هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۳:۳۱ دوشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۵

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
چو

سوژه جدید دادن کار بسیار خوبیه!


بررسی پست شماره 59 نوری در تاریکی، چوچانگ:


نقل قول:
دامبلدور به اسنیپ نگاه میکرد که آرام آرام با ساعت دور گردنش مثل یک تصویر محو میشد...
برای شروع یک سوژه جدید زیادی ناگهانی بود. بهتر بود اول کمی درباره فضا و مکان توضیح می دادین. اینجا کجاست؟ این شخصیت ها چه حالتی دارن؟ کمی مقدمه چینی می تونست شروعتون رو ملایم تر و متعادل تر کنه.
نکته مثبتش استفاده از دو اسم کاملا آشنا برای خواننده بود. این دو شخصیت جزو شخصیت های اصلی هستن و همین آشنایی و تسلط خواننده به داستان، می تونه جذبش کنه.

نقل قول:

دامبلدور به اسنیپ نگاه میکرد که آرام آرام با ساعت دور گردنش مثل یک تصویر محو میشد...همان جا بی حرکت ایستاد تا دیگر اثری از ان یک دنده مو روغنی باقی نماند.
به نظر می رسه جمله دوم از طرف نویسنده بیان شده. ولی اینطور نیست. این نظر دامبلدوره. چون نویسنده اونجا داره از زاویه دید دامبلدور نگاه می کنه. از طرف اون نظر می ده. و دامبلدور اصولا کسی نیست که همچین نظری(مو روغنی) بده.


نقل قول:
دامبلدور به اسنیپ نگاه میکرد که آرام آرام با ساعت دور گردنش مثل یک تصویر محو میشد...همان جا بی حرکت ایستاد تا دیگر اثری از ان یک دنده مو روغنی باقی نماند. در همان لحظه اسنیپ پریشان وارد اتاق شد!
پاراگراف اولتون خیلی سریع تر و خلاصه تر از چیزی که باید باشه پیش رفته. از نظر داستانی شروع قشنگی رو انتخاب کردین. ولی خوب توضیح داده نشده. صحنه ها باید با جزئیات بیشتری نوشته می شدن که خواننده بتونه به خوبی هضمشون کنه. مثلا:

دو جادوگر در دفتر دامبلدور، واقع در یکی از برج های هاگوارتز، روبروی هم ایستاده بودند.
دامبلدور به گردبند درخشانی که دور گردن اسنیپ قرار گرفته بود نگاه می کرد. اسنیپ زیر نگاه های ناامید دامبلدور، شروع به چرخاندن گردنبند کرد.
طی چند ثانیه بعد، دامبلدور به اسنیپ نگاه میکرد که آرام آرام با چرخش ساعت دور گردنش، مثل یک تصویر محو میشد...حرفی نزد...همان جا بی حرکت ایستاد تا دیگر اثری از جادوگر یک دنده باقی نماند.
برای چند ثانیه فکر کرده بود که اسنیپ موفق شده...ولی درست در لحظه ای که این فکر به ذهنش خطور کرد، اسنیپ با حالتی پریشان وارد اتاق شد!


سعی کردم زیاد عوضش نکنم...فقط کمی اصلاح کردم!


نقل قول:
اسنیپ هنوز درمانده و بهت زده بود و به سختی کلمات را ادا میکرد.
-سوروس ما هر کاری که میتونستیم انجام دادیم زمان برگردان نمیتونه مرگ رو تغییر بده اگه قرار بود لیلی زنده باشه الان این جا بود! میفهمی که چی میگم..؟
وقتی درباره شخصیتی توضیح می دین، دیالوگ بعد از اون توضیح مال اون شخصیت می شه. اگه قراره دیالوگ شخصیت دیگه ای رو بنویسین حتما یه خط فاصله بذارین.
در ضمن اون دو نقطه آخر جمله چیه؟!


نقل قول:
-ولی....لعنتی همش تقصیر منه... چشم هایش دیگر طاقت نیاورد و اشک هایش جاری شد
علامتگذاری و فاصله هاتون اشکال دارن. همین باعث می شه خواننده نتونه داستان رو با لحن درست بخونه. جمله های شما رو باید خوند و بعد حدس زد که به چه حالتی باید خونده بشن. این کار باعث می شه حواس خواننده پرت بشه. حس و حال داستان از بین بره. اینجا جمله " چشم هایش طلقت نیاورد" درست نیست. وقتی اشک هامون جاری می شه این چشمامون نیستن که طاقت نمیارن. قلبه. چون ریختن اشک از چشم غیر ارادیه. قلب و احساساته که باید کنترل بشه:
-ولی....لعنتی! همش تقصیر منه...
دیگر طاقت نیاورد و اشک هایش جاری شد.



به جای نقطه، از سه نقطه استفاده نکنین. سه نقطه برای جاییه که جمله ناقص مونده یا قصد داریم مکث رو نشون بدیم.


نقل قول:
خودت میدونی اون به اصتلاح لرد سیاهت واسه همیشه پنهان نمیمونه اگه واقعا به فکر جبرانی.....
روی لحن ها و شخصیت ها بیشتر دقت کنین. دامبلدور اینجوری حرف نمی زنه. تو جمله " به اصطلاح لرد سیاهت" یه جور تمسخر نهفته وجود داره...یه نیش و کنایه که اصلا متناسب با شخصیت دامبلدور نیست. بقیه سفیدا می تونن اینجوری حرف بزنن. دامبلدور نمی زنه.
احساسات شخصیت هاتون خیلی گنگ باقی مونده. ناامیدی دامبلدور...عذاب وجدان سوروس. می تونستین بیشتر درباره اینا توضیح بدین. طوری که خواننده کاملا درکشون کنه.


یک نمونه از اشکالات علامتگذاریتون:
نقل قول:
به یکی از پنجره های راهرو تکیه داد به بیرون خیره شد اشک بی اختیار از چشم هایش میچکید..مدام خودش را سرزنش میکرد
دو جمله اول، و جمله آخر نقطه ندارن...جمله وسط دو نقطه داره! ما علامت دو نقطه نداریم. یا نقطه اس یا سه نقطه.


