هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۴:۵۹ چهارشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۵

تراورز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۶ دوشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۱۹ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۱
از تبار مشتای آهنیم، زنده تو شهر دزدای پاپتیم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 520
آفلاین
خلاصه: لرد ولدمورت مرده، مرگخوارا حسابی داشتن شادی می‌کردن که هاگرید اومد تو سوژه و نشست رو جسد ولدمورت و اون رو با خودش برد گریمولد. بعد اتفاقی هری اکسپلیارموس می‌زنه و ملت فکر می‌کنن هری ولدمورت رو کشته. هری هم تصمیم می‌گیره ولدمورت رو زنده کنه.

***


- فرزندم، تو توی کل کتاب فقط یه اکسپلیارموس بلد بودی حالا می‌خوای واسِ من جسد زنده کنی؟

هری رفت تو فکر، آیا واقعا تو کل داستان فقط یه ورد خشک و خالی بلد بود؟ خب شاید هم همین‌طور بود چون بالاخره تو هر مبارزش با ولدمورت فقط از اکسپلیارموس استفاده می‌کرد. به این نتیجه رسید که پسر برگزیده نیست، کل زندگیش چیزی جز دروغ نبوده و نیست. بنابراین، جامه درید و سر به بیابان گذاشت.

محفلیون که نمی‌تونستن همین‌طور بر و بر به جسد ولدمورت خیره بشن و هیچ کاری نکنن، تصمیم گرفتن به خشتک مرلین متوصل بشن تا ولدمورت رو زنده کنه.

بعد از متوصل شدن به خشتک مرلین:

مرلین که از شدت توصل ها از خواب عمیقش بیدار شده بود نگاهی به جمعیت متوصل شونده انداخت و گفت:
- برای چی به من وصل شدین و من رو از خواب ملکوتیم پروندین؟
- O.M.M! این جسد ولدمورت رو می‌تونی زنده کنی؟

مرلین دوباره نگاهی به ملت انداخت و چهرشون رو برانداز کرد و با تعجب گفت:
- شما که محفلی هستین، پس چرا خود مرگخوارا نیومدن این‌جا؟
- ما خودمونیم نمی‌دونیم، شما فعلا این رو به حیاتش برگردون که ما هم به حیاطمون برگردیم.
- راستی، شوما نقد هم می‌کنی؟

مرلین از اون‌جا که به شدت بی‌حوصله بود و می‌خواست به خواب ملکوتیش ادامه بده و نقد کردن رول های هاگرید هم از زنده کردن ولدمورت سخت تر بود، خواسته ی دوم رو بی‌خیال شد و برای زنده کردن ولدمورت نگاهی به کتاب " چگونه جسد ولدمورت را زنده کنیم؟" انداخت و گفت:
- ممکنه تو این راه حافظش رو از دست بده، مشکلی نیست؟

دامبلدور که فهمیدن نقشه ی ولدمورت دیگر برایش اهمیت نداشت گفت:
- یعنی می‌شه بهش عشق ورزیدن یاد داد؟ زندش کن آقا، مشکلی نیست.

مرلین دست چپش رو تو جیب راست تنبونش کرد و یک دستمال کهنه و کثیف بیرون آورد و بعد مچاله‌اش کرد و انداختش تو سطح آشغالی. دست راستش رو کرد تو جیب چپش و این دفعه یه دستمال نو پیدا کرد. دستمال رو به دماغش نزدیک کرد و بعد از کاوش فراوون و فین فین زیاد، مقداری نفت استخراج کرد و به سمت خلیج فارس فرستاد.

وقتی دید زیادی ملت خواننده ی رول رو معطل گذاشته و الکی داره پست رو طولانی می‌کنه، دستاش رو هوا تکون داد و یکهو ولدمورت زنده شد و بعد از مدتی مکث و پوکرفیس گفت:
- اِ... من کیم اصلا؟ این‌جا کجاست؟ شما کی هستین؟ :worry:
- تام، فرزندم!

خانه ی ریدل:

ملت مرگخوار بعد از پیدا نکردن جسد ولدمورت، دور هم جمع شده بودن و فکراشون رو روی هم گذاشته بودن که حالا که اربابشون نبود باید چی‌کار کنن.
- ارباب هیچ‌وقت نمی‌ذاشت روستایی گاوش ره تو خانه ریدل بیاره.
- نمی‌ذاشت قاتل با نجینی بازی کنی.
- نمی‌ذاشت من بساط ترویج آسلام و فروش جزوه رو راه بندازم.
- نمی‌ذاشت دست به تولید گسترده ی معجونام بزنم.
- نمی‌ذاشت هَمِر بزنیم، فک کنم می‌ترسید این خونه ی فسیل بریزه پایین.

