هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۲۱:۳۹ جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۹

تاتسویا موتویاما


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۶ دوشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۲۷ سه شنبه ۸ آذر ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 137
آفلاین
امتحان کلاس تاریخ جادوگری


جادو آموزان دلبندم، خیلی ممنونم ازتون که با پیشرفتتون در طول این ترم، کاتانا رو خوشحال کردین. به عنوان امتحان ازتون می‌خوام با هر وسیله و طلسم و معجونی که به ذهنتون می‌رسه (خودساخته یا ذکر شده در کتاب‌ها) به آینده ای (حداقل 20 سال دیگه) برین و مثل یک تاریخ‌نگار، وضعیت آینده رو شرح بدین.

مدت زمانی که توصیف می‌کنین، اختیاریه. می‌تونین حتی آینده ای رو توصیف کنین که جامعه به شدت پسرفت کرده و شبیه عصر حجر شده و یا آینده ای رو متصور بشین که تکنولوژی و جادو بی‌نهایت پیشرفت کردن.


تخیل‌تون رو به کار بگیرین و کاتانا رو خوشحال و دلنشین کنین.

موفق باشید، شونن شوجوهای من.



The true meaning of the
'samurai'
is one who serves and adheres to the power of love.

"Morihei ueshiba"


پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۲۱:۲۱ جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۹

تاتسویا موتویاما


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۶ دوشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۲۷ سه شنبه ۸ آذر ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 137
آفلاین
نمرات جلسه سوم تاریخ جادوگری



سیوروس شونن: 19
اوس بر تو سیوروس شونن. کاتانا سرخ شده و لحظه ای از پشت گوی بلند شد.
سیوروس عزیزم. فاصله ی این رولت با نسخه ی قبل از اصلاح، به قدی زیاده که... چیطو بگم ؟ انگار وارد یه دنیای دیگه شدی!
از نظر رعایت علائم نگارشی، منطقی پیش بردن داستان و طنز ظریف "سیوروسی" واقعا عالی و کم‌نقص ظاهر شدی. ممنونم بابت رعایت نکاتی که این مدت بهت گفته شده. خسته نباشی.

خب... در ادامه، می‌خوام یه چیزی بگم که رعایت نکردنش اشتباه نیست اما رعایت کردنش اینقد خوب و درست و راحته که کاتانا می‌گه "چرا بهش نگیم که سطحش بالاتر هم بره؟"

بذار درمورد انواع فاصله‌ها تو نگارش صحبت کنیم. یه فاصله ی کامل داریم که بین دوتا کلمه میاد و یه نیم‌فاصله که بین اجزای کلمه‌های مرکب و امثال اینا می‌آد.
مثلا "می" توی فعل "می‌آید"، جزوی از کلمه‌س. از نظر تکنیکی، باید از خود" آید" یکمی جدا باشه اما نه درحدی که یه کلمه‌ی جدا به حساب بیاد.
"ها" ی جمع هم همینطوره. اگه بخوای کاملا درست بنویسی، باید بگی "کلمه‌ها" به جای "کلمه ها".

نکته ی بعدی، اشتباهات نگارشیه. مشخصا من و کاتانا خوب می‌دونیم که سیوروس شونن می‌دونه "بازپرس" درسته نه "پازپرس و باز پرس‌" ولی مسلما اشتباه مال آدمیه.

راه‌حلش اما همون باخوانی سا‌ده‌س.نکته ی آخر. سیوروس شونن. شما خیلی تلاش می‌کنین همه ی نکات رو در نظر بگین موقع نوشتن. این هم مهمه هم باعث خوشحالی. مثلا متوجه هستم که برای رعایت مسئله ی ه کسره تلاش می‌کنی اما گاهی اوقات از دستت در می‌ره. مثل "لباس های صورتیه نفرت‌انگیزتر از خودش".

از خوندن رولت مثل همیشه لذت بردم.
おつかれさま。

زاخاریاس شونن: 19.5
زاخاریاس عزیزم، هیچی به اندازه ی دیدن همچین پیشرفت‌هایی توی رول‌نویسی، کاتانا رو خوشحال نمی‌کنه. پیشرفت شما توی نوشتن‌، از اول فعالیتتون خیلی خیلی محسوس و عالیه. توی این کلاس به گمونم همیشه نمره ی بالا گرفتین و خلاقیتتون خوب بوده.
از نمره‌تون مشخصه که پستتون تقریبا بی‌نقصه
برای شما هم فقط توصیه به رعایت جزئیاتی مثل نیم فاصله رو دارم. آخر همین پست، یه لینک با توضیح جامع می‌ذارم. خلاصه هم توی نقد بالاییتون هست.
موفق باشین.