نقل قول:
فلش بک - کمی قبل:

دامبلدور باز هم تکرار کرد:
-سوروس این کارت بی فایدس.....
-حداقل سعی خودم رو میکنم...این جواب میده....باید جواب بده...!
این را گفت و کوک ساعت را چرخاند و لحظه ای بعد سفرش در زمان شروع شده بود...
من اصلا متوجه این قسمت نشدم. سوروس کمی قبل موفق نشده بود به گذشته بره...و داستان پیش رفته بود. الان با فلش بک می بینیم که موفق شده. چرا؟ چی شد؟ فلش بک مال زمانی قبل از داستانیه که بالا خوندیم. اینجوری داستان شما اصلا منطقی به نظر نمی رسه. اشکال در همون کلمه "فلش بک" هست...اگه داستان رو به همین شکل بدون فلش بک ادامه می دادین درست می شد. ولی نکته خوبش اینه که داستان کلی رو می شه متوجه شد. سوروس از مرگ لیلی ناراحته و می خواد با استفاده از زمان برگردان این مرگ رو جبران کنه.
زمان برگردان وسیله پیچیده ایه. سوژه اش هم پیچیده می شه. برگشتن به گذشته و تلاش برای پنهان شدن از شخصیت خودش در گذشته کار سختیه. ولی می شه امتحانش کرد.


سوژه شما خوب بود. با وجود ابهاماتی که داشت قابل فهم بود. توضیحاتتون رو کامل تر کنین. بیشتر در باره زمان و مکان بنویسین. سعی کنین احساسات شخصیت ها رو قبل از دیالوگ هاشون توضیح بدین که خواننده با آمادگی بیشتری دیالوگ رو بخونه.

مواظب شخصیت ها باشین. نذارین از قالبشون خارج بشن.


موفق باشید.




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۸:۱۵ یکشنبه ۱ فروردین ۱۳۹۵

چو چانگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۹ جمعه ۱۶ دی ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۶:۲۸ پنجشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۶
از امدن و رفتن من سودی کو!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 674
آفلاین
سلام بر لرد همیشه سیاه و گرامی!

از آن جا که بنده چشم بادومی! بعد از مدت ها دست به کیبرد شده و چیزی نوشتم! بسیار علاقه دارم که تحت نظر بلند والای شما پستم نقد و برسی شود!
باشد که مورد قبول شما واقع شود!

لینک پست


فراست بیش از هرچیزی، بزرگترین گنج انسان است که وقتی بر سر نهاده شود، هوش و خرد می آورد ...

Only Raven


هیچ چیز غیر ممکن نیست


جادوگران ، ریون ، ارباب=♥♥♥

تصویر کوچک شده



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۸:۲۰ پنجشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
بررسی پست شماره 437 زندگی به سبک سیاه، دراکو مالفوی:


نقل قول:
مرگخواران در سکوت به گویندالین که سعی میکرد هکتور را بگیرد نگاه میکردند و اصلا حواسشان به لرد نبود.
-ما که هنوز نفهمیدیم اینجا چه خبره!درضمن این دختر تو خونه ی ریدل چیکار میکنه؟
این سوال درستی بود. عکس العملی بود که باید نشون داده می شد. همونطور که در نقد گویندالین هم گفتم ممکن نیست کسی که مرگخوار نیست یهو بین مرگخوارا ظاهر بشه و مرگخوارا هم حضورش رو قبول کنن. مگه این که این حضور رو اونقدر طنز آمیز کنه که کلا منطق ماجرا از بین بره که اینجا همچین چیزی وجود نداره.


نقل قول:
-خیر ارباب.راستش ما استخدامش کردیم!

همه به طرف آرسینوس برگشتند.معلوم نبود او چه نقشه ای دارد.
-برا چی استخدامش کردی سینوس؟

ارسینوس دیگر فکر اینجایش را نکرده بود
.این قسمت خوب بود. ولی می تونست بیشتر طول بکشه. سوژه خوبی داشت. برای همین دیالوگ های رد و بدل شده بین آرسینوس و لرد می تونست کمی بیشتر طول بکشه. لرد گیر می داد و آرسینوس طفره می رفت.


نقل قول:
لرد سیاه هیچ جوابی نداد.باچشمانی بسته روی زمین افتاده بود.مرگخواران نگاه های نگرانی رد و بدل کردند.
این که لرد به این سادگی منهدم بشه خوب نیست. ولی چیزی که باید بهش توجه کنیم کل ماجراست...که ارزشش رو داره که در این قسمت این کار رو انجام بدیم یا نه. که کدوم حرکت مهم تر و مفید تره. اینجا بیهوش شدن لرد می تونه مفید باشه. چون مرگخوارا حالا از یک طرف هم باید نگران باشن که وقتی لرد بیدار شد چه جوابی بهش بدن. حتی می تونن سعی کنن به هر شکلی که شده فعلا جلوی به هوش اومدن لرد رو بگیرن تا قضیه حل بشه.


نقل قول:
-از کجا میدونی ارسینوس؟
-چیه رودولف؟نکنه دلت میخواد مرده...
این دیالوگ با شخصیت رودولف متناسب بود. ولی چیزی که اینجا مفهوم جمله رو کمی کمرنگ کرده بود شکلکش بود. اینجا بهتر بود از یه شکلک ذوق زده استفاده می شد. یه شکلک خوشحال تر! که اون حالت فرصت طلبی و حرص و طمع رودولف رو به خوبی نشون می داد.

نقل قول:

-بسه دیگه.یکی بره ببینه لرد نبض دارن یا نه به جای این کارا!

روونا جلو رفت و کنار لرد زانو زد و دستش را روی گردن لرد گذاشت.
سوژه های ریز رو کمی سریع رد می کنی. کمی دقیق تر نگاه کن. اینم یه سوژه بود. شخصی که بیهوش شده لرد بود. کی جرات داره به این سادگیا به لرد نزدیک بشه و نبضش رو کنترل کنه؟ همین عدم تمایل مرگخوارا به این کار می تونست تبدیل به یه سوژه بشه.


