هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: کلاس اصول تغذیه و سلامت جادویی
پیام زده شده در: ۷:۳۶ جمعه ۴ مهر ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۲:۴۶:۵۴
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
ناظر انجمن
کاربران عضو
اسلیترین
ایفای نقش
مرگخوار
گردانندگان سایت
پیام: 461
آفلاین
نمرات امتحان اصول تغذیه و سلامت جادویی!


گابریل تیت: ۱۲‌+‌‌۲

زاخاریاس اسمیت: ۱۶+‌۷

الکساندرا ایوانوا: ۱۹‌+‌۱۰

فلور دلاکور: ۱۸‌+‌۱۰


با آرزوی موفقیت برای لواشک های فارغ التحصیل مامان!




پاسخ به: کلاس اصول تغذیه و سلامت جادویی
پیام زده شده در: ۲۰:۳۸ دوشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۹

فلور دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۱ یکشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۲:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 196
آفلاین
ساعت شش صبح و هنوز هوا تاریک بود. تمام قلعه در خواب عمیقی فرو رفته بودند اما در این میان دو دانش آموز گریفیندوری در حال دویدن در راهروی قلعه بودند.

-باید یکم سریع تر بیای لاو.
-آخه برای چی اینقدر عجله داری؟ هر وقت برسیم فرقی نمیکنه.

فلور بدون اینکه بایستد پاسخ داد:
-دو ساعت دیگه باید سر کلاس باشیم، پس عجله کن.

فلور و لاوندر پس از مدت طولانی دویدن بالاخره روبروی تابلویی متوقف شدند. فلور با چوب دستی اش به تابلو ضربه زد. تابلو چرخید و اتاقی پشت آن نمایان شد. هردو داخل شدند و باصحنه ای بسیار عجیب روبرو شدند. مواد غذایی بسیار زیادی در اتاق جمع شده بودند و با یک دیگر بر سر قدرت هایشان بحث و یا حتی مبارزه می کردند.

-اینجا دیگه کجاست؟
-نمی دونم. دو روز و سه ساعت پیش که از اینجا رد شدم دیدم تابلو بازه. وقتی اومدم تو با یه همچین چیزی مواجه شدم ولی خیلی باحاله. بیا بریم جلوتر.

آنها در میان مواد غذایی که بر سر هم می کوبیدند جلو می رفتند تا اینکه به جایی رسیدند که میوه های گوناگون در حال مبارزه بودند. یک سیب بزرگ و قرمز نیز از بالای سکو در حال گزارش کردن مبارزه بود:

-خوب حالا شاهد مبارزه جناب موز و جناب پرتقال هستیم. حالا با شمارش داور مسابقه اغاز میشه. هرکس این بازیو ببره به آشپزخانه قلعه فرستاده میشه. پرتقال از گرد بودن بدنش استفاده میکنه و به سمت موز میره ولی موز با ذهن فعالش جاخالی میده و بر سر پرتقال میکوبه. ولی پرتقال پر از ویتامین سی و به این راحتی ها انرژی خودشو از دست نمیده. حالا موز حمله ور میشه و... وای باورم نمیشه. پرتقال با یک حرکت موز رو له میکنه. آقای موز باید این مدت بهتر از خودش مراقبت میکرد. حالا پرتقال باید آماده بشه تا به آشپزخونه بره. مبارزه خوبی بود...

فلور تمام مدت با اشتیاق به این مبارزه نگاه میکرد و زمانی که مبارزه تمام شد رو به لاوندر کرد و گفت:
-به نظرت چطور بود؟ واقعا فوق العاده نیست؟
-اینا ظاهرا یکم کم دارن.
-منظورت چیه؟ میدونی اینطوری چقدر در مصرف زمان صرفه جویی میشه.

لاوندر درحالی که واضح بود موافق نبود، گفت:
-دقیقا چطوری صرفه جویی میشه؟
-اینطوری لازم نیست خیلی سر اینکه چه غذایی درست کنن یا اینکه کدوم غذا بهتره و مفید تره فکر کنن. خیلی در مصرف زمان صرفه جویی میشه. البته به نظر خودمم یکم عجیب میاد ولی باید از بهترین دید زمانی بهش نگاه کرد. پروفسور گانت اینجارو برای پیدا کردن بهترین غذاها درست کرده. نگاه کن بعدی داره میاد.

لاوندر درحالی که به نظر می آمد کم کم از این وضع خوشش آمده در کنار فلور به تماشای مسابقه بعدی پرداخت. گزارشگر دوباره شروع کرد:
-اینبار مسابقه بین هلو و... گوجه فرنگی؟ جناب گوجه به نظرم اشتباه اومدید . شما باید اونطرف مسابقه بدید...خوب حالا مسابقه بین آقای هلو و جناب انار رو شاهد خواهیم بود. داور سوت میزنه و هردو مبارز وارد رینگ میشن. دو مبارز که هردو قلب سالمی دارن. انار و هلو به سمت هم میرن و محکم به هم برخورد میکنن. اقای انار سرش گیج میره ولی به سرعت جریان خونش ثابت میشه. هلو هم با سیستم ایمنی فوق العاده اش هیچ مشکلی براش پیش نیومده. ولی ظاهرا نمیخوان بیخیال بشن باز هم به سمت هم میرن. اینبار هردو کمی دیرتر ازجا بلند میشن و بار دیگه اینکارو تکرار میکنن و حالا آقای هلو صورتش کمی کج شده و چه خبر شده. انار خونریزی داره. از سرش داره بدجوری خون میاد. سیر های امداد وارد زمین شدن تا اونو ببرن و حالا این مسابقه هم با برد جناب هلو به پایان میرسه.

مدتی گذشته بود و حالا فلور و لاوندر باید به سوی کلاسهایشان به راه می افتادند. فلور گفت:
-بهتره بریم. بیست ونه دقیقه دیگه کلاس شروع میشه.
-یه مسابقه دیگه ببنیم بعد بریم؟

فلور در حالی که با تعجب به لاوندر نگاه می کرد گفت:
-سی و هفت دقیقه و سه ثانیه پیش گفتی اینا کم دارن. حالا خوشت اومده.
-
-چرا همیشه اینقدر سریع نظرت عوض میشه؟ الان نمیشه. خیلی دیره باید بریم سر کلاس. بیست و چهار ساعت و پنج دقیقه دیگه دوباره می تونیم بیایم. حالا عجله کن.

آن دو باهم به سمت تابلو رفتند و از همان راهی که وارد شده بودند خارج شدند و به سوی کلاسهایشان به راه افتادند.


Happiness cannot be found But it can be made


پاسخ به: کلاس اصول تغذیه و سلامت جادویی
پیام زده شده در: ۱۹:۱۵ دوشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۹

مرگخواران

الکساندرا ایوانوا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۸ پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۱:۴۷:۲۰ جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 312
آفلاین
در آن بعد از ظهر دلگیر در خانه ریدل ها، ایوا در آشپز خانه میان یک عالمه ظرف و کف گیر افتاده بود. آنطرف آشپزخانه هم، بانو مروپ مشغول پخت "لازانیا" بود.
آن روز بانو مروپ پیش "عزیز مامان" رفته بود و خبر داده بود که میخواهد لازانیا بپزد. عزیز مامان هم بسیار استقبال کرده و خودش را شکر کرده بود که مادرش میخواهد یک چیز عادی بپزد.
بنابراین، بانو مروپ درحالی که از شدت ذوق گونه هایش گل انداخته بودند، دست ایوا را گرفته، اورا تا اشپزخانه روی زمین کشیده بود و به او دستور داده بود تا ظرف ها را بشوید وگرنه سهم لازانیای اورا به فنر مامان میدهد. ایوا هم که نه تنها دلش نمیخواست سهم لازانیایش را فنر مامان بخورد، بلکه میخواست سهم فنر مامان را هم خودش بخورد، به ناچار میان آن همه ظرف و کف گرفتار شده بود.

