هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مسابقات لیگالیون کوییدیچ را قدم به قدم با تحلیل و گزارشگری حرفه‌ای دنبال کنید و جویای نتایج و عملکرد تیم‌ها در هر بازی شوید. فراموش نکنید که تمام اعضای جامعه جادویی می‌توانند برای هواداری و تشویق دو تیم مورد علاقه‌شان اقدام کنند. (آرشیو تحلیل کوییدیچ)


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۶:۴۴ دوشنبه ۸ شهریور ۱۳۹۵

بلاتریکس لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۷ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱
گروه:
مـاگـل
پیام: 188
آفلاین
- گفتم اینجا دارید چیکار میکنید ؟!

- شما رو نیگا نیگا میکنیم ؟!

- زیبا بود . پتریفیکوس توتالوس !

- ای بانوی کمترین رنج این چنین که بنمودی ما را بر آن داشتی که چوب دستی های خویش بیرون کشیده گِرد شما حلقه شویم و در برابر شما قد افراشته کنیم تا از آرمان های خویش ..

تـــــــــــــــــقققق

وینکی ماهیتابه ای که ظاهر کرده بود و بر فرق سر لادیسلاو کوبیده بود رو به کناری انداخت. و رو به بقیه گفت:

- این عامل شورشی علیه هورکراکسهای ارباب با مرگخوار وفادار ارباب زیاد صحبت کرد. وینکی صدای اعتراضش رو خفه کرد. وینکی جن ِ صداخفه‌کُنِ خوب؟

آریانا در حمایت از لادیسلاو چوبدستی خودش رو بیرون کشید :

- اکسپلیارموس !

طلسم اشتباهی به اسنیپ برخورد کرد و موهای چربش نورانی شدن:

- اخه چرا این از حافظه اش هیچ جوری پاک نمیشه ؟؟!!

کنت الاف پاچه های شلوارش رو از بالای قوزک پاهاش بالاتر کشید و شنلش رو توی کمربند شلوارش فرو کرد و خودش رو اسنیپ انداخت و گوشه شنلش رو توی دهن اسنیپ فرو کرد. رز دورخیز کرد و به سمت ریگولوس حمله کرد و دور گردنش حلقه زد و با جیغ گوش راستش رو کر کرد. قصد داشت برای گوش چپ هم وارد عمل بشه که گاومیش باروفیو به دنبال گیاهی که اونورتر بود از کنار باروفیو حرکت کرد و از بین مرگخوارها گذشت و در اشتیاقِ رسیدن به گیاه ، پاش به اندام خشک شده هکتور که نزدیک درخت افتاده بود برخورد کرد و روی هکتور افتاد و شاخش در محل ترک خورده فرو رفت. ناگهان ریشه های درخت از اطراف تنه درخت از زیر خاک بیرون اومدن و صدای جیغ عجیبی که از محل ترک خورده زمین به گوش میرسید بقیه رو ساکت کرد. ترک هی عمیق تر میشه. خاک کنار رفت و دود غلیظی از سوراخی که ایجاد شده بود بیرون زد و به اولین چیزی که نزدیکش بود وارد شد : سوراخ دماغ ِ گاومیشِ باروفیو !

روح سیاه به محض اینکه وارد گاومیش شد، موهای گاومیش ریخت و دماغش از بین رفت.

مرگخوارهای گروه اول و دوم :


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۵/۶/۸ ۱۷:۲۷:۰۴
ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۵/۶/۸ ۱۷:۲۸:۵۵
ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۵/۶/۸ ۱۷:۳۵:۳۹

?You dare speak his name
!Shut your mouth
!You dare speak his name with your unworthy lips


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۳:۴۳ دوشنبه ۸ شهریور ۱۳۹۵

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
مـاگـل
پیام: 595
آفلاین
-بدبخ شدیم ...زمین ترک خورد. الان همگی درونش فرو میریم و زمین ما رو میبلعه.بعد ترکه ادامه پیدا میکنه و زمین دو تکه میشه و ما از اون طرف زمین میفتیم پایین...یعنی بالا...یعنی تو فضا معلق میشیم.بعد تو اون وضعیت معلق ممکنه آرایش صورتمون به هم بریزه. جاذبه که وجود نداره.