نقل قول:
-بعدا وقت واسه مجازات گیبن داریم سیو.فعلا باید از موقعیت فعلی لرد استفاده کنیم و گندایی که زدیم رو جبران کنیم!
بی هوش شدن لرد باید در حد یه سوژه فرعی باقی می موند...ولی اینجا سوژه عوض شده. مرگخوارا قصد دارن چه کاری رو انجام بدن؟ چیو جبران کنن؟ مگه مشکل اصلی همین نامرئی شدن گیبن و مردن هکتور نبود؟ هکتور رو که نمی شه زنده کرد. و شما گفتین گیبن رو فراموش کنن و فعلا مشکلات دیگه رو حل کنن. لرد رو هم که قرار نیست به هوش بیارن. من متوجه نشدم قراره چیکار کنن پس؟

سوژه کمی جدی شده. جدی شدن سوژه اتفاق خوبی نیست. تا جایی که ممکنه بهتره سوژه های سرگرم کننده رو حفظ کنیم. به نظر من گیبن و روح هکتور سوژه های سرگرم کننده ای بودن. نباید کنار گذاشته می شدن. پایان شما کمی مبهم بود. ممکنه نفر بعد هم ندونه که چی ازش خواستین. باید چه کاری انجام بده.

زیاد به شکلک ها تکیه می کنی. این ربطی به کم و زیاد بودن شکلک ها نداره. شما مایلی خواننده با استفاده از شکلک ها گوینده تو شناسایی کنه. این کار درستی نیست. خواننده رو خسته می کنه و شما هم مجبور می شین دائم شکلک ها رو تکرار کنین. استفاده بیش از حد یک شکلک برای یک شخصیت، برخلاف چیزی که تصور می شه خوب نیست. یه شخصیت می تونه حالت خاصی داشته باشه و اونو با شکلک نشون بده. ولی این که در پایان همه دیالوگ هاش همون شکلک ها زده بشه شخصیت رو یکنواخت و خسته کننده جلوه می ده.

_______

بررسی پست شماره 376 باشگاه دوئل، دای لوولین:


این پست همونطور که از امتیاز ها مشخصه پایین تر از سطح معمول شما بود. نوشته های شما در حد امتیاز 25 نیستن. معمولا بهترن. یعنی خیلی راحت می تونم بگم این پست شما امتیازش کم بود، ولی سطح شما بالاتر از اینه. نگران نباشین.

سوژه شما ساده بود. وقتی سوژه دوئل رو می گیرین فکر کنین که با این سوژه چه داستانی می شه نوشت...اون داستان رو ننویسین! اولین و ترجیحا دومین چیزی که به ذهنتون می رسه رو کنار بذارین. اینا همون سوژه های ساده هستن که امتیاز جالبی از نظر ایده نمی گیرن. منظورم ایده های طلایی که یهو جرقه می زنن نیست. منظورم چیزیه که به ذهن همه می رسه. مثلا نامه عربده کش. یکی از دست یکی عصبانیه و براش نامه عربده کش می فرسته. این ایده عادی این سوژه اس. اینو باید کنار گذاشت. این کافی نیست. باید از این سوژه به شکلی استفاده کرد که احتمالا به ذهن دیگران نمی رسه.


نقل قول:
در این کره خاکی انسان ها به دو دسته کلی تقسیم می شوند. آنهایی که اعتماد به نفس بیش از حد دارند و آنهایی که ندارند یا حداقل از دسته اول کمتر دارند. ساده است، نه؟ متاسفانه بدبختی دقیقا از آنجایی شروع می شود که هر دو دسته شروع به رشد می کنند. اولی مثبت و دومی منفی!

شاید اسم دیگر این تقسیم بندی را شنیده باشید. بدین گونه است: خواننده ها و شنونده ها.
این توضیح خیلی مبهم بود...اشتباهات منطقی داشت. و این یعنی خواننده با خودش فکر می کنه که یا نویسنده متوجه نیست چی می نویسه و یا من حرفاشو نمی فهمم! که در هر دو صورت هم احتمالا به خوندن پست ادامه نمی ده.


نقل قول:
درک کردید؟
این سوال به نظر من اشتباه بزرگیه! یه جور تحقیر نهفته داره! نویسنده داره می گه من یه چیزی رو می دونم. سعی کردم به شکل ساده توضیح بدم که شما کم هوش ها هم متوجه بشین...شدین؟
می دونین؟ می فهمین؟ متوجه می شین؟ همه اینا در بیشتر موارد همین حالت رو دارن.
از اونجایی که قرار نیست جوابی هم بگیری، پرسیدن این سوال هیچ فایده ای نداره. در خواننده حالت دفاعی ایجاد می کنه و بقیه پستت رو با حس منفی خفیفی که ایجاد شده می خونه. این به نفع شما نیست.

نقل قول:

تقسیم بندی ها هرگز تمام نمی شوند. بگذارید توضیح دهم، شنونده ها هم دو دسته هستند: طرفدارها و متنفرها.
این توضیح ها بیشتر از میزان صبر یه خواننده معمولی هستن! بهتر بود در حد همون بخش اول باقی می موندن. اینجا دیگه احتمالا خواننده با خودش می گه: هووووفففف! باز شروع کرد!"
و یک مشکل اساسی هم اینه که توضیح های شما درست نیستن. قوانینتون اشکال دارن. شنونده ها دو دسته هستن؟ طرفدار ها و متنفر ها؟ دسته وسطی وجود نداره دیگه؟


نقل قول:
در این حجم بزرگ کروی یک خون آشامی بود، دسته دوم دومی.
این جمله رو به هر شکلی که خوندم متوجه مفهومش نشدم. منظورتون همین بود که دای یک شنونده متنفر بود. ولی واقعا توضیحات بالا به شکلی نبودن که خواننده با خوندن این جمله بتونه اون نتیجه گیری رو بکنه.
شما زمان زیادی رو صرف توضیح دادن کردین. مثل اینه که قراره فیلمی ببینیم و به جای دیدن صحنه هاش، یکی بیاد داستان فیلم رو توضیح بده.


