هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

شصت و نهمین دوره‌ی ترین‌های سایت جادوگران برای انتخاب بهترین‌های فصل بهار 1403، از 20 خرداد آغاز شده است و تا 24 خرداد ادامه خواهد داشت. از اعضای محترم سایت جادوگران تقاضا می‌شود تا با شرکت در عناوین زیر ما را در انتخاب هرچه بهتر اعضای شایسته‌ی این فصل یاری کنند.

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: در جستجوی اسنیچ
پیام زده شده در: ۱۵:۳۵ پنجشنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۰
#35

آنتونی گلدشتاین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ یکشنبه ۱۰ مرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۰:۲۸ چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۱
از ایریثیل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 85
آفلاین
آنتونی نفس عمیقی کشید ، ردایش را صاف کرد و خاک نداشته لباس هایش را تکاند.
از بچگی داستان های زیادی از هوش و ذکاوت ریونکلاوی ها شنیده بود ، همیشه آرزو داشته که روزی یکی از آنها باشد. سرش را صاف کرد و وارد سالن شد ، در کمال تعجب هیچ کس آنجا نبود ولی چیزی که بیشتر باعث تعجب آنتونی شده بود وضعیتی بود که سالن پیدا کرده بود.
آنتونی از تعجب دهانش باز مانده بود اما افکاری که به ذهنش رسوخ پیدا کرده بود تعجبش را تبدیل به ترس کرد ، هراسی به وجودش افتاد که داشت تمام ذهنش را سلاخی می کرد ، همه جا بهم ریخته و مبل ها برعکس شده بود ، اسنیچ های باز شده در تمام اتاق پخش شده بود ، از جغ جغه بچه تا خنجر های عجیب غریب در همه جای اتاق پخش شده بود اثر سوختگی تقریبا در همه جا پدیدار بود حتی اثر خون هم روی زمین دیده می شد.
تمام رویا های آنتونی از جلوی چشمانش محو شد
چه روز هایی که تصور نکرده بود ولی حالا همه آن ها محو شده بود. اعضای ریونکلاو مورد هجوم دشمنی قرار گرفته بودند که همه ان ها را پودر کرده بود این ها افکاری بود که در ذهن آنتونی درحال گذر بود او کاملا نا امید شده بود ناگهان چماغی از پشت به سرش برخورد کرد و آنتونی دراز به دراز روی زمین افتاد.
کمی گذشت سرش به شدت تیر می کشید چشمانش را به سختی باز کرد و دو نفر را در مقابل خودش یافت که شباهت زیادی با جنگلی ها داشتند
زیر چشمانشان گود افتاده بود و از شدت گرسنگی مدام شکمشان ناله می کرد.
هردو جنگلی با هم شروع به حرف زدن کردند
- بگو کی هستی نفوذی؟
- اومدی تا راز ما رو بدزدی ؟
- نکنه میخوای با ما در بیفتی؟
- چطوره به عنوان غذا بخوریمش
-مگه میشه به عنوان چیز دیگه ای هم خوردش؟

آنتونی فریاد بلندی کشید و با صدایی پر از بغض و اندوه گفت:
- بس کنییییید... این منم که باید بپرسم شما کی هستید ، من آخرین بازمانده گروه پر افتخار ریونکلاو هستم... تنها کسی که زنده مونده...


آن دو نفر نگاهی به هم کردند و بعد از پوزخندی معنا دار از ته دل شروع به خندیدن کردند
یکی از آن ها همانطور که می خندید گفت:
- بچه ها بیاید بیرون و خودتون رو معرفی کنید یه عضو تازه وارد داریم.
عده ای از گوشه و کنار اتاق بیرون آمدند و به سمت آنتونی حرکت کردند.
آنتونی که حالا گیج تر از قبل شده بود مدام این سوال را ازش خودش می پرسید:
- اینجا چه اتفاقی افتاده؟



پاسخ به: در جستجوی اسنیچ
پیام زده شده در: ۱۱:۰۱ چهارشنبه ۱۰ دی ۱۳۹۹
#34

ریونکلاو، محفل ققنوس

آلنیس اورموند


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۲ دوشنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
دیروز ۱۵:۳۰:۴۱
از دست این آدما!
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 189
آفلاین
نقل قول:
با توجه به این که بچه های ریونی تمایلی به رقابت ندارن همه مثل عقاب شروع به گرفتن و باز کردن اسنیچ ها کردند.