افیلیا شوجو (ان‌شاء‌البودا): 19
افیلیای عزیز، خیلی خوشحالم که توی این کلاس می‌بینمت.
پستت خیلی خوبه. مسلما از نمره مشخصه که پست خوبی نوشتی. با این حال برام یه چیزی عجیب بود. توی نسخه ی اول، یه نکته ای رو درست نوشته بودی و بعدش توی تصحیح، اشتباهش کردی. نحوه ی دیالوگ‌نویسی به این صورته که بعد از تموم شدن دیالوگ و قبل از شروع شدم توصیف، دوتا اینتر می‌زنیم.

اتفاقای داخل مغز رون خیلی بامزه بودن. ولی نباید فراموش کرد که به هر حال، مغز داره دیالوگ می‌گه و باید فورمول درست دیالوگ‌نویسی " فلانی + گفت، جواب داد، پرسید و..." رو رعایت کنیم.

توی انتهای رولتون، بعد از توصیف، شکلک گذاشتین ولی بهتره که این‌کار رو انجام ندین و شکلک رو بگذارین برای دیالوگا باقی بمونه.

پستتون روون و بامزه و جالب بود. ممنونم. خسته نباشید.

فلور دلاکور: 19.75

سلام فلور عزیزم. رولت خیلی خوب بود. ایراد خاصی هم برای برطرف کردن نداشت. فقط لطفا مبحث نیم فاصله و جدا کردن می از فعل رو توی نقدهای بالاتر بخون. خسته نباشی.

لاوندر شوجو: 19.5
کاتانا معتقده پیشرفت 4 و نیم نمره ای که در طول ترم به دست آوردی، بهتر از هر توضیحی نظر من رو درمورد رولت بیان می‌کنه. کارت حرف نداشت.
لطفا نقد پست سیوروس شونن رو هم بخون. موفق باشی.

ایوا شوجو: 20
آفرین عزیزم. پست اصلیت خوب بود، پست اصلاح‌شده‌ت عالیه و این چیزیه که اینجا می‌خوایم.
خسته نباشی.

پ ن: در مدح نیم‌فاصله، تقدیم به همگی.


The true meaning of the
'samurai'
is one who serves and adheres to the power of love.

"Morihei ueshiba"


پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۱۹:۴۴ جمعه ۲۱ شهریور ۱۳۹۹

مرگخواران

الکساندرا ایوانوا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۸ پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۱:۴۷:۲۰ جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 312
آفلاین
سلام پروفسور تاتسویا!
ببخشید تغییر زیادی تو ی این ندادم.

پست ویرایش شده:

صدای هق هق مروپ از زیرزمین به گوش مالی رسید و او با رضایت پخت سوپ جدیدی را شروع کرد. چاقو را برداشت و با خونسردی، ارام ارام هویج ها را خرد کرد.
خرت... خرت...خرت.
مالی سوت زنان سر وقت قارچ ها رفت و پوستشان را گرفت و آنها را داخل قابلمه ریخت.
-قربون پوست نازکتون که اینقدر راحت کنده میشه برم من! میدونین... آرتور خیلی قارچ دوست داره...

سپس با نفرت نگاهی به پیاز های رنده شده و آغشته به خون کرد. بعد آنها را برداشت تا در سطل آشغال خالی کند ولی ناگهان مروپ را دید که با پاهای باز جلوی در ایستاده و با چشم غره ای غلیظ به او نگاه میکند.
_داری با پیازای مامان چی کار میکنی؟

مالی با دست تابی به موهایش داد و با لحنی ملایم و خونسرد گفت:
-دارررررم سوووپ دررررست میکنم. پیازای بدرررد نخورتو هم ریختم دورررر.


بعد لحنش عوض شد و فریاد زد:
_مگه کوری؟! دارم گند کاری تو رو تمیز میکنم! پیازای بی گناه رو حروم کردی!

مروپ ملاقه داخل سوپ را برداشت و غرید:
-نکنه میخوای با مامان دعوا کنی؟ پیازای مامانو انداختی دور؟ مامان نمیذاره تو برای زردآلوی مامان سوپ بپزی! مامان نشونت میده!

مالی هم تابه را برداشت و غرید:
-بیا جلو!

انها روبه روی هم قرار گرفتند و با تابه و ملاقه و هرچی که به دستشان میرسید یکدیگر را کتک زدند.
_ زن پر روی بدردنخور! فقط بلدی غذاهارو حروم کنی!
-آلوچه ی گندیده ی مامان! آبگوشت بوگرفته ی مامان!
-بچه های منو اگه ببینی از حسودی میترکی! هرچی بذارم جلوشون میخورن! سنگ هم بذارم میخورن!
-معلومه که بچه های بی خود تو سنگ هم میخورن! چون هیچی تو خونتون پیدا نمیشه بهشون بدی! ولی هلوی مامان، قشنگ مامان، پسر مامان هر روز بهترین غذا هارو میخوره! گدا گشنه هم نیست!