آن روز، بانو مروپ درحالی که داشت با ورقه های لازانیا کشتی میگرفت از ایوا پرسید:
-ایوای مامان... اِم... تو میدونی ورقه های لازانیا چرا به هم میچسبن؟!

ایوا مقداری کف را از روی دماغش به کناری فوت کرد و با حواس پرتی جواب داد:
-چرا؟!

بانو نگاه زهراگینش را به سوی او پرتاب کرد و آنقدر با دو تا ورقه‌ی لازانیا که به هم چسبیده بودند کلنجار رفت که هردو پاره شدند کف آشپزخانه افتادند.
بانو مروپ خم شد و لازانیا های پاره شده را از روی زمین برداشت و کف پیرکسی که میخواست در آن مواد لازانیا را لایه لایه بچیند، پهن کرد.
-اصلا به من چه که لازانیایی که مردم مامان درست میکنن چجوریه! من خودم یه لازانیای مامان مروپی درست میکنم!

آن روز، بانو مروپ پیروز مندانه این جمله را فریاد زده بود و تمام مواد لازم برای درست کردن مواد "لازانیای واقعی" را به گوشه ای از آشپزخانه پرتاب کرده و در کابینت های آشپزخانه‌ی خانه‌ی ریدل هارا باز کرده بود تا موادی را که "خودش" برای پخت لازانیا مناسب میدید پیدا کند.

-ایوای مامان... نظرت راجع به بامیه چیه؟

متاسفانه بانو، فرد مناسبی را برای مشورت انتخاب نکرده بود. چون به هر حال ایوا با ذوق سرش را به نشانه‌ی مثبت تکان داده و مشغول خوردن کف پشمک مانند روی ظرف ها شد.
-خب ایوای مامان، بذرا ببینم... بامیه لعابش زیاده... لعاب هم هرچی بیشتر، بهتر... پس، خب ایوای مامان، اون شلیل قشنگه که توی سبده رو به مامان میدی؟

ایوا دستان کفی اش را با پشت شلوارش پاک کرد و شلیل را به بانو رساند.
بانو مروپ با چهره ای مصمم و بر افروخته، در آن آشپزخانه ی دم کرده که از دیگه هایی که میجوشیدند بخار بلند میشد، ایوا تلق و تلوق با نابلدی ظرف ها را به هم میکوبید و بنا به گفته‌ی خودش میشست و ذرات کف و حباب در هوا به چشم میخورد، مواد را خرد میکرد، سرخ میکرد، له میکرد، هم میزد ومیجوشاند و لایه لایه لازانیا هایی که طی فرایند کشتی گرفتن، پاره شده بودند، را می‌چید.

در آخر، لازانیا در فر، میان میوه های کبابی که بانو مروپ نتوانسته بود از خیر درست کردنشان بگذرد قرار گرفت. بانو مروپ و ایوا که کوبیدن و شکستن ظرف هارا به پایان رسانده بود با نگرانی به لازانیا که ریز ریز میجوشید و مواد داخلش وَر میامد و بامیه های داخلش لعاب انداخته بودند خیره شدند.
-باید خوشمزه باشه.

ایوا با سرخوشی این را گفت. بانو مروپ طوری که انگار جان تازه‌ای به او بخشیده اند، کله‌ی ایوا را در آغوش گرفت و گفت:
-میدونم ایوای مامان... مامان مروپ یه آشپز فوق‌العاده است...

هردو به خوبی میدانستند که هیچ کس به جز ایوا از آن غذای وحشتناک نخواهد خورد.




پاسخ به: کلاس اصول تغذیه و سلامت جادویی
پیام زده شده در: ۱۳:۴۸ شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۹

زاخاریاس اسمیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۶ دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۰:۴۵ دوشنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۰
از وقتی که ناظر بشم پدر همتونو درمیارم.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 349
آفلاین
نکته: تمام رول به زبان گزارشگر و برنامه تلوزیونی است.

سلام،سلام،سلام! خوش اومدید به یه برنامه دیگه «شب های خوشمزه هاگوارتز» با داورای عزیزمون،آقای کارشناسیان متخصص تزئینات غذا،مروپ گانت متخصص میوه شناسی و ماروولو گانت یک شهروند مسئول. با شرکت کننده های امروزمون آشنا میشیم.(موزیکی شاد پلی میشود.)
پلاکس بلکو میبینیم که با لباسی وارد میشه که روش نوشته : «عشقم سوروس» بله... یکی از تماشاگرامونو مشاهده میکنیم که داره فریاد میزنه:
-عشقم سوروس.عشقش سوروس.

ماموران امنیتی وارد زمین میشن که تماشاگرو بیرون ببرن،مثل اینکه حرف ایشون روی پلاکس خیلی تاثیر گذاشته و داره وسط آشپزخونه گریه میکنه...بالاخره هیجانه و کاریش نمیشه کرد. الکساندرا رو میبینیم که گوشه زمین نشسته و داره دندوناشو تیز میکنه. یعنی چیکار میتونه بکنه؟ و شرکت کننده آخر.....زاخاریاس اسمیت!زاخاریاس تی شرتی پوشیده که روی اون نوشته :«نیوتمان را اعدام نکنید.» (در این لحضه برنامه قطع میشود.)

بله بینندگان عزیز،متاسفانه اشکال فنی پیش اومده بود و مجبور شدیم برای چند دقیقه برنامه رو قطع کنیم. تصحیح میکنم،زاخاریاس فقط لباس فرم پوشیده.حالا بر میگردیم سراغ مسابقه. شرکت کنندگان پیش بندشون رو میپوشن و آماده باز کردن دستور میشن،قبل از اون آقای کارشناسیان بلند میشه تا چند کلمه حرف بزنه:
-شرکت کنندگان عزیز،از زمان باز کردن پاکت دستور تا آماده کردن غذا 1 ساعت زمان دارید.در این یک ساعت 15 دقیقه فروشگاه بازه و میتونید مواد اولیتونو از اونجا بردارید،آماده...یک دو سه.