هکتور برای اولین بار کار مفیدی انجام داد. بیلش را برداشت و ضربه محکمی به سر کراب وارد کرد که البته اتفاق خاصی هم نیفتاد. کراب کله خر تر از این حرف ها بود.ولی به هر حال ضربه باعث شد او ساکت شود. آرسینوس نگاهی به هکتور انداخت.
-تو بیل داشتی؟ بیل داشتی و رو نمیکردی؟

-این که بیل نیست. قاشقمه!

مرگخواران در پی هورکراکس، هکتور را مجبور کردند که با استفاده از همان ترکی که ایجاد کرده بود، شروع به کندن زمین کند. هکتور هم که لاغر و مردنی و ضعیف! جرات مخالفت نداشت. شروع به کندن کرد.

هن و هن و هن و هن کند...
لرزان و خوشحال به کندن ادامه داد...تا این که بیلش به جسم سفتی برخورد کرد.

-چه جور جسمی مثلا؟!

این صدای بلاتریکس بود که اصولا نباید صدای نویسنده را میشنید و اصولا نباید در آن صحنه حضور میداشت...ولی خب شنید و داشت!

گروه دوم درست در مقابل گروه اول ایستاده بودند. چوب دستی هایشان را به طرف گروه اول گرفته بودند.
-شما دارین این جا چیکار میکنین؟

هکتور کمی فکر کرد.
-امممم....د...درخت میکاریم!

بلاتریکس نگاه تمسخر آمیزی به اطرافش انداخت.
-اوه...بله...چقدر هم این جا به درختکاری احتیاج داره.

-به جان باروفیه این یکی را راست گفت. این جا از موهای بلاتریکس انبوه تره!

باروفیو از این که جمله ای گفته بود که خود به خود با دو حرف "ره" تمام شده بود از شدت خوشحالی جان به جان آفرین تسلیم کرد...ولی کمی بعد با جفتک یکی از گاومیشانش جان را دوباره از جان آفرین پس گرفت و برگشت. الکی که نبود.سوژه ادامه داشت.

جسم سفت زیر بیل هکتور بود و بلاتریکس هنوز منتظر جواب!


ویرایش شده توسط وینسنت کراب در تاریخ ۱۳۹۵/۶/۸ ۱۳:۵۸:۴۴

ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۰:۳۰ دوشنبه ۸ شهریور ۱۳۹۵

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 1513 | خلاصه ها: 1
آفلاین
مرگخواران گروه دوم تصمیم گرفتند برای جلوگیری از گم کردن یکدیگر، دستان همدیگر را بگیرند و همگی باهم آپارات کنند.
- من وژیفه شخت آپارات کردن رو انجام میدم.
- نععووها...

پااااااااااق

ثانیه ای بعد، مرگخواران همچنان به صورت دایره وار در محلی دیگر ظاهر شدند.
- اینجا چرا همچینه؟
- چشه؟!
- چرا ساحره نداره خب؟!
- داداچ تو جنگل شاحره کجا بود؟
- رودولف! موضوع این نیست که ساحره نیست، موضوع اینه که جنگل نیست اصلا!
- نه سیو... ببین، شاید این شن و ماسه ها جلوی جنگلو گرفتن خب.

مرگخواران بالاخره بیخیال بحث کردن شدند و یک نگاه به اطرافشان انداختند. اما ناگهان دای گفت:
- مگه اون ابوالهول نیست؟!
- راست میگه بچه... آقا، جمع کنید بریم... اشتباه اومدیم.

مرگخواران دوباره با صدای پاق بلندی غیب شدند.

چند دقیقه بعد:

- آخ! افتادم روی کاکتوس!
- عه... جنگله که... درست اومدیم بالاخره!
- من کارمو خوب بلدم. اونم توقف بین راهی بود داداچا.
- ولی هنوزم درختا نمیذارن جنگلو ببینم. ساحره هم نداره تازه.