تکه های هویج، پوست قارچ، رنده، چرخ گوشت، نجینی، یکی از دست ها تام و پیپ آگلانتاین در هوا پرواز میکردند. آنها سوپ را که قل قل میجوشید و چیزی نمانده بود ته بگیرد کاملا فراموش کرده بودند!


ویرایش شده توسط الکساندرا ایوانوا در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۱ ۲۲:۱۲:۴۸



پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۱۶:۲۲ پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۹

لاوندر براون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۸ دوشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۸:۲۴:۵۴ سه شنبه ۱۲ دی ۱۴۰۲
از عشق من دور شو!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 263
آفلاین
سلام پروفسور موتویوما!
این هم اولین تکلیف تاریخ جادوگری من!
تکلیف تغییر یافته:

لاوندر گوی بلورینش را که ارور" اپراتور خارج شده است" روی آن نقش بسته بود به گوشه ای انداخت. گوی جرینگی صدا کرد و چون از نوع بنجل چینی بود، به هفده قسمت مساوی تقسیم شد. اما لاوندر از جا نپرید. ذهن او درگیر تکلیف آن جلسه بود.تکلیفی که می توانست سخت ترین تکلیف دنیا باشد. زیر لب فحشی به جامعه ی دروئیدی داد .نمیدانست چه کار کند یا چه بنویسد. تنها قلم پرش را بی هدف در انگشتان کشیده اش می چرخاند. چیزی که او نیاز داشت، چیزی که میتوانست فک هرماینی را پایین بیاورد و لبخند رضایت بر لب کاتانا بنشاند، چه بود؟ یک معجزه. بله! دقیقا یک معجزه!
قلم پرش را در جوهر زد و روی نزدیک ترین کاغذ پوستی نوشت:
نقل قول:
-پروفسور موتویوما!
من موفق شدم در شبانگاه امشب دروئید درون خود را بیدار کنم. من توانستم با جذب نیرو از ماه،ستارگان را به رنگ سبز در بیاورم! این عکس را ضمیمه کردم تا شما هم ببینید

قلمش از حرکت ایستاد.این چرت و پرت ها چه بود که نوشته بود؟ از کجا عکس ستاره سبز می آورد و ضمیمه نوشته می کرد؟ ای خاک بر سر بلف زنش که برای رو کم کنی هرماینی هر کاری می کرد. آخر معجزه قحط بود؟ چرا تانگو رقصیدن یک موش یا پیانو زدن بوقلمون را انتخاب نکرده بود؟ در آن صورت حداقل راهی وجود داشت.
اما فکری به ذهنش رسید.چرا که نه؟شاید واقعا می توانست دروئید درون خود را بیدار کند! شاید واقعا میتوانست!

سه ساعت چهل و پنج دقیقه ی بعد- مرز جنگل ممنوعه.

-ای ماه تابان! ای ماااه نورااانی! ای ماه!هوی! به من نیرووو بدهههه!نییروووو! تا ستاره هارو سبز کنم! ده درخت صنوبر، پانزده درخت کاج و سه درخت بلوط میکارم تا نیروی تو به طبیعت بازگردد.

در نیایش شبانه اش با ماه مکث کرد. دریافت نیرو از طبیعت نشانه ای هم داشت؟ مثلا بدنش می لرزید و داغ می شد یا درد در وجودش می پیچید؟ دوباره شروع کرد:
-نیروی تو ای ماه، دوباره به طبیعت باز خواهد گشت؛ ای روشنایی بیکران! ای گردالوی نورانی سپید!

حضور موجودی را در سایه های پشت سرش احساس کرد. شاید نیروی ماه به صورت دختری بر او ظاهر شده بود. برگشت تا نگاهی به نیروی ماه بیندازد. نیروی ماه، دختری با موهای وزوزی قهوه ای رنگ و صورتی خوش تراش بود که لبخند تمسخر آمیزی به لب داشت. هرماینی گفت:
-چند ساعته داری عربده می زنی لاوندر؟
-تو؟تو اینجا چیکار می کنی هرماینی؟
-دنبال تو می گردم. یه ساعته اینجا وایسادم.بیخیال،تو از پس اینکارا بر نمیای!
-به نفع خودته زر نزنی!
-چیکار میکنی مثلا؟ از ماه نیرو میگیری و من رو تبدیل به شلغم میکنی؟
-یه چیزی در همین مایه ها!
-بیخیال! تو از پس این کارا برنمیای!
-مگه خودت بر میای؟
-آره!
-ثابت کن!

هرماینی با پوزخندی انگشتانش را به سمت آسمان گرفت و همزمان با جرقه ی سبز رنگی،تمام ستاره ها سبز شدند.
-دیدی لاوندر؟لاوندر!

