زلزله که اوضاع را ناخوشایند می دید، به درگاه ایزد خندان تمسک جست و طلب زمین لرزه ای بس آتشفشونی و گدازه دار کرد تا از فرصت بهره بجوید و متعاقب آن بپیچد به بازی اما پاسخی جز «سیر داغ» دریافت نکرد. از اونجایی هم که نگاه محفلیون هر لحظه به صورت تصاعدی شبیه به نگاه امت شریف دم باجه عابر بانک حین واریز یارانه میشد، رز تصمیم گرفت کلا بمیرد !
انّا المرلین و انّا إليه راجعون !محفلیون زلزله را که هنوز ویبره می زد کف پیچ کرده بودند و در حال خاکسپاری وی در باغچه خونه عاقوی همساده بودند...
رز: «منو بیارین بیرون ! من زنده ام ! تمارض بود.
»
مایکل در حالی که بدون چوبدستی و جاسم پسندانه باغچه رو بیل میزد خطاب به جنازه کفن پیچ گفت:
- بخواب بابا قبر یخ کرده !
هاگرید: آره موافقم. این تنش هنوز گرمه فکر میکنه زنده ست. توجه نکنید. این مرده اش هم ویبره میزنه !
بقیه محفلیون هم به شکل دو دل، زنده ی مرده نما رو دور و بر خانه مخروبه گریمولد دور میدادند تا نهایتاً او را به سوی سرای ابدی اش بدرقه نمایند.
فنگ اشک ریزان لب گوری که مایکل حفر می کرد چمباتبه سگانه زده بود و با اندوه خزعبلاتی زمزمه می کرد:
«عوووع عوووو. اوهو؟ اوهو...عوووووو (پنجاه کیلو گوشت لخم بدون چربی رو میخواین بندازین توی قبر؟ شما چه امت ناشکری هستین به جان فلافی ! حداقل بذارین یه گاز مورچه ای بزنم ازش قبل تدفین !
) »
پیش از آنکه محفلیون بتوانند جنازه لرزان رو به سمت باغچه هدایت کنن، صدای انفجاری مهیب از خیابون مجاور موجب دانلود انتحاری و بی مقدمه مقادیر زیادی پپسی کولا و کیک شکلاتی از پر و پاچه ملت حاضر در خیابان شد و صد البته که محفلیون نیز از این قضیه مستثنی نبودند.
((( در این حین کارگردان رول جهت تزکیه نفس و تطهیر مزاج عمومی کاربران اقدام به تبلیغ ایزی لایف میکنه )))
کفن حاوی رز لرزونک همونجا داخل باغچه میوفته زمین. به هدایت گلرت و مایکل، همه محفلیون به غیر از کفن، داخل قبر حفر شده شیرجه میزنن و ضمن ریختن مقادیری از خاک عالم بر سر خودشون، با اشاراتی مجهول از نوک چوبدستی شون جرقه های چارشنبه سوری میزنه بیرون و به شکل قلابی و نمادین بالای قبر رو چمن می پوشنه تا مثلا از حمله ناگهانی مرگخواران در امان بمانند.
گلرت: «دانگ؟ کجایی؟ این کلتو بیار اینجا رو روشن کن ببینم چه خبره این پایین ! »
صدای دنگ از بین ذرات خاک به سختی به گوش می رسید:
«گلرت ! کدوم طرفی؟ بذار دارم پیدات میکنم...آها...آآآ... پیدا کردم... الان دستم روی کله توئه دیگه. درسته؟ چقدر نرمه ! شامپوت چیه؟ صحت یا گلرنگ؟
»
«جیییییییغ ! ته ته ته تخ!
»
«دستتو بکش بی ناموس !
»
«دانگ ! میشه خواهش کنم دستتو از توی معده ام بکشی بیرون؟ »
«واق واق واق (دالایی لاما ! لدفن شیرازیخانه منو لگد نکن ! »
بلاخره پس از فتح فضای زیر قبر و تجارب ارزنده، دانگ نورانی موفق میشه کله اش رو در نقش نورافکن در مرکز قبر قرار بده تا همه دورش جمع بشن.
گلرت: «دوستان دقت بفرمایید. بحث جدیه. بعد از به بوق کشیدن 11 سپتامبر بود ستامبر بود چی بود... الان حمله کردن خیابون 4 جولای... همین بغلی. الانه که برسن اینجا. ما باید آبروی محفلو بخریم ! »
ملت:
هاگرید که قسمتی از موهای سرش بالای قبر از روی چمن های باغچه بیرون زده بود وارد بحث شد:
«بیکاریم مگه؟ ندیدی پروف چطور پیچوند؟ ندیدی رز چطو .... راستی خواستم بگم رز بیرون جا مونده.
»
گلرت: «رز که خدا بیامرز شد.»
مایکل: نه باو. شوخی معنوی کردم باهاش ببینم شب اول قبرش چطوریه !