نقل قول:
یعنی کلا از وقتی خلق شد دوم بود. دومین مدافعی بود که در تیم کوییدیچ قبول شد. دو دوره بهترین عضو تازه وارد شد. حتی در مسابقات دونفره هم دومین بود. از نظر خودش دومی بودن چیز بسیار جالبی هم بود.
از وقتی که خلق شد دوم بود...دو دوره بهترین عضو تازه وارد شد.
این دو جمله ربطی به هم ندارن. اون اشتباه منطق و مفهوم که گفتم اینجا هم پیش اومده. می تونستی بگی کلا همیشه با عدد دو سرو کار داشت. که در اون صورت هم احتیاج به مثال های بیشتر و محکم ترین داشتی.


نقل قول:
احتمالا فهمیده اید وقتی دو نفر در اتاقی رو به روی هم نشسته اند، آهنگی پخش می شود و دیالوگ های بالا هم بینشان رد و بدل می شود، کدام یکی باید دای باشد.
احتمالا همه بهتر می فهمیدن و درک می کردن، اگه دیالوگ های بالا کمی طولانی تر می شدن. کمی واضح تر. اون جر و بحث کمی بیشتر طول می کشید.


نقل قول:
دونفری نشسته بودند روی چمن ها و به "مشترک مورد نظر قهر است." نگاه می کردند بلکه او هم فرجی شود و برگردد. انگار نه انگار!
کیا نشسته بودن؟ ظاهرا مهم نیست. ولی باید جزئیات بیشتری به خواننده بدین. شخصیت ها تون خیلی ناواضح هستن. چه در قسمت بالا و چه اینجا. شما شخصیت ها رو کمرنگ کردین و ترجیح دادین خواننده به اتفاق ها توجه کنه. ولی خواننده مایله بدونه که شخصی که حضور داره کیه. اطلاعات کمی درباره اش داشته باشه.
"مشترک مورد نظر قهر است" خوب بود.


نقل قول:
خانم بلبیبر!

خب ببین بذار درست و حسابی بهت بگم. من از اون پسره، چه قیافه و چه صداش، خوشم نمیاد. خب؟!
نظرت چیه این کینه ای بازیا رو بذاری کنار؟ توعَم از سورنا خوشت نمیاد. البته فک نکنم میخوام منت کشی کنم. لاله دوس داره شاخکاشو ناز کنی و می دونی که منم رو حرف لاله حرف نمی زنم. به هرحال...

من فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که کلا ما نباید درمورد موزیک حرف بزنیم و اینجوری لاله هم راضی تره :|
درک میکنی. میدونم.
نامه شما احتمالا باید بیشتر ماجرا رو روشن می کرد...ولی نتونسته این کار رو انجام بده. باید واضح تر بنویسی. خواننده با شک و حدس و ابهام پیش نمی ره! تا یه جایی می ره. بعد ول می کنه.


نقل قول:
- هپچجح.
کسی که لاله رو نشناسه هیچی از این قسمت نمی فهمه! حداقل یه اشاره ای بهش می کردین که گوینده لاله بود.


نقل قول:
عربده کش که بود. ولی هرزگاهی پیش وی برید شاید درمیان نصحیت هایش به شما گفته که شئ ای را که خود به منفجر شدن معروف است، منفجر نکنید.
هر از گاهی! درست بنویسین.
پیش کی برن؟ پست شما برای من پر از علامت سواله!


نقل قول:
- یا رنگین کمون مقدس! جاستین بیبر تو هاگوارتز؟ دای تو چیکار کردی؟!

اگر به یکی از نصحیت هایم گوش می کردید اکنون اینجا نبودید.

ولی آخرینش را هم می گویم، وقتی که در اثر انفجار نامه خود خواننده ظاهر شود و سوزان هم کنار شما ایستاده باشد، فرار کنید!
اینم یه علامت سوال دیگه! چی شد؟ جاستین بیبر ظاهر شد؟
وادار کردن خواننده به فکر کردن کار خوبیه...ولی نه در مورد اصل داستان. خواننده باید در مورد مفهوم جمله ها فکر کنه. اونم نه فکر برای کشف منظور خواننده. فکر به مفهوم عمیق جمله ها. به زیباییشون. خواننده اونقدر مجبور می شه درباره اتفاق های داستان شما فکر کنه که نکته های جالبی رو که اون وسط وجود داره از دست می ده.
کمی مفصل تر باید بنویسی. کمی کامل تر توضیح بدی. درباره صحنه ها...شخصیت ها...افکارشون. مشکل شما اینه که دیالوگ می نویسی و انتظار داری خواننده بقیه ماجرا رو بفهمه. نمی فهمه! باید بیشتر براش توضیح بدی. حتی اگه می خوای خودش ماجرا رو کشف کنه هم باید سرنخ های بیشتری بهش بدی.

خوشبختانه می دونم که سبک عادی و همیشگی شما این نیست. مبهم نمی نویسی. شخصیت خوبی داری. طنز خوبی داری. لاله رو هم که داری. برای همین نگران نیستم.

موفق باشیم!




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۵:۴۱ چهارشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۴

دای لوولین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۳ چهارشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲:۲۹ جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 292
آفلاین
ارباب!

مرسی!


این بدترین شکنجه دنیاس، اینکه صبر کنی و بدونی هیچ کاری از دستت ساخته نیست.

the hunger game | 2012 | Gary Ross


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۵:۳۲ چهارشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۴

دراکو مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۳ یکشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۰:۱۰ پنجشنبه ۲۰ مهر ۱۴۰۲
از از تالار اسلیترین
گروه:
کاربران عضو
پیام: 124
آفلاین
سلام ارباب!

میشه این رو برام نقد کنین؟


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۳:۲۰ دوشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خوش اومدین گویندالین!


نقل قول:
هنوز مرگخوار نشده ها هم می تونن درخواست بدن ارباب؟
شما خیلی خوب می دونین که می شه.


بررسی پست شماره 220 آموزشگاه مرگخواری، خانم مورگن!