سوی دیگر، گروه اول:

گروه اول، در حالی که سر و کله شان از نیش پشه ها و سایر جانوران قلمبه شده بود، و حتی در ردای بعضی هایشان هم تیغ گل و گیاه به چشم میخورد، همچنان به پیش روی استقامتی خود ادامه میدادند.
تا اینکه بالاخره گیبن به سخن در آمد:
- میگم حالا تا اینجا اومدیم، کسی نقشه ای چیزی داره؟
- آره دیگه. باروفیو میتونه سوار بر گاومیشش پرواز کنه و بره بالای درختا که ببینه اون سرو بلند کجاست.
- نه نه... از معجون پرواز من استفاده میکنیم!
- باروفیو بردار سریع اون گاومیشو!
- آه دوستان گرانقدر من، اصلا نیازی به چنین کار بیهوده ای نمیباشد. درخت سرو درست در همین گوشه است اصلا. چرا کار بیهوده انجام دهیم؟

ملت مرگخوار به سمت لادیسلاو نگاه کردند. او به یک درخت سرو تکیه داده بود و لبخندی بر لب داشت.
مرگخواران به سرعت حمله کردند به سمت درخت.
- نکنید آقا! زیرش سفته. بیل و کلنگ بیارید!
- معجون کندن زمین بدم؟

ویبره هکتور خود به خود موجب ترک خوردن زمینِ زیر درخت شد!



پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱:۰۲ دوشنبه ۸ شهریور ۱۳۹۵

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۰:۵۷:۴۰
از ما گفتن...
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 6961
آفلاین
-هکتورنه! خواهش می کنم! هکتور نمی تونه این کار رو انجام بده! بدبخت می شیم...می میریم...نابود می شم. به هلاکت می رسیم. به نابودی سوق داده...

-درست کردم تموم شد!

متاسفانه یکی از ویژگی های اساسی هکتور، سریع المعجون بودنش بود. یعنی به محض این که احتیاجی به معجونی احساس می شد، و یا اسم معجونی آورده می شد، هکتور به طور خودکار شروع به ساختن آن معجون می کرد. و تا گرفتن نتیجه از پای نمی نشست!

ای کاش می نشست...

چون بدون این که منتظر اظهار نظر یا ابراز مخالفت مرگخواران بشود معجون را روی جسد نجینی ریخت.

و جسد، در مقابل چشمان ناباور مرگخواران تبدیل به کود شد! حتی خود هکتور هم باورش نمی شد. چشمانش را مالید...و به جسد خیره شد.
-ک...ک...کود شد؟...یعنی...واقعا...عمل کرد؟

مرگخواران همچنان بی حرکت باقی مانده بودند. اگر در همان لحظه جسد دوباره تشکیل می شد و به جمعشان حمله می کرد اصلا تعجب نمی کردند. ولی از آن جایی که چنین اتفاقی نیفتاد، باروفیو که خونسردی روستایی اش مانع از تعجب بیش از حدش می شد بیلی برداشت و کود را جمع آوری کرد.
-این ره می ریزیم توی گلدون گوشتخواره. بخوره گوشت بشه به تنش ره!

این مشکل حل شده بود...مشکل لینی هم بدون این که مرگخواران متوجه باشند حل شده بود و لینی به صورت لکه ای آبی رنگ روی دیوار خودنمایی می کرد.

با حل مشکل، گروه اول برگشتند سر جلسه.

-خب؟ هورکراکس بعدی؟ کسی نظری نداره؟
-من یه نظری دارم البته...ارباب به موقعی به من فرمودن که یه چیز مهمی رو پای درخت سرو بلندی در جنگل های آلبانی دفن کردن...چیز مهم چیه؟ هورکراکسه خب!

همه سری به نشانه تایید تکان داده و بدون فوت وقت رهسپار شدند.

ولی...

گل گوشتخوار با خوردن کود جدیدش رشد کرد...رشد کرد...و باز هم رشد کرد...تا این که شاخ و برگش داخل چشم و چال رودولف که در اتاق کناری نشسته بود فرو رفت.
رودولف نگاهی به گیاه انداخت.
-این چشه؟...اینا چیه در آورده؟ مثل...یه عالمه...

