اگلانتاینسلام
نقل قول:
دیدم شما یادتون رفت نمره بدید، اومدم نقد کنید برام ارباب.
یادمون نرفته. در حین ماموریت های مرگخوارا، فعالیت های جانبی نمی کنیم. مگه این که مجبور باشیم یا لازم باشه.
هر نوع درخواستی که دارین، چه نقد و چه دوئل و چه هر چیز دیگه، حداقل یک هفته برای دریافت پاسخ صبر کنین. یک هفته زمان عادیشه.
حالا یه موقعی هم ممکنه واقعا نبینیم یا چیزی رو فراموش کنیم. اطلاع بدین. یادآوری کنین. حتما انجام می شه.
امتیاز های شما رو هکتور می فرسته.
......................
بررسی
پست شماره 34 سالن دوئل انفرادی، اگلانتاین پافت:
ایراد اصلی پست، اینه که خامه...خالیه...پردازشش درست نیست.
پست تکی محدودیت داره. توضیح دادن بعضی از فضاها و صحنه ها می تونه سخت باشه. اینجور وقتا باید روی شخصیت هامون حساب کنیم. باید طوری محکم و قوی و مطمئن باشن، که خواننده هم قانع بشه که توی اون صحنه هستن.
شخصیت های شما اصلا به نظر نمی رسید که وسط یه جنگ باشن. بیشتر اینطور به نظر می رسید که دو تا خواهر کم سن و سال رو یهو از آشپزخونه خونشون برداشتن و گذاشتن وسط میدون جنگ.
اصلا با فضا سازگار نبودن.
نقل قول:
صدای قدم های پایش در سرتاسر چادر طنین می انداخت.
آن قدر با حرص پایش را می کوبید که گرد و خاک ها از روی زمین بلند و دوباره پایین می رفتند.
شروع بد نبود...ولی کافی هم نبود. یا کمی توضیح در مورد فضا لازم داشت و یا در مورد شخصیتی که داره راه می ره.
نقل قول:
سکوت...سکوت...سکوت.
تنها صدای ترق تروق آتش بود که به گوش می رسید.
_از دست من عصبانیی؟
فاصله ها مهمن. در پست جدی، مهم تر هم هستن:
سکوت...سکوت...سکوت...
تنها صدای ترق تروق آتش بود که به گوش می رسید.
_از دست من عصبانیی؟نقل قول:
مسئولیت بر دوشش سنگینی می کرد.
مسئولیتی که از وقتی یادش می آمد به دوش داشت؛ از وقتی که به او فهمانده بودند بعد از مرگ پدر و مادرش او باید مادری برای اورسلا باشد.
او فقط نگران بود...
_این جنگ خطرناکه اورسلا...خطر مرگ. می دونی وقتی اون بیرونی...وقتی مشخص نیست دو ثانیه بعد زنده ای یا نه چه حسیه؟
این قسمت ایده خوبی داره...ولی توضیحش کافی نیست. هدف اصلی این قسمت اینه که خواننده اون احساس مسئولیت سنگین رو درک کنه. حس کنه. برای این کار مجبوریم وقت بذاریم. توضیح بدیم.
دیالوگش هم برای این موقعیت زیادی ساده بود. یه توضیح کامل و یه دیالوگ قوی می تونست این قسمتو خیلی بهتر کنه.
نقل قول:
........................................................................
این تکه تکه کردن پست، تاثیر بدی روی خواننده می ذاره. چون تغییر، استرس ایجاد می کنه. خواننده رو باید آروم نگه داشت. به جاش می شد مکان یا زمان رو تعیین کرد.
نقل قول:
زره هایشان مرتب و شمشیر هایشان را در یک راستا قرار می دادند.
سالی سرهنگ ارتش بود. او بود که اول و آخر جنگ گزارش کار و تعداد سربازان را کنترل می کرد. در جنگ بدون سالی بازنده بودند.
این یکی از قسمت هاییه که خواننده غافلگیر می شه. ولی این غافلگیری خوبی نیست. چون اصلا انتظار نداره سالی مقام و منصبی به این شکل داشته باشه.
شخصیت پردازی باید بهتر انجام می گرفت. بعدش حتی با یه دیالوگ هم می شد به مقام سالی اشاره کرد. مثلا یه سرباز میومد و می پرسید الان چیکار کنیم جناب سرهنگ!
این جا رو حالت وجود داشت. سالی می تونست کلا یه شخصیت سفت و سخت و مقاوم داشته باشه. چه تو میدون جنگ و چه در مقام خواهر.
و می تونست تو میدون جنگ، یه سرباز محکم و قوی باشه، و جلوی خواهرش یه دختر ملایم تر.
ولی هر دوی اینا به توضیح احتیاج داشتن. شخصیت باید خوب معرفی می شد.
نقل قول:
سپاهیان ارتش مقابل، تعدادشان دو برابر ارتش خواهر ها بود.
این "ارتش خواهر ها" یه حالت بدی ایجاد کرده. انگار بقیه اهمیتی توی جنگ ندارن...همون حالتی که بالا گفتم رو تقویت کرده. این که انگار دو تا خواهرو از خونشون آوردن و گذاشتن این وسط.
نقل قول:
سالی هم زمان با چهار نفر می جنگید و از اینکه می دید خواهرش همچنان در کنارش است خشنود بود.
