:٣٩


گريفيندور

رون ويزلي: ٢٨

نمره كل:٣١



هافلپاف

نبود كسي ظاهراً...


هرگونه درخواست نقد و سوالي داشتين بياين خصوصي. در خدمتم.


تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: کلاس جادوی سفید مرلینی
پیام زده شده در: ۱۸:۱۱ پنجشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۴
#77

روبيوس هاگريد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۵ جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۲۵:۳۴ جمعه ۱۷ آذر ۱۴۰۲
از شهری که کودک نداشت.
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 459
آفلاین
دانش آموزان در حال پراندن انواع متلک به یکدیگر بودند که چهارچوب در کنده شد و غولی بی شاخ و دم وارد کلاس شد.(برای افزایش بار فضاسازی مودی رو تصور کنید که وسط رعد و برق بطری معجون مرکب می خورد. فقط به جاش هاگرید رو بزارین که کیک می خورد. ترجیحا با پس زمینه سوتی دادن!) مایکل کرنر بدون وقفه فریاد سر داد:
-هـاگــرید! اینجا کلاس جادوی سف...

گلرت پرودفوت حرف مایکل کرنر را قطع کرده و گفت:
-اینجا کلاس بی ناموسیه!

مایکل کرنر ادامه داد:
-همونی که ناظرمون گفت. کلاس آشپزی طبقه بالاست!

هم زمان با این حرف مایکل کرنر، کلاس درس از شدت خنده دانش آموزان به هوا رفت و دانش آموزان ریسه زنان، به قصد سر نهادن به بیابان از نیمکت ها بیرون آمدند که به دلیل تراکم حجمی هاگرید، موفق به گذشتن از در کلاس نشده و به نیمکت های خود بازگشتند.
-بیست و خورده ای امتیاز از ریونکلاو کم میشه.:-"
-چی می گی هاگرید؟ فقط معلم ها می تونن امتیاز کم کنن. وای تو معلم شی من سکته ناقص می زنم.
-نه! ارشد ها هم میتونن امتیاز کم کنن.
-ینی ارشد شدی با این سن و سال؟
-مدیر مدرسه هم می تونه البته.
-مدیر که نشدی؟
-نه همون معلم شدم...
-آهان...

هاگرید طوری انتظارات را در ثانیه ای بالا برد که هیچکس از دبیر شدنش شوکه نشد و هیچ کس هم سکته ناقص نزد.(البته ریونکلایی ها در تمرین فکر شیفت قبل از خواب شوکه شدند ولی پزشکی قانونی، علت مرگ را نشت گاز شومینه اعلام کرد.)
هاگرید مقابل تخته آمد و به چهره گیج و منگ دانش آموزان نگاه کرد. سپس شروع به حرف زدن کرد.

-آقای جیمز پاتر بعد از جلسه پیش ربوده شدند به دلیل مصرف شیر فاسد،ایدز گرفتند و همسرشون با دمپایی ابری تا لب مرز تایلند دنباشون کردند. خلاصه کلبه ما هم که همین بغله. هرچی میشه صدامون میزنن میگن بیا درس بده. یاد مسئول پرورشیا می افتم که وقتی معلما نمیان، به جای معلما هم ریاضی درس میدن هم زبان انگلیسی و هم دینی.

در انتهای کلاس، مجله "ساحره" از جلوی صورت رودولف کنار رفت و چشمان رودولف به چشمان هاگرید خیره شد.
-ینی شوما می خواین به ما بیناموسی یاد بدین از امرو؟
-نفهمیدم چی گفتی! گشنم شد...