کاری از دستش برنیامد چون لاوندر عکسی از آسمان گرفته و گریخته بود.او عکس را ضمیمه کرد.








تصویر کوچک شده

دختری تنها در میان باد و طوفان...

آیا او را رهایی خواهد بود از این شب غربت؟

یا مامانش دوباره او را به خانه راه خواهد داد؟

او در کوچه ی سرد قدم برمیدارد ومی اندیشد:

آیا ریختن آبلیمو در قهوه ی مادر کار درستیست؟


پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۱۲:۲۹ پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۹

فلور دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۱ یکشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۲:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 196
آفلاین
درود پروفسور
پست اصلی



بالاخره کلاس تمام شد و وقت انجام تکلیف های آن بود. فلور کله پاچه را بدست گرفت و با ناراحتی به راه افتاد.

_من از کله پاچه متنفرم. حتی یه ذره هم نمی تونم بوشو تحمل کنم. چطور می تونن یه حیوونو بکشن و کله شو برای خوردن بپزن. این کار کاملا غیر اخلاقیه. حالا اینو چطوری بدم به مودی ؟

فلور همینطور که به سمت خیابان گریمولد می رفت، مشکلاتش را با خود مرور می کرد و به راه های دادن کله پاچه به مودی فکر می کرد.

_ دقیقا 3 دقیقه و 20 ثانیه دیگه می رسم. اول براش از فواید کله پاچه می گم که چه غذای ...آخه روی این غذای وحشتناک چه اسم خوبی میشه گذاشت. این کشور حتی غذاهاش هم سر اصول نیست.

خانه شماره 12 گریمولد


تق تق تق

_ کیه؟
_ فلور دلاکورم.
_ بیا تو.

فلور در حالی که سعی می کرد خودش را خوشحال نشان دهد و بوی کله پاچه را فراموش کند وارد شد.

_ به به خانم دلاکور. کاری داشتی ؟
_ بله راستش براتون یه تکلیف...یعنی یه غذای خوش مزه آوردم.

فلور ظرف را روی میز گذاشت و مودی به بررسی ظاهر آن پرداخت.

_ خوب این چیه ؟
_ این یه غذای بسیار مقویه، که به شما نیرو و انرژی میده و این باعث میشه که بتونین در مدت زمان کمتر کار های بیشتری انجام بدین.
_ بوی چندان خوبی نداره .از کجا اومده ؟اسمش چیه ؟ کی درستش کرده ؟ مناسبتش چیه؟ از چی تشکیل شده؟
_ کله پاچه ست.تکلیف پروفسور گانته. خودشون هم درستش کردن و...
_ گفتی پروفسور گانت .منظورت مادر لرد سیاهه؟
_ درسته.

مودی به محض شنیدن این موضوع از ظرف فاصله گرفت و گفت:
_ ازش فاصله بگیر. این غذا به احتمال 99.9 درصد سمیه. باید کاملا بررسی بشه.

مودی با چوبدستی در ظرف را به کناری پرتاب کرد و با وسایل مخصوص به بررسی ساختار کله پاچه پرداخت. اول چشم ها بعد زبان و تمام قسمت های کله پاچه را از هم شکافت و تمام آب آن را نیز در لوله ی آزمایشی قرار داد. او تمام ذرات غذا را یک به یک از هم شکافت و بررسی کرد. در تمام این مدت فلور در حالی که بینی اش را گرفته بود، به این صحنه ها نگاه می کرد. پس از تمام شدن آزمایش ها مودی نتیجه را بدین شرح اعلام کرد:
_ این غذا شامل کله یک گوسفند بوده که داخل آب آناناس گذاشتش و لایه های چشم رو با موز کرده. زبون هم که بیشترش لبو بود. احتمالا گوسفند هم به خاطر فرو رفتن یک پرتقال بزرگ داخل دهنش خفه شده و مرده. در صورت خوردن این غذا فرد بلافاصله دچار مشکلات گوارشی می شه و اگه فورا به درمانگاه نرسوننش میمیره. این قطعا یه توطئه برای بر انداختن من بوده. این یک جرمه.

فلور در حالی که شوکه شده بود به مودی و ظرف خالی نگاه می کرد.

_ نزدیک بود تو 10 ثانیه و 3 صدم ثانیه یکیو بکشم.
-باید بیشتر مراقب باشی. همه جا پر از توطئه ست. خیلی ها می خوان برای قتل من نقشه بکشن اما من همه رو برملا می کنم.

فلور در نهایت بعد از شنیدن سخنان مودی درباره توطئه هایی که علیه او شده بود و جرم های مختلفی که شناسایی کرده بود، خداحافظی کرد و از اتاق خارج شد.


