بنظر من ماگل ها چند دسته ان:
دسته اول : کسایی که اصلا و ابدا از جادو سر در نمیارن و نمیدونن چیه و نمیدونن ساحره ها و جادوگر ها دارن تو دنیاشون زندگی می کنن و به عبارتی فکر میکنن خرافاته (چون هیچ برخوردی باهاش نداشتن تا حالا و واقعا هیچی نمیدونن)
دسته دوم : افرادی که می دونن جادو واقعا وجود داره ولی خودشونو می زنن به اون راه و می خوان یه جورایی به خودشون تلقین کنن که چنین چیزایی وجود نداره چون از این جور چیزا خوششون نمیاد (مثلا دورسلی ها چون یه جادوگر تو خونواده داشتن و همش اونو تحویل می گرفتن بنابراین از روی اندکی حسادت از جادو متنفر شدن)
دسته سوم : ماگل هایی هستن که با جادوگرا برخورد هایی داشتن و حتی باهاشون دوست بودن یا وصلت کردن و جادوگری براشون مبحث جالبیه و دوست دارن ازش سر در بیارن (کسایی مثل جیکوب کوالسکی یا ماگل هایی که با جادوگر یا ساحره ای ازدواج کردن)
دسته چهارم : افراد غیرجادوگری که یه جادوگر یا ساحره دور و بر خودشون داشتن و یه چیزایی از کلیت جادو فهمیدن ولی زیادم علاقه ای بهش نشون نمیدن مثل مادر و پدر هرمیون (نمیدونم شاید اشتباه برداشت کرده باشم ولی من فکر میکنم اقا و خانم گرنجر نسبت به این قضیه تا حدودی بی تفاوت بودن)
دسته پنجم : این دسته شبیه دسته دومه فقط با این تفاوت که این ماگل ها نمیان جادو رو رد کنن. می دونن وجود داره و قبول هم می کنن ولی به خاطر یک سری دلایل از جادو می ترسن یا متنفر شدن (مثلا مشنگایی که توسط یه جادوگر اسیب دیدن یا اذیتش کردن و فکر میکنه همه جادوگرها و ساحره ها مثل این پلیدن)
دسته ششم : اخرین دسته اون ادمایی ان که جادو رو افسانه ای می دونن و به طرز فاجعه باری از اون در در داستان هاشون استفاده می کنن. اونا تصور می کنن که پری یه زن چاق و مهربونه که یه چوب دستی داره که سرش به شکل ستاره اس و لباسای رنگارنگ و زرقی برقی می پوشه و به شاهزاده خانم کمک میکنه! یا مثلا اونا ساحره ها رو به شکل پیرزن های خیلی زشت با دماغ گنده و عقابی و پوستی بر از جوش ها و زگیل های گنده نشون میدن که همیشه بدجنسن! جای تاسف داره واقعا :/ ریشای مرلین ریخت از دست این مشنگا