مرگخواران گروه دوم تصمیم گرفتند برای جلوگیری از گم کردن یکدیگر، دستان همدیگر را بگیرند و همگی باهم آپارات کنند.
- من وژیفه شخت آپارات کردن رو انجام میدم.
- نععووها...
پااااااااااقثانیه ای بعد، مرگخواران همچنان به صورت دایره وار در محلی دیگر ظاهر شدند.
- اینجا چرا همچینه؟
- چشه؟!
- چرا ساحره نداره خب؟!
- داداچ تو جنگل شاحره کجا بود؟
- رودولف! موضوع این نیست که ساحره نیست، موضوع اینه که جنگل نیست اصلا!
- نه سیو... ببین، شاید این شن و ماسه ها جلوی جنگلو گرفتن خب.
مرگخواران بالاخره بیخیال بحث کردن شدند و یک نگاه به اطرافشان انداختند. اما ناگهان دای گفت:
- مگه اون ابوالهول نیست؟!
- راست میگه بچه... آقا، جمع کنید بریم... اشتباه اومدیم.
مرگخواران دوباره با صدای پاق بلندی غیب شدند.
چند دقیقه بعد:- آخ! افتادم روی کاکتوس!
- عه... جنگله که... درست اومدیم بالاخره!
- من کارمو خوب بلدم. اونم توقف بین راهی بود داداچا.
- ولی هنوزم درختا نمیذارن جنگلو ببینم. ساحره هم نداره تازه.
سوی دیگر، گروه اول:گروه اول، در حالی که سر و کله شان از نیش پشه ها و سایر جانوران قلمبه شده بود، و حتی در ردای بعضی هایشان هم تیغ گل و گیاه به چشم میخورد، همچنان به پیش روی استقامتی خود ادامه میدادند.
تا اینکه بالاخره گیبن به سخن در آمد:
- میگم حالا تا اینجا اومدیم، کسی نقشه ای چیزی داره؟
- آره دیگه. باروفیو میتونه سوار بر گاومیشش پرواز کنه و بره بالای درختا که ببینه اون سرو بلند کجاست.
- نه نه... از معجون پرواز من استفاده میکنیم!
- باروفیو بردار سریع اون گاومیشو!
- آه دوستان گرانقدر من، اصلا نیازی به چنین کار بیهوده ای نمیباشد. درخت سرو درست در همین گوشه است اصلا. چرا کار بیهوده انجام دهیم؟
ملت مرگخوار به سمت لادیسلاو نگاه کردند. او به یک درخت سرو تکیه داده بود و لبخندی بر لب داشت.
مرگخواران به سرعت حمله کردند به سمت درخت.
- نکنید آقا! زیرش سفته. بیل و کلنگ بیارید!
- معجون کندن زمین بدم؟
ویبره هکتور خود به خود موجب ترک خوردن زمینِ زیر درخت شد!