و مسابقه شروع میشه.هر سه شرکت کننده رو میبینیم که چوبدستیشونو به سمت فروشگاه گرفتن که و ورد اکسیو اوری ثینگ رو به زبون میارن.همه اجناس فروشگاه از پنیر و کره و شیر و ماست و مرغ و سوسیس و گوشت گوسفندی و گوساله و چرخ کرده و تخم بلدرچین تا میوه ها و سبزیها و فلفل و نمک و زد چوبه و آویشن و تمر هندی همه به پرواز در میان. تخم مرغ ها دارن از سیب زمینی ها جلو میزنن اما یه دفعه قوطی های ادویه با استفاده از قدرت کولر جلوی استودیو میتازونن،خدای من! اگه قوطی ها اول شن من این گزارشو ول میکنم! و نه. ماروولو بلند میشه و با ریموت کنترل در فروشگاهو میبنده.مثل اینکه خیلی عصبانیه. گوش زاخاریاس میگیره و میگه:
-بی اصل و نصبا! شما از کجا اومدید؟ نمیدونم اینا پدراشون فنگ بودن،گاومیش های باروفیو بودن،الاغ بودن،پس چرا اینجوری میکنن. اخه پدر فنگا شما از کجا اومدید؟

ماروولو دست هر نفر یه کپن میده و مجبورشون میکنه توی صف وایسن. مثل اینکه آقا زادگی زاخا... یکی از شرکت کنندگان خیلی به کارش اومده و با کپنش هر چی تو فروشگاه هستو داره درو میکنه.پلاکس بلک چیز خاصی گیرش نمیاد و الکساندرا هم فقط میتونه سیب زمینی و روغن برداره. دره فروشگاه بسته میشه و همه شروع به آشپزی میکنن. الکساندرا که میدونه چیزی گیرش نیومده شروع کرده به خوردن شیر دستشویی و پلاستیک سطل آشغال. خدای من،ایوا داره اینارو میجوئه تا غذا رو توی شکمش درست کنه. من اگه جای داورا بودم لب به غذای اونم نمیزدم. پلاکس بلکو میبینیم که داره با موادی که گرفته یه کیک درست میکنه. شرط میبندم صد درصد کیک برای سوروسه. اما در میز وسط داریم زاخاریاس اسمیتو میبینیم که تمامموادو ریخته توی ماهیتابه و داره سرخ میکنه.بعید میدونم از کلاس های آشپزی حرفه ای که تابستون گذرونده خیلی یاد گرفته باشه. راستی تا یادم نرفته بگم که اسپانسر ما شرکت روغن.com اصلا از مواد ترا ریخته استفاده نمیکنه.

یک ربع بعد

فقط یک ربع تا پایان زمان آشپزی مونده. ببینیم که آشپزای ما چیکار کردن.ایوا رو میبینیم که داره خودش رو بالا پاییین میکنه تا غذا خوب با اسید معدش قاطی شه. معلوم نیست اصلا اسید معدش مورد تایید سازمان بهداشت هست یا نه. پلاکس بلکو میبینیم که کیکو از فر در میاره. تمام کیک از بالا تا پایین به رنگ سبز اسلایترینیه.بنظر کیک خوشمزه ای میاد. اونطرف داریم زاخاریاس رو میبینیم که گوی بلورین جادوییش رو گرفته و داره باهاش کار میکنه. اصلا حواسش به غذای سرخ کردش نیست که در شرف سوختنه. مث اینکه...آره نوتیفکیشن پیامش برای من اومده.نوشته موقع گزارش حرف اضافه نزن و گرنه بابام... اصلا زاخاریاس آشپز حرفه ای هستن.خودشن از من آگاه ترن. اصلا من کیم که توی این کارا دخالت کنم.

30 ثانیه مانده تا پایان.

فقط 30 ثانیه تا پایان زمان آشپزی مونده. تو این دقایق داریم میبینیم که دارن تمام شرکت کننده ها سر و ته غذاشونو هم میارن.پلاکس بلکو میبینیم که داره با زیبایی هر چه تمام تر عکس سوروسو روی کیک سبز و سیاهش میکشه. صد در صد مطمئنم این که این کیک بهترین غذای امروز میشه. ایوا از بالا پایین کردن دست میکشه و عوووووق. داره همه رو بالا میاره. مایع لزج و زرد حال بهم زنی درست شده که حتی کرکس هم نمیتونه اینو بخوره. اونطرف پلاکس بلک رو داریم که داره خامه های صورتی شکری روی کیک میزنه و به زیبایی هر چه تمام تر کیکو تزئین میکنه.اونطرف غذای زاخاریاس سوخته و داره گندی که زده رو جمع میکنه. اوه اوه چه دودی بلند شده. ولی دلم خنک شدا. یک، دو ، سه و تمام.

...

بینندگان عزیز،شرکت کننده ها غذا هاشونو آماده کردن و الان داورا حاضرن تا رد یا تاییدشون کنن.الکساندرا ایوانوا نفر اول جلو میاد.خورشت استفراغی با نعناشو جلو میاره و جلوی داورا میذاره.اول نوبت آقای کارشناسیانه:
-عزیزم،این بشقابی که جلوی من گذاشتی اصلا با فرهنگ ما بریتانیایی ها هم خوانی نداره گلم. پس با عشق. (صدای زنگ قرمز به گوش میرسد.)
-الکساندرای مامان اینه رفتارت با سیب زمینی هایی که بدون هیچ چشم داشتی انرژی عزیزای مامانو تامین میکنن؟باید استفراغشون کنی؟ (صدای زنگ قرمز)
-من چند بار گفتم این ولد مشنگا رو نیارید تو این مسابقه. بیا به جای اینکه به نواده سالازار اسلایترین احترام بزران میان استفراغ میزارن جلوش. (زنگ قرمز)

پلاکس بلکو میبینیم که با کیک قشنگش جلو میره و جلوی داورا میزاره.خجالتی یه گوشه میشینه و منتظر رای داورا میمونه.
-عزیز دلم،کیکت خیلی قشنگه گلم.باعث به وجد اومدن نرگس بابا شده.اینم رای سفید من تقدیم تو عزیزم.
-از سیب توی تزئین کیک استفاده کردی پلاکس مامان؟چی؟موز و انبه و ازگیل و هندونه هم استفاده کردی؟رای سفید من تقدیم تو پلاکس مامان.
-وایسا ببینم.گفتی دو رگه ای؟ برو نبینمت. زمان سالازار یکی دو رگه بود،سالازار هر دو رگشو زد.

پلاکس بلک ناراحت از آشپزخونه بیرون میره. واقعا این انصاف نیست. حالا زاخاریاس اسمیتو میبینیم که داره گارنیش خیار و سوسیس سوخاریش رو میاره جلو تا رای بدن. اصلا نباید این ایکبیری رای بیاره.
-این چیه برای من اوردی گل من؟ این گارنیش سیاه سوخته اصلا با فرهنگ بریتانیایی جور در نمیاد. اینا برای فرهنگ ناقص آلمانیه که چیزای سیاه میخورن. ما بریتانیایی ها سفید اصیلیم.با عشق. (قرمز.)
-این توهین به شعور تمام میوه هاست زاخاریاس مامان. چجوری دلت اومد خیار به این قشنگی رو بسوزونی؟ (قرمز.)

وایسید ببینم، ماروولو گانت داره چیکار میکنه؟رفته سراغ رای طلایی؟ نه! نه! این امکان نداره. این انصاف نیست. این انصاف نیست. این انصاف نیست. کجا دارید منو میبرید آقا؟پس آزادی بیان کجا رفته؟ نه......
(تماشاچیان برای اعتراض به رای از سالن از سالن بیرون میروند بجز مردی که در آن وسط میگوید:
-عشقش سوروس،عشقم سوروس.)