و بعد از کلی نمی‌ذاشت دیگه، تصمیم گرفتن هر کاری دلشون خواست انجام بدن.


ویرایش شده توسط تراورز در تاریخ ۱۳۹۵/۳/۲۶ ۱۵:۳۲:۲۱
ویرایش شده توسط تراورز در تاریخ ۱۳۹۵/۳/۲۶ ۱۵:۴۵:۴۱

every fairytale needs a good old-fashioned villain

حاجیت بازی رو بلده

حاجی بودیم وقتی حج مد نبود...


تصویر کوچک شده


پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۷:۱۸ چهارشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۵

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
- گوشنمه!

محفلی‌ها طبق روال عادی برنامه به هاگرید علیک سلام گفتن و از اونجایی که همیشه همشون دور هم دور میز آشپزخونه نشستن تا تصمیمای مهم مملکتی بگیرن, برگشتن سر کارشون.

دامبلدور گلوش رو صاف کرد و اعضا رو از پشت عینک نیم هلالی زیر نظر گرفت:
- یه ققنوس دارم روزی سه بار خودسوزی میکنه!
+ چرا سه تا؟
- پس چند تا؟
+ هشت تا!

از اونور میز, ویولت نگاه خشمگینش رو به طرف جیمز پرتاب کرد و دهنش رو باز کرد که بپرسه, "چرا هشت تا؟" که نگاهش وسط راه روی هاگرید که پشت به جیمز داشت برای خودش چایی دم می‌کرد, گیر کرد.

- اممم... هاگرید..

نیمه غول همینطور که سعی می‌کرد قوری رو از دست جوجه ماتیکوری که لای ریشش قایم کرده بود, بکشه بیرون به طرف صدا برگشت.

- هن؟
- داوش حس نمیکنی یه چی بِت چسبیده؟
- کیک عصرونه خیلی چسبید.. کم بود. کیک بیشتر میخوام بیشتر بچسبه.
- اون کیکه پسِ..هِم.. کمرت؟

هاگرید یه کم بیشتر چرخید و سعی کرد کمرش رو ببینه ولی چرخیدنش همان و جیغ و ویبره زدن پاتر پدر همان!
- O.M.M. * .. این که تامه! اکسپلیارموس.. شینی **

خلع سیاه هاگرید باعث پرت شدن ولدمورت تو بغل هری پاتر شد.

- نه! قرار نبود اینطوری بشه! این خیلی پیش پا افتاده بود! باید چوبدستیهامون که جالبه بدونین دوقلو هستن پل میزدن بینشون و این به اون تعارف میکرد, اون به این! این خیلی کلیشه‌ای بود!

دامبلدور دوباره گلوش رو صاف کرد که پسر برگزیده رو ساکت کرد.

- هری پسرم! اونطوری نگام نکن.. مجبور شدم ادای آمبریج رو در بیارم. کمی به اعصابت مسلط باش فرزند روشنایی و کمتر مثل هری سال پنجمی رفتار کن. الان زدی تام رو کشتی و ما حتی نفهمیدیم چرا به هاگرید چسبیده بود, چی میخواست بدونه! چه نقشه‌ای داشت؟ چرا به جای اینکه مرگخواراش رو بفرسته, خودش اومد اینجا؟
- اشتباه کردم پروفس! جبران میکنم!

یه لنگه ابروی دامبلدور به هوا رفت.

- خودم کشتمش, خودم زنده‌اش میکنم ببینم چیکارمون داشت!

* O.M.M = Oh My Merlin
** شینی = بمیر (جون من یعنی انیمه نمی‌بینین؟)


تصویر کوچک شده


پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۶:۱۵ سه شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۵

ایرما پینس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۱۹ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۳:۲۸ چهارشنبه ۹ تیر ۱۴۰۰
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 184
آفلاین
هاگرید٬که چند‌ساعتی سرپا ایستاده بود با خوشحالی روی زمین نشست.

چرق!

صدای شکستن چیزی از زیر هاگرید به گوش رسید.
یعنی چه بود؟
برای هاگرید چندان مهم نبود٬کیک خشک و کهنه‌ای از جیبش درآورد و با جدیت مشغول به نیش کشیدن کیک شد.