از انجایی که یک هو اسم عقاب امدندی و ریونیون هم بر عقاب غیرت داشتندی، رگ گردنشان باد کردندی و بیش از پیش به دنبال اسنیچان پریدندی.
جرمی و آیلین هم که حیثیتشان وسط کشیده شده بودندی؛ خود به شکل عقاب در آمدندی تا به کمک دیگران بشتابندی.
سو هم همچنان با کلاهش درگیر بودندی و دو سه تا اسنیچ گرفتندی ولی نتوانستندی باز کردندی.
جرمی با پنجه هایش یک اسنیچ بلورین، ببخشید زرین گرفتندی و فرود امدندی و همه را به سکوت دعوت کردندی.

-حال میتوان بازش کنمدی...؟ ااااه این لحن داستان روم تاثیر گذاشت...
-اره باز کن یالا!
-نه نه ممکنه تله باشه...
-پروفسور فلیت ویک مگه کرم فلوبر داره که واسه ما تله بذاره؟
-بعید نیس...
-حالا بازش کن ته تهش میشیم عصاره ای برای معجونای پروف اسنیپ
-باز شود دیده شود بلکه پسندیده شود.

جرمی بنا به درخواست حاضران اسنیچ را باز کردندی و بوی گندی فضا را پر کردندی. همه سر فحش را باز کردندی و اعتراض کردندی (ولی کسی نبودندی که به انها بگویندی خب خودتان خواستیدندی پس پای حرفتان هم بمانندی! خاک بر سرتانندی! )
ریونیون که به بو عادت کردندی تازه متوجه منبع بو شدندی که یک عدد فضله هیپوگریف بودندی! از این رو دوباره سر فحش را باز کردندی و حتی به جد اندر جد پروفسور فلیت ویک مرحوم هم رحم نکردندی. غافل از آنکه آن مرحوم روحشان هم خبر نداشتندی! (الان به مارکوس برنخورندی!) بلکه آلنیس (که حالا نمیتوانندی در داستان بیایندی زیرا میگویندی خودش را وسط انداختندی) از بیرون از این تاپیک این اسنیچ را به داخل فرستادندی تا تلافی کرده باشندی. (جرمی خود دانندی که چه کار کردندی)
ریونیون اعظم که حال گمان کردندی همه اسنیچ ها پر از کثافت کاری بودندی، انگار که در حال تشریح یتی باشندی با حالت مشمئزانه ای به اسنیچ ها دست زدندی.


ویرایش شده توسط آلنیس اورموند در تاریخ ۱۳۹۹/۱۰/۱۰ ۱۳:۱۳:۱۷

Though we don't share the same blood
You're my family and I love you, that's the truth


پاسخ به: در جستجوی اسنیچ
پیام زده شده در: ۱۶:۰۲ جمعه ۸ شهریور ۱۳۹۸
#33

پنه‌ لوپه کلیرواتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ چهارشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۴:۳۹ شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۹
از فلکه آلیس، جنب کوچه گربه ملوسه، پلاک نوشابه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 204
آفلاین
هریت و آندریا در حالی که مکمل هم دیگه میخواندن شروع به خواندن کردن :
- هروقت
- همه اسنیچ ها
- باز شدند
-ما فعالیتمان را
- شروع میکنیم.
پنه لوپه : این چه فعالیتی هست که به وسایل داخل همه اسنیچ ها نیاز داره ؟

همون لحظه یکی از پشت پنه لوپه جیغ زد.

- پنی چرا موهات صاف شده قبلا که برای کم شدن موج موهات قربانی برای شونه کردن نیاز داشتی !
-حالا چرا جیغ میزنی، تو یکی از اسنیچ ها یک معجون بود کنارش نوشته بود "منو بخور" منم با کمال میل خودمش یهو موهام رفت رو هوا بعد به صورت کم موج برگشت سر جاش باید خوشحال باشی چون قرار بود قربانی بعدی موهام تو باشی .
- باشه باشه قبول این عالیه.
- خوب حالا پس باید همه اسنیچ هارو باز کنیم تا ببینیم در آخر چی میشه.

پنه لوپه اسکیتی برداشت و شروع به گرفتن اسنیچ ها کرد.

-بچه ها هرکی اسنیچ بیشتری بگیره برنده است.

با توجه به این که بچه های ریونی تمایلی به رقابت ندارن همه مثل عقاب شروع به گرفتن و باز کردن اسنیچ ها کردند.