پایان



هرکسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کلاس اصول تغذیه و سلامت جادویی
پیام زده شده در: ۱۱:۰۸ شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۹

هافلپاف، محفل ققنوس

گابریل تیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۵ چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۸:۰۸:۰۲ دوشنبه ۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
از کتابخونه
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
هافلپاف
محفل ققنوس
پیام: 558
آفلاین
گابریل،پومانا،زاخاریاس و ایلین همه در حیاط مدرسه جمع شده بودن.دو روز دیگر مهلت امتحانات تموم میشد بنابراین برای اینکه بتونن در برد هافلی ها سهیم باشند باید زودتر مقاله ای درباره ی "تغذیه" می نوشتن!

-خب خب...حالا باید چیکار کنیم؟
-به نظرم ما اول باید بریم دستامونو بشوریم چون پر از میکروب هستش!
-خب بعدش چی؟
-من میخوام برم تو کتابخونه،ولی شماهارو نمی دونم!
-ایلین نظر تو چیه؟
-هوومم؟
-ممنون از نظرت!
-خب من رفتم!

گابریل بدون توجه به چهره های ماتم زده ی بچه ها راهشو کشید و به سمت کتابخونه حرکت کرد!

کتابخونه:

-خب همه چی اماده هستش:
قلم پر
دوتا کاغذ پوستی
جوهر
کتاب های تغذیه
و جای اروم و ساکتی مثل کتابخونه!

گابریل ادم ارومی بود و همیشه در وقت های فراقتش به کتابخونه میومد؛بیشتر اوقات کتاب میخوند ولی بعضی وقتا تو کتابخونه به استراحت می پرداخت.

-خب شروع میکنم...اول مقالم باید با مقدمه شروع شه...اره درسته تو این کتاب"تغذیه ی خوب" هم همینطوره!

تغذیه مهم ترین راه برای رسیدن به سلامتی و تناسب اندام است.اگر تغذیه ی شما سالم نباشد خب قطعا در اینده با مشکلاتی روبه رو خواهید شد،چه از نظر شغلی و چه از نظر تشکیل خانواده.
اگر شما یک جانورنما هستین و میخواهید برای وزارتخونه جاسوسی کنید،باید حداقل 55 کیلو و حداکثر 70 کیلو باشید،در غیر این صورت شما در وزارت خونه کاری پیدا نمی کنید!

-وا؟

در تشکیل خانواده هم همینطور! اگر شما جادوگری پرخور باشید،پس کی میتونید به ماموریتهای جبهتون برید؟شما همش داری غذا می خورید و اصلا یک دقیقه هم تحمل دوری از یخچال ماگلیتون رو هم ندارید! اگر هم ساحره ای پرخور باشید اخرش مجبور میشوید با یک ماگل خنگ ازواج کنید و از اونجاست که که دعواهای خانوادگیتون شروع میشه و از خانواده و خونه طرد میشید!

-چه عجیب!

اما حالا من میخواهم به عنوان یک دوست خوب به شما بگم که ضدحال زدنام تموم شد!

-چه خوب! حالا باید از اینجا به بعد هرچی خودم یاد گرفتم رو بنویسم وگرنه پرفسور خلی سریع با مراجعه به کتابخونه می فهمه و اونوقت کلاهم میره تو کلاه پرفسور!

خب ما وقتی اسم کلمه ی تغذیه رو میشنویم درجا یک سوال به ذهنمون خطور میکنه! اونم اینه:

تغذیه یعنی چی؟
خب جوابش بسیار ساده هستش. تغذیه یعنی خورد و خوراکتون سالم و مقوی باشه!
(اخه این سواله؟)

و سوال بعدی اینه که چطور تغذیه ای سالم داشته باشیم؟
ما حتما نباید دارای خورد و خوراکی سخت باشیم که بسیار برای همه دشوار است! فقط باید یکم از نظرات و خواسته های شکم عزیزتون بگذرید. همین!
منظور از خورد و خوراک خوب هم اینه که همش هی شکلات تو دهنتون نریزید،شیرینی نخورید،تو جشن اول واخر سال اینقدر مثل رون پرخور نباشید!
همین و تمام!

نکته ی بعدی هم اینه که همیشه میوه و پروتئین لازم برای بدنتون فراهم کنید! و هر روز ارزو کنید که کسی مثل پرفسور مروپ گانت بیاد بهتون میوه های بهشتی بده. فرقی هم نداره چه سفید باشید چه سیاه! پرفسور همه رو به چشم فرزنداش میبینه!

(البته ایشون پیک نیستش ها! )

پایان.


only Hufflepuff
تصویر کوچک شده


پاسخ به: کلاس اصول تغذیه و سلامت جادویی
پیام زده شده در: ۱۳:۴۰ جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۲:۴۶:۵۴
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
ناظر انجمن
کاربران عضو
اسلیترین
ایفای نقش
مرگخوار
گردانندگان سایت
پیام: 461
آفلاین
امتحان کلاس اصول تغذیه و سلامت جادویی!


رولی با محوریت "تغذیه" بنویسین که توش چارچوب شخصیت ها رعایت و به جزئیات توجه بشه. داشتن شروع و پایان خوب و واضح هم توی این رول برام خیلی مهمه.

از حالا تا ساعت 23:59:59 دوشنبه 31 شهریور برای ارسال پاسخ امتحان فرصت دارین. پاسخ هاتونو توی همین تاپیک ارسال کنید.

مثل آلبالو در امتحان مربا شدن، سر بلند باشین!




پاسخ به: کلاس اصول تغذیه و سلامت جادویی
پیام زده شده در: ۶:۱۴ جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۲:۴۶:۵۴
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
ناظر انجمن
کاربران عضو
اسلیترین
ایفای نقش
مرگخوار
گردانندگان سایت
پیام: 461
آفلاین
امتیازات جلسه سوم سر آشپز های مامان!



کروینوس گانت:

پدربزرگ مامان! شاید باورتون نشه ولی پدر ماروولو مامان پسرتونه نه دخترتون! می دونم خیلی سخته یه دفعه متوجه بشین این همه سال فرزندتون پسر بوده و خبر نداشتین ولی سعی کنین با این حقیقت کنار بیاین.

نقل قول:
باز که پای چشمات سیاه شده!!دوباره گریه کردی؟اینجوری نمیشه،باید یکی رو برای خودت پیدا کنی که همدمت باشه و تورو از تنهایی در بیاره.(کروینوس چشم خیره ای به او میرود

بیشتر شکلک هایی که استفاده کرده بودین در جای درستی قرار نداشتن. یا با مفهوم بی ارتباط بودن و یا در پایان توضیحات قرار گرفته بودن در حالی که اصولا شکلک ها بهتره در انتهای دیالوگ ها قرار بگیرن. شکلک: برای نشون دادن حیرت زیاد استفاده میشه. در حالی که شما برای نشون دادن "چشم غره" به کار گرفتینش. همچنین جمله ای که بعدش این شکلکو قرار دادین یک توضیح هست نه یک دیالوگ. برای یادگیری کاربرد شکلک ها باید پست های بیشتری بخونین.

نقل قول:
-(کروینوش حالت چهره اش را خوب میکند )اهااااااا راستی.یه غدای خیلی خوشمزه برات در نظر دارم.
بهتره تو بری یکمی استراحت کنی تا من غدا رو برات آماده کنم.(میرود به سمت آشپز خانه )
با چوب دستیش به جایی اشاره میکند و مقداری ادویه و فلفل قرمز و نمک درهوا به پرواز در می آیند و در ظرفی ریخته میشوند و سپس با هم مخلوط میشوند و در مقداری آب حل میشوند.

