2. شما به جرم استفاده از طلسمای ممنوعه تو آزکابان زندانی شدین. تو یه رول کوتاه، ده دقیقه وقت دارین تا فقط با استفاده از همین سه تا طلسم از آزکابان فرار کنین.
- تف به این شانس! این همه سال زورگیری و خف گیری کردیم، گیر نیوفتادیم؛ حالا به خاطر یه مشت طلسم کوشول موشولو انداختنمون هلفدونی!
- ساکت شو آلکتو بذار بخوایم!
آلکتو نگاهی به هم بندی هایش انداخت.
- اگ شما به فکر فرار نیسین، دلیلش اینه که بیکارینٰ. کلی کار سرمون ریخته باو!
- راه فراری وجود نداره. آزکابان بزرگترین زندان جادوگری و فرار ازش غیر ممکنه. پس مثل بچه آدم بشین سر جات آب خنکتو بخور!
آلکتو این حرف ها حالیش نبود. او باید فرار می کرد. اما چگونه؟ چوب بیسبالش را گرفته و ضبط کرده بودند. اما او هنوز چوبدستی اش را داشت. آلکتو معمولا با چوب بیسبالش شناخته می شد، معمولا تصور می شد که استفاده چندانی از چوبدستی اش نمی کند؛ اما او همیشه چوبدستی اش را در جای امنی پنهان می کرد برای روز مبادا. چه روزی مبادا تر از زندانی شدن در زندانی چون آزکابان!
- آخیش اینجاست!
آلکتو درحالی که چوبدستی اش را از جورابش بیرون می کشید، این را گفت. سپس بوسه ای بر روی بدنه خوش تراش چوبدستی اش کرد.
- می دونستی چقد عاشقتیم چوب دستی جونی؟!
حالا باس کمکمون کنی بتونیم فرار کنیم.
آلکتو حسابی به فکر فرو رفت اما در آن لحظه به خصوص، هیچ ورد یا طلسمی که به کارش بیاید، به ذهنش نیامد.
- ای بابا! حالا باس چی کار کنیم؟
اما پس از لحظه ای درنگ، درس آن روز "دفاع در برابر جادوی سیاه" به خاطرش آمد.
نگاهی به نگهبانی که آن موقع از روز، کشیک می داد، کرد.
- داداچ! یه توک پا میای اینجا؟
معلوم بود نگهبان اعصاب درست حسابی ندارد.
- چته باز؟ چی میگی؟
- می خواسیم بدونیم کی ناهارو می دین؟ روده کوچیکه روده بزرگه رو داره می بلعه!
- امروز ناهارو یکم دیرتر می دن.
آلکتو بدون درنگ چوبدستی اش رو بیرون کشید و با صدای رسا فریاد زد:
-
ایمبوکریو! نگهبان در خلسه فرو رفت گویی به صورت کامل در اختیار آلکتو بود.
آلکتو در حالی که کلید سلولش را از جیب نگهبان بیرون می کشید گفت.
- برو کتاب هانسل گرتل رو هزار دور بخون و تا کامل نخوندی بر نگرد.
نگهبان بدون درنگ از در خروجی به بیرون دوید.
آلکتو در سلول را با کلید گشود وقتی از سلول خارج شد دوباره آن را بست و کلیدش را قورت داد.
- چرا همچین کردی خو؟ شاید ماهم می خواسیم آزاد شیم!
- نه دیگه شما بمونین آب خنکتونو بخورین!
آلکتو این را گفت به سرعت از در خروجی به بیرون دوید. سر راه به نگهبانی برخورد.
چوب دستی اش را بیرون کشید و آرام زمزمه کرد:
- آواداکتابرا!
نگهبانی لحظه ای گیج شد و سپس فریاد زد.
- وای چرا من هیچی یادم نمیاد؟فردا آزمون سمج کارشناسی دارم! ای هوار!
و دوان دوان از آنجا دور شد.
آلکتو از راهرویی که به نظر می رسید، به در خروجی می رسد، عبور کرد.
درست حدس زده بود؛ اما درست مقابل در خروجی نگهبانی در حال کشیک دادن بود.
- کتابشیو!
طلسم روی تن نگهبان فرود آمد و نگهبان تبدیل به کتاب شد.
- اینم از این! فک نمی کردیم درس خوندن بتونه این همه کمکمون کنه.
2. سه تا طلسم نابخشودنی اختراع کنین و طرز کارشونم توضیح بدین. (15 نمره)1.ساوناییو: طلسمی که چیز های اطرافت رو وادار می کنه که کتکت بزنن. مثلا اگه کنار یه تیکه چوب باشی، تیکه چوب رو وادار می کنه که کتکت بزنه!
2. مُخدرارو: این طلسم مغز افراد رو از دماغشون بیرون می کشه. اما حتما باید به طرف سرشون چوبدستی رو بگیرید. وگرنه عمل نمی کنه.
3.آگالا: طلسمی که افراد رو به خواب طولانی می بره و اگه تا بیست و چهار ساعت ضد طلسمش " آشالا" رو اجرا نکنین برای همیشه در خواب باقی می مونه.