هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۱:۵۱ پنجشنبه ۲ آبان ۱۳۹۸

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۳ یکشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲۳:۴۱:۴۲ دوشنبه ۲۰ فروردین ۱۴۰۳
از دست شما
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 454
آفلاین
بسمه تعالی


- آرتووووووور!
- بله؟
- بیا ببین این چشه!
- این چیه؟
- این، اینه دیگه! پاشو یه دیقه بیا!

آقای ویزلی به سختی خودش را قانع کرد تا دل از لامپ صد وات کنده، از کاناپه بلند شده و کشان کشان خودش را به آشپزخانه برساند. جایی که خانم ویزلی در میان آشپزخانه پر از کف ایستاده و با آشفتگی دمپایی پلاستیکی را به دست گرفته و به سمت ماشین لباسشویی چشم قره می‌رفت.

- گفتم که! دوبار بزنی تو سرش جواب می‌ده. بزن.

مالی لب‌هایش را جمع و گره ابروهایش را کورتر کرد.

- می‌ترسم یهو گازم بگیره.

لب و لوچه آقای ویزلی آویزان شد.

- مگه داکسی که گاز بگیره. اصن اون دمپایی رو بده به من بزنمش..

تق!
یک نفر زد توی سر آرتور.

- این بی‌زبون رو چرا می‌زنی؟! - تق - شرف گریفیندوریت کو؟! - تق - شرفت کو؟! -تق!

آرتور در اثر ضربات پی‌درپی هول شده و این طرف و آن طرفش را می‌گشت.
او یادش نمی‌آمد شرف گریفندوریش کجایش بود.

- اینااهاش!

مالی با خوشحالی و ذوق و شوق پوست پرتقالی را به سمت پیرمرد گرفت تا همسرش را نجات دهد و خوشبختانه پیرمرد نیز در همان لحظه دست از زدن مرد مو قرمز کشیده و نگاهی بازجویانه به زن و پوست انداخته و سپس آن را روی هوا قاپ زد!

لیییییس

سپس پوست را لیس زده و مزه مزه کرد.
- خودشه! دیگه هیچوقت از خودت جداش نکنی‌ها! اصلا بذار... [پینچ] ... [پرچ]... الان خووب شد!
آرتور:

آقای ویزلی که از گوش‌هایش خون‌آلودش پوست پرتقال آویزان بود، از درد جیغ می‌زد و پیرمرد موطلایی بی‌توجه به او جست‌وخیزکنان از اتاق آشپزخانه خارج شد.

- الان همچین این لباسشویی رو بزنم که...!

آرتور دستش را عقب برده و آماده زدن ضربه‌ای سهمگین به وسیله مشنگی شد.

پووپ!

با انفجار یک حباب در صورت آقای ویزلی، مرد بیهوش شده و روی زمین افتاد، درست مانند همسرش. در همان هنگام سری با موهای دم اسبی مشکی از درون لباسشویی بیرون آمده و نگاهی اخم‌آلود به دو شخصی که روی زمین بودند انداخت:
-هیشکی خونه من رو نمی‌زنه!

سپس دوباره به جایی که بوده بازگشت و در را پشت سر خودش کیپ کرد و در این میان روح کسی هم از پرتقال بیچاره‌ای که خجولانه در میان کف‌ها به دنبال پوستش بود، خبردار نشد!

ورود دوشیزه الا ویلکینس و جناب گودریک گریفندور رو به محفل ققنوس تبریک می‌گم!



...Io sempre per te


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۱۸:۰۷ سه شنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۸

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۹ یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۲:۱۹ پنجشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۹
از تالار گریفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 976
آفلاین
سلام بر آلبوس دشمن سیاهی ها

تقاضای عاجزانه ما را مبنی بر بازگشت به ارتش مبارزه با سیاهی ها و بدی ها را پذیرا باشید


سلام بر شما پایه و ریشه روشنایی، گودریک خان گودریک درّه‌ای!
بی‌زحمت جغدی که به سمتتون پرواز داده شده رو دریابید.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۸/۸/۱ ۱:۳۰:۱۴

تصویر کوچک شده


بدون نام
سلام پروفسور.
شما منو رد کردید، ولی من هنوز برای پیوستن به روشنایی مصمم هستم.

الا ویلکینس



سلام الا عزیزم،
البته من تو رو رد نکردم! فقط گفتم بیشتر وقت بذاری و بیشتر بنویسی تا آماده‌تر بشی... درسته که خیلی فعالیت نکردی، اما به نظرم این مصمم بودنت معادلاتم رو تغییر می‌ده.

مراقب جغدی که برات فرستادم باش... و نذار اون آقا کچله نامه‌ت رو ببینه.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۸/۷/۲۷ ۱۶:۰۰:۵۴


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۱۱:۳۶ شنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۸

ریونکلاو، محفل ققنوس

جوزفین مونتگومری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۵ چهارشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۸
آخرین ورود:
دیروز ۱۵:۰۹:۴۱
از دستم حرص نخور!
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 315
آفلاین
تق تق تق!