بهتره توضیحات رو داخل پرانتز ننویسین مخصوصا به این شکل. باعث از بین رفتن تمرکز خواننده میشه چون وسط فکر کردن به یک جمله خیلی بی مقدمه یه جمله دیگه ای وارد ذهنش می شه که این اتفاق جالبی نیست.

بعد از پایان دیالوگ هامون با دوتا اینتر اونارو از توضیحات زیرشون جدا می کنیم. به این شکل:

-اهااااااا راستی...یه غدای خیلی خوشمزه برات در نظر دارم. بهتره تو بری یکمی استراحت کنی تا من غذا رو برات آماده کنم.

با چوب دستیش به جایی اشاره میکند و مقداری ادویه و فلفل قرمز و نمک درهوا به پرواز در می آیند و در ظرفی ریخته میشوند و سپس با هم مخلوط میشوند و در مقداری آب حل میشوند.


یه سری افعالم توی پستتون دارین که مثل مثال بالا پشت هم تکرار می شن. بهتره اینجور موقع ها حذف فعل انجام بدین. یعنی فقط آخرین فعل از افعال تکراری رو بنویسین و بقیه شونو حذف کنین.

پستتون هم خیلی یهویی شروع شد و هم خیلی یهویی تموم شد. هم شروع و هم پایان خیلی جای کار داشت.

امتیاز: 10


مافلدا:

تکلیف این جلسه این بود که برای شخصیت ماروولو گانت غذا درست کنین در حالی که شما اینکار رو انجام نداده بودین. نکته بعدی شروع و پایان پستتون هست که سرعت زیادی داشت و همین سرعت زیاد مانع خلاقیت بیشترش می شد.

علت اینتر هاتونو وسط یه دیالوگ یا توصیف، بدون اینکه حتی جمله تموم شده باشه اصلا متوجه نمی شم. این اینترهای زیاد مانع تمرکز خواننده میشه چون برای یه لحظه کوتاه هم که شده وادارش می کنه دنبال ادامه جمله بگرده.

پست های بیشتری بخونین تا با شخصیت ها آشنا بشین. همچنین بیشتر هم بنویسین و نقد بخواین. به راهنمایی های داخل نقد هاتون هم بیشتر توجه کنین تا کم کم بتونین بهتر بنویسین.

امتیاز: 5


پومانا اسپراوت:

پست خوبی بود. شروع و پایانشم قابل قبول بود. ولی می شد بیشتر شاخ و برگ داد و مثلا غذا رو برای ماروولو برد و درباره واکنشش نوشت.

نقل قول:
با اینکه می دانست بزودی یک صفر بزرگ خواهد گرفت یا شاید هم شاهد مریضی ماروولو بود.

چون در زمان آینده قراره این اتفاق ها بیفته پس بهتره مثل جمله قبل "شاهد مریضی ماروولو خواهد بود" بشه.

با استفاده از شکلک ها پستات می تونه خیلی بامزه تر بشه.

همینطوری به پیشرفت ادامه بده.

امتیاز: 16 + ( 1 امتیاز به منظور پیشرفت نسبت به جلسات قبل.)


زاخاریاس اسمیت:

دوباره برگشتیم به نقد جلسات قبل و نوشتی لحضه؟! لحظه درسته.

نقل قول:
اشک زاخاریاس به شکل خنده داری سرازیر شد و روی کتاب آشپزی میریخت.

زمان افعالت توی این جمله با هم نمی خونه. روی کتاب آشپزی ریخت. به نظرم اینجا به اون" به شکل خنده داری" هم اشاره نمی کردی بهتر بود. طنزش رو کمی مستقیم کرده که این مستقیم بودن از تاثیرش کم می کنه.

توی بخش پایانی بهتر بود قبل اون نقل قول یه توضیح کوچیکی می دادی که مثلا روز بعد تیتر صفحه اول روزنامه پیام امروز این مطلب بوده که نقل قولت یهویی و بی مقدمه نباشه.

خلاقانه بود. شروع و پایان و روند پستت خوب بود. واکنش ماروولو هم که مروپ رو فرستاد از غذا بخوره بامزه بود.

امتیاز: 18


گابریل تیت:

نقل قول:
صبح زود بود و گابریل توی خواب فهمیده بود که باید چیکار کنه!فقط امیدوار بود که اون اتفاقی که ازش می ترسید نیوفته!

-فهمیدمممم!

توضیح بالا مربوط به گابریله، دیالوگ پایین هم متعلق به گابریله، پس دیگه نیازی به گذاشتن فاصله بین توضیح و دیالوگ نیست. فاصله مال زمانی هست که توضیح متعلق به شخصیت دیگه ای باشه و دیالوگ هم متعلق به شخصیت دیگه ای.

نقل قول:
اون سه بار طول دیوار اتاق رو راه رفت و ارزو میکرد که جای پیدا کنه که بتونه توش برای گانت غذا بپزه!

زمان افعالت توی این جملات با هم نمی خونه. بهتر بود بجای "آرزو می کرد" می نوشتی "آرزو کرد".

موقع نوشتن همیشه باید روی راه های مختلف پیش بردن داستان فکر کنیم و بهترین و سوژه ساز ترین راه رو انتخاب کنیم. سوال اینجاست آیا رفتن گابریل به اتاق ضروریات و به دست آوردن حاضر و آماده مواد غذایی و آشپز و... سوژه ساز تره و بیشتر میشه بهش شاخ و برگ داد یا اینکه گابریل خودش مجبور بشه از صفر تا صد مواد غذاییشو پیدا کنه و تلاش کنه خودش بپزدشون؟ قطعا راه دوم سوژه ساز تر و خلاقانه تر خواهد بود.

برای تشخیص بهترین راه ادامه دادن یه سوژه به تجربه بیشتری نیاز داری و این تجربه بیشتر با خوندن پست های نویسنده های خوب و نقد گرفتن بیشتر به دست میاد.

امتیاز: 14


آیرین دنهولم:

متاسفانه پیشرفت چندانی توی پست این جلسه در مقایسه با پست جلسه قبلتون نمی بینم. هنوز جملاتتون بدون علائم نگارشی تموم میشن...از شکلک ها در انتهای توضیحات استفاده می کنین...یه سری از دیالوگاتونم علامت دیالوگ (-) ندارن و یا انقدر علامت های مختلف بجای علامت دیالوگ قرار دادین که کاملا تشخیصشونو سخت کرده و خیلی بخش های پستتون به دلیل همین رعایت نکردن نکات نگارشی کاملا مبهم مونده.

تعم اشتباهه...شکل صحیح نوشتنش طعم هست. طاقط هم شکل صحیح نوشتنش طاقت هست. اشکالات تایپی و املایی پستتون زیاده. تکرار مداوم این اشکالات تمرکز خواننده رو از بین میبره و ارتباطش رو با پستتون قطع می کنه.

نقل قول:
تو باید اشپزخصوصی من باشید

باشی! ضمیر جمله باید با فعلش همخونی داشته باشه.

شروع و پایان پست خیلی مبهم بود. خیلی بیشتر باید چارچوب شخصیت هارو بشناسین و روشون کار کنین. به نکاتی هم که بهتون گفته میشه بیشتر توجه کنید.

