ماموریت کاراگاه آوای مرگ
-رودولف قمه طلایی سرور کوییدیچ مایی!
اتاق عمل حالا تبدیل به ورزشگاه خون شده بود،به طوری که حتی چمن های این ورزشگاه را دل و روده پاره پاره تشکیل میداد برای اولین بار اتاق عملی در سنت مانگو بسیار پرحرارت به نظر میرسید همه در حال تشویق رودولف بودن.
رودولف باسرعت به سمت دروازه ساخته شده با تخت های بیمارستان میشتافت سرانجام قلب پرخون دامبلدور که هنوز می تپید را به سمت آرسینوس که در دروازه بود گرفت تا آن را پرتاب کند و گلی به ثمر برساند اما از بخت بد تیمشان رودولف پشت سر آرسینوس خانم با کمالاتی را دیده بود و در حال انجام مراحل معمول علاقه خاص بود.
قلبی که در دستانش قرار داشت با هر نگاهش به خانم باکمالات فشرده میشد و خون حاصل از آن روی نقاب آرسینوس میریخت.
-رودولف نقابم پر خون شد،پر خون شد،پر خون شد.
آرسینوس که متوجه شده بود گوش های رودولف هم در حال ایجاد علاقیات خاصه و داد کشیدن بی فایده است دستش را در جیبش فرو برد دستمالی را بیرون کشید و نقابش را پاک کرد، سپس کرواتش که به رنگ نقابش سیاه بود را مرتب کرد آنگاه دستش را در جیب دیگرش برد و منوی مقدس مدیریت را بیرون کشید،با آرامش نفسی عمیق کشید و دکمه ای را فشار داد،رودولف برای دقیقه ای ناپدید شد.
آرسینوس قلب را برداشت و به سمت سیوروس پرتاب کرد اما سیوروس مشغول روغن کاری موهایش بود.
-۱۰۰امتیاز از هافلپاف چون موهام وز شد ۲۰۰امتیاز از ریونکلاو چون روغنه اصل نیست ۳۰۰تا از گریفندور چون...یه تارموم ریخت!
رودولف دوباره ظاهر شد و میخواست منوی مدیریت آرسینوس را تکه تکه کند که ناگهان محو تماشای نقطه ای در گوشه ای تاریک از اتاق عمل شد.آرسینوس نگاهش را امتداد داد تا ببیند ایندفعه به کدام خانم با کمالات میرسد اما...
-رودولف ...اون ...اونجا...ار...باب؟
لردسیاه در تاریکی گوشه اتاق پنهان شده بود و با چشمان قرمزش که خشم در آن خودنمایی میکرد به مرگخواران چشم دوخته بود.با ورود لرد همه مرگخواران نیز به اتاق جراحی پیوسته بودن.
رودولف که هنوز وجود لرد را باور نداشت به سمت پیکره ی سیاه جامه شتافت و قمه اش را در بینی لرد فرو برد خشم لرد وحشناک تر به نظر رسید.رودولف کله کچل لرد را لمس کرد تا به چشمش رسید،بله خودش بود.
-ارباب میبخشین؟
ناگهان فریاد لرد کل سنت مانگو را فرا گرفت.
- نمیبخشیم!چه کسی به شما اجازه داده به جای یادگیری شفادهنگی کوییدیچ بازی کنید؟مگه نمیدونید ما از کوییدیچ متنفریم؟بنابراین شما هم حق ندارید بازی کنید.
حرف لرد بسیار منطقی به نظر میرسید!وینکی نیز با همان عقل جنی اش متوجه این موضوع شد که وضعیت بسیار بد است بنابراین قلب دامبلدور را به هوا پرتاب کرد و با مسلسل شروع به سوراخ کردن آن کرد،اما بی فایده بود.برای اینکه مدرک جرم دستش نباشد آن را به سمت وندلین پرتاب کرد.
وندلین نیز عشق داغش را به آن ورزید و آن را سوزاند اما باز هم بی نتیجه بود.قلب را به سلسیتنا داد.
واربک سخت دنبال پیدا کردن تارصوتی های قلب بود از نظر او هر چیز صدا داری تارصوتی نیز داشت بنابراین سلسیتنا رگ های قلب را کند تا بیشتر تحقیق کند و بقایای قلب را روی سر فلیت ویک پرتاب کرد.
-سلسی میکشمت موهامو تازه ژل زده بودم،البته نکه موهای من حالتش بد باشه ها ! موهای من مثل قدم خیلیم مناسبه.
فلیت ویک قلب را از روی موهایش برداشت و به سمت تراورز پرتاب کرد تراورز نیز با یک حرکت تسبیح توپ را در صورت مبارک لردسیاه گل کرد.
ملت مرگخوار با هم فریاد زدن:
-گگگگگگللللللللاما وقتی بیشتر به دروازه نگاه کردن متوجه اشتباه خود شدن.
لرد که به نقطه جوش رسیده بود با ردایش صورتش را پاک کرد و روبه رودولف فریاد زد:
-اینجا چه خبره؟
-س...سرورم شما اینجا چیکار میکنید؟
-سوال مارو با سوال پاسخ میدی؟بدیمت شام نجینی شی؟البته خب دخترمان رژیم گرفته شما بسیار چرب و پر کالری هستی!دلمان خواست بیایم ببینیم مرگخورانمان چقدر در شفادهندگی پیشرفت کردن،سینوس تو بگو اینجا چه خبره نکنه کوییدیچ هم شاخه ای از شفادهندگیه؟
آرسینوس قبل از آنکه به کلمات شکل دهد کلمات از نقابش خارج شد.
-دامبلدور...کوییدیچ...
-الان به ما فحش دادی؟
-نه نه سرورم دامبلدور...
-دخترمان بسیار لاغر شده بس که رژیم گرفته چه اشکالی داره وزیر بخوره دخترمان لایق خوراک های گران قیمته!اوتو دخترمان کجاست؟
گلرت تاپ تاپ بوس بوس ستاره بچینی. -این قلبه بسیار آشناست!ما جایی این صدا را شنیدیم...دامبلدور!؟
مرگخواران:
-ما به شما افتخار میکنیم شما دامبلدور را تیکه پاره کردین به راستی شفادهنده شدین...اما حالا باید سرهمش کنین ما میخواهیم خود دامبلدور را بکشیم.
مرگخواران:
-ما میرویم کمی در این بیمارستان سنت انبه قدم بزنیم تا برگشتمان شما وقت دارین این پیرمرد ضد مرگ را جمع و جور کنید،درضمن ریش هایش را هم سه تیغه کنید...ما ریش بلند را نمیپسندیم.
دامبلدور نابود شده بود.مرگخواران هریک از قسمت های بدنش را به مکانی در کره خاکی برده بودن آنها از تک تک سلول های دامبلدور تنفر داشتن.
-وینکی کلاس رفت و بسیار کتاب خواند.وینکی بسیار هنرمند و فرهیخته بود.به نظر وینکی روده دامبلدور روی برج ایفل بسیار خوش عکس و هنرمندانه به نظر رسید.