نقل قول:

بسم مرلین:
یا لرد! طی بررسی هایی که در مدت اخیر صورت گرفته، برخی از مرگخواران شما، امتیاز کافی در زمینه سیاهی نداشته و از نظر معیارهای مرگخواریِ مورد نظر وزرات، مردود می شوند. لذا تقاضا می شود در طی یک ماه، درآموزش های مرگخوارانتان تجدید نظر نمایید. در غیر این صورت، با آنها به عنوان شهروند بدون مجوز برخورد می شود.

امضا: سازمان امنیت و اطلاعات جادوگری
شروع با یک نامه، شروع ناگهانی، ولی خوبی بود. اینجوری خواننده هم همراه شخصیت ها یهو پرت می شه وسط داستان! و همین باعث می شه قبل از این که بخواد خسته بشه درگیر داستان بشه. شروع ناگهانی همیشه خوب نیست...ولی گاهی خوبه! اینجا هم یکی از همون "گاهی" هاست.
متن نامه کمی اشکال داشت. خطاب کردن لرد بصورت "یا لرد" در یک نامه رسمی! طوری که انگار یه مرگخوار عادی داره با لرد حرف می زنه. و مشخص نبودن فرستنده. نام و سمت فرستنده رو بهتر بود مشخص می کردین. نمی دونم تو سایت رئیس سازمان امنیت و اطلاعات داریم یا نه(اگه اشتباه نکنم باید سالازار باشه)...می تونستین اسم ایشون رو بیارین. مهم نیست که مرگخواره. می تونست با خونسردی سر جاش بشینه و بگه فقط وظیفه شو انجام داده.


نقل قول:
یک مرگخوار معمولی در چنین شرایطی، پس از خواندن این نامه، دچار لرز می شود. اما در این موقعیت، ما با یک مرگخوار معمولی روبرو نیستیم. استاد اعظم ویبره خانه ریدل، هکتور دگورث گرنجر، وقتی برای بار سوم نامه را از اول تا آخر مطالعه کرد
اینجا ایده خیلی قشنگه... ولی طوری نوشتینش که کاملا گم شده! مبهم شده. شما قصد داشتین بگین یه مرگخوار عادی با خوندن این نامه می لرزید...ولی خواننده هکتور بوده که در حالت عادی هم می لرزیده. برای همین برعکس عمل کرده و لرزشش متوقف شده. به جای "استاد اعظم ویبره" باید از توصیف واضح تر و مستقیم تری استفاده می شد. مثلا:"مرگخوار همیشه لرزنده" ، " هکتور لرزان"...


نقل قول:
از لرزیدن ایستاد. و باز هم ایستاد! و باز هم ایستاد.
این تکرار قشنگ بود. بامزه بود. ولی بهتر بود دو جمله آخر دقیقا شبیه هم نمی شدن.
از لرزیدن ایستاد. از لرزیدن باز ایستاد!(یا فقط باز ایستاد!) و باز هم ایستاد!


نقل قول:
هکتور حتی برای یک لحظه به این فکر نیافتاد که شاید خودش هم نیاز به آموزش داشته باشد. هکتور در فکر ساختن معجون آموزش مرگخواری بود.
این قسمت خوب بود. حواس پرتی همیشگی هکتور رو خوب نشون دادین. این که تمرکزش همیشه روی قسمت معجونی ماجراست و اصل داستان براش مهم نیست.


نقل قول:
از اتاق نجینی ! (هکتور نتوانست جلوی پوزخند زدنش را بگیرد و فکر نکند که مگر جا قحطی بود)
توضیح داخل پرانتز کاملا اضافی بود. اتاق نجینی جای چندان دور از تصوری نیست. ولی حتی اگه بود هم نباید اینجوری مستقیم بهش اشاره می کردین. مثل این می مونه که جوک بگیم و بعدش اشاره کنیم که خنده دار بود.


به جای آشپزخانه و گلخانه و ... می تونستین از مکان های عجیب و غریب تری استفاده کنین. فرصت ها رو برای استفاده از سوژه ها از دست ندین.


نقل قول:
- اینو ببینید! ما در خطریم!
این دیالوگ بی احساسه! و احساسش رو یک شکلک می تونست نشون بده. الان مشخص نیست هکتور ترسیده؟ تعجب کرده؟ موضوع رو جدی نگرفته؟ مسخره می کنه؟ هیجان زده اس؟


نقل قول:
- چی شده؟ ساحره ها اعتصاب کردن؟
- نه رودولف بدتر از اون!
- ساحره ها قهر کردن؟
- این کجاش بده؟ نه بدتر از این!
- ساحره ها گذاشتن رفتن؟
این قسمت خیلی خوب بود. ولی این دیالوگ ها هم برای تقویت، به شکلک احتیاج داشتن.


حضور گویندالین بین مرگخوارا اشکالی نداشت. به شرطی که حضورش دائمی نباشه و بقیه هم قبولش نکنن. چون به هر حال مرگخوار نیست.
یه سوژه ای داشتیم که آریانا دامبلدور یهو می پرید وسطش(آریانا اون موقع عضو محفل بود)...ولی به شکل مسخره ای میومد تو داستان و می رفت. این کار بامزه ای بود. با استفاده از طنز خیلی از اتفاق های غیر عادی رو می شه منطقی جلوه داد.


نقل قول:
ارباب فعلا اینجا نیست.
اینم حرکت خوبی بود. لرد لازم نیست همه جا حضور داشته باشه. لازم نیست همیشه وسط داستان باشه. اینجوری مرگخوارا( و بقیه شخصیت ها) هم راحت تر رفتار می کنن.


سوژه خوبی بود. جای کار داره. جالب و سرگرم کننده هم هست.

کار خوبی کردین که اسم طولانیتون رو مخفف کردین.


موفق باشید!




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۲:۳۰ یکشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۴

گویندالین مورگن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۸ جمعه ۱۴ اسفند ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۴ پنجشنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۸
از روی جارو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 134
آفلاین
نقد؟
هنوز مرگخوار نشده ها هم می تونن درخواست بدن ارباب؟
میشه اگه زحمتی نیست پست 220 تاپیک آموزشگاه مرگخواری رو نقد کنین؟
ممنون میشم.