اندکی آن طرف‌تر

مرگخواران مشورت کنان و قدم زنان به سوی خانه ریدل میرفتند.
باید راهی برای نابودی کامل ارباب سابقشان میافتند.

-معجون تجزیه کننده بدم؟

-با قمه تیکه‌تیکه‌ش کنم؟

- بندازیمش توی آتیش؟

-من میگم آب‌پزش کنیم و بعد بخوریمش!
-لای کتاب خشکش کنیم؟

-چیو خشک کنیم؟

-جنازه‌رو!

-جنازه کجاست؟

-ام...همینجاست...چیزه...مونده پیش هاگرید!


گورستان ریدل!

هاگرید کیکش را خورده بود و انتظار کشیده بود.حوصله‌اش سر رفته بود!
هاگرید که نمیتوانست تا ابد منتظر نقد باشد٬هزار کار داشت.
باید میرفت به گل ها آب میداد.

هاگرید از روی زمین بلند شد و خانه ریدل را ترک کرد.
هاگرید نمیدانست که حنازه پرس شده لرد به پشتش چسبیده!


Underfed Vulture


قبل از صحبت کردن فکر کنید.
قبل از فکر کردن مطالعه کنید.





پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۳:۱۳ سه شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۵

روبيوس هاگريد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۵ جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۲۵:۳۴ جمعه ۱۷ آذر ۱۴۰۲
از شهری که کودک نداشت.
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 459
آفلاین
توی این اوضاع و احوال ، مرگخواران افتادند دنبال راهی برای از بین بردن جسد ولدمورت و همینطور دیوانه وار دنبال طلسمی، چیزی گشتند که در تضمین آرامش ابدی اربابشان و تضمین یک طرفه بودن سفرش، آن ها را راهنمایی کند و همینطور توی گورستان ایده تراوش می کردند که ناگهان صدای زنگ خانه ریدل بلند شد.

-حتماً از فامیل های اربابن.
-خدای من میوه نداریم برا پذیرایی!
-فامیل کژا بود عژیژ من.مرحوم اژ دار دنیا فقط یه دایی داشت مش دشته ی گل. به ژای این کارا یکی رو بفرشتین در رو باژ کنه.

و از آنجایی که رودولف حس می کرد فعالیتش در سایت باعث می شود کمتر بتواند در سایت فعالیت کند و رفته بود، مرگخواران آرسینوس را به دلیل اینکه بهش طلسم انداخته بودند، فرستادند تا برود و در را باز کند.
آرسینوس رفت و با یک هاگرید برگشت.

-سولام! نقد میخواستم.

و مرگخواران ساعاتی چند صرف کردند تا قضیه را به هاگرید بفهمانند و از او بخواهند که اگر چیزی می داند آن ها را راهنمایی کند. هاگرید هم جوری پس از فهمیدن موضوع ، دستش را زیر فکش کشید و سرش را به نشانه تایید تکان داد که انگار در همان لحظه اول ، موضوع را فهمیده و انگار نه انگار که سه ساعت است جنازه را روی زمین گذاشته اند تا موضوع را توی کله اش کنند.

-لورد شوما تا جایی که من می دونم از انرژی اسم اوستوفاده می کرد.
-یعنی چی؟
-ینی اسمش یک سری انرژی های درونی داشت. برای موثال شوما نیمیتونید سه بار پشت سر هم تکرار کنید: رول لرد-لرد رول. ولی میتونید سه تکرار کنید: رول من-من خر!

مرگخواران که شک کرده بودند اما هنوز به یقین نرسیده بودند که هاگرید دارد چرت می بافد، صبر کردند تا به حرف هایش ادامه بدهد.

-منم از این انرژی ها توی اسمم دارم. برای مثال هیچ کدوم از شما نمیتونه هزار و هفتاد و سه بار تکرار کنه: هاگریده منه ماشالله کیک بخوره ایشالله.

و همین دیالوگ مهر محکمی زد بر چرت گویی هاگرید. این شد که یکی از مرگخواران عاقل دستی به سر هاگرید کشید و گفت:

-همین الان اشاره میکنن مارو صدا کردن.همینجا بشین کاری هم نکن ما بریم ببینیم چیکارمون دارن. یه نفر رو هم میگیم بیاد نقدت کنه.

و تا دیر نشده فرار کردند و رفتند دنبال راهی دیگر برای نابود کردند جسد ولدمورت.