Happiness cannot be found But it can be made


پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۱۵:۲۰ چهارشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۹

افلیا راشدن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۳ یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۴:۰۰ جمعه ۵ شهریور ۱۴۰۰
از بدشانس بودن متنفرم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 54
آفلاین
رون همانطور که روی صندلی لم داده بود به دختری که آهسته وارد اتاق شد نگاه کرد. دختر با بی حوصلگی اتاق را از نظر گذراند و به سمت میز قدم بر داشت.
- بفرمایید.
سپس چند برگه کاغذ را روی میز انداخت و با بی خیالی روی یکی از صندلی های اتاق لم داد.

رون که گیج شده بود زیر چشمی نگاه متعجبی به دختر انداخت و تصمیم گرفت این بار کارش را به نحو احسن انجام دهد و داستان را با دقت تمام بخواند!
رون کاغذ ها را در دست گرفت. چشمانش را تنگ کرد و با عزمی راسخ شروع به خواندن داستان کرد...

درون ذهن رون

مغز: این واژگان عجیب و بیگانه چیست دیگر؟ ما که چیزی قابل فهم نمی بینیم.
- خب یکم بیشتر بگرد تا ببینی!حالا چطور بفهمم تاییدش کنم یا نه؟
- توصیه می کنیم از خودش بپرسی.

- بهش بگم مسئول کارگاه داستان نویسی معنی این کلمه ها رو بلد نیس؟! اونوقت با خودش چه فکری میکنه؟ ها؟
-کافیست! وظایف شخصی ات را بیهوده گردن ما نینداز! اینها به ما مربوط نمیشود! سیناپس هایمان را جزغاله کردی.

- چیییی؟ به شما مربوط نمیشوددد؟ پس معنی کردن کلمات وظیفه کیه؟ بصل النخاع؟
- دِ یچی بپرون باو!!!

-
رون شوکه شد! کم پیش می آمد مغزش انقدر بی حوصله باشد که تغییر مود بدهد! در ان لحظه بود که فهمید بهتر است به نصیحت مغزش عمل کند و برود و یک چیزی بپراند!!
چاره ای نبود...این بار هم باید قضیه را ماست مالی میکرد!

---

سلام پروفسور
این پست قدیمی نبود...ولی خب کمی ایراد داشت که درستشون کردم.


کار من نبود... خودش یهو اینطور شد!


پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۲۰:۵۳ سه شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۹

زاخاریاس اسمیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۶ دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۰:۴۵ دوشنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۰
از وقتی که ناظر بشم پدر همتونو درمیارم.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 349
آفلاین
سلام پروفسور موتویوما.

اولین رول عمومیم
اونموقع فرق بین لوسیوس و سورسو هم نمیدونستم.

لوسیوس زیر نگاه های شیطانی بلاتریکس دور شد. میخواست برای اولین بار از زیر سایه بلاتریکس در بیاید و محبوب ترین مرگخوار اربابش شود. دیگر نوبت او رسیده بود تا نظر اربابش را جلب کند و محبوب دل او شود. فقط اگر جمجمه آن حیوان را پیدا میکرد...
با خودش زمزمه کرد:
-پس این میمون ها کجان؟ موقعی که ارباب نیازی بهشون نداره میان و مزاحم ارباب میشن اما الان غیبشون زده.

پایش را بلند کرد تا به شاخه گیر نکند. جنگل بسیار ساکت بود و پرنده هم آنجا پر نمیزد. گویی امروز شانس با لوسیوس یار نبود. ناگهان او صدایی از میان درختان راش جنگل شنید. چوبدستیش را بلند کرد و پاورچین پاورچین دنبال منبع صدا رفت. صدا لحضه قطع شد و سپس صدای ملچ و ملوچ بلند شد. لوسیوس شکاکا تر شد و در پشت درختی پناه گرفت. اگر جانور وحشی در آن پشت بود ممکن بود عمر لوسیوس به محبوب ارباب شدن قد ندهد.آرام
آزام سرش را بیرون برد و منبع صدا را پیدا کرد.میمونی روی درخت داشت پنیر میخورد. چیزی با عقل جور در نمیامد. میمون و پنیر؟ ان هم میمون سیاه؟ یاد دوران جوانی افتاد. دوره ای که با فلک به دانش اموزان شعر روباهی که از کلاغ پنیر میدزدید را یاد میدادند.نکند ان حیوان کلاغی بود در پوست میمون؟ هر چه بود در نظر سوروس مانند بلیط رضایت ارباب بود. ندای ذهنش گفت:
-خودشه. جام جمجمه ای ارباب.

جلوی میمون پرید و سعی کرد با دست پنیر را از دست میمون بگیرد اما میمون زرنگ تر از این حرف ها بود و روی شاخه ای بالاتر پرید. زبانش را رو به لوسیوس گرفت:
-فکر کردی میتونی منو گول بزنی؟

شعر روباه و کلاغ در ذهنش مدام زمزمه میشد. با خودش گفت شاید این راه حل مشکلش باشد:
-به به چقدر زیبایی! چه سری! چه دمی! عجب پایی!