تصویر کوچک شده


اینجا همه چی دراوجهـــ
جاییـــ که از همه بالاتره صاحب نداره
باید یاد بگیری فتحش کنی

*****

نزدیک غروب آفتاب است ...
و من...
صبح را دوست دارم


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۰:۵۱ یکشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
بررسی پست شماره 295 اتاق تسترال ها، آریانا دامبلدور:

نقل قول:
كراب خواست بزند زير گريه. کراب خواست" هاى هاى" اشک بريزد و به روزگار بدش لعنت بفرستد ولى بعد متوجه شد که ريمل زده و ممکن است با گريه، بريزد. به همين علت گريه نکرد. خواست دهانش را باز كند و هر چى فحش است به تسرال ها بگويد، بگويد که در زندگى اش تسترالى مثل آن ها نديده، خواست بگويد آخه تسترال هم انقدر تسترال! خواست بگويد خيلى تستراليد! ولى بعد متوجه شد که ممکن است صورتش چروک شود و پير ديده شود به همين علت فحش هم نداد.
سوژه های کراب بد نبودن...عالی هم نبودن. می تونستن خیلی خاص تر و جدید تر باشن. کمی معمولی بودن. ولی مسئله مهم اینجا این نیست. مسئله مهم تر سوژه اس!
در سوژه قسمت هایی وجود داره که می تونیم توقف کنیم. می تونیم بریم سراغ شخصیت ها. سراغ توضیح های فرعی. ولی وقتی ایده ای داده می شه بهتره بگیریمش! اگه همون لحظه ادامه اش ندیم مثل غذای سرد شده می شه. بازم می شه خوردش...ولی دیگه طعم و مزه اولشو نداره. اینجا هم به نظر من بهتر بود اینقدر طولانی (دو پاراگراف) درباره غصه خوردن کراب نوشته نمی شد.
به خاص کردن جمله ها و مثال ها دقت کنین...به جدید بودنشون. نمی گم کار کنین. می گم دقت کنین. چون می دونم توانایی و مهارتش رو دارین. جمله های عادی و تکراری به ذهن خود خواننده هم می رسن. برای همین جذبش نمی کنن. این "خاص" که می گم می تونه خیلی مسخره هم باشه. در حدی که به ذهن دیگران نرسه.


نقل قول:
کراب که نه توانست گريه کند و نه حتى توانست فحش بدهد، افسرده شد. با چشمانش خيره شد به يک گوشه و حرف نزد. بعد سکته کرد، قلبش گرفت، سرطان گرفت، مغزش جا به جا شد، ماشين از رويش رد شد، خاکش کردند و سر قبرش فاتحه خواندند و خرما پخش کردند و چند اداى ديگر را هم درآورد اما وقتى ديد در تمام مدت تسترال ها با حالت نگاهش مى کنند فهميد که" هيچ وقت در زندگى با يک تسترال درد و دل نکند!". بعد از جايش بلند شد و با عصبانيت از پيش تسترال ها دور شد و تسترال ها به خنديدن ادامه دادند.
معمولا طرفدار اینجور توضیح ها هستم. ولی همونطور که گفتم اینجا جاش نبود. ایده ای که داده شده تا وسط پست شما کاملا فراموش می شه. در ضمن، کراب در پایان پست قبل از اتاق تسترال ها خارج شده بود. خواننده ای که پست ها رو پشت سر هم می خونه به این نکته توجه می کنه و این قسمت ممکنه گیجش کنه که تسترال ها چرا کنار کرابن؟ اینا هم همراهش همه جا می رن؟


نقل قول:
هكتور بود. از هميشه سالم تر و شاداب تر. كراب در دل با خود گفت که چطور قرار است هکتورى با اين انرژى را بکشد؟ که ناخودآگاه جلو رفت و گردن هکتور را فشار داد.
این صحنه خنده دار بود...ولی برای خواننده ای که بتونه چیزی بیشتر از نوشته های شما رو تصور کنه! جمله آخر صحنه خنده داری رو بوجود میاره. ولی خیلی سریع تر از اون اتفاق افتاده که خواننده بتونه به خوبی تصورش کنه. اینجا می تونستین سرعتتونو کمتر کنین. کمی بیشتر درباره احساس کراب و تغییرش از دلسوزی به عصبانیت و در نهایت حمله، بنویسین.


نقل قول:
- خفت مى کنم. بايد بميري!
در یک دیالوگ وقتی می تونین دو یا چند بار شکلک بزنین که بعد از شکلک شما حالت و احساس شخصیتتون عوض شده باشه. زدن دو شکلک همسان، پشت سر هم تاثیر خاصی نداره. برای همین بهتره این کار رو انجام ندین.


نقل قول:
کراب خودش را يک فرد کاملا متشخص و فرهنگى مى دانست، لباس هاى جديدى خريده بود با يک عالمه لوازم آرايشى و حتى از آن کيف ها که مهندس ها دارند و حالا... با دو دستش گردن يکى را گرفته بود و فشار مى داد! مردم چه مى گويند اصلا؟
اینجا هم مشکل دو پاراگراف اول وجود داره. یک ایده خوب با جمله های زیادی عادی! اینجا لازم نبود خیلی هم خاص و متفاوت بشه. ولی می تونست اون حس غافلگیر شدن کراب رو به خواننده منتقل کنه. این که کراب داشت هکتور رو خفه می کرد...ولی یهویی خودش رو تو ذهنش تصور می کنه. با لباس های جدید و کیفش...و از خودش خجالت می کشه! و درست در لحظه ای که خواننده فکر می کنه دل کراب برای هکتور سوخته و قراره ولش کنه دوباره غافلگیر می شه:
نقل قول:
ولي در سمت ديگر دستور لرد بود به همين علت کراب عذاب وجدان را کنار گذاشت.
که این قسمت هم اگه کمی بی رحمانه تر و خبیثانه تر نوشته می شد تاثیر خیلی بیشتری می ذاشت. وقتی از یه احساس می پرین به یه احساس دیگه باید کمی غلظتش رو زیاد کنین که همین پرش های غیر منطقی طنز جالبی رو بوجود بیاره.