ویرایش شده توسط روبيوس هاگريد در تاریخ ۱۳۹۵/۳/۲۵ ۱۵:۳۵:۳۶

تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۸:۴۸ سه شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۵

لوئیس ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۴ سه شنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۲:۰۰ چهارشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۵
از سرعت خوشم میاد!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 244
آفلاین
- آرسینوس! بیا همون دوتا وردی که بهت یاد داده بود رو در کن ببینیم چیزی میشه!

آرسینوس جلو آمد... نه ببخشید.آرسینوس با چوبدستی جلو آمد!رو به روی جسد ایستاد و با چند حرکت شلاقی و پرتابی وردی در کرد که مستقیم به جسد خورد. اما اتفاقی نیفتاد.

- میگم آرسینوس... سرکارت نذاشتن؟

- نه والا! خودم چند بار امتحان کردم مثل چی کار میکرد.مشکلی نداشت خداییش!

- خب اون یکی رو در کن ببینیم!

آرسینوس ایندفعه با چند حرکت چرخشی و استحکامی وردی دیگر به سوی جسد مبارک روانه کرد اما...انگار نه انگار که طلسمی پرتاب شده باشد.

- شاید هم سرکارت نذاشته باشن.ولی روی جسد خودش که جواب نمیده.

در این لحظه لاکرتیا جلو آمد، آرسینوس را کنار زد و با لحنی کابویی شروع به صحبت کرد:

- کار رو باید سپرد دست کاردون!

حرکت چوبدستی لاکرتیا آنقدر طولانی و پیچیده بود که روی چند نفر اثر گوسفند شمردن گذاشت و آن هارا به خواب عمیقی فرو برد.پس از اتمام حرکت، آن چنان آتشی از سر چوبدستی زبانه کشید که سر ردای آرسینوس را آتش زد و برد.
پس از اتمام طلسم، همه شیش دنگ حواسشان پیش جسد بود که ببینند اتفاقی افتاده یا نه...مثل این که نه! باز هم اتفاقی نیفتاده بود.نابود کردن این جسد بسیار دشوار بود.




پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱:۰۵ سه شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۵

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
سوژه جدید:


نیمه شب، حضور عده ای از ساکنان خانه ریدل سکوت سرد گورستان را شکسته بود. در واقع...تمام ساکنان خانه ریدل!

پنج نفر اول پیکری پیچیده شده در پارچه ای سیاه رنگ را بر دوش داشتند. درست در وسط گورستان جنازه را روی زمین گذاشتند.
-خب...همین جا دفنشون کنیم؟ خوبه دیگه؟ آه...کجا گذاشتین رفتین به این زودی؟ چرا ما رو ترک کردین...این همه اشک رو نمی بینین که در فراق شما ریخته می شه؟

اشکی در کار نبود! کسی گریه نمی کرد. بیشتر چهره ها نگران به نظر می رسید.

-اومممم....می گم...اگه بازم برگرده چی؟
-خب برگرده...مگه این نهایت آرزوی ما مرگخوارا نیست؟
-نه خب! نیست!
-هست بابا...مثلا...لاکرتیا؟ آرزوی تو این نیست که ارباب برگردن؟
-راستش...قاتلو خیلی اذیت می کرد. اگه برنگرده هم فکر نمی کنم اتفاق خاصی بیفته.
-منم زیاد ازش خوشم نمیومد. هیچوقت به استعداد های من بها نداد ...نمی شنوه که؟ مطمئنین؟
-زیاد چرت و پرت می گفت...ما هم که مجبور بودیم تایید کنیم. همه از ترس دور و برش بودن. خود تو آرسینوس...تو ازش خوشت میومد؟

آرسینوس به فکر فرو رفت.
-نه راستش...خیلی ایراد می گرفت...دو تا طلسم یادم داده بود بعد یه عمر زد تو سرم که تو مدیون منی! فکر می کرد کیه؟!

مرگخواران حاضر در گورستان با زمزمه های نامفهومی تایید کردند. در حالی که چشم های نگران همگی به جسد لرد سیاه دوخته شده بود. ترس مشترک همه شان این بود که جسد جان بگیرد...باز...دوباره!

-خب؟ پس همگی دوست داریم آزاد باشیم. نه؟
-اوهوم!
-پس نباید دفنش کنیم. اینجوری استخوناش باقی می مونه. می تونه برگرده. ما باید راهی پیدا کنیم که جسد رو کلا از بین ببریم. نیست و نابودش کنیم! ممکنه با جادو از جسمش محافظت کرده باشه. ولی ما یه راهی پیدا می کنیم. هستین؟!

همه بودند!




پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۴:۴۷ شنبه ۱ خرداد ۱۳۹۵

سیوروس اسنیپold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۹ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۸:۴۱ یکشنبه ۵ شهریور ۱۳۹۶
از :yphbbt:
گروه:
کاربران عضو
پیام: 51
آفلاین
پست پایانی

تیمارستان

- ببین فرزندانم. همه در زندگیشون با مشکلات زیادی روبه رو میشن. بنابراین نباید فکر کنید که در این دنیا تنهایید. ببیند ما در اینجا و در این گروه دور هم جمع شدیم تا با گفتن شرح حالمون بتونم به دو هدف برسیم. اول تخلیه احساس های اسیر شده و دیگری درک مشکلات دیگران و کمک به رفع آن. اگه فهمیدید سرتون رو تکون بدید.

مشاور گروه متوجه دریافته بود گروهی که به او محول شده بود همگی به نوعی دچار ناهنجاری کلامی مشابه بودند.

- اعومینبی زامبی ععععع ههومممم.
- عهمم زیموم ایمپپ.
- خیل خوب. در اولین قدم می پردازیم به معقوله دوست داشتن و احترام گذاشتن...

خانه(قصر) ریدل

لرد سیاه با اخمی آشکار در حالیکه دستش ضرب آهنگ تندی بر روی دسته ی صندلیش می نواخت به جمعیت خمیده روبرویش نگاه کرد.
- گیبن! فکر می کنم در آخرین باری که با هم ملاقات داشتیم قرار شد بری و اینفری ها رو برای من پیدا کنی و بیاری. حتی ما به تو ارفاق کردیم و تنها چهارتا اینفری خواستیم. درسته؟!
- بله سرورم.
- پس میشه بگی برای چی یه سیرکو برداشتی آوردی پیش من!
- اما سرورم اینا همون اینفری هایی هستن که خواسته بودید. :pashmak:
- اینفری... واقعا! میشه بهم بگی از کی تا به حال زبان اینفری ها قابل درک برای عموم شده.
-ا... ارباب. منو دستم گرفتینا. کلی روشون کار کردم تا به این مرحله رسوندمشون.
- ساکت. پیکسی دیپورت کالر!

لرد سیاه به سرعت چوب جادویش را تکانی داد. در آن واحد تمام رنگ و لعاب هایی که گیبن به سرو صورت بازیگرهای دوره گرد و تازه کار زده بود محو و ناپدید شد.
مرگخوارها از ترس به گوشه و کنار پناه برده بودند. هرگز مرگخواری تا به این حد حماقت از خود به خرج نداده بود که گروهی مشنگ و مشنگ زاده را وارد خانه ریدل کند. آنهم برای کلک زدن به لرد سیاه!

گیبن هرگز قصد نداشت در اولین ماموریتش شکست بخورد. گیبن آستین های گشادی داشت. باید درونشان را نگاه می کرد. حیله ای، چاره ای... اما شاید اینبار چاره ای وجود نداشت. آستین های گیبن همانند جیبهایش سوراخ بود. گیبن بدنبال کلیدی گشت. آنرا هم نیافت. گیبن حتی فرصت بالا رفتن از درو دیوار را هم نداشت.
- ارباب خواهش می کنم. توضیح میدم خدمتون.
- به چه جراتی بدون اجازه حرف می زنی. کروشیو... برای ارباب رقص می کنی! آواداکداورا!

گیبن روح شد. احساس سبکی بیش از حدی کرد. لرد سیاه را دید که بالای سرش ایستاد و چوب دستیش را به سمت بقیه می گرفت و فریاد می زد. گیبن از بالا و پایین پریدن افراد درون تالار تفریح کرد. کمی که گذشت گیبن حس کرد که باید عازم شود. با اینحال قبل از رفتن ناگهان دلش خواست سری به تیمارستان بزند. گیبن اینفری های را دید که با شادی دست می زندند و هم نوا با گیتار مشاور و پرستاران بخش جست و خیز می کردند. گبین هم خواست کمی با جمع خوش باشد و برقصد.

- آخ!
دردی در تمام سرش پپیچید. گیبن تعجب کرد. مگر روح ها هم درد را حس می کنند. آیا لرد سیاه روحش را معیوب کرده بود!

- گیبن... بلند شو خواب آلود تنبل!
بلاتریکس با چهره خشمگین به گیبن که هنوز غرق در خواب بود نگاه کرد.
-آکووامنتی!
- ها.... چی شده... من کجام... چرا یه روح رو خیس می کنی. بلا چرا به یه روح هم احترام نمی زاری!
- کروشیو! اگه یه بار دیگه چرت و پرت بگی میدم آویزونت کنن. لرد سیاه دستور داده همه برای جشن هالووین جمع شن توی تالار.

