قبل از اینکه فرشته چیزی بگوید، ولدمورت با صدای بلند گفت:
- معلوم است که اعتماد نمیکند! ما مرگخوارانمان را از افراد باهوش و خاص انتخاب میکنیم... مانند بعضی ها نیستیم که هر کسی را به محفلشان راه می دهند!
دامبلدور به سمت لرد برگشت.
- با ما بودی بابا جان؟
-ما گفتیم بعضی ها... اسمتان را عوض کردید؟
- اگر میخواهی حرفی بزنی مستقیم به خودمان بگو!
- معلوم است که میگوییم! فکر میکنید از شما میترسیم؟
فرشته سرش را تکان داد. به نظر میرسید که دعوای بعدی در راه است و باید جلوی آن را می گرفت. با صدایی که سعی کرد بی حوصلگی در آن پیدا نباشد، گفت:
- خب خب... بسه دیگه... بیایید از رهبران دو گروه شروع کنیم! نکات مثبت همدیگر رو بگید!
ولدمورت کاغذش که هنوز سفید بود را روی نیمکت گذاشت و با تکبر گفت:
- ما نکات مثبت نمیبینیم.... وجود ما سراسر تاریکی است... ولی میتوانیم نکات منفی را بگوییم!
فرشته که هر لحظه بی حوصله تر و عصبانی تر میشد، به دامبلدور نگاه کرد و منتظر جوابش ماند.
دامبلدور دست به ریش شد و گفت:
- منم نکته مثبتی نمیبینم بابا جان! قبلا حداقل خوشگل بودی... الان دیگه اونم ...
- آن هم چه؟ ما همیشه پر ابهت بودیم و هستیم؟ فکر کردین خودتان با این ریش بزی خیلی خوشگل هستید مثلا؟
- ریش ما خیلی هم خوشگله بابا جان!
کارد به بال فرشته رسیده بود. البته باید کارد به استخوانش میرسید ولی چون فرشته ها سیستم استخوان بندی خاصی دارند اگر بهشان کارد بزنی به بالشان میخورد. خون هم ندارند و همه وجودشان سنیچ آلبالو است. بهرحال باید موجودات شیرینی باشند.
خلاصه که صبر فرشته تمام شد. با خودش فکر کرد که ایجاد دوستی و برابری بین این دو گروه ممکن نیست. بهترین کار جدایی آنها بود.
نفس عمیقی کشید و در حالی که نیمکتی که ولدمورت در حلق دامبلدور کرده بود را بیرون میکشید گفت:
-خب... من اعتراف میکنم اشتباه کردم... شما دوست بشو نیستید... بیایید یک سری مسابقات بذاریم و گروه برتر رو انتخاب کنیم... هرکی بهترین گروه باشه تو بهشت میمونه و اون یکی گروه میره جهنم! موافقین؟
همه موافقتشان را اعلام کردند و منتظر اعلام مسابقات فرشته شدند.