ملت:
گلرت: «از این لحظه من رهبری رو بر عهده میگیرم. خاک بر سرمون شد. »
در این حین قطعات بهم پیوسته و نمناک کلوخ و خاک بر سر آنها فرو ریخت...
بالای سرشان – روی باغچه«رودولف ! کجایی پسر؟ ول کن او ماگل های زبون بسته رو. اون طفلی تریزومی 21 داره. جادوگر پیدا کن بکش. بیا اینجا اول. من پیر مردو اینجا نکار. اون آفتابه طلایی منو ور دار بیار اینجا. کارم تمومه.
»
دوباره درون باغچه !محفلیون که از صدای آسمانی مرلین متوجه عمق فاجعه و به یغما رفتن نظافت عمومی شخصیت ایفای نقششون شدند، ناخودآگاه رز کفن پیچ رو تصور می کردند که احتمالا بالای سرشان توسط مرگخواران به عنوان دستمال مرطوب یا حوله حمام استفاده میشد.
هاگرید: «دوستان. من نمیدونم آیا شما هم به همونی دارین فکر میکنید که من فکر میکنم... اما احساس میکنم کله ام داره آبیاری قطره ای میشه
»
فرسخ ها دورتر – لب ساحل دریا دامبلدور در حالیکه از ریش چند متری اش یک مایو با طرح پرچم آستاکبار درست نموده بود، زیر آفتاب تابان در جوار یک چتر لیمویی فرو شده در شن زار ساحل لم داده و ضمن ور انداز کردن حوری آباد اطرافش کرم ضد آفتاب به تن نحیفش می مالید که یکهوع لرزش ابزاری از درون ریشش تمرکزش را بهم زد. دست در ریشش فرو کرد و چراغ خاموش/روشن کن معروفش رو بیرون کشید. مثل بچه نازش کرد که به موجب آن یک صفحه ال سی دی از پهلوش بیرون زد و چهره کریچر از پس لوگوی اسکایپ بر اون نقش بست.
«اوه ! سلام کریچر ! چی شده مزاحم ماموریت من شدی؟ کجایی؟ حالت خوبه؟ اون مخروبه کجاست؟»
کریچر در حالی که خودش رو از زیر آوار و آجر و سنگ بیرون میکشید صورتش را جلوی وسیله ارتباط جمعی اش رساند و گفت:
«پرفسور دامبلدور باید توجه کرد که کریچر خواب بود که محفلیان خون لجنی گند زاده قارچ زاده باکتری زاده پارازیت زاده سرطان زاده و غیره، زلزله ساختند و کریچر این زیر دفن شد. »
«اوه ! چیزی نیست کریچ ! اینا طول میکشه منسجم بشن. بهرحال من ماموریت هستم. »
«پرفسور دامبلدور باید توجه کرد که محفلیون الان ناپدید شدند و مرگخوار جماعت الان در گریمولد ریخته شده مثل نقل و نبات ! کریچر احساس کرد پرفسور دامبلدور لباسش کم بود. پرفسور آیا بغل ساحل بود؟»
دامبلدور: «اوه ! نه کریچ. من نزدیک غار هستم. دارم میرم شکار هورکراکس. هوا گرمه خیلی گفتم جامه بدرم ! »
در این حین یک فروند حوری ماگل و پوست کنده شده حین عبور از ناکجا با کله جلوی تبلت چراغ قوه نمای دامبل ظاهر میشه و ضمن درود و بوس فرستادن به چهره مفلوک کریچر در پشت خط و همچنین بیان عمومی جمله "آی لاو یو PMC" ، از منظره خارج میشه.
دامبلدور در حالیکه سرخ شده بود، سر دوربین جلوی چراغ قوه رو به صورتش نزدیک تر میکنه و رو به کریچر میگه:
«کریچ ! ببین پسر. این الان یه نمونه هورکراکس بود که شکارش کردم. نشون میده تام ریدل هم زمانی عاشق بوده و از ظاهر عشقش هورکراکس ساخته. لامصب خیلی هم خطرناک بود. نزدیک بود عاشقش بشم اصن
»
کریچر: «پرفسور دامبلدور باید هر چه زودتر کمک فرستاد. اینجا وضعیت خراب بود. ای کاش پرفسور بود. »
دامبلدور: «نگران نباش. الان برای برادرم آبرفورث پیغام میفرستم بیاد کمک ! »
دامبلدور ضمن قطع کردن مکالمه، شروع به فرستادن پیغام برای آبرفورث میکنه.
(( کارگردان در اینجا احساس میکنه رول داره از چارچوب هری پاتری خارج میشه و وابسته به تکنولوژی خواهد بود. در نتیجه به محض اینکه دامبل دکمه ارسال پیغام رو میزنه، هدویگ از داخل صفحه ال سی دی چراغ قوه میزنه بیرون و به سمت آبرفورث و هاگزمید پرواز میکنه...
))