هاگرید این را گفت و بالفور به سمت آشپزخانه رفت. اما وقتی که از کلاس بیرون رفت، دانش آموزان نوشته هایی بر روی تخته ی پشت سر او دیدند.
نقل قول:
این کلاوص، واصه آموضش بی ناموسی تاصیص شد. با اینکه من خودم ذیات موافقات نیسسم با این موضوع ، باید به اهداف پایبند باشم.
درس جلسه دوم: بی ناموسی حد و مرز داره! اگه مرز ها رو بشکنید فاجعه به بار می آد و این در صورتیه که اگه روی مرز ها راه برین، مخاطب رو حسابی می خندونید. تاحالا شده در جمع خانواده بزنید این شبکه های خارجی تهاجم فرهنگی آستاکبار که فیلم کمدی می زارن؟ اگه یه قسمت خیلی کوتاه چند ثانیه ای باشه، شما می بینید و ناخودآگاه می خندید. اگه چند ثانیه باشه، شما نگاهی به اعضای خانواده می کنید و می بینید یک سری انسان سرخ تر از لبو، چشم های خودشونو گرفتن! اگه دقایق طولانی باشه که کلا خاموش می کنید دم و دستگاه رو...(چون توی مورد سوم حتی باعث بی مزگی هم میشه.)
حالا این موضوع مقدار، توی شدت بی ناموسی هم صادقه. یعنی شما باید بعد از نوشتن مطلب، ببینید فلان شخص با این سن، می تونه پستی که نوشتین رو بخونه؟
فلان شخص با این عقاید بعد از خوندن پستتون چه نظری داره؟
یادتون باشه با شکستن مرزها، می تونید عده خاصی رو بخندونید و عده کثیری رو نسبت به سبک بی ناموسی متنفر کنید. ولی آیا روی مرز راه رفتن هم افراد رو نسبت به بی ناموسی متنفر می کنه؟

تکالیف :

1)یک رول بنویسید و در آن چگونگی و داستان لو رفتن جیمز رو توضیح بدید. به نظر شما چه کسی لیلی رو خبر کرد؟ لیلی در مقابل جیمز چه کار کرد؟(20 نمره)
نکته: هاگرید برای نیومدن جیمز،دلیل آورد ولی نیاز نیست حتما بهش پایبند باشید. هرجور دوست دارید بنویسید.
نکته 2: هیچ اجباری نیست که از بی ناموسی توی تکالیف استفاده کنید.(هیچ نمره منفی ای نداره) ولی استفاده از بی ناموسی نمره مثبت خواهد داشت.
2)به صورت غير رولي وضیح بدید که جیمز چه برتری هایی نسبت به سوروس اسنیپ داشت که تونست لیلی رو از آن خودش کنه؟(یا به عبارت دیگر لیلی چه برتری هایی رو توی جیمز دید؟)(10 نمره)



ویرایش شده توسط روبيوس هاگريد در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۲۶ ۷:۰۴:۵۴

تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: کلاس جادوی سفید مرلینی
پیام زده شده در: ۳:۲۷ پنجشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۴
#76

گلرت پرودفوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ سه شنبه ۵ اسفند ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۱۳ یکشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۱
از قلعه ی نورمنگارد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 512
آفلاین
1)در حالی که جیمز از کلاس بیرون میره تا به ساحره ها برسه ، متوجه میشه که سوروس و سیریوس نظر اون ساحره ها رو به خودشون جلب کردن. درگیری جیمز و سوروس و سیریوس رو در یک رول بنویسید. (نکته 1:اگر بی ناموسی توش باشه ، "امتیاز اضافی" میگیرید ، در غیر این صورت امتیازی ازتون کم نمیشه.)
(نکته 2:به درسی که داده شده توجه کنید اگر میخواید بی ناموسی بنویسید و فقط بخش کوچیکی از پستتون رو بهش اختصاص بدید.)
(نکته 3:مواظب باشید از حد نگذرید ، خیلی بی ناموسی روان و به قولی "غیر هاردکور" بنویسید. اگر از حد گذشته باشه ازتون امتیاز کم میشه و حتی ممکنه پستتون پاک بشه.)


هوا آفتابی بود و هاگوارتز شلوغ تر از همیشه. پروفسور اسکیتر با لباس بدن نمایی بر تن که می شد دلیلش را گرمای تابستان فرض کرد، مشغول رپرتاژ بود.

- بله، و حالا مدیر و معاون فاسد رو دارن از در اصلی هاگوارتز خارج می کنن. مدیر و معاونی که مشغول انجام اعمال ناصالح با دو تن از شاگردان بی گناه مدرسه بودند و افکار پلیدی را برای به انحطاط کشیدن جامعه ی جادوگری داشتند، به دست سربازان گمنام ساواج دستگیر شدند. چـــه شوتــایی میزنن این مامورین ساوااااااااااج!

یک ساعت قبل، دفتر مدیریت!

