بلاتریکس: واییییییی جیـــــــــغ ... نـــــــــــــــــه اییییییییییی ... هکتـــــــــــــور!
همه مرگخوارا با حالت گرخیدگی به سنگ تیزی نگاه میکنن که در اثر انفجار از بالا توی مغز هکتور فرو رفته و از پایین چونه اش زده بیرون خلاصه اونجا گیر کرده!
هکتور: چیزی نیست .. فقط یه خراشیدگی جزییه!
هکتور اینو میگه و از یک سوراخ بینی اش خون و از سوراخ دیگه بینی اش آب دماغش و از دهنش هم قرمه سبزی ای که صبحونه زده بود بر بدن همه با هم میزنن بیرون و با هم ترکیب و تبدیل به خفن ترین معجون هکتور ساز تاریخ میشن و میپاشن روی ایوان که اونطرف اتاق ایستاده بود!
ایوان: اییییییییی .. چرا من؟ این چه وضع مردنه ! ارباب ارباب هکتور منو کثیف کرد!!
لینی: هاهاها ... حقته تا تو باشی که به من نگی دست توی دماغت میکنی!
مجددا همان محتوایات فوق الذکر از هکتورمیزنه بیرون و اینبار میپاشه روی لینی ...
لینی: اییییییییییی!!!!
بلاتریکس: هاهاها ... شما دو تا حقتونه ... کروشیو ارباب بر شما باد....
هکتور: بووووووووووااااااغ
بلاتریکس: اییییییییییییییییی!!!
و این اتفاق بارها و بارها رخ میدهد...
هکتور: هاهاها ... نگران نباشید فقط 50% مغزم نابود شده! از اونجایی که من هزار برابر از آدمهای عادی باهوش تر و تیز گوش تر بودم !دو تقسیم بر هزار هنوزم 6000 برابر از همتون باهوش تر هستم! هوووهاهاهاها ....بووووووااااغ!
کارگردان: آقا کات کات کات! این چه وضع رولپلینگه! هکتور مگه قرار نبود به دست آشیل کشته شه؟ اصلا وقتی این سنگ از مغزش رفته تو، از چونه اش زده بیرون، این چطوری میتونه حرف بزنه؟؟؟؟؟
هکتور روی کارگردان: بووووووووااااااغغغغ ناگهان در گوشه دیگری از نیروگاه انفجار بزرگتری رخ میدهد و بلیز زابینی عریان از اونجا میپره بیرون!
بلاتریکس: اوه این کیه؟
لینی: این چرا لباس نداره!
هکتور: بوووواااااااغغغغ
کارگردان: آقا تو رو خدا برای این پیچش های داستانی با من هم هماهنگ کنید!
بلیز: بووووهاهاها! من همان نتیجه نهایی تمام آزمایشاتی هستم که در طول این سالها انجام دادید! من همان سلاحی هستم که از بمب آناناسی به وجود آمده است! زین پس من بلیز آناناسی هستم! بوووهاهاهاها!!!
بدین ترتیب مرگخوارها، هیجان زده از اختراع خود، با عزت و احترام جامه ای تمیز بر تن بلیز زابینی میپوشانن و او را بر روی دوش خود میگذارند و به عنوان نتیجه نهایی سالها آزمایشات خود و به عنوان سلاح جدید و کشنده مرگخوارا که میتواند یکبار برای همیشه نتیجه جنگ بین سیاهی و سفیدی را تعیین کند نزد ارباب خود لرد ولدمورت کبیر، مُدظله العالی میبرند ......
هکتور: ای بابا .. کسی نمیخواد این سنگو از کله من بیرون بکشه؟ بووواااااغغغغ