میمون بی ادب صدایی زشت از خودش دراورد و گفت:
-هر هر هر! فکر کردی من احمقم؟ فکر کردی تو هاگوارتز حیوونا به ما از این شعرا یاد نمیدن؟

معلوم بود میمون به این راحتی ها گول نمیخورد. پس لوسیوس به سراغ راه حل های متدوال جادوگری رفت و گفت:
-اونجارو! یه موز پرنده!
-کو؟کو؟

هر چقدر میمون ها باهوش باشند، اما این تکنیک ها رویشان جواب میدهد. لوسیوس معطل نکرد و سریع با پتریفیکوس توتالوس میمون را خشک کرد. میمون تلپی در حالی که هنوز پنیر در دستش بود روی زمین افتاد. بالاخره لحضه موئود فرا رسید. لحضه ای که بعد از ان با نگاه های از روی حسادت بلا و دیگر مرگخواران همراه بود. لوسیوس چوبدستی را به سمت جمجمه میمون برد تا با ورد سکتوم سمپرا پوست میمون را از هم وا کند و جمجمه ان را در آورد. اما در میانه ورد صدای خشن بلا را از پشت سرش شنید:
-کروشیو.



هرکسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۴:۲۶ سه شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۹

سوروس اسنیپ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۵ دوشنبه ۹ مهر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۴:۵۹ شنبه ۱۷ تیر ۱۴۰۲
از هاگوارتز-تالار اسلیترین
گروه:
کاربران عضو
پیام: 218
آفلاین
درود مرلین بر پروفسور موتایاما، ساحره خردمند و توانگر و استادی بی نظیر در حرفه خودش!
سری به ورقه های تاریخ زدم و بالاخره تکلیف این جلسه رو آماده کردم.
امید وارم مورد قبول واقع بشه.

*تکلیف جلسه سوم*

*کلاس تاریخ جادوگری*


سوژه: فرض کن یکاری کردی و الان تو اتاق بازجویی هستی و دارن ازت بازجویی میکنن!

نگاه های سرد و بی احساسی که تا عمق وجودت را می کاود، میتواند از هر بوسه دمنتوری مرگ آور تر باشد!
این جمله حالا سر لوحه همه اعمال و رفتارش شده بود.
برزخی و بی تفاوت به باز پرس خیره شده بود.

-ببینید آقای ـــــ

بازپرس با لحنی کشدار سعی میکرد برای پیدا کرد نام سیوروس در پرونده، آن هم به دور از چشمان تیز بینش، زمان بخرد.
اما هر چه میگذشت زمان خریدن سخت تر و کار طولانی تر میشد، چرا که ناگهان پرونده از دستان لرزان پاز پرس به زمین افتاد و هر صفحه از آن به سمتی رفت.

-اوه ظاهرا برای پیدا کردن مخفیانه اسمم دچار مشکل شدید. اسنیپ هستم، سیوروس اسنیپ! استاد معجون سازی هاگوارتز و شما هم فشفشه احمقی هستید که چون پشت این میز مسخره نشسته و عنوان پازپرس اداره کل رو یدک میکشید، فکر میکنید جادوگری قدرتمند و قابل ستایشید که هر ساحره و جادوگر کم سن و سالی با دیدنتون شب جاشو خیس میکنه یا تو رویاهاش تبدیل به الگو میشید.
ولی متاسفانه باید بگم فرق سر و ته چوب دستی رو هم نمیدونید!

چهره باز پرس از شدت خشم و عصبانیت هر لحظه سرخ تر میشد. در همین حین چوبدستیشو به سمت سیوروس نشانه رفت تا با وردی از نیش و کنایه های این مرد مار صفت، لااقل برای چند دقیقه ای در امان بمونه. آرامش و نگاه برزخی سیوروس با این حرکت به تشویش مبدل نشد بلکه حتی باز پرس با ریلکس ترین حالت ممکن و گردش نگاه جادوگر مقابلش، روی صورت و چوب دستیش مواجه شد.
یک لحظه گرفتن رد نگاه اسنیپ کافی بود برای جلب توجه باز پرس به اشتباه مشخصی که برای دست گرفتن چوب دستی مرتکب شده بود.

