خلاصه:بانز می خواد جانور نما شدن رو یاد بگیره. برای این کار از لرد سیاه درخواست کمک می کنه. لرد بهش دستور می ده که برای شروع جانوری رو که مایله بهش تبدیل بشه پیدا کنه و برای لرد بیاره. تا به این لحظه بانز جانورانی مثل اژدها، سانتور، خرگوش سیاه با چهره شیطانی و هیپوگریف رو امتحان کرده و از هیچکدوم هم خوشش نیومده!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بانز همچنان داشت میرفت. بانز خیلی داشت میرفت. بانز بسیار چست و چالاک شده بود.
اما بعد با دیدن یک درخت در رو به رویش، که البته آن را سه بار پیش از این هم دیده بود، سوالی برایش پیش آمد.
- مگه من دو دیقه پیش هم اینجا نبودم؟!
البته جواب سوال بانز اکو نشد. دلیلش هم خستگی درختان از کار زیاد و خرج گران زندگی بود البته. اعصاب نمانده بود برایشان دیگر که جواب سوال ملت را با اکو بفرستند برایش!
بانز باز هم نا امید نشد. او رفت، البته نه خیلی زیاد و تنها در حد چند قدم. سپس نشست زیر یک درخت و دست به سینه شد.
او منتظر بود تا یک حیوان بیاید از آنجا عبور کند. اگر چنین میشد، بانز قطعا میتوانست یقه جانور را گرفته و ببرد تحویلش دهد به لرد سیاه.
او همچنان که نشسته بود و سعی داشت از میان درختان، جنگل را ببیند، متوجه دو چشم ریز قهوه ای که در کنارش از روی درخت زل زده بودند بهش، نشد.
بانز همچنان که غرق در رویا پردازی بود، یکهو چشمش افتاد به همان دو تا چشم کوچک قهوه ای که البته با حالتی متفکرانه زل زده بودند به سمت او.
- بَه سلام!
جانور از درخت جدا شد و برای بررسی بیشتر آمد نشست روی سر بانز!
- اوه... یه داربد... داربد ها هم خوبن ها... چشم ملتو در میارن حسابی... بلند شو بریم نشونت بدم به ارباب.
البته داربد بلند نشد برود به لرد نشان داده شود. داربد درختش را دوست داشت. داربد برای زندگی آینده اش با آن درخت برنامه ها کشیده بود. حتی تعداد کودکان و مهریه را هم مشخص کرده بودند!
به همین دلیل، داربد یکهو دست انداخت داخل جایی که فکر میکرد چشم بانز باید باشد. البته چیزی پیدا نکرد. این برای او یک ننگ حساب میشد. او چندین مدال در رشته بیرون کشیدن چشم ملت داشت به هر حال. همه مدال هایش را هم از هاگرید گرفته بود.
او که در بیرون کشیدن چشم نامرئی بانز مغلوب شده بود، سکته کرد و به زمین افتاد. درخت هم البته برای جلوگیری از تبدیل شدن رول به فیلم هندی خشک نشد و کلا داربد را به برگ خشکش هم حساب نکرد.
- عه... این چرا اینطوری شد بدبخت؟ مرد که... یعنی من داربد میشدم ممکن بود یهو اینطوری بیفتم بمیرم؟! نمیشم اصلا داربد... برم ببینم دیگه چه حیوونی پیدا میشه.