ویرایش شده توسط پنه‌ لوپه کلیرواتر در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۸ ۱۷:۱۸:۲۰
ویرایش شده توسط پنه‌ لوپه کلیرواتر در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۸ ۱۷:۲۰:۲۷

به ریونی و محفلی و جوز و ری و اما و پروفمون نگاه چپ کنی چشاتو از کاسه در میارم.
من و اما همین الان یهویی
تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: در جستجوی اسنیچ
پیام زده شده در: ۱۰:۰۶ پنجشنبه ۷ شهریور ۱۳۹۸
#32

هریت السمیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۲ جمعه ۱ شهریور ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۶:۲۰ پنجشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۸
از وستروس،هاگوارتز،کمپ دورگه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 16
آفلاین
هریت که به خاطر رفتار وحشیانه اش خجالت زده شده بود، وقت نکرد به اسنیچ ها هجوم ببرد و همه اسنیچ ها رفتند خانه بخت. برای همین درمانده و تنها همه جا را می گشت که ناگهان:برقی طلایی. برقی از امید چشمش را کور کرد تا خواست مثل انیمه ها اسلو موشن به طرفش بدود، فهمید که بقیه هم چشم دارند و برق امید را می بینند. برای همین مثل فیلم های مارول به سمت گوی طلایی دوید.
فرد دیگری، که دیگران آندریا صدایش می زدند هم همراه او دوید. آنجا بود که قضیه اسلو موشن شد و آن دو شانه به شانه هم به سمت امید طلایی دویدند. بقیه هم نگاهشان برا به آنها دوخته بودند که کی این مسابقه درون گروهی کوییدیچ را می برد. آندریا و هریت بر سر و روی هم کوبیدند، جیغ زدند، کشیدند و باز هم جیغ زدند.
- من اول دید.
- نه من بودم
-من اون اسنیچ دوقلو رو پیدا کردم.
- نه من.
تا اینکه پنه لوپه، با چشم عقاب مانندش وسط دعوای /انها داد زد.:نگاه کنید روش چی نوشته.
آندو دست از دعوا برداشته و با حالتی کاملا متقارن شروع به خواندن کردند.
من دو تا هستم.
یک نگاهی با هم رد و بدل کردیدنده و شادی کردنده و بی کلام و با تلپاتی مخصوص ریون همکاری خود را اعلام کردیدنده و شروع به باز کردن کردیدنده.
حتی هریت دیگر به ناخن های زبان بسته اهمیت نمی داد و چرق چرق می شکاندشان. والا! ناخن کیلویی چند؟ یه ریپارو می زنم درست میشه دیگه. افکار هریت بودند.
اسنیچ هریت-آندریااز همه سریعتر باز شد(روح فلیت ویک داد زد:این هم پند امروز. اتحاد مهم ترین چیز در دنیاست.) چشم هایشان قد یک بشقاب گشاد شده بود که ببینند آن تو چه خبر است که ... آن را دیدند.
دو گوی کریستالی کوچک و ناز، یکی به رنگ نقره ای و آن یکی به رنگ قرمز.
هر دو با هم داد زدند:
- نقره ای واسه من
- زرشکی واسه من
بقیه هم که با حسد و عصبانیت(من این دوتا رو خفه می کنم) به آنها خیره شده بودند، دور آنها جمع شدند و پیشنا دهای عجیبی دادد:شاید گوی دود زاست.
شاید از وسایل ویژه محصولات ویزلیه
شاید آینده رو نشون بده
شاید باید بشکنیدش
شاید باید بندازیدش تو آتیش.
اما پنی و شمهای عقاب مانندش دوباره به کار آمند:احمق ها خجالت بکشید. اینجا ریون کلاست نه اسلی.
گابریل توضیح داد:ریونکلاو رو اشتباه نوشتی.
پنی نگاهی مرگبار به او انداخت و ادامه داد:ببینید اونجا چی نوشته.
آندریا کاغذ مجاله شده درون اسنیچ را درآورد و گفت:نه بابا. ورقه توضیحات داره. چی نوشته حالا؟


من دیوانه ام
اگر چیپس ها،کتاب ها، هارد ها و فلش های پر از فیلمتان را دوست دارید، از من فاصله بگیرید.
با عشق
نویسنده قلابی، دختر کاغذی، هلن پراسپرو
*اینجا دنیا آرام است.*