امتیاز: 10


پلاکس بلک:

نقل قول:
در هر گوشه اتاق یک نفر ولو شده و مشغول انجام تکالیف سخت بسیار ارزشمند پرفسور اسنیپ بود.
در چنین حالت خسته کننده ای ناگهان در باز شد و بانو مروپ به وسط تالار پرتاپ گشت.

برای انتهای توصیفات احتیاجی به زدن شکلک ها نیست. بهتره از شکلک ها در انتهای دیالوگ ها استفاده کنید.

نقل قول:
-مانامی و ماریوس دستشویی، مگان و مافلدا خوابگاه، کروینوس و بلاتریکس هم تالار! زود باشید جایی که گفتم رو گردگیری کنید و برق بندازید.

یکمی بهتره حواستون بیشتر به چارچوب شخصیتاتون باشه. بلاتریکس ساحره قدرتمندی هست. کمی بعیده که مثلا گابریل بتونه با این لحن بهش دستور بده.

نقل قول:
- لوبیا قرمز نداشتن میشیم پلا! ولی لوبیا های برتی بات با تمام مزه ها تو قفسه بودن میشه.
با خودش زمزمه کرد:
- لوبیا های برتی بات؟ تازه فقط قرمز هم نیستن... همه رنگ ها هست... آشم خوشگل تر میشه
به سمت قفسه و بعد کابینت رفت...

بعد از دیالوگ اگر قرار بود توضیحی بیاد باید توضیح از دیالوگ بالاش با دوتا اینتر جدا بشه. به این شکل:

- لوبیا قرمز نداشتن میشیم پلا! ولی لوبیا های برتی بات با تمام مزه ها تو قفسه بودن میشه.

با خودش زمزمه کرد:
- لوبیا های برتی بات؟ تازه فقط قرمز هم نیستن... همه رنگ ها هست... آشم خوشگل تر میشه

به سمت قفسه و بعد کابینت رفت...


چند جا مثل همین مثال هم دیدم که علائم نگارشیتونو جا انداخته بودین. سعی کنین قبل ارسال پست یکی دو بار دیگه بخونیدش که اگر علائمی جا مونده بود قرارشون بدین. وجود این علائم به ظاهر ساده خیلی مهمن چون لحن خوانش صحیح یک متن رو به خواننده منتقل می کنند. وجود شکلک هم دلیلی بر نذاشتن علائم جملات نیست.

خیلی خوبه که توی انتخاب غذا به شخصیت ماروولو هم توجه کردی. این توجه به جزئیات خیلی به کیفیت پست کمک می کنه. پایانش خوب بود ولی می تونست بهترم باشه.

امتیاز: 16


سوروس اسنیپ:

پست قشنگی بود. هرچند می شد بیشتر توضیح بدی که سوروس چیا توی غذاش ریخته و چطوری آماده ش کرده که باعث چنین اتفاقاتی شده. پستت با شکلک هم می تونست خیلی بامزه تر بشه.

امتیاز: 17 + (1 امتیاز به منظور پیشرفت نسبت به جلسه قبل.)


نیوت اسکمندر:

متاسفانه جمله سازیتون به قدری اشکال داره که هر جمله رو نیازه چند بار بخونم تا مفهومش رو متوجه بشم.

نقل قول:
بعد از تبعید یک روزه اون نیوت تصمیم گرفت رستورانی با نام "کیف اسرارآمیز"بزنه

بعد از تبعید یک روزه (اش) تصمیم گرفت رستورانی با نام "کیف اسرارآمیز"بزنه.

نقل قول:
-خب دوستان ممنون اینکه دعوت منو پذیرفتید.

-خب دوستان ممنون (از) اینکه دعوت منو پذیرفتید.

نقل قول:
-گمونم ، یروزی شناسم بخواد بسته شده خب.

"بخواد" برای آینده استفاده میشه...بسته شده گذشته هست. زمان جمله تون کاملا مشکل داره و نمیخونه با هم.

نقل قول:
داشت همینطور نگاه میکرد و کلمه بعدش رو میخواست بگه صدایی اومد.

داشت همینطور نگاه میکرد و کلمه بعدش رو میخواست بگه (که) صدایی اومد.

نقل قول:
نیوت شروع کرد آشپزی کردند

نیوت مفرده، چطوری فعلشو جمع میارین؟

نقل قول:
برنج رو آب کرد

برنج رو دقیقا چطوری آب می کنن؟!


توصیفاتتون منو با سبک جدید و بی سابقه ای از نوشتن آشنا کرد!

نقل قول:
یواش و‌ زیر لب.

نقل قول:
لرد که یاد غذاهای گذشته افتاد بدون معطلی.

نقل قول:
و با فریاد بیشتر تو رستوران.


اشکالات تایپی، جملات ناقص، کمبود علائم نگارشی و... همه و همه باعث میشن خواننده نتونه تمرکز کنه و در نتیجه توی همون ساختار ظاهری پستتون غرق بشه و اصلا کارش به فکر کردن به محتوای پستتون نرسه! ضمن اینکه توی محتوا هم خیلی از بخش های پستتون هیچ هدف خاصی رو دنبال نمی کنن.

امتیاز: 12


گلرت و لاوندر عزیز:

همونطور که جلسات قبل هم پست های قبل یا بعد از زمان قانونی رو نپذیرفتم متاسفانه نمیتونم پست های شماهارو هم بپذیرم ولی اگر دوست داشته باشین می تونین بهم پیام شخصی بدین تا نظرمو راجع بهشون بگم. موفق باشین.


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۸ ۶:۲۱:۲۷
ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۸ ۶:۲۴:۳۰



پاسخ به: کلاس اصول تغذبیه و سلامت جادویی
پیام زده شده در: ۱۵:۴۷ شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۹

گریفیندور

گلرت گریندل‌والد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۹ پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۲:۱۹ پنجشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۹
از از عقلت استفاده کن، لعنتی!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 8
آفلاین
تکلیف جلسه سوم
کلاس اصول تغذیه و سلامت جادویی

با تدریس: پروفسور مروپ گانت



همیشه مرلین در حال فکر بود . همیشه قبل از هر کاری فکر میکرد و سعی در بزرگ نشان دادن خودش داشت . ولی یک مشکل موجود داشت.

تکالیف پروفسور گانت گلرت از هر دیدی که به قضیه نگاه می کرد تکلیف پروفسور گانت را مزخرف میدید.
آخر چطور یکی از جادوگر سیاه تاریخ باید آشپزی می کرد . آخر آن هم برای پروفسور بی ریخت که هی دم از زمان سالازار می کرد .

گلرت بعد از مدتی فکر تصمیم گرفت چنان آشی برای پروفسور گانت درست کند که نیم وجبش چربی سالازار باشد .
تا با یک تیر دو نشان بزند.هم انتقام را از گانت ها بگیرد و هم اعتراض خودش را به همچین مدیریتی نشان دهد .

پس تصمیم گرفت در روزی که خانواده ی ریدل ها در خانه نیستند از آشپز خانه استفاده کند .

فردا

بعد از مطمعن شدن از رفت اعضای خانواده و مرگخوار ها با استفاده از جادوی خودش در جادو های سیاه تمام دفاعیات مروپ را دفع کرد و وارد آشپز خانه شد .