نقل قول:
- کراب چرا منو غلغلک مى دادى؟
این جمله می تونست یه جمله خیلی معمولی تر باشه! منظورم از معمولی "روزمره" اس. یه چیزی در حد "میای بریم شام بخوریم؟"...یا " معجون...می خوای برات درست کنم؟" یا " دیدی مدل موهامو عوض کردم؟"...طوری که انگار کراب اصلا ده دقیقه تموم گلوی هکتور رو فشار نداده.


نقل قول:
گويا هكتور به اين راحتي ها نمي مرد.
پایانتون خیلی خوب بود. تکلیف ادامه سوژه رو مشخص کرده...که نفرات بعدی باید درگیر کشتن هکتور بشن و هکتور هم به این سادگیا خیال مردن نداره.


طنزتون برخلاف بیشتر پست هاتون قوی نبود. شخصیت ها یه جورایی نصف و نیمه باقی مونده بودن...ناپخته...سردرگم!
سوژه رو خیلی خوب ادامه دادین. شما در حالت عادی طنز فوق العاده و نگاه خاص و متفاوتی دارین...ازش استفاده کنین.


وخت نشناس!
--------------------


رولی که امتیاز 28 گرفته رو میارن برای نقد...

بررسی پست شماره 370 باشگاه دوئل رودولف لسترنج:

نقل قول:
و برای کشتن دامبلدور بهترین زمان وقتی بود که دامبلدور برای چکاپ نزد یک پزشک مشنگ در بیمارستانی مشنگی مراجعه میکرد!
در روزهای اخیر محفل بسیار محتاط شده بود...آنها که از نفوذ مرگخوارها در همه جا خبر داشتند،تصمیم گرفته بودند دامبلدور را که کهولت سن نیز داشت،هر یک مدت یکبار به بیمارستانی مشنگی آورده تا پزشکان او را چکاپ کنند!

و روز پیش جاسوسان مرگخوار،توانستند نقشه محفلی ها را فهمیده و تاریخ چکاب را دربیاورند....از همین رو لرد ولدمورت یکی از مرگخوارانش را مامور کرده بود تا به آن بیمارستان مشنگی رفته و دامبلدور را بکشد...یک مرگخوار...رودولف را!
جایی هست که باید کش بدیم...و جایی هست که فقط کافیه خواننده ماجرا رو بفهمه. بطور خلاصه. اینجا یکی از همون جاهایی بود که نباید کش داده می شد. شما هم کوتاه و خلاصه نوشتین. یکی از دلایلی که باعث می شه پست ها بی دلیل طولانی بشن همینه که نویسنده تشخیص نمی ده کجا رو باید خلاصه کنه و کجا رو بیشتر شرح بده. اینجا سوژه اصلی ما رودولفه...نه دامبلدور! دامبلدور فقط هدفه و اینجا این هدف اهمیت خاصی نداره. همینقدر توضیح براش کافیه.


نقل قول:
دستور بسیار واضح بود!

دامبلدور رو بکش!
شروع خیلی خوبی بود...یه شخصیت آشنا...یه جمله ساده و کوتاه، ولی بسیار غافلگیر کننده. خواننده با همین یه جمله ساده "دامبلدور رو بکش" موضوع اصلی داستان شما رو می فهمه...و همین باعث می شه قسمت بسیار مهمی از کار انجام بگیره. فهموندن سوژه به خواننده و نگه داشتنش در سوژه تا وقتی که ماجرا رو بفهمه کار سختیه.
اون فاصله بین دو جمله همون فاصله ایه که برای هضم جمله های دارای تاکید لازمه!


نقل قول:
تا اینکه چشمش به صندلی چرخداری افتاد...سپس به سرعت روی آن نشست و به سمت بیمارستان حرکت کرد...تا اینکه بعد از وارد شدن،نگهبان بیمارستان جلوی او سبز شد...
ایده صندلی چرخدار اونقدر ها که لازم بود پخته نشده بود. ازش فقط در دیالوگ"طبیعتا رودولف در حال وضع حمل نبود!پس چرا بر روی ویلچر نشسته و قصد داشت به بخش زنان و زایمان مراجعه بکند؟!" استفاده شده...ولی برای جالب بودن این دیالوگ هیچ احتیاجی به صندلی چرخدار نبود. بدون اون هم همون تاثیر رو می ذاشت. می شد ایده رو کمی باز کرد. مثلا رودولف یه نقشه خیلی مسخره می کشید و برای اجرای نقشش روی صندلی چرخدار می نشست...که با مواجه شدن با نگهبان سوژه به همین شکلی که شما نوشتین ادامه پیدا می کرد و نقشه رودولف فراموش می شد.


نقل قول:
_زنان!
این دیالوگ یک کلمه ای به همراه شکلکش عالی بود. همیشه می گم از شخصیت هاتون در موقعیت های مختلف استفاده کنین. اون یعنی همین! یعنی فکر کنیم که تو این موقعیت رودولف چه کاری می تونه انجام بده. که شما این کار رو بلد بودین. این یکی هم خیلی خوب بود:نقل قول:
_نه...بخش زنان...برای زایمان وقت هس حالا!



نقل قول:
رودولف با تعجب از روی ویلچر بلند شد و داخل بیمارستان رفت....به نظر میرسید که دکتر یا پزشک،معادل همان شفادهنده باشد...او همچنین فهمید که پزشکان مورد احترام بقیه هستند و احتمالا اگر خودش را پزشک جا میزد،میتوانست راحت تر در بیمارستان رفت و آمد کرده و حتی شاید به این وسیله دامبلدور زیر دستان اون می افتاد تا راحت تر کلک او را بکند!
این توضیح لازم نبود...رودولف می تونست به همون شکل جلو بره و ادامه بده. وقتی نگهبان با دکتر اشتباه گرفتش دیگه خواننده قبول می کنه که رودولف خودش رو جای دکتر جا بزنه. توجیه لازم نیست. جمله آخر ایده اس...ایده یک سوژه ادامه دار. اینجا جاش نبود. اون ایده رو می دیم که اگه شخصی خواست ازش استفاده کنه. اینجا شما هستین و سوژه تون. لازم نیست به خودتون ایده بدین.