در باز شد و چهار نفر وارد شدند. دو مرد و دو دختر جوان. پس از ورود به اتاق، شخصی که به نظر می آمد معاون مدرسه باشد، در را بست و کلوپورتوس ها بر آن خواند که نویسنده شک کرد پدر بزرگ مرلین کبیر هم با پدرجد آلوهومورا بتواند آن را باز کند ..! مدیر مدرسه هم به سمت قدح اندیشه رفت و چند خاطره ی مثبت هیژده () را درون قدح ریخت تا هر چهار نفر مشغول تماشای آن شوند. او چند روز پیش این خاطره ها را درون کیف یکی از شاگردان یافته بود و پس از چند جلسه کلاس خصوصی با دختر مذکور، قول داده بود این خاطره ها را به کسی نشان ندهد اما چه می شد کرد...

سیوروس در حالی که بر روی کاناپه نشسته بود، از ساحره ای که بر روی پایش بود، پرسید:

- گفتین تا چه کلاسی درس خوندین شما دوتا؟
- سمج ردی هستیم ما پروفسور...
- آفرین.. آفرین! با این هوش و ذکاوتی که من توی شما دوتا میبینم، مطمئنم اگه به هاگوارتز برگردید، تا چند سال دیگه مدرک سطوح عالی جادوگریتون رو هم میتونید بگیرید. مگه نه سیو؟!
-کاملا درسته. اگر هفته ای یک یا دوبار حداقل با من و پروفسور بلک، کلاس های خصوصی شکار هورکراکس رو بگذرونید، قطعا توی هاگوارتز مشکلی در طول تحصیل نخواهید داشت!
- یعنی واقعا میشه پروفسور؟!
- حتما! شما ساحره ی باهوش و با کمالاتی هستید... حالا که علاقمند به تحصیل هستید، لباس هاتون رو در بیارید تا لباس فرم مدرسه رو بهتون بدم.

هفتاد دقیقه قبل، حیاط هاگوارتز.

- قلبــم بوم بوم ... قلبــــم بـــــوم بــــوم ... قلبـــم بــوم بــوم میزنه وقتی تنهام میذارین... قلبــم بوم بوم ... قلبــــم بـــــوم بــــوم ... قلبـــم بــوم بــوم میزنه وقتی تنهام میذارین...
جیمز پاتر در حالی که مشغول شعر خواندن و گشتن گوشه و کنارهای هاگوارتز بود، برای لحظه ای به شکل ( ) در آمد و متوجه شد که باقی شعر را یادش نیست.. اما او مرد لحظه های سخت بود؛ پس برای این که پیش خودش کم نیاورد، همین طور که به سمت دفتر مدیریت میرفت، ادامه ی شعر را با هممم هممم هم هم رفت.

پنجاه دقیقه قبل، پشت در دفتر مدیریت


صدای حاج سیریوس، خواننده ی افتخاری جادوگر تی وی و معاون مدرسه ی هاگوارتز از فرسنگ ها دورتر شنیده می شد و معلوم نبود باز گوش کدام بیچاره ای را گیر آورده که ول کُن استیج هم نیست... جیمز خواست از او بپرسد که آیا دو دختر غریبه را در این حوالی دیده یا خیر ولی در باز نمی شد... جیمز ابتدا طلسم آلوهومورا را امتحان کرد، اما حتی آواداکداورا هم نتوانست از پس باز کردن در بر بیاید؛ پس جیمز مانند یک انسان متشخص در زد. با اولین ضربه ای که جیمز به در وارد کرد، کنسرت حاج سیریوس قطع شد و پس از مخفی کردن ساحره ها، مدیر و معاونش در را باز کردند.
جیمز پس از برانداز کردن آن دو، خنده ای کرد وارد دفتر شد.

- مثل اینکه این چیزا از مدیری به مدیر دیگه به ارث میرسه. اینطور نیست سیو؟!
- کدوم چیزا؟!
- هیچی... مهم نیست... شما دوتا ساحره ی آخرین سیستم این دور و برا ندیدین؟
- نه...
- نه!