پایان.
-----------------
پ.ن: 36-37 پست برای یک سوژه! رکوردیه برای خودش! فکر کنم وقتش بود تموم بشه. ساری مای لرد.


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۵/۳/۱ ۱۴:۵۵:۵۰

When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power.




پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۵:۲۷ دوشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۹۵

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
گیبن همین که به قصد پیدا کردن دو زامبی دیگر،یا بهتر است بگوییم دو شخص دیگر که نقش زامبی را بازی کنند،اتاقی که بارفیو و سوزان را در آن انداخته بود ترک کند،بارفیو او را صدا کرد:
_آقای مسئول انتخاب بازیگر...بلاخره چی شد؟!ما ره کارگردان پسندید؟!
_ها؟!آره...آره...فعلا اینجا بمون با سوزان که نقش مقابلته،تمرین دیالوگ کنید،تا دوتا بازیگر دیگه رو پیدا کنم!
_من اصلا اینجوری نمیتونم!زیر دلم درد میگیره!
_چی؟!
_منظورم اینه که روستایی گشنه هسه...زیر دلش، که معده باشه درد میکنه،از بس که خالیه!
_خیلی خب باشه،برگشتنی براتون یه چی میارم بخورید!

گیبن از اتاق خارج شد و در را پشت سرش بست..به این فکر فرو رفت که از کجا میتوانست چند بازیگر پیدا کن؟!یا اصلا آدمی پیدا کند؟!خانه ریدل که به مانند شهر مردگان،خالی از سکنه شده بود،زیرا به غیر از خودش،لرد و دو بازیگر نقش زامبی یعنی بارفیو و سوزان کسی در خانه حضور نداشت....یا همه در تیمارستان بستری شده بودند،یا در جاهای دیگری پخش و پلا بودند!
ناگهان چراغی بالای سر گیبن روشن شد،فکری به ذهنش رسید...وسط دهکده لیتل هینگتون،بازاری وجود داشت که همیشه مملو از جمعیت بود...بدون شک با مراجعه به آنجا میتوانست،بازیگرانی هم پیدا کند!
به همین خاطر ابتدا او رفت تا کمی به خود برسد،تا بعد از آن به بازار برود...به هر حال گیبن مجرد بود،و میتوانست از این فرصت استفاده کند و ضمن انجام ماموریت لرد،به وضعیت تاهل خود سروسامان ببخشد...از همین رو او اسپری خوشبوکننده بدنی که بر روی میزی قرار داشت را برداشت،و از آن استعمال کرد...

فیشششششششششش فیشششششششششششش
_اوهو اهو...اسپری زدی؟!خب چرا اینجوری گناه میکنی؟!مرلین رو خوش میاد؟!دفعه دیگه من نمیام!نمیدونی من به عطر و اسپری حساسیت دارم؟

گیبن با تعجب به شخصی که سرفه زنان دیالوگ بالا را گفته بود از داخل کمد دیواریی بیرون جهید ،نگاه کرد...
_ببخشید شما؟!
_من؟!من روفم دیگه...مرگخوار وفادار و اینا که حاضره هر کاری برای اربابش انجام بده و...
_گفتی هر کاری؟!

گیبن نگاه شیطنت آمیزی به روفوس انداخت...اگر میدانست که اسپری بدنش،نقش پیف پاف را انجام میدهد،همانگونه که پیف پاف حشرات را از سوراخ سنبه هایشان بیرون میکشد، اسپری هم روفوس را از کمد خارج میکند،زودتر از اسپریش استفاده میکرد...
_خب روف عزیز...شندیم بازیگر ماهری هستی!


ویرایش شده توسط رودولف لسترنج در تاریخ ۱۳۹۵/۱/۲۳ ۱۵:۵۵:۰۷
ویرایش شده توسط رودولف لسترنج در تاریخ ۱۳۹۵/۱/۲۳ ۱۶:۰۲:۲۸



پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۴

گیبنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۵ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ سه شنبه ۷ تیر ۱۴۰۱
از زیر سایه ی هلگا به زیر سایه ی ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 255
آفلاین
گیبن دست بارفیو رو محکم گرفت و به دنبال خودش کشید اما بعد از چند قدم ایستاد و به دست بارفیو خیره شد.
-تو چرا دستات اینقدر بزرگ و ضخیم و عریض و پینه بستس؟