با کتاب جدیدی که درباره ی جادو های سیه تهیه کرده بود شروع کرد به اشپزی.

موقع اشپزی

کتاب آشپزی را از کلایش در می آورد و شروع به خواندن میکند .
نقل قول:
اش پز گرامی : مواد لازم سه عدد عن تسترال، ۲ عدد میوه های گندیده ی مروپ ، کالباس های گندیده فنر گری بک ، ات و اشغال دم خانه ی ریدل ها ، و هر اتا اشغالی که دم دستت اومد بریز .


سپس شروع به تهیه کردن مواد اولیه کرد و بعد از آماده کردن آنها شروع به خواندن بقیه دستور عمل کرد .

نقل قول:
مداد لازم یه مقدار زهر ما را در کاسه بریزید و سپس عن تسترال به آن اضافه کنید مقداری آن را هم بزنید تا حل شود سپس از میوه گندیده ی مروپ به آن اضافه کنید . بگذارید مقداری بماند و سپس بقیه ات و اشغال ها را به آن اضافه کنید . و بگذارید در تا سر بیاید و سپس به آن کس بدهید .


سپس مشغول آماده کردن عن تسترال و بقیه مواد را اضافه کرد و وقتی آماده شد از خانه ی ریدل به هاگوارز رفت و آن را در دفتر ماروولو گذاشت تا کلک آن را بکند



پاسخ به: کلاس اصول تغذیه و سلامت جادویی
پیام زده شده در: ۱۲:۰۲ شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۹

لاوندر براون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۸ دوشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۸:۲۴:۵۴ سه شنبه ۱۲ دی ۱۴۰۲
از عشق من دور شو!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 263
آفلاین
سلام پروفسور!
امیدوارم عذرم رو به خاطر دیر اومدن بپذرین، چون اسباب کشی داشتیم و مودم قطع بود.همین الان روی سرامیک ها نشسته ام و مودم بغل دستمه و لپ تاپ روی پام و مامانم بالای سرم داره تهدیدم میکنه که لپ تاپم توقیف میشه! ببخشید دیگه. برای اینکه عذرم رو بپذیرید، به پستم هم حال و هوای اسباب کشی دادم.
*******************

-مامااااان؟
-ها؟
-پیش بند من کو؟
-میخوای چیکار؟
-تکلیف انجام بدم. غذا درست کنم.
-واااع! موقع ما هاگوارتز شونصد متر کاغذ پوستی تکلیف میداد!
-مامان! حالا اون پیشبند سبزه کجاست؟
-جمعش کردم! همین الان با شومینه فرستادمش خونه جدید!

لاوندر با مشت روی میز کوبید.
-تف تو این زندگی نکبتی!

چاره ای نبود؛ کتاب آشپزی باستانی مادرش را باز کرد. بلند بلند فکر کرد:
-غذای ماروولو پسند...غذای ماروولو پسند....پیداش کردم!

دستور را خواند:

نقل قول:
غذای بابای سختگیر پسند.
طبخ این غذا کماکان دشوار، و خوراندن آن به بابای سختگیر بسیار دشوار است. ابتدا، جعفری های خرد شده را داخل قابلمه بریزید.


لاوندر چوبدستی اش را رو به روی جعفری ها گرفت.
-وردش چی بود؟ بیخیال! اینم یه ورد مشابه: سکتوم سمپرا!

جعفری ها به چهار شقه ی نامساوی تقسیم شدند. لاوندر چوبدستی اش را غلاف کرد:
-همین قدر کافیه!

صدای مامانش به وش رسید:
-ما داریم میریم هااا!
-میام الان!

نقل قول:
مرحله ی دوم: مقداری آب داخل قابلمه بریزید.

-آگوامنتی!

"فـــــــــــــش!" کل آشپزخانه را سیل برد! لاوندر، خیس آب، دوباره مقابل میز ایستاد و کتاب به گند کشیده شده ی آشپزی را خواند.

نقل قول:
مرحله ی سوم: آروغ وزغ را اضافه میکنیم. آروغ وزغ باعث میشودکه پدر سختگیر بعد از غذا به آروغ زدن نیفتد.

لاوندر به اطراف نگاه کرد. گوشه ای از آشپزخانه به برکه ای بدل شده و وزغ های بی خانمان در آن سکونت گزیده بودند. یکی از آنها را با پارچه ی سفیدی برداشت. طبق دستور عمل کرد:

نقل قول:
سه فشار در غبغب، چهار فشار در شکم، یک کشش سراسری، دهان وزغ را مقابل ظرف نگه دارید.

وزغ آروغ بزرگی زد. مایع سبز درون قابلمه متلاطم شد. لاوندر وزغ را روی زمین پرتاب کرد. خم شد، خم تر، خیلی خم تر، و صاف وسط گودال آب بالا آورد. صدای مامانش این وسط روی اعصابش پیاده روی میکرد.
-لاوندر ما رفتیم!

لاوندر به ست میز برگشت. چوبدستش را درآورد و آشپزخانه را مثل روز اول تمیز کرد.

نقل قول:
مرحله ی چهارم: شش دقیقه و هفت ثانیه بالای قابلمه بایستید و غر بزنید. اینکار از غر زدن بابای سختگیرجلو گیری میکند.

چه مرحله ی دلچسبی! لاوندر واقعا در این کار مهارت داشت.
-به دنیا که میای، میگن: وای تو یه جادوگری! تو یه ساحره ای! تو خاصی! تو اصیل زاده ای! بعدش میفرستنت هاگوارتز، اونجا شکست عشقی میخوری، بعد برمیگردی، باید یه تکلیف مزخرف انجام بدی. برای بابای استادت غذا درست کنی! اونم برای چه جور بابایی؟ یه بابای سختگیر رو اعصابِ اعصاب خرد کن، که دم به دقیقه غر میزنه و از هر چیزی ایراد میگیره. اینم زندگیه؟ اینم درس خوندنه؟ مامانم هم که هی غر میزنه.غر غر غر غر غر! هرماینی رو ببینین نصف من هم تلاش نمیکنه! ولی همه ازش تعریف میکنن. این انصافه؟ تف به قبر روزگار! هعی!

شش دقیقه و هفت ثانیه به پایان رسیده بود.

نقل قول:
مرحله آخر: ورد زیر را روی قابلمه بخوانید. این ورد تاثیر غذا را کامل میکند. توجه: یک نفس بخوانید.
ورد مربوطه: تانتانتانتانتانتانبلیلتهسالقنبذیسنترنتسیذبضثقحلتحختپن ندنتلسقپلت اهعبامقعفلقثخل خاثقشباسلق بابای سختگیر غر نزند و عین آدم غذایش را بخورد نسلتپهیالشثلاب سالعهالیتل ناهپلبیا منتبیالقپثج مسلعیالثف
نوش جان!


لاوندر نفس عمیقی کشید. خیلی عمیق، عمیق تر از تصور. و شروع کرد:
- تانتانتانتانتانتانبلیلتهسالقنبذیسنترنتسیذبضثقحلتحختپن ندنتلسقپلت اهعبامقعفلقثخل خاثقشباسلق بابای سختگیر غر نزند و عین آدم غذایش را بخورد نسلتپهیالشثلاب سالعهالیتل ناهپلبیا منتبیالقپثج مسلعیالثف .