پاسخ به: در جستجوی اسنیچ
پیام زده شده در: ۲۲:۵۱ چهارشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۸
#31

آندریا کگورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۴:۱۳ دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۵۱ سه شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۹
از کوچه دیاگون پلاک شیش
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 144
آفلاین
اگر شخصی بی دلیل و سرخوشانه سری به تالار ریونکلاو میزد و اوضاع را از چشمان فردی بی خبر میدید قطعا فکر میکرد جایی جاده پیچیده و او نپیچیده و حالا در عصر ریون قرار دارد. مردمانی را میدید که توانایی های پرششان کانگورو های استرالیا را در جیب های سمت چپ شان جا داده و ملتی را میدید که استعداد مادرزادی شان (نه تجربی!)در بازگشایی رمز ها و قفل ها سارقان سختکوش را از نان خوردن می انداخت.
سو کلاهش را برای چندمین بار به سمت اسنیچی که بازی اش گرفته بود پرتاب کرد.
_تو میتونی کلاه! من به تو امید دارم!
_میدونم سو! من هیچوقت ناامیدت نکردم و نمیکنم!
_هیچوقت!

در همین حین که سو و کلاهش دل و قلوه هایشان را رد و بدل میکردند، درگوشه اتاق به ظاهر خالی از هرگونه اسنیچی، آندریا تلالو شيء طلایی و پرنده را تشخیص داد. او حتی نمیدانست درست دیده است یا خیر، اما گشتن اتاق برای اطمینان هم نه درصدی به شانسش در گیر اوردن اسنیچ اضافه میکرد نه کم می کرد. اما آندریا خبر نداشت در دیدن اسنیچ تنها نبوده است، شخص دوم نه تنها اسنیچ را دیده بود بلکه اطمینان داشت که آن را در اتاق پیدا خواهد کرد.


ویرایش شده توسط آندریا کگورت در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۶ ۲۲:۵۷:۱۷


پاسخ به: در جستجوی اسنیچ
پیام زده شده در: ۱۲:۴۹ سه شنبه ۵ شهریور ۱۳۹۸
#30

كريس چمبرز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۲:۳۸ یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸
از زیر ضلع شمالی سایه ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 458
آفلاین
-چرا همه چی داره جدی میشه؟
-اصلا پروفسور اهل معما و این چرت و پرتا نبود، ساده منظورشو میرسوند!
-شاید اون اسنیچی که باز کردیم پوچ بوده!

جماعت ریونی از اتاق اسنیچ ها بیرون آمدند و تصمیم گرفتند دوباره برگردند و شانس خودشان را با بقیه اسنیچ ها امتحان کنند.
-خب یکی دیگه بده ریموند!

ریموند که بابت دزدیده شدن اسنیچ قبلی اش بسیار ناراحت بود، به گوشه ای رفته و نشسته بود.

-ریموند ببخشید...

اما ریموند هیچ توجهی به ریونی ها نداشت.

-ریموند...داری بازی میکنی؟

سو چشمانش را ریز کرده بود و چیزی در دست ریموند دیده بود.

-آره... یه نیم تاج تو یه اسنیچ بود... روش نوشته روونا ریونکلاو!

ریموند داشت تاج با ارزش روونا را این دست و آن دست میکرد. ریونی ها یک آن تصمیم گرفتند به سمت ریموند هجوم برده و نیم تاج را بقاپند... اما امان از طمع!

-قطعا اگه تو یه اسنیچ نیم تاج روونا هست، تو بقیه اسنیچا چیزای خیلی ارزشمندتری هست!

و دقیقا بعد از گفتن این جمله توسط پنه لوپه، ملت ریونی به سمت اسنیچ ها هجوم بردند تا دوباره آنها را بگیرند و باز کنند!


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: در جستجوی اسنیچ
پیام زده شده در: ۲۱:۳۲ دوشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۸
#29