جیمز با نگاهش گوشه و کنار اتاق را کاوید و بر روی چند دست لباسی که روی کاناپه ی جلوی قدح افتاده بود ثابت ماند. خواست حرفی بزند که سیوروس اسنیپ ادامه داد: "جیمز، من چند بار بهت گفتم که هاگوارتز جای ساحره بازی نیست؟! اینجا یه مکان علمی ـه! اگر یک بار دیگه ببینم داری تو مدرسه ی من ساحره بازی می کنی، 500 امتیاز از گریف کم می کنم؛ 800 امتیاز از ریون کم می کنم چون داره اول میشه؛ دو - سه هزار تا هم از هافل کم می کنم چون از ناظرش خوشم نمیاد... تفهیم شد؟!

جیمز شاخ دار پس از زیر و رو کردن لباس های زنانه ی روی کاناپه و بوییدن آنها، به نشانه ی اطاعت سری تکان داد، اما پیش از رفتن گفت: "دفعه ی دیگه که خواستین در رو روی کسی باز کنید، حداقل شورت بپوشید. آخه چه وضعشه این؟!"

نیم ساعت قبل، دفتر جیمز پاتر.

- این که اشکالی نداره آقا. الان که توافق نامه امضا شده، دیگه مملکت آزادیه دیگه. شما داری میگی چند نفر توی اون اتاق تنها هستن. طبق شرع، تنها بودن یک جفت زن و مرد اشکال داره؛ ولی دو جفت ایرادی نداره که..!
- من دارم میگم که مدیر و معاون مدرسه دارن بچه های مردم رو از راه به در می کنن. میدونی دارن چی بهشون یاد میدن..؟ رفتار ددمناشیع!
- این به ما مربوط نمیشه آقا. در این مورد با سازمان آموزش و پرورش جادویی تماس بگیرید؛ لطفا بیش از این وقت ما رو نگیرید!
- چه چیزایی به شما مربوط میشه اون وقت؟!
- تنها مسائل امنیت ملی و بس!
- هوم... اگر بگم نقشه ریختن که عروس ملکه ویکتوریا رو هم بیارن تو مدرسه و باهاش کلاس خصوصی بذارن، باعث میشه که دستگیر بشن؟!
- بله!
- پس همینی که الان گفتم.

چند ساعت بعد، دفتر مدیریت مدرسه

دلم امشو اسیره
برای هردو می میره
این یکی سبزه گونه
مو سفید و یدونه
بونه بونه یدونه
چشم آبی و دیوونه
سبزه تیره موهاشه
دلم تنگ نگاشه
آخ میخوان بیان هر دو
به دیدار من امشب
وا ویلا وای وای وای واویلا


دستگاه گرامافون قدیمی عاشقانه ترین آهنگ خود را پلی میکرد و جیمز از ساعتی پیش به همراه ساحره ها درگیر راز و نیاز شده بود. همه چیز برای جیمز پاتر عالی می نمود چرا که از حضور مدیر آینده ی هاگوارتز پشت در دفترش و مامورین ساواجی که برای دستگیری او وارد سرسرا شده بودند، خبری نداشت!

2)به صورت غیر رولی ، در پستی کوتاه توضیح بدید که آیا سوروس اسنیپ سفید تر هست یا سیریوس بلک ؟
سوروس اسنیپ! اصن این سواله؟! سوروس اسنیپ اگه سفیدتر نبود که آلبوس دامبلدور رازهاش رو توی جلسات محرمانشون با اون درمیون نمیذاشت که... با سیریوس بلک در میون میذاشت.

نوشته ی بالا برداشت آزاده!


هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!

!Only Raven
!Only Raven

تصویر کوچک شده

!I am THE PROUDFOOT
!Only Raven
OnlyRaven


پاسخ به: کلاس جادوی سفید مرلینی
پیام زده شده در: ۱۵:۲۲ چهارشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۴
#75

رون ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۸ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۱:۱۱ دوشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۱
از
گروه:
کاربران عضو
پیام: 742
آفلاین
1-


جیمز که دانش آموزانش را در بهت و تعجب گذاشته بود، خود به سمت محوطه ی باز رفت تا به ساحره ها برسد.

هری که از دور پدرش جیمز را زیر نظر گرفته بود و مانده بود که جیمز چگونه می خواهد پاسخ لیلی، همسرش را بدهد؟

جیمز که سرخوش و مست بود با خوشحالی کلاس و دانش آموزان مبهوتش را به حال خود رها کرد و با سرخوشی به سوی محوطه ی باز رفت.