غذا کم کم طلایی میشد. ورد که به پایان رسید، لاوندر گفت:
-هوف!

و رنگ طلایی غذا از بین رفت. لاوندر کفری شد. مادرش داد زد:
-اصلا برو بمیر! ما که رفتیم لاو!
-نه وایستین! اومدم!

دوباره.
- تانتانتانتانتانتانبلیلتهسالقنبذیسنترنتسیذبضثقحلتحختپن ندنتلسقپلت اهعبامقعفلقثخل خاثقشباسلق بابای سختگیر غر نزند و عین آدم غذایش را بخورد نسلتپهیالشثلاب سالعهالیتل ناهپلبیا منتبیالقپثج مسلعیالثف!

موفق شد! قابلمه ی حاوی سوپ طلایی رنگ را برداشت و دنبال مادرش راه افتاد.

ماوولو و یک عالمه غذا

ماروولو گانت به غذای لاوندر نگاه کرد.
-این چی چیه دیگه؟
-این؟ غذای بابای خوب و مهربون پسند!
-آره جون خودت!

ماروولو با سگرمه های درهم رفته کمی از غذا چشید. یکدفعه ابروهایش بالا رفت؛ بلند بلند خندید و پیژامه ی راه راهش موج برداشت:
-خیلی خوش مزه ست!

لاوندر لبخند مرموزی به لب داشت. پروفسور مروپ به لاوندر نگاه کرد. چه استعداد بی نظیری!


تصویر کوچک شده

دختری تنها در میان باد و طوفان...

آیا او را رهایی خواهد بود از این شب غربت؟

یا مامانش دوباره او را به خانه راه خواهد داد؟

او در کوچه ی سرد قدم برمیدارد ومی اندیشد:

آیا ریختن آبلیمو در قهوه ی مادر کار درستیست؟


پاسخ به: کلاس اصول تغذیه و سلامت جادویی
پیام زده شده در: ۲۰:۵۹ جمعه ۲۱ شهریور ۱۳۹۹

نیوت اسکمندر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۲ یکشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۷ یکشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۹
از رنجی خسته ام که از آن من نیست !
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 127
آفلاین
هوا سرد بود.نیوت با نفس هاش دست هاشو گرم میکرد .بعد از تبعید یک روزه اون نیوت تصمیم گرفت رستورانی با نام "کیف اسرارآمیز"بزنه رستورانشو شبیه کیف درست کرده بود وقتی واردش می‌شدی خیلی بزرگ بود .هرکس وارد میشد کیف درش باز میشد و بعد قفل میشد.روزی ماروولو گانت لرد ولدمورت نامه ی دعوتی دریافت کرده بودند و داشتند به رستوران میرفتند.

-ما می‌ترسیم تو غذاهاش تف ببینیم! از آن قضیه به بعد هرشب خواب یک تف را میبینیم که دارد به ما کروشیو میزند.
-فک میکنم تغییر کرده باشه . اصلا اگه دوباره تف کنه کرایه ماشینشو دوبرابر میگیرم.
-باشد داخل شوید.

همه کسایی که تف مالی شده بودند اونجا بودند.و نیوت گیتار بدست روی صندلی نشسته بود و داشت سخنرانی میکرد.
-خب دوستان ممنون اینکه دعوت منو پذیرفتید.میخوام براتون یک شعر بخونم که قبل از تبعید سورویودم و تقدیم شما میکنم.

و حس گرفت و شروع کرد خواندن.
-گمونم ، یروزی شناسم بخواد بسته شده خب.
میدونم،....

نیوت شعر رو خوند و همه براش کف زدند.

-ممنونم ممنونم! نیازی نیس فقط برای یک عذر خواهی کوچیک بود .خب این قرار بود شوخی بشه ولی شوخی شوخی جدی شد بگذریم. خب اینجا یکی از مدیرا نشسته و ازتون می‌خوام به صدای نازنین زاخاریاس اسمیتِ صدا خرچنگی گوش بدید تا من غذاتونو آماده کنم.

در حال رفتن بود که یکدفعه برگشت و ادامه داد.
-در ضمن تفی در کار نیست .

و چشمکی زد و رفت.

-این را که گفت بیشتر نرسیدیم با آن چشمکش.

آشپزخانه

همه در حال درست کردن غذا بودند برای بقیه ولی نیوت رفت و برای ماروولو میخواست خودش غذا درست کنه و برای همین رفت سراغ سبزیجات.یکی از همکاراش به نام تیت گوشزدی کرد.
-فک نکنم سبزیجات دوست داشته باشه.
-بابا این انسولینوس داره میبینی شانس نداریم میفته رو دستمون.
-هرجور صلاحه.
-خب تیت! کله قورباغه شرقی رو آب مغزشو بگیر بریز رو گوشت گوسفند خام تا بقیه رو آماده کنم.

نیوت رفت و فلفل دریای رو برداشت و ریز کرد .نگاهی به دستورالعمل کرد.
-خب ....
آب مغز قورباغه شرقی، فلفل دریای، گوشت گوسفند تک شاخ، سیر، آب لیمو،به اندازه افراد برنج دم کنید. برای تزیین از لوبیا و زرشک های رنگی استفاده کنید.

نیوت شروع کرد آشپزی کردند برنج رو آب کرد و گوشتو گوسفند تک شاخ رو گذاشت کنار برنج ها در ظرف غذا و سمت راست برنجو با زرشک های رنگی و سمت چپ با لوبیا تزیین کرد و سبزیجات زیادی در کنارش گذاشت که برای بیماران انسولینیوس خوب بود رو داد به گارسون که ببره خودشم از پشت پنجره نگاه میکرد که عکس العمل ماروولو چیه. و اما آنوره پنجره.

-چیییی؟ این توهین به ماست که. چرا ماروولو انقد غذا تزیین شده بعد ما حقیرانه؟
-بخور پسر جان!

و نگاهی به غذاش کرد.
-اینکه نصفش سبزیجاته ؟

داشت همینطور نگاه میکرد و کلمه بعدش رو میخواست بگه صدایی اومد.

-پدرِ مامان؟ من به نیوت گفتم ؟

یواش و‌ زیر لب.
-چرا می‌خواهیم یک بار راحت باشیم نمیشه؟
-پدرِ مامان چیزی گفتی؟ از غذاهای مامان میخوای؟

لرد که یاد غذاهای گذشته افتاد بدون معطلی.
-نه نه پدربزرگ بخور همین مقوی است ماهم میخوریم.
-مثل اینکه باید خورد.
-آفرین پدرِ مامان.

بعد از خوردن غذا نیوت سراغ مهمان ها رفت. و دوباره سخنرانی کرد.
-خب امیدوارم خوشتون اومده باشه.

ماروولو با صدای بلند گفت.
-بخاطر آهنگی که خواندی و این مهمانی ، کاری بهت نداریم.

و با فریاد بیشتر تو رستوران.
-خانه ریدل کسی نیس حرکت کنیم؟
-پدرِ خودمان هم جا نمیشویم؟
....

پایان


چه قلب ها که شکسته نشد از زبان های بریده !
و چه حرف ها زده نشد از ذهن های پریده!
و چه چشم ها که پر از کشتی های در اشک بود .
و چه دل ها گرفته نشد از کشتی های غرق شده.


تصویر کوچک شده
[img تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.