آرسینوس به سختی از زیر خاک بیرون آمد، کرواتش را مرتب کرد و بدون توجه به نگهبان، وارد دارالمجنانین شد.
داخل ساختمان مانند یک هزارتو بود و آرسینوس هر چه جلو تر می رفت، بیشتر گیج می شد تا اینکه متوجه شد در راهرویی بلند ایستاده است که در های متعددی روبروی هم قرار دارند.
آرسینوس به سمت یکی از در ها رفت، دستش را به آرامی روی دستگیره در گذاشت و از گوشه در اتاق را نگاه کرد:
اتاق مستطیل شکل بزرگی بود. تخت غول پیکری یک سمت اتاق بود و در سمت دیگر، میز دایره ای شکلی به چشم می خورد که روی آن یک ظرف ژله سبز خودنمایی می کرد. و شخص غول پیکری مشغول صحبت با ژله بود!و این شخص غول پیکر کسی نبود جز روبیوس هاگرید.
هاگرید خطاب به ژله گفت:
-سلام...من انجلینا جولیم...شوهر درٍپیت...اٍ...ببخشید برد پیت!
ژله لرزید و پس از چند ثانیه هاگرید ادامه داد:
-آره...می دونم...من وزنه بردار معروفیم !ولی توی این آخرین مسابقه باختم چون داور رو خریده بودن!
با گفتن جمله آخر، هاگرید مشتش را روی میز کوبید و ژله بیشتر لرزید.
آرسینوس، چشمانش از حیرت گشاد شده بود به سمت تخت غول پیکر برگشت و نوشته روی تابلوی آن را خواند:
نام: روبیوس هاگرید
بیماری: توهم؛ در اثر اجرای اشتباه یک طلسم!
آرسینوس در را بست و به سمت اتاق دیگری رفت و مانند قبل، در را باز کرد و نگاهی به اتاق انداخت، این اتاق هم مانند اتاق قبلی بود.
آرسینوس با توجه به ریش بلند و سفید بیمار، به سرعت او را شناخت: آلبوس دامبلدور.
دامبلدور مشغول صحبت با گلدان روی میز بود!
-بله فرزندم
... تام گفت می خواد در هاگوارتز تدریس کنه و من قبول نکردم...چی؟!
دامبلدور مدتی به گلدان خای خیره شد و سپس ادامه داد:
-نه فرزند روشنایی... احتمالا می خواسته شمشیر گریفندور رو جان پیچ کنه!
آرسینوس با نگاه به دیوار های اتاق، به دنبال تابلوی نام بیمار گشت و آن را پیدا کرد:
نام : آلبوس دامبلدور
بیماری: توهم؛ در اثر اجرای اشتباه یک طلسم!
آرسینوس در اتاق را بست و به فکر فرو رفت، با خود فکر کرد که می تواند دامبلدور را از اینجا بدزد و به ارباب تحویل دهد.
می توانستند قلب لرد سیاه را به بدن دامبلدور پیوند بزنند و او را بفرستند تا محفل را رهبری کند!
آرسینوس می خواست وارد اتاق دامبلدور شود که ناگهان یادش آمد سوژه این رول، دیوانگی دوستان مرگخوارش است و سوژه پیوند قلب به دامبلدور؛ سوژه قبلی بوده که ارباب پست پایانی اش را هم زده بود!
-آقا؛ شما اینجا چی کار می کنین؟
صدای ساحره آرسینوس را از جا پراند، برگشت و به ساحره نگاه کرد: زن جوانی بود که مو های بلند و مشکی اش را پشت سرش دم اسبی بسته بود و یک پرونده و یک خودکار در دست داشت.
آرسینوس گفت:
-ببخشید خانم، دنبال دوستام می گشتم. ظاهرا دارن ازشون تست دیوانگی می گیرن.
ساحره گفت:
-شما از کدوم اتاق فرار کردید؟!
-جان؟!
-توی کدوم اتاق دارالمجنانین بستری بودین؟!
-خانم من بستری نبودم! اومدم برم پیش دوستام که دارن تست دیوانگی می دن!
-بعله...همه اولش همینو میگن... می گن ما کار شخصی داریم...اومدیم ملاقات دوستامون...با شفادهنده کار خصوصی داریم... ولی عزیزان؛ بیاین قبول کنید که شما بیمارید و به ما اجازه بدین شما رو درمان کنیم!
-خانم شما گوشاتون سنگینه؟! کاش یک جفت سمعک براتون میاوردم!
-ببینید؛ این جا دارالمجانینه! خودتون دیدین مریضای این اتاقا رو. وضعیتشون رو دیدین، با ژله و گلدون و این جور چیزا حرف میزنن! پس انتظار نداشته باشین کارمندای اینجا هم که هرروز با این جور افراد سرکار دارن؛ خیلی عاقلانه بیان و بهتون بگن که دوستان شما، طبقه ی بالا انتهای راهرو سمت چپ هستن!
آرسینوس، این بار نه کف کرد و نه غش کرد! در عوض فهمید که اینجا همه به اندازه یک پاراگراف صحبت می کنن!
ساحره گفت:
-خوب... نگفتین از کدوم اتاق فرار کردین؟
آرسینوس با عصبانیت گفت:
- من آرسینوس جیگر وزیر سحر و جادو هستم! شما دارین به وزیر مملکت توهین می کنین! دوست دارین به حکم پنج رول بندازمتون آزکابان؟!
ساحره یک از پرونده ها را باز کرد و مشغول نوشتن شد سپس پرسید:
-چند وقته که توهم دارین آرسینوس جیگر هستین؟!
آرسینوس:
آرسینوس، مانند رول قبلی، هم کف کرد و هم غش کرد!
ساحره لبخندی زد و گفت:
-نگران نباشین الان حالتون خوب میشه... .
سپس با صدای گوش خراش فریاد زد:
-نگهبان!... بیاین این توهمی رو ببرین اتق شماره328!
چند لحظه بعدآرسینوس روی تخت به هوش آمد و متوجه شد که او را محکم به تخت بسته اند. سعی کرد به زور تابلویی را که بالای سرش بود بخواند:
نان بیمار: ناشناس!
بیماری: توهم زده، فکر می کنه وزیر مملکته!
اتاق تست گیری-لب کارون؛ چه گل بارون؛ میشینه نغمه ی استخون؛ لب کارون! دسته دسته استخون اهوازی؛ میاد بیرون از قبرش با طنازی؛ همه ناز و خوشمل؛ همه همزن دل؛ همه با تریپن؛ تو آبگوشتشون اونا می تیلیتن!
مسئول تست گیری، همچنان پوکرفیس بود!
--------------------------------
شرمنده اگه خیلی بد بود... من اصلا طنز نویس خوبی نیستم.