بلاتریکس حرفش را کامل کرد.
-مثل یه عالمه نجینی کوچولو می مونن...این خائنا دارن چیکار می کنن؟ الانم که غیبشون زده. کجا رفتن؟

-ج...جنگل...های...آل...بانی...

این صدای ضعیفی بود که از لکه آبی رنگ روی دیوار به گوش رسید...و سپس لکه با سرعتی بسیار غم انگیز از روی دیوار به طرف زمین فرو ریخت...و بدین ترتیب لینی آخرین وظیفه اش را قبل از مرگ انجام داد.

بلاتریکس اهمیتی به لینی و لکه اش نمی داد.
- رفتن جنگلای آلبانی...باید جلوشونو بگیریم! ما هم می ریم همون جا.




پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۳:۱۴ یکشنبه ۷ شهریور ۱۳۹۵

سیوروس اسنیپold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۹ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۸:۴۱ یکشنبه ۵ شهریور ۱۳۹۶
از :yphbbt:
گروه:
مـاگـل
پیام: 51
آفلاین
مرگخوارها وحشت زده در حالیکه دست و پایشان را گم کرده بودند در طول اتاق به بالا و پایین می پریدند. لنگه های کفش بود که از هر سو برای تکه روح پرت میشد.

- بزن اونورش. نزار بره سمت دریچه.
- نه نزن رم می کنه!
- یکی اون طلسم ایجاد بطری رو بگه تا روحه از بین نرفته!
- هی تو.... اسنیپ... پاشو تو هم یک کاری بکن ! یه بطری چیزی نداری؟!

اسنیپ که هنوز در حالت شوک به سر می برد، بدون اینکه چشم از جسد ناجینی بردارد و به پرسنده سوال نگاه کند دستش را درون ردایش کرد و بطری خالی را به مرگخوار داد.
- یالا بچه ها. رمش بدین این سمت. من بطری رو تهیه کردم. لاوگود مگه کاغذه که فوتش میدی!

بار دیگر سیل کفش ها به سمت روح روانه شد. اما دیگر کار از کار گذشته بود روح با صدای پاقی به توده ای از دود تبدیل شد و به آرامی محو شد.
- ای داده بیداد!
- بدبخت شدیم!
- حالا چه خاکی به سرمون بریزیم!
- نابود شدیم!
- به سپیدی پیوستیم!
- نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه!

در میان اشوبی که با کار آریانا اغاز شده بود هیچ کس متوجه لکه آبی رنگی که بر روی دیوار نقش بسته بود نشد. ظاهرا لنگه کفشی تنها شاهد را از میان برداشته بود!
***

10 دقیقه بعد

سکوت وهم انگیزی اتاق را در بر گرفته بود. بالاخره اسنیپ به خودش آمد و از جایش برخاست.
- احمقا! یعنی یه لحظه فکر نکردین وقتی روح آزاد شد باید بلافاصله اونو بگیریم! اصلا من نمی دونم این چرا باید اینجا باشه! یه دامبلدور یه دامبلدوره! ابلیوی اَت! دختره احمق، هرچی دیدی و انجام دادی فراموش می کنی! هرگز اینجا نبودی و از جریانات بی خبری!
- داری چیکار می کنی!
- دارم جون خودمونو نجات می دم.

اسنیپ با خشم به سمت اریانا که مات و مبهوت در جایش ایستاده بود رفت و پشت یقیه اش را گرفت و او را از در بیرون انداخت.

آرسیونوس در حالیکه این پا و آن پا می کرد با ترس و لرز گفت:
- حالا چطوری این گندی که زده شد را جمع کنیم!

وینست در حالیکه نامطمئن به نظر می رسید پیشنهاد کرد:
- چطوره هکتور با اون مجعون کودسازش ناجینی رو تبدیل به کود کنه و بارفیو سریع اون پای درختچه های گوشتخوار لرد بریزه.
- من موافقم.
- منم.
با اعلام آمادگی. همه به سرعت دست به کار شدند.