سیروس و سیوروس که وزارت بر آنها فشار کاذب آورده بود، برخلاف رفتار همیشگیشان علاقه ی زیادی به ساحرگان برای رفع خستگی های ناشی از کل کل با ملت، پیدا کرده بودند، با دیدن ساحره گان یکه در انتظار جیمز بودند، نتوانسته خود را کنترل کنند و پس آن که با روغن موی سیوروس موهایشان را چرب کردند، با قیافه هایی جلتنمنی جلو رفتند.

ساحرگان که خوش تیپی و ابهت آن دو را دیدند مجذوب آنها شده و جیمز را همچون گوسپندی، به فراموشی سپردند.

-سلام بر ساحرگان گرامی.

سیریوس که دست در جیب های کت پاره ی خود کرده بود و چند روزی بود که خود را اصلاح نکرده بود با قیافه ای ژولیده جلو رفت و به ساحرگان لبخند عظیمی زد و سیوروس اسنیپ نیز دستی به مو هایش کشید و همراه با سیریوس جلو رفتند.

ساحرگان که گویا از سر و شکل سیوروس و سیریوس نه تنها بدشان نیامده بود بلکه لذت کامل را نیز می بردند به آنها پیوستند و دو زوج را تشکیل دادند که هرکدام به قسمتی از حیاط رفتند.

کمی بعد هنگامی که جیمز به محوطه آمد با صحنه ای عجیب روبه رو شد.

سیوروس و دختری که کتی نام داشت در زیر سایه ای دراز کشیده و مشغول عشقولک بازی بودند. در طرفی دیگر، سیریوس و دختری که همراهش بود، وارد دریاچه شده بودند و آنها نیز مشغول کار های مثبت هجده بودند.

جیمز که با چنان صحنه ای روبه رو شده بود، از عصبانیت صورتش سرخ شده و با مشت هایی گره خورده به سمت آن دو رفت. اسنیپ که در زیر درخت لمیده بود و ساحره هم سرش را بر روی سینه ی او گذاشته بود، را چنان از جا بلندش کرد که ساحره به گوشه ای پرت شد و اسنیپ هم در بین دستان جیمز معلق ماند.

سیریوس که از دور شاهد این ماجرا بود با مایو اش از استخر بیرون آمد تا به کمک سیوروس برود، از پشت بر روی جیمز پرید و باعث شد که هر سه نفر بر روی زمین بیافتند و اغازی دعوایی عظیم شود.

لحظه ای بعد، سیریوس و سیوروس و جیمز که خسته از دعوا هرکدام در گوشه ای پلاس شده بودند به جنگ لفظی پرداختند.
-$@#%^)*)(*_@#$%&^*%
-به من میگی$@#%^)*)(*_@#$%&^*%؟ خودت چی !@!#$$%%^^&&*؟
-بوقی ^)*)(*_@#$%&^* به من فحش نده.
- مگه تو زن نداری بی ناموس؟ بدبخت لیلی که تو رو انتخاب کرد.
-مگه من چمه تو حسودیت میشه که اون تو را انتخاب نکرده @#%^)*)(*_@#$%&^*%.

اسنیپ و سیریوس که با شنیدن این فحش رکیک، به یکباره از جای برخواستند و به سراغ جیمز رفتند تا زیر رگبار لگد های خود او را به خاک بیفزایند تا رویش گیاهان بهتر شود.

-بسه دیگه!

لیلی که از دور انها را نگاه می کرد با چهره ای سرخ جلو آمد و محکم با دست در صورت جیمز خواباند و فریاد زد:
-حالا با ساحره ها می چرخی؟ بدم ببرنت آزکابان؟ امشب حق اومدن به خونه رو نداری ...نه تنها امشب بلکه کلا حق ورود به اون خونه رو نداری.

سپس بر روی پا چرخید و از انها دور شد و ان سه را در بهت و تعجب گذاشت.




2-
به نظر من سیریوس بلک چون او هیچ وقت راضی به پیوستن به مرگخواران و ولدمورت نشد اما سیوروس اسنیپ وارد جادوی سیاه شد و حتی برای ولدمورت سالها کار کرد تا زمانی که لیلی را در خطر دید از ولدمورت روی برگرداند. بنابراین سیریوس از اول سفید بوده اما سیوروس دوره ای سیاه در زندگی اش به چشم میخورد.


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.