-خیله خب جناب اسنیــــــــپ!
شما به جرم شکستن قاب های گربه و افشای محتویات دفتر خاطرات مادام دلورس آمبریج باز داشت هستید.
آیا اعتراف میکنید؟
-همیشه! قطعا من این کارو کردم. در ضمن به پروندتون هم اضافه کنید، من اون زن نفرت انگیز رو توی فاضلاب قلعه زندانی کردم و با ورد اجبار، اونو به نوشتن انشاء بلند بالایی راجب ابهت و اقتدارم اون هم با قلم پر های معروفش کردم. اوه حالا که بهتر به یاد میارم باید بگم من برای فهمیدن محتویات دفتر خاطراتش، معجون راستگویی به خوردش دادم. حیف بودن، لباس های صورتیه نفرت انگیز تر از خودشو میگم البته الان نمیشه بهشون گفت صورتی، اونم بعد از اینکه استبل حیوانات هاگرید رو تمیز کرد!
خب چیز دیگری هم مونده که بخواید بدونید؟

باز پرس که مات و مبهوت این رفتار های جنون وار اسنیپ بود با صدای نچندان آرومی از اون خواست سکوت کنه.

-جناب باز پرس اگر ناراحت نمیشید، باید بگم الان پانزده دقیقه است که فقط جیب سمت چپ لباستون رو دنبال یه قلم پر، برای نوشتن ختم پرونده میگردید. بهتره از قلم پر من استفاده کنید.

اسنیپ قلم پرشو از رداش بیرون کشید و با احترام به سمت بازپرس گرفت.
بازپرس با احتیاط شروع به نوشتن کرد اما چیزی از نوشتن اولین کلمه نگذشته بود که درد عجیبی وجودشو در برگرفت و منشا اون درد، ساعد دستش بود.

-تـــــــــــــو مردک عوضی از قلم پر های دلورس به من دادی؟

و حالا بعد از انفجار خشم باز پرس این دمنتور ها بودند که سیوروس رو تا آزکابان همراهی میکردند.


ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۱۸ ۴:۳۰:۰۸

نه چون مومم نه چون سنگم،نه از رومم نه از زنگم،همان بی رنگ بی رنگم.....
به طلا همچو سنگ بنگر...
se.sn_sli



پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۱۸:۳۶ جمعه ۱۴ شهریور ۱۳۹۹

تاتسویا موتویاما


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۶ دوشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۲۷ سه شنبه ۸ آذر ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 137
آفلاین
تدریس جلسه ی سوم تاریخ جادوگری

سامورایی با ژستِ "معلم بداخلاقی که جلسه ی آخر وانمود می‌کنه همه ی مدت مهربون بوده" مقابل گویش نشسته بود و لبخند کج و کوله ای روی صورت کاتانا کشیده بود. برگه ی مچاله شده ای برداشت و باصدای گوشخراش شروع به خواندن کرد.
- عزیزان دل کاتانا. خوشحالم که این دو جلسه تاریخ جادوگری رو باهم گذروندیم و زنده موندیم.

به شوخی خودش خندید و کاتانا هم در غلافش تکان تهدیدآمیزی خورد.

- حتما تا حالا شنیدین که گذشته رو نمی‌شه عوض کرد و فقط باید ازش درس گرفت... خب خبر اینجاست! شما می‌تونین گذشته رو تغییر بدین. این چیزیه که توی جلسه ی آخر یاد می‌گیرین.
همتون تا الان تکلیفای نقد شده ای اینجا داشتین. از منتقدای مختلف، نکات زیادی رو یاد گرفتین.
برای این کلاس، ازتون می‌خوام یکی از رولهای قدیمیتون که الان به ایراداتش واقفید رو انتخاب کنین و بازنویسیش کنین. لینک پست رو هم جهت مقایسه ی کاتانا بذارین.


موفق باشید، شونن شوجوهای من.


The true meaning of the
'samurai'
is one who serves and adheres to the power of love.

"Morihei ueshiba"


پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۲:۵۹ جمعه ۱۴ شهریور ۱۳۹۹

تاتسویا موتویاما


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۶ دوشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۲۷ سه شنبه ۸ آذر ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 137
آفلاین
نمرات جلسه ی دوم کلاس تاریخ جادوگری


لاوندر براون: 19
لاوندر چان! خوشحالم بازم می‌بینمت! ظاهر و محتوای پستت خیلی خیلی پیشرفت کرده! واقعا لذت بردم و ممنونم ازت.
نقل قول:
( ای خاک بر سرم!هی وایِ من! )

درمورد این پرانتزهای نظر نگارنده صحبت کرده بودیم قبلا هم. ولی به هرحال ذکرش خالی از لطف نبود.
نقل قول:
از قضا سرباز صاف روی نقطه ضعف لاوندر دست گذاشته بود.تعریف از قیافه!

کاتانا خیلی بی‌وقارانه خندید. خیلی خوشش اومد!

آرتمیسیا لافکین:
ممنون بابت وقتی که گذاشتین. امیدوارم جاهای دیگه بتونم رولای قشنگتو بخونم.

نویل لانگ باتم: 15
نویل شونن. خوش برگشتی!
پستت به عنوان پست تکی، خیلی کوتاه بود. خیلی سریع زدی روستایی سان ها رو بریون کردی! چند تا نکته برای جلسه بعدی باید بگم.