When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power.




پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۷:۵۴ یکشنبه ۷ شهریور ۱۳۹۵

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
مـاگـل
پیام: 539
آفلاین
در حالی که لینی ویز ویز کنان توی اتاق پرواز میکنه جلسه حالت جدی تری به خودش میگیره.

-خب؟کسی نظری نداره؟ما باید سریعتر یه هورکراکس پیدا کنیم.ارباب حالش داره بدتر میشه.
-من یه نظری دارم.بریم کتابو بخونیم و هورکراکسا رو پیدا کنیم.

اخمای درهم کشیده شده و نگاهای چپ چپ به لاکرتیا میفهمونه که پیشنهادش اصلا خوب نبوده. برای همین پیشنهادشو عوض میکنه: خب برگردیم سراغ چیزای مورد علاقه ارباب. به نظر من واضح ترین هورکراکس جلوی چشمای ما قرار داره. دقت کنین.

مرگخوارا به چشمای هم زل میزنن. یکی عینکشو درمیاره و به شیشه هاش خیره میشه ولی هورکراکسی نمیبینه. اینجاست که لاکرتیا ازکوره درمیره و به میز اشاره میکنه.
-اینو میگم بابا. این!

مرگخوارا تازه متوجه نجینی میشن که دراز به دراز روی میز افتاده و هرازچندگاهی یه تکونی میخوره.

آرسینوس با ترس میپرسه:
-یعنی...ما...نجینی رو...

شپلق!

هضم این صحنه چه برای مرگخوارا و چه برای خوانندگان عزیز کار سختیه. ولی چه میشه کرد؟ اتفاق افتاده و منم مجبورم توضیحش بدم.
درحالی که مرگخوارا هنوز جمله لاکرتیا رو هضم نکردن، آریانا پریده بود روی میز. با قمه ی بزرگی که تو دستش بود توی سر نجینی کوبیده بود و اونو از وسط دو شقه کرده بود!
مرگخوارا شوکه شدن!
مرگخوارا ترسیدن!
مرگخوارا...تکه روحی رو دیدن که برخلاف روح های معمولی رنگش سیاه بود. روح که انگار تازه از خواب بیدار شده با کلافگی به طرف آسمون پرواز میکنه.
-آهای! یکی اونو بگیره. قبل از این که به جهنم واصل بشه.

مرگخوارا با عجله دنبال بطری یا ظرفی میگشتن که روحه رو توش بندازن که صدای بلاتریکس از پشت دیوار به گوش میرسه:کسی نجینی رو ندیده؟ ارباب نجینی رو برای صرف عصرانه احضار کردن.نجینی؟ عصرانه!

این طرف دیواریا میتونستن خیلی سریع جسد نجینی رو قایم کنن. ولی چیزی که فراموش کرده بودن مگس آبی رنگی بود که هنوز توی اتاق ویز ویز میکرد و احتمالا همه چیز رو دیده بود.


ویرایش شده توسط بانز در تاریخ ۱۳۹۵/۶/۷ ۸:۱۲:۳۰

چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۱:۵۷ شنبه ۶ شهریور ۱۳۹۵

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۱۴:۳۸ چهارشنبه ۳۰ آبان ۱۴۰۳
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 956
آفلاین
بلاخره و پس از گذشت ساعاتی طولانی که هر دو گروه را خسته و کلافه کرده بود، آریانا خشت آخر را به زور بین سوراخ دیوار چپاند و با پشت دست عرقش را خشک کرد.
- بلاخره تموم شد.

ززززززززز!

تـــــــــق!

آریانا مشتی ملات برداشت و به نقطه ای که صدا از آنجا می آمد کوبید.
- من خیلی باهوشم. درزش رو گرفتم.

گروه آهی کشیدند و دوباره دور میز نشستند تا به ادامه صحبت هایشان بپردازند.
- داشتیم فکر میکردیم چجوری برسیم به مستراح تالار اسلیترین. ما که همه اسلیترینی نیستیم.
- معجونِ...
- اگه نظر منه ره بپرسید میگم که گاومیش ها ره بفرستیم در تالاره ره خراب کنن. ما بتونیم بریم تو.