حاج‌ آقا خونه‌اس؟
می‌شه ما هم بیایم زیر بیرق‌تون؟


مگه سرآوردی باباجان؟! آرومتر اومدم...

عجالتا یه مقداری آب و دوون به اون جغدی که به زودی به دستت می‌رسه بده و یه نگاهی هم به نامه‌ای که باهاشه بنداز.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۸/۷/۲۷ ۱۵:۴۶:۴۵

بسوز! شعله‌ور شو، با اشتیاق. چنان بسوز که گرمای وجودت رو بشه حس کرد...


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۲۳:۱۰ جمعه ۵ مهر ۱۳۹۸

اما دابزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۱ چهارشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۷:۰۶:۴۶ شنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۲
از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 172
آفلاین
سلام پروفسور دامبلدور عزیز و خوب. من اما دابز هستم. دوست دارم مثل بقیه ی دوستانم عضوی از محفل باشم. لطفا من رو هم تو جمع تون راه بدید.
ممنون


سلام اما جان،
امیدوارم توی محفل حتی دوستای بیشتری هم پیدا کنی، امّا اوّل بهتره بری سراغ جغدی که برات فرستادم... فکر کنم تا الان رسیده باشه.


قربانت،
آلبوس پرسیوال والفریک برایان دامبلدور.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۸/۷/۵ ۲۳:۲۴:۰۷

مزه خونه به همینه... همیشه می دونی درش به روت بازه... می تونی سر تو بندازی پایین و بیای تو و لازم نباشه توضیح بدی به کسی که چیکاره ای اونجا... چون جوابش معلومه... خونت اونجاست... حتی اگه فقط گهگداری بهش سر بزنی!


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۱۵:۲۱ جمعه ۵ مهر ۱۳۹۸

جینی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۰ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۷ شنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۲
از سرزمین تنهایی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 336
آفلاین
سلام و درود به ریش سفید مهربون محفل... پروفسور دامبلدور عزیز.
راستش پروف من یه مدتی بخاطر یه سری مشکلات از محفل و کلا سایت دور بودم. حالا دوباره برگشتم. اگه صلاح میدونین که دسترسی من رو بدین تا دوباره بتونم در کنار بقیه ی بچه ها به محفل خدمت کنم.

ممنون از لطفتون. جینی ویزلی



سلام جینی جان،
اولا که خوش برگشتی، یک جغد برات ارسال شده که امیدوارم به دستت برسه.

با تشکر،
آلبوس پرسیوال والفریک برایان دامبلدور.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۸/۷/۵ ۲۲:۵۵:۱۲

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۲۰:۳۲ جمعه ۲۲ شهریور ۱۳۹۸

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۳ یکشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲۳:۴۱:۴۲ دوشنبه ۲۰ فروردین ۱۴۰۳
از دست شما
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 454
آفلاین
بسمه تعالی


- نیست!
- مال منم نیست!
- مال منم یکی برداشته!

دامبلدور نگاهی به وین کرد، بعد نگاهی به آرتور کرد و دست‌‌آخر نگاهی به هاگرید کرد.
هر سه گریان جیغ و هوار می‌کردند.

- چی نیست حالا؟

هر سه محفلی دور میزی نشسته و کاسه‌های همگی‌شان پر از سوپ پیاز بود.

- قاشق و چنگالتون!

دامبلدور با ذوق و شوق از کشفش به آنان نگاه کرد.

- نه پوروف. اون سوسول بازیه، با نون می‌خوریم که زود گوشنمون نشه.
- خب پس چی نیست؟
- نوشابه‌هامون پروفسور.
- نوشابه داشتیم به من نمی‌گفتید.
- آخه می‌دونید پروف... نوشابه یه چیزایی داره که واسطون خوب نیست.
- هعی. حالا آخرین بار کجا گذاشته بودینشون؟
- روی میز.

روی میز نوشابه‌ای نبود. فقط یگ موشت مو بود.

- بازم ریخت؟

آرتور با نگرانی موهای روی سرش را بررسی کرد.

- باباجان این موی گربه‌اس.
- هووف.
- اینجا هم یک‌خورده هست.

زیر میز هم مقدار موی گربه بود، همینطور در جلوی در آشپزخانه، در طول راهرو و روی پله های طبقه بالا و تا زیر شیروانی.

"برررروع"

از زیر شیروانی صدای ترسناکی به گوش رسید. صدایی که محفلیون با شنیدن آن کپ کردند.

- می‌گم آرتورو بفرستیم بالا.
- چرا من آخه!
- چون موهات می‌ریزه، این گربه‌م موهاش می‌ریزه، حرف هم رو خوب می‌فهمید.

هاگرید صبر نکرد تا استدلال آرتور را بشنود، دستش را دراز کرد و به جای آرتور که جاخالی داده بود، دامبلدور را پرت کرد به زیر شیروانی.
پیرمرد روی دو زانو افتاد، از پنجره کوچک نور مهتاب به چهره دختربچه‌ای می‌تابید که گربه بزرگی را در آغوش گرفته و میان شیشه‌های نوشابه دراز کشیده بود و گه‌گاه میان خر و پف‌هایش آروق می‌زد.