در قهرمان نشون دادن شخصیت ها، زیاده روی نکنین. خیلی کم پیش میاد شخصی پیدا بشه که بتونه همزمان با چهار نفر بجنگه. زیاد قابل باور نیست. تو کتاب(هری پاتر) هم فکر می کنم یه جایی نوشته شده بود که یکی با چهار نفر می جنگید. ولی اون کمی فرق می کنه. اولا پای جادو وسطه. یه ذره سرعت عمل و مهارت و ضعیف بودن رقیبا برای این کار کافیه و دوما شخصیت ها رو می شناسیم.
نقل قول:
سرش را چرخاند تا اورسلا را ببیند و هم زمان با مرد کلاهخود دار می جنگید.
این جمله می تونست کمی قشنگ تر نوشته بشه:
در حالی که با مرد کلاه خود دار می جنگید، کمی سرش را چرخاند تا اورسلا را ببیند.ولی بقیه اون صحنه قشنگ بود:
نقل قول:
عجیب بود...اورسلا در آن اطراف نبود. لحظه ی پیش پشت به پشت هم جنگیده اما حالا در کنارش نبود.
شمیرش را روی گلوی حریفش کشید. خون به اطراف پاشید و جسدی دیگر بر روی زمین افتاد.
نقل قول:
جیغی بلند فضارا پر کرد.
سالی خواهرش را در آغوش کشیده بود.
گویی دوباره آن دختر هشت ساله در جنگل شده بود. خون تمام پیکر اورسلا را در بر گرفته بود.
اولین بار بود که او نمی خندید...اولین بار بود که سایه ی لبخند روی لبش نبود.
این جا کمی سریع پیش رفته. اون قسمت اول باید یه مکث داشته باشه. اون یه لحظه شوک و غافلگیری سالی باید نشون داده می شد.
ولی آخر داستان قشنگ بود.
یه ایراد دیگه داستان، تماما غیر جادویی بودنشه. این جا ایفای نقشه. درباره دنیای جادویی می نویسیم. مگه این که مثلا شما یه شخصیت غیر جادویی داشته باشین و درباره خاطرات خودتون قبل از آشنا شدن با جادو بنویسین. وگرنه در حالت عادی این که یه نفر بخواد یه داستان معمولی درباره شخصیت های معمولی و ناشناس بنویسه، هم کمی سخته و هم با قوانین و فضای سایت هماهنگی نداره.
جدی نویسی کار سختیه. احتیاج به تیزبینی خاصی داره. احتیاج به درک و دیدن احساساتی داره که هر کسی در حالت عادی نمی بینه. احتیاج به جمله های متفاوت و توصیفات تاثیر گذار داره. احتیاج به منطق و کشش داستانی داره.
پست شما اصلا بد نبود...ولی برای خوب شدن، جای کار و اصلاح زیادی داشت.
.........................
بررسی
پست شماره 259 خانه گانت ها، رکسان ویزلی:
نقل قول:
همه چیز درحال چرخیدن بود. جاهای مختلف دور سرش چرخیدن و در نهایت، تصویر روی خونه گانت ها متوقف شد.
توضیح خوبی برای شروع پست بود. ولی توش سوژه هم داشت. اینجور سوژه ها رو بگیرین. همین تصاویری که می چرخیدن رو می شد توضیح داد. نصف پست یا حتی کل پست می تونست به همین اختصاص پیدا کنه.
خیلی وقتا به من می گن برای نوشتن، ایده نداریم. گاهی می گم اگه برای سوژه ایده ندارین، در مورد موقعیت بنویسین. موقعیت یعنی همین. همین که اینا دارن می چرخن رو تبدیل به ایده کنیم. صحنه ها و مکان های مختلفی رو که سریع می بینن و رد می شن رو توضیح بدیم.
نقل قول:
تاتسویا، مرد مشنگ که حال خوبی نداشتو روی زمین گذاشت و سمتش رفت که یکی از روش های درمان نینجایی باستانی رو روش اجرا کنه که نجینی با دمش جلوشو گرفت.
از سوژه تاتسویا خیلی خوب و به موقع استفاده کردی. همینطور از طرز حرف زدن نجینی:
نقل قول:
- مارو فس بذار.
- چی بذارم پرنسس؟
- فس بذار.
خیلی خوب بود. ساده، ولی خوب و هوشمندانه.
نقل قول:
تاتسویا نمیفهمید فس چیه. ولی نجینی فهمید که تاتسویا نفهمیده فس چیه. سعی کرد جور دیگه ای حرفشو بزنه.
- برامون پیتزا فس کن.
- از اول بگو پرنسس.
این جا بهتر بود یه بهانه خیلی مسخره تر و غیر قابل باور تر برای دور کردن تاتسویا میاورد...ولی در صورتی که شخصیتمون، یه شخصیت عادی بود.
نجینی عادی نیست. باید روی شکل حرف زدن و حرکاتش هم تمرکز کنیم. برای همین، اشکالی نداشت که بهانه، کمی ساده تر باشه.
نقل قول:
با دیدن ماری که با فرمت رو در روش بود، دو متر به عقب پرید. با وحشت به اطرافش نگاهی انداخت، و سعی کرد به یاد بیاره چطور اومده اونجا، ولی موفق نشد...
این جا یکی از قسمت هاییه که استفاده از شکلک، وسط توضیحات، اشکالی نداره. این جا کلمات و جمله ها، برای توصیف این حالت، زیاد جالب نمی شدن. همین شکلک بهتر بود.
سوژه خوب پیش رفته. در مورد شخصیت ها خوب نوشتی. پست طولانی نیست. به اندازه کافی نوشته شده و به مقدار لازم هم طنز داخلش هست.
خوب بود ویزلی جدیده!