- عنکبوت قلابی!در حد ما نبودی!
به زودی تو میبازی.ای لرد عنکبوتی!
این صدای ملت عنکبوتی بود که به منظور تضعیف روحیه ی همایونی ارباب بالا گرفته بود.لرد که از این وضعیت به تنگ آمده بود،با اینکه فشار زیادی از خوردن گردو ها همزمان با تحمل آن وزن ثقیل فیل قلکی به او می آمد عرق ریزان از آن بالا بر سر مرگخواران فریاد کشید:
دارند روحیه همایونیمان