بارفیو هم به دست کوچک گیبن که در میان دستش گم شده بود نگاه کرد.
-روستایی زحمتکش هسته. روستایی سه شیفته تو مزرعه شیر گاومیشه رو میدوشه، روستایی کشاورزی ره هم میکنه چون گاومیشه که نمیشه گشنه بداشت. گاومیشه رو باید... .
-خیلی خب، بسه. باید بریم. :vay:

گیبن همینطور که دست بارفیو رو میکشید سوزان را دید که روی میز نشسته بود و نقاشی میکشید. بالای سر سوزان رفت. چیزی که روی کاغذ رو به روی سوزان بود اصلا شبیه نقاشی نبود بیشتر شبیه کاغذی بود که رنگها همینطور بدون هدف رویش پاشیده شده بود. سوزان تازه متوجه شد که گیبن و روستایی به او و نقاشی نگاه میکنند.
-عمو گیبن. نقاشیم خوبه؟
-اره سوزان فوق العادس. بیا میخوام یه جایزه بهت بدم.میخوای بازیگر بشی؟
-نه. اصلا.
-

گیبن که امکان نداشت ماموریت اول لرد را خراب کند عصبانی شد و با بلندترین صدایی که میتوانست ایجاد کند نعره ای زد و دست سوزان رو محکم گرفت و به سمت اتاق لرد هل داد.

بارفیو که این صحنه را دید نتوانست در برابر ظلم و ستم به فلسطین سوزان مظلوم سکوت کند و هم نمیخواست از نقش زامبی خارج شود. دست گیبن را گرفت و او را عقب کشید.
-خخخررر...روستاییخخووو با غیرت هسته... رررر روستایی به ظلم و ستم حمله میکنه رررخخخ.

گیبن با پهلو به میز خورد و تمام پاتیل های رنگی که روی میز بود روی سر و بدن سوزان که زیر میز پناه گرفته بود ریخت. در همین لحظه لرد که گویا چرت ظهرانه اش به خاطر سر و صدا به هم خورده بود در اتاق را با شدت باز کرد و کله ی همایونی خود را از لای در بیرون اورد و با گیبن، یک موجود خرخرکن و یک موجود که شبیه رنگین کمان متحرک بود مواجه شد.

-چرت همایونی مارو به هم میزنید؟ البته کار خوبی کردین داشتیم خواب عروسی نجینی مان را با آن رودولف پدرسوخته می دیدیم. کابوس بدی بود. به هر حال اینجا چه خبره؟

گیبن تنه ای به بارفیو زد و به لرد نزدیک شد و تعظیم کرد.
-ارباب زامبی هایی که خواسته بودین رو براتون اوردم.

لردولدمورت نگاهی به بارفیو که خر خر میزد و دستانش هم مثل افراد معلول ذهنی تکان میداد کرد و سپس نگاهش را روی سوزان انداخت. گیبن دعا دعا میکرد که لرد نفهمد که ان دو زامبی نیستند وگرنه اورا میکشت و به مرلین میگفت که گیبن را دوباره زنده کند اون موقع گیبن خودش زامبی میشد. لرد اندکی به ان ها نگاه کرد و گفت:
-کمه.
-جانم ارباب؟
-کمه. فرمودیم چهار دانه زامبی نه دوتا نکنه انتظار داری بذاریم جلوی اینه تا چهار تا بشن؟

گیبن تازه یادش امد که باید چهار زامبی جور میکرد نه دوتا پس سعی کرد مثل همیشه مدیریت بحران کند.
-بله ارباب. این دوتا تقدیم حضور، اون دوتای دیگه رو جلوی در ورودی پارک کردم. به هر حال زامبی ها خطرناکن. امکانش هست که باعث بروز WWZ بشه.
-حرف زدن کافیه. این دوتا رو بنداز تو اتاق روبه رو و برو اون دوتای دیگه رو هم بیار.

گیبن جلوی دهن سوزان و بارفیو رو گرفت و اونهارو توی اتاق انداخت و بعد هم به سمت طبقه پایین حرکت کرد.


ویرایش شده توسط گیبن در تاریخ ۱۳۹۴/۱۱/۲۷ ۱۹:۴۸:۰۲
ویرایش شده توسط گیبن در تاریخ ۱۳۹۴/۱۱/۲۷ ۱۹:۵۰:۰۷

هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.


پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۶:۳۰ پنجشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۴

باروفیو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۲ جمعه ۱۲ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۶:۱۵ شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۶
از محصولات لبنی میش استفاده کنید!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 191
آفلاین
گیبن این ور را گشت، آن ور را گشت، اما هیچکس را نیافت، داکسی هم در خانه ریدل پر نمیزد. اکثر مرگخوار ها در تیمارستان بررسی شده بودند و عده معدود باقی مانده نیز رفته بودند سینما تا در جشنواره هالی ویزارد فیلم اژدها وارد میشود را تماشا کنند.

گیبن به این فکر کرد که اتاق لرد را هم بررسی کند اما با این که او مشنگ، بی استعداد و گیبن بود، پس از اندکی تحلیل و پردازش اطلاعات فهمید که اگر لرد حاضر شود نقش زامبی را بازی کند، کسی باقی نمیماند که زامبی قلابی اش را به او عرضه کرده و در ماموریت موفق شود؛ پس پشیمان شده و خانه ریدل را ترک کرد تا جای دیگری دنبال سوژه بگردد.

به محض خروج از خانه، چشم گیبن به یک گاری چی افتاد و بدون فوت وقت سمت او رفت. گاری چی قدی بلند، جثه ای لاغر، لباسی مندرس و دندان هایی نامنظم داشت و بالقوه بازیگر مناسبی برای نقش زامبی به حساب میامد.

-شیریه! شـــــیــــــــر!

- هی گاری چی!

- شیره میخوای؟

- شیره؟ شیره ی چی؟

- بی حیا شیره ره میخوای چی کار؟ میخوای گناه کنی؟ روستایی ناموس دوست هسته، اجناس بی ناموسی نمیفروشه! من شیره میفروشم، شیر گاومیشه ره!

گیبن هیچگاه نمیتوانست تصور کند با فردی مشنگ تر از خودش رو به رو شود اما این اتفاق افتاده بود. اتفاقی که اگر او عجله نداشت، میتوانست منجر به جر و بحث ناتمامی شود اما حالا که عجله داشت ترجیح داد پیگیر تفاوت کالا های مدنظرشان نشود و به او پیشنهاد بازیگری دهد.

- من چیزی نمیخوام ... فقط اومدم بهت پیشنهاد بازیگری بدم! چقد میگیری تا وانمود کنی زامبی هستی؟

- بازیگری؟ من همیشه میدونستم بالاخره یک روز استعداد های درون روستاییره میبینن، روستایی ذاتا هنرمند هسته! میدونی اوسّا؟ من از بچگی آرزو داشتم وقتی ققنوس برولینه ره میگیرم اسم روستامونه بیارم و همه میش آبادی ها به من افتخار کنن و همه شهری ها ببینن که یک روستایی اصیل هیچوقت گذشتشه ره فراموش نمیکنه و یادش میمونه که از زمین های خاکی شروع کرده و خاک طویله ره خورده که به اینجا رسیده. تیارت در روستای ما ...

- باشه باشه باشه ... زودباش بریم سر صحنه که وقتم کمه

گیبن درکی از مستعد نبودن فردی که یافته در «وانمود کردن» نداشت که غصه آن را بخورد و فقط تحمل وراجی او برایش دشوار بود. پس تصمیم گرفت خودش شروع به صحبت کند تا او را از این کار بازدارد.

- الان دارم میبرمت پیش کارگردان. باید از الان توی نقشت فرو بری و پیشش بازی کنی تا اگه پسندید باهات قرارداد ببنده. تا وقتی که نگفتم از نقش زامبی بیرون نمیای. فهمیدی؟

- ایفای نقش روستایی زیرپوستی هسته اوسّا! خیاله تو تخت باشه. فقط یک الکترواسموک برای من جور کن!

- الکترواسموک دیگه چیه؟

- میدونی؟ من نقشه ره از فیتلر خودم عبور دادم، احساس میکنم این زامبی اهل دود هسته ...

- خوب چرا سیگار نه؟

- چون اینی که من میگم بی ضرر هسته، روستایی سالم هسته و لب به دود و دم واقعی نمیزنه! فکر گریمه ره هم از سرت دور کنیا، من زیر گریم نمیرم، میدونی؟ میمیک من از زیر گریم کامل انتقال پیدا نمیکنه که مخاطبه ره بگیره

گیبن با یک پس گردنی قایم باروفیو را از جو خارج کرد تا مثل بچه آدم دنبال او رفته و بدون ادا و اطوار خودش را به جای زامبی به لرد سیاه قالب کند.


I'm sick of psychotic society somebody save me









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.