استفن کورنفوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ پنجشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۵:۵۰ پنجشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۹
از اون ور در رفت
گروه:
کاربران عضو
پیام: 59
آفلاین
-مگه چی بود توش ؟
_ این !
ریموند اسنیچ کوچک تری را از درون اسنیچ قبلی بیرون آورد و به سمت سو انداخت
_ چیزی که زندگی مارا متحول می کنه یه اسنیچ کوچولو هست ؟
_ شاید چیزی که این اسنیچه زندگی ما رو متحول می کنه .
استفن که حالا روی صندلی خاک گرفته ای نشسته بود و در حال باز کردن دکمه کتش بود
این سخن را گفت .
-به حر حال امتحانش که ضرر نداره .
سوشروع به باز کردن اسنیچ کوچیک تر شد ...
_ نههههههههههههه !
_ چی ؟
_ این
با دست اسنیچه کوچک تری در آورد .
- خب کم کم داره واضح میشه پروفسور بهمون یه بازی یاد داد که باهاش میشه بقیه رو گول زد ، واو زندگی مون متحول شد !
- شاید ، شاید هم نه
-معما نگو کریس ، رک و پوسکنده بگو چی فکرته
- شاید اسنیچ ها فقط یه رد گم کنی بوده باشه
-یعنی ...
- یعنی اینکه ما باید بریم اونطرف دیوار اسنیچی رو بگردیم
پچ پچی بین اعضای ریون افتاد ولی زود با سخن لینی فروکش کرد
- بریم بگردیم دیگه
استفن که تا به حال روی صندلی در حال فکر گفت
- لازم نیست هممون بریم ده نفر رو گزینش می کنیم و به راه ادامه می دیم ممکنه چیز خطرناکی اونور دیوار باشه اینطوری همه آسیب می بینیم
-خوبه ! گاب ،دروئلا ، استف ، لیسا سو ، لینی و اون دختره که اسمشو نمی دونم تازه وارد بودی با من بیاین
-هریت
باشه بقیه برین تو سالن و اگه تا سه ساعت دیگه برنگشتیم به پروفسرو اطلاع بدین
- دقیقا همین کاری که کریس گفت رو انجام بدین
_ باشه و همه متفرق شدن .




پاسخ به: در جستجوی اسنیچ
پیام زده شده در: ۸:۴۹ دوشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۸
#28

هریت السمیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۲ جمعه ۱ شهریور ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۶:۲۰ پنجشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۸
از وستروس،هاگوارتز،کمپ دورگه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 16
آفلاین
همینطور که بچه ها سرگرم باز کردن اسنیچ بودند. من هم نقشه ام را خواستم که عملی کنم. وای... عجب آغازی . عجب ورودی میشد به ریون...در گوش ختری که گابریل صدایش می زدند گفتم:حواسشون رو پرت کن.
بچم حق داشت سه چار متر از جا بپره وقتی صدایی از ناکجاآباد بشنوه. بالاخره قسمت یک هری و دیده باشن قسمت دوشم دیدن که صداهای غریب و عجیب میومد. گفتم:من عضو جدیدم. ضایع نکن حواسشون رو پرت کن دیگه. من اسنیچا رو میدزدم.
یا چشم گشاد سری تکان داد. بعد سرفه ای کرد و گفت:«بچه ها بچه ها. اون جارو. تسترال دریایی.»
آقدر واقعی بود لحنش که من هم سر برگرداندم که ببینم تسترال کجاست. ریموند گفت:«دیوانه شدی بچه. تسترال دریایی نداریم.»
- چرا داریم. تا وقتی یکی که تو دریا مرده رو ندیدیه باشی نمی بینیشون. ببین. کنار دراچه ان.
وقتی دختر سرشان را گرم می کرد من یک اسنیچ را قاپیدم. یک ذره بیشتر نمانده بود تا باز شود.
- گابریـــــــل. کجاست. اصن تو کی رو دیدی که غرق شده باشه؟
- اممم. من ... من.... ماهیم. یه ماهی گلی خشگل داشتم غرق شد.
اه. اسنیچ مسخره بازشو دیگهه. ناخنم شکست. این دختر داشت چهکار میکرد؟ مگر ماهی ها...
- عزیزم. عیب نداره. عمرشو کرده بود دیگه. ماهی انقدر تو دنیا زیاده.
قیافه من پوکر فیس به تمام معنا بود. چون بازش کرده بودم و درونش را دیده بودم. شنل نامریی را با حرکتی وحشیانه از تنم کندم وجیغ زدم:«این دیگه چیه توی این اسنیــــــــــــچ؟»
قیافه هایشان هاج و واج بود. من که سوگوار ناخن شکسته م بودم، در اتاق رژه رفتم: هریت السمیر نیستم اگه به ونکسی که این اسنیچو به ریونی های شریف داده ببخشم. آره. انتقا میگیرم. و اسنیچ را به طرف پسری که اول داشت آن را باز می کرد، ریموند، پرت کردم.
-آخه نگاه کن توش چیه؟
گابریل که تنها کسی بود که خودش را جمع و جور کرده بود، گفت:اممم. هریت بودی دیگه؟ هریت جان. ببین گلم در وصیت نامه گفته شده که چیزی که درون این اسنیچ هاست زندگی مارا متحول می کنه. آره دیگه؟
هریت اخم کرد:«متحول؟ وصیت نامه؟ چه مزخرفاتی. خودتون ببینین توش چیه.»
ریموند که چیز تویش را دیده بود، سرخ و سفید شد و گفت:«شاید تو بقیه باشه... شاید تو بقیه باشه.. من تسلیم نمیشم.. وای پروفسور چرا رفتی؟»