1- همون اولش، نویل تکلیف رو فراموش کرده و گویش قرمز شده. بعدش با دیدن روستایی ها به یاد میاره. خواننده متوجه این میشه و این استفاده ی خیلی خوبی از سوژه ی شخصیتته. اما روی نحوه ی پرداختن بهش باید بیشتر کار کنی. باید بیشتر توضیح بدی و کمک کنی خواننده ها هم تو احساسات نویل شریک شن! همون اولش استرس بگیرن بابت فراموش کردن چیزی که حتی فراموش کردن چیه و...!
2- نقل قول:
تمام ادم های داخل کلبه بغیر از نویل سوزانده شدند .

بعد از این جمله، احتیاجی به شکلک‌گذاری نبود.
3 - نقل قول:
چیزی نگزشت

"نگذشت" درسته!
موفق باشی شونن!

هوریس اسلاگهورن:
هوریس شونن؟ چرا؟

هلنا ریونکلاو: 19
حقیقتا اولاش خیلی ناامید شدم و گفتم هلنا سان که به باهوشی شهرت داره، چطوری اینقدر توی توصیف قرون وسطی اشتباه کرده؟!
ولی یهو دیدم که خوب دست منو خوندی! باز هم به نوشتن رول‌های زیبا ادامه بده !

گابریل ترومن: 15
گابریل سان قدیمی!
راستش رولهات محتوای جالب و بامزه ای دارن، ولی متاسفانه ظاهرشون باعث میشه خوندنشون سخت بشه. دیالوگ‌های پشت سرهم با تعداد زیاد، خیلی خواننده ررو از اصل هدفی که داری، دور می‌کنه.
نقل قول:
سربازا به فکر میرند رییس اونها رو بع ترومن

نحوه ی روایت، جوری نیست که توی رول ازش استفاده بشه. بهتره بیشتر توصیف کنی و کمتر به تخیل مخاطب بسپاری صحنه ها رو! مثلا: "سربازا وقتی به فکر فرو میرن، چه شکلی میشن؟ فرمانده با چه لحن و قیافه ای شروع می‌کنه به حرف زدن با ترومن؟ ترومن الان حواسش به کیه؟"

موفق باشی گابریل عزیزم.

اما دابز: 20
اما شوجو. تکلیفت به معنای واقعی کلمه، خستگی در کن بود. ممنونم.

سیوروس اسنیپ: 18
سیوروس شونن! خوش برگشتی به کلاس!
درسته شونن، الایژا ساما همیشه به قول‌هاش عمل می‌کنه!
از رولت لذت بردم. منتهی نحوه ی روایتش یکم آشفته بود. خون‌آشام‌های اصیلی که توی رولت استفاده کرده بودی، برای من خیلی جالب بودن چون باهاشون آشنایی قبلی دارم اما ممکنه خواننده ی ناآشنا رو گیج کنن. برای همین بهتر بود از خواهرش (ربکا؟ ) و این‌ها اینقدر به وضوح استفاده نمی‌کردی.
موفق باشی. کاتانا بدرقه‌ت می‌کنه!

زاخاریاس اسمیت: 19
زاخاریاس شونن!
ظاهر پستت به قدری درجه یک شده که فقط می‌خوام بایستم به تماشا! :دی عالی کار کردی روش! همین فرمونو برو که کاتانا خیلی راضیه ازت!

نقل قول:
هیچکدام از آنها به زاخاریاس نگاه نکردند ولی معلوم بود که هیچکدام چوبدستی ندارند.

تکرار هیچکدام توی یه جمله و برای همون اشخاص، یه مقداری توی ذوق می‌زنه.زیاد قشنگ نیست. به طور کلی سعی کن از تکرار بپرهیزی مگه اینکه برای تاکید و قشنگ‌تر کردن متنت استفاده بشه.

ملموس بودن توصیفات، از هنری بودنشون خیلی مهمتره. یعنی چی؟
برای مثال کمتر کسی هست که حس مور مور شدن رو تجربه نکرده باشه یا توی سرما از پیچیده شدن زیر پتوی گرم لذت نبرده باشه؛ با همچین توصیفاتی، خواننده راحت می‌تونه توی رولت غرق بشه. اما یه سری از توصیافتت واقعا برای کاتانا ملموس نبودن. مثلا:
نقل قول:
اما احساس کرد چیزی در پشتش قل میخورد

می‌دونی چی می‌گم؟ کاتانا متوجه منظورت شد ولی نتونست چشماشو ببنده و حس کنه چیزی در پشتش قل می‌خوره.

به همینطوری پیشرفت کردن ادامه بده. مطمئن باش وزیر شدن رو شاخشه!


The true meaning of the
'samurai'
is one who serves and adheres to the power of love.

"Morihei ueshiba"







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.