نقل قول:
_چی؟!نه...با شما کاری ندارم...با خانوم میخواستم صحبت کنم!
اصرار رودولف برای حرف زدن با خانم مسئول عالی بود. دیالوگ ها خیلی خوب بودن و شکلک ها هم خیلی رسا و کمک کننده بودن.


قناس درسته! چکاپ(که اولای پست درست نوشته شده)! موذیانه!


نقل قول:
رودولف تمامی داستان را فهمید...تمامی داستانی که زن مسئول اطلاعات بیمارستان برای کسی که پشت خط بود،در حال بازگو کردن بود...فهمید که "جوزوفینٍ چش سفید" طلاقش را...
این پاراگراف خوب بود. کلماتی داشت که خطرناک بودن! کلماتی که خیلی راحت می تونن سطح پست رو بیارن پایین. چش سفید...خوجمل...ایکبیری...تیکه...ایش...
ولی راه دیگه ای برای توصیف سطح فکر خانم مسئول وجود نداشت! برای همین این قسمت تاثیر بدی روی پستتون نذاشته بود. فقط کلمه "مهریه" می تونست حذف یا جایگزین بشه(مثلا با خسارت!)...آخه جوزفین؟ مهریه؟


نقل قول:
رودولف بسیار جلوی خود را گرفت،که نگوید بخش زنان...زیرا که صد در صد دامبلدور به آن بخش برای چکاب مراجعه نخواهد کرد
خیلی خوب بود که حواستون بود وارد این هزارتو نشین! وگرنه دوباره باید برای بیرون اومدن ازش نقشه می کشیدین و این کار کلی انرژی می خواست!

نقل قول:

_بخش...چیز...همون بخشی که...همون بخشی که...آم...پیرمردای بالای صد سال و فرتوت و ضعیف و اینا رو کدوم بخش میبرن؟!
_سردخونه؟!
اینجاش خیلی خوب بود. خیلی خنده دار بود. به نظر من می شد دو صفت "ضعیف" و " فرتوت" رو که نشانه زنده بودن هستن با صفت یا توصیف های دیگه ای جایگزین کرد. طوری که خواننده دستتونو نخونه...ولی در جمله مشخص هم نباشه که طرف زنده اس.
ولی به هر حال طنزش اونقدر خوب بود که این اشکال کوچیک رو جبران کرده بود.


قسمت اتاق لباس ها خیلی خوب بود. شما گفتین پست رو سانسور کردین. کار خوبی کردین. اصلا ناقص به نظر نمی رسه. اصلا آزاردهنده نیست. همه چیز به اندازه لازم و محترمانه نوشته شده. و در عین حال موقعیتی خوب و جالب و متناسب با شخصیت رودولف خلق شده. می دونم می شه جلوتر رفت...می شه صحنه های دیگه ای هم خلق کرد. ولی ارزشش رو نداره.


نقل قول:
_ام...دکتر...جسارت نمیکنم...این تیغ جراحی مناسب تر نبود؟!در ضمن عمل مغز میخواستیم انجام بدیم،چرا شکمش رو شکافتین؟!

نقل قول:
_از من میپرسین استاد؟!خیلی مایه خوشحالی منه که دارین امتحانم میکنید ببینید بلدم یا نه...این کلیه اس!
_هام...خب...ببریدش،بکنید،بندازینش دور!

نقل قول:
_خب بچه ها...من میرم دست به آب...شما مشغول باشین...اجزای غیر ضروری رو بکنین بندازین دور...بذارین سبک بشه این بنده خدا...مشکلش اضافه وزن بود...آم این چیه؟!
_قلبه!
_اینم بندازین دور...داره تکون میخوره؛خوشم نیومد ازش...خب...فعلا!
دیالوگ ها عالی بودن.


اشاره به ایدز داشتن دامبلدور و استفاده نامحسوس از سوژه اش خیلی خوب بود.


قسمت آخر توضیحات لازم رو داده. فقط شاید این قسمتش کمی غیر عادیه:
نقل قول:
عه؟!ارباب...چرا بلند شدین؟!دارم از خفنیتیم میگم!

لرد اما بدون توجه به حرفهای رودولف به سمت اتاق خود رفت
لردتون زیادی خونسرد بود! مخصوصا با اشاره به آزمایش ادرار و موفقیت آمیز نبودن ماموریت می تونست کمی بیشتر خشمش رو نشون بده!


هیچوقت برای پست ها بارم خاصی در نظر نگرفتم. با این کار همیشه مخالف بودم. برای این که یکی پیدا می شه که طنزش اونقدر خوب می شه که کمبود خیلی از عوامل دیگه رو جبران می کنه. برای همین همیشه باید کل پست رو در نظر گرفت.
طنز شما خیلی خوب بود. دیالوگ های خیلی خنده داری در پستتون وجود داشت. همین بود که خاصش کرد و باعث شد امتیازی رو بگیره که فقط به پست های خاص می دیم!
پست شما زیاد بالا و پایین نداشت. در یک سطح پیش رفت و خواننده رو نه خسته کرد و نه ناامید. ظاهرا اول قصد داشتین جدی بنویسین...خوب شد که منصرف شدین!


خوب بود دیگه.




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۳:۱۱ جمعه ۱۴ اسفند ۱۳۹۴

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
بلاخره رول طنز نوشتم ارباب!

ایناهاش!
اوردم خدمتتون بلکه نظری بهش بیافکنید،بررسیش کنید بیزحمت،نقد و اینا!


ویرایش شده توسط رودولف لسترنج در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۱۴ ۲۳:۱۷:۲۶



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۱:۳۰ جمعه ۱۴ اسفند ۱۳۹۴

آریانا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ چهارشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۸:۳۸ سه شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 371
آفلاین
ارباب ميشه اين رو نقد كنيد. مرسي.


Do you hate people
I don't hate them...I just feel better when they're not around









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.