ویرایش شده توسط هریت السمیر در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۴ ۸:۵۲:۵۳

من دیوانه ام
اگر چیپس ها،کتاب ها، هارد ها و فلش های پر از فیلمتان را دوست دارید، از من فاصله بگیرید.
با عشق
نویسنده قلابی، دختر کاغذی، هلن پراسپرو
*اینجا دنیا آرام است.*


پاسخ به: در جستجوی اسنیچ
پیام زده شده در: ۹:۴۸ جمعه ۱ شهریور ۱۳۹۸
#27

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۶:۴۰:۱۷ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 407
آفلاین
- صبر کنین ببینم!

اعضای ریونکلاو در حالی‌که سعی می‌کردند با اسنیچ توی حلقشان هم حرف بزنند و نفس بکشند سر جایشان ایستادند و ریموند که با یک ابروی بالا رفته نگاهشان می‌کرد را نظاره کنند.

- چی شده؟
- اینا...

ریموند با افتخار به شاخ‌هایش اشاره کرد.
- مگه شاخ‌های من نیستن؟
- نه اینا رو من بهت دادم!

یک عضو دیگر هم به جمع ِ هافلی‌های بامزه افزوده شد و کریس گفت:
- خب که چی؟
- این اسنیچا مال خودمن، عمرا هم بهتون نمی‌دمشون!
- یعنی چی که نمی‌دم؟ ولم کنین بذارین شفافش کنم مرتیکهء گوزنو!
-
- دِ... ولم کنین ریگه! اه! فقط به خاطر سو ولت می‌کنم.

گابریل که تماما ضایع شده‌بود دست‌های نامرئی‌ای را از خودش جدا کرد و به آندریا چشم‌غره‌ای رفت که نگرفته‌بودش تا لااقل کمی کلاس بیاید.

- خب الان چیکار کنیم ما؟
- هیچی، اسنیچا مال منن حالا هم دور بشین تا بازشون کنم!

ریونی‌ها سری تکان دادند و دور شدند... هر چه که بود آنها بیشتر از ریموند بودند و اگر چیز به‌درد بخوری توی اسنیچ بود مسلما آن را می‌گرفتند. پس با خیال راحت لش کرده و مشغول تخمه شکستن شدند تا ریموند اسنیچ‌هارا باز کند.


گب دراکولا!


پاسخ به: در جستجوی اسنیچ
پیام زده شده در: ۱۴:۳۸ پنجشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۸
#26

كريس چمبرز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۲:۳۸ یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸
از زیر ضلع شمالی سایه ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 458
آفلاین
اسنیچ های وحشی بر سر و صورت اعضای ریون میخوردند و بعضی هم که تحت تاثیر قسمت یک هری پاتر بودند، درون حلق افراد میرفتند.
اعضای ریون با نگاه های سرزنش باری آندریا را نگاه میکردند و او هم بی توجه سعی میکرد خودش را مشغول گرفتن اسنیچ ها نشان بدهد.

-الان باید چیکار کنیم؟
-اسنیچا رو هوا کنیم!

ریونی بانمک بعد از گفتن این جمله توسط سو که اعصاب نداشت،با لگد به تالار هافلپاف پرتاب شد، او حالا یک هافلی با نمک بود.

-یکی رفت تو شاخم!
-ریموند کسی نرفته تو شاخ تو...
-یکی دیگه رفت تو شاخم!

و ملت ریونی با کمی توجه بیشتر منظور ریموند را متوجه شدند...
سه اسنیچ به شاخ ریموند گیر کرده بود!

-خب خب خب! حالا سه تا اسنیچ برای باز کردن داریم...

و با این حرف کریس، همه ریونی ها به سمت ریموند هجوم بردند.


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.