ززززززززززززززز!

- حالا من چی بپوشم؟ به نظرتون لاک جیگری بزنم یا زرشکی تیره.

ززززززززززززززز!

- گافش مکسوره!
- یه دقیقه ساکت باشید همگی!

با شنیده شدن صدای فریاد لاکرتیا سکوت، محل گردهمایی را فرا گرفت که البته دوام چندانی نداشت.

زززززززززززززززززززز!

زززززززززز!

ززززز!

زز!

- مگس اومده!
- چی چی آورده؟
- بال و پرش رو!
- بِکَن و ببر!
- با صدای چی؟
- ویبره!

ملت مرگخوار با چهره هایی دو نقطه خط شده به هکتور و ریگولوس خیره شده بودند که به شکلی بسیار جلف، خاله شنل باف بازی میکردند. در نهایت آریانا که خود را از همه باهوش تر میدید کنترل اوضاع را به دست گرفت.
- ما وقت این بازی های بچگانه رو ندارم. بهتره از کمی حشره کش استفاده کنیم و به بحثمون ادامه بدیم.
- معجون حشره کش بدم؟

مگس آبی رنگ جانش را در خطر میدید.

ویزززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززز!
ویزززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززز!
ویزززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززز!


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۱:۵۸ جمعه ۵ شهریور ۱۳۹۵

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۰:۵۷:۴۰
از ما گفتن...
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 6961
آفلاین
-امممممم...سلام!

کسی از سلام بی موقع همراه با لبخند گل و گشاد رز، استقبال نکرد. دو گروه با خشم و نفرت به هم خیره شده بودند.

-مگه نمی بینین ما این جا در حال مشاوره هستیم؟
-مگه خودتون نمی بینین ما این جا بیشتر در حال مشاوره هستیم؟
-دیوارو چرا خراب کردین؟
-خودتون خراب کردین...همین رودولف با این هیکلش به دیوار تکیه داده...خراب شده.
-ما که شنیدیم یکی گفت اکسپلیارموس!
-و از کی تا حالا اکسپلیارموس دیوار خراب می کنه؟
-از وقتی این مرگخوار شد!

بیست و چهار انگشت اشاره به طور هم زمان به طرف آریانا گرفته شد. البته گروه دوم فقط دوازده نفر بودند...ولی برای تاکید بیشتر روی قضیه، از هر چه انگشت اشاره که در بساطشان بود استفاده کرده بودند.

رز به جایی که قبلا دیوار قرار داشت رفت و با تمام وجود سعی کرد ریشه دوانده و رشد کند. رز مرگخوار فداکاری بود...قصد داشت با شاخ و برگش دیواری بین دو گروه ساخته و مانع از درگیری شود.

رز به ذهنش فشار آورد...سرخ شد...سفید شد...و ...

پق!

این صدای غنچه کوچکی بود که در اثر فشار آوردگی، به طور ناگهانی باز شده بود...و اصلا از این وضعیت راضی به نظر نمی رسید. رز در حالی که غنچه اش را نوازش می کرد رو به آریانا کرد.
-به نظر من همون کسی که دیوارو خراب کرده باید تعمیرش کنه!


نیم ساعت بعد:

آریانا در حالی که دستمالی به موهایش بسته بود، پس از ریختن ماده ای سفید رنگ روی ردیف آجر های روی زمین، شروع به چیدن ردیف بعدی کرد.

و در این حین جلسه دو گروه همچنان ادامه دارد.

-پیست...پیست...آریانا...یه سوراخی چیزی رو دیوار بذار ببینیم اینا دارن چی به هم می گن.
-تسترال...اگه سوراخ بذاره که اونا هم می فهمن ما چی داریم می گیم.

صدایی از آن سوی دیوار: آهای...ما داریم می شنویم چی می گین!
و صدایی بسیار آرام تر: به نظر من ایده فرستادن لینی به عنوان جاسوس عالیه...اون حشره اس. می تونه وارد اتاق بشه و سرو گوشی آب بده.




پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۵:۰۱ جمعه ۵ شهریور ۱۳۹۵

دای لوولین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۳ چهارشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲:۲۹ جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۸
گروه:
مـاگـل
پیام: 292
آفلاین
لینی با خوشحالی اعلام آمادگیت کرد.
- آره من حاضرم برای ارباب هر کاری بکنم! مال خودمه.
- ولی لینی وزوز می کنه.
-

مرگخواران گروه اول دوباره به فکر فرو رفتند.
- منو بفرستین برم به ساحره هاشون علاقه خاص کنم، نقشه ها رو بدزدم.
- من یه رز جادویی ام! میتونم تو اتاقشون جوانه بزنم.
-

اتاق دوم
- اصلا گیریم رسیدیم به مستراح. چجوری قراره هورکراکس رو از بین ببریم؟
- اکسپلیارموس!

دیوار بین دو اتاق با صدای مهیبی فرو ریخت و دو گروه در سکوت به یکدیگر خیره شدند.

- اوه ببخشید. فقط می خواستم یه راه حل بدم.


این بدترین شکنجه دنیاس، اینکه صبر کنی و بدونی هیچ کاری از دستت ساخته نیست.

the hunger game | 2012 | Gary Ross


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۳:۳۲ جمعه ۵ شهریور ۱۳۹۵

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 1473
آفلاین
گروه دوم باید از کارای گروه اول اطلاع پیدا میکردن. یا دقیق تر، جاسوس گروه دوم باید از کارای گروه اول اطلاع پیدا میکرد. و صد البته خوب نبود اگر که گروه اول از وجود جاسوس گروه دوم اطلاع پیدا می کرد.

- نیاز به جاسوس نداریم. هدف اول بیخ گوششونه. هدف اولشون بی شک منم. من روح اربابم! جان اربـــ...
- نخیر اون منم که روح اربــا...

حرف رودولف و روفوس با شنیده شدن صدای شترق بلندی قطع شد. بلاتریکس ساحره ی خفنی بود ها. شکنجه گر قهاری هم بود ها. مامان بابای نویل لانگ باتمو هم ناکار کرده بود ها. ولی بلخره بعضی وقتا روشای سنتی بهتر جواب میدن. بلا با چوبدستیش دو تا ماهیتابه ظاهر کرده بود و به سمت رودولف و روفوس پرتاب کرده بود.

-به نظر من بهترین جاسوس همین بانزه.شنلشو در میاره، قشنگ نامرئی و خوف. میره تو اتاق و نمیبیننش و جاسوسی هم راحته.
- نابغه؟
- جونِ نابغه؟
- بانز چطوری باید بدون اینکه اونا بفهمن از در رد شه که بتونه بره توی اتاق؟

اتاق در سکوت فرو رفت یهو. اعضای گروه دوم تا اومدن در سکوت اتاق تصمیم بگیرن، تا اومدن به فکر فرو برن که باید چیکار کنن، تا اومدن ایده پیدا کنن، سکوت اتاق با وزوز پیکسی خراب شد. بفرما. مرگخوارا میخواسن فکر کنن ها. بلخره تو یه سوژه اینا نشستن فک کنن. میبینی؟ نه که نخوان ها. نمیشه اصلا!

- لن... وزوز نکن!

ویــــزززز ویــــززز


- قرار شد وز وز نکنــ...
-خودش بود!

سر همه به سمت وینکی برگشت.
- این حشره تونست بدون اینکه جلب توجه کرد، رفت و جاسوسی کرد! وینکی جنِ پیشنهاد دهنده ی خوب؟

وینکی دقیقا سمت چپ مرگخوارا نشسته بود. و لینی دقیقا سمت راست مرگخوارا. در نتیجه همه ی بقیه ی مرگخوارا سرشونو صد و هشتاد درجه چرخوندن، تا بتونن همه شون به لینی خیره بشن.

-

لینی یه پیکسی بود. و یه پیکسی، بهترین گزینه برای جاسوسی.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!











شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.