خوش آمد می‌گم به دوشیزه پنه‌لوپه کلیرواتر خوش قدم، عضو جدید محفل ققنوس



...Io sempre per te


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۱:۰۹ شنبه ۹ شهریور ۱۳۹۸

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ یکشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۴:۱۰ سه شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 37
آفلاین
سلام آلبوس.
من هم آمده ام که به تو بپیوندم.



سلام آبرفورث جانم،
یک جغد برات فرستادم، مطمئن شو که به دستت رسیده باشه.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۹ ۱۵:۳۶:۵۰


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۱۹:۱۸ جمعه ۸ شهریور ۱۳۹۸

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۳ یکشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲۳:۴۱:۴۲ دوشنبه ۲۰ فروردین ۱۴۰۳
از دست شما
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 454
آفلاین
بسمه تعالی



- نععععع!

پیرمرد از عمق جان فریاد می‌کشید و دست و پایش را تکان می‌داد.

- پروفسور، سنگین باش و مثل مرد با ترست رو به رو شو.

سخنانی آنچنان سنجیده، عمیق و درست بر جان پیرمرد نشست. او دست از جیغ و داد برداشته و بغض کرد.
- بابا جان تو رو به مرلین. من دیگه قلب و اینام درست کار نمی‌کنن.
- اشکالی نداره، الان درستش اینه که با سرگرمی‌های متفرقه ذهنتون رو از ماجرای اصلی دور کنیم، پیشنهاد من اینا هستن.
- چیا؟!

قبل از آن که پیرمرد بتواند متوجه شود که "این"ها مورچه قرمز هستند، همه‌شان در پر و پاچه‌اش فرو رفتند.

چندین و چند متر دورتر، جمع محفلی‌ها:

- دیدید پروف گفت اگه یه نفر بتونه کمک کنه، اونه!
- ببینید چی کار کرده پروف داره حرکات ژانگولر انجام می‌ده.
- لعنتی، اصلا فکر نمی‌کردم اینقدر منعطف باشی آلبوس.

محفلی ها که با دوربین‌های شکاری پیرمرد و اعمالش را نظاره می‌کردند. راجع به حال و احوالش نظراتی می‌دادند.

- فکر می‌کنیم این مراسم فراخوانی جغدها باشه! چه قدر هم سریع انجامشون می‌ده، عقب افتادیم... ببینیم تو نوشتی چی کار کرد؟!

وین به سمت بوته برگشته و شانه‌ای بالا انداخت.

همان بالا، پیش آلبوس‌اینا:

پیرمرد سوزناک در حالی که اشک از چشمانش سرازیر شده و عضلات شلش از بدنش آویزان بود، هق هق کنان التماس کرد:
- بسه دیگه بابا جان، به مرلین، به گودریک، به اوون روونایی که می‌پرستی دیگه نمی‌کشم.
- غصه نخورید، این فقط برای قدرتمند شدن روشناییه!
- ای تو روح...

پیرمرد آویزان از منقار هیپوگریف بقیه جمله‌اش را فروخورد. او می‌دانست گلرت پرودفوت به هر قیمتی که شده ترس از ارتفاع او را از بین خواهد برد.

تبریک می‌گم به محفلی قدیمی دوباره به خونه برگشتمون، جناب گلرت پرودفوت



...Io sempre per te


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۱۶:۵۳ پنجشنبه ۷ شهریور ۱۳۹۸

گلرت پرودفوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ سه شنبه ۵ اسفند ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۱۳ یکشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۱
از قلعه ی نورمنگارد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 512
آفلاین
به نام روونا


با سلام و احترام خدمت استاد عزیز، پروفسور دامبلدور

مدتی بود برای دوره های ضمن خدمت عازم زندان های دور و نزدیک دنیای جادوگری بودیم؛ چیزهای بسیار آموختیم؛ و با نمره ی بیست (و افزایش حقوقی چشم گیر) به خانه بازگشتیم. اکنون که این نامه را می خوانید، درخواست عضویتی به پایین برگه پیوست شده که با تایید شما، نورمنگارد را به عنوان زندانی عقیدتی-سیاسی به جبهه ی سپیدی ملحق می نماید. به وسیله ی این الحاق، زندانیان در اکسپلی آرموس آموزش خواهند دید و کلاس های عشق ورزی در سطوح ابتدایی، متوسطه و پیشرفته در آنجا دایر خواهد شد.


دوستدار شما،
گلرت پرودفوت





سلام گلر جان،
خیلـــــ...ـی هم خوب اینایی که نفهیمدم چی شد. به هر صورت یک گلرت که بیشتر نداریم، یه جغد برات اومده با یه کلید. قفل در رو یه مدّتیه عوض کردیم.




ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۷ ۲۰:۱۹:۴۴

هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!

!Only Raven
!Only Raven

تصویر کوچک شده

!I am THE PROUDFOOT
!Only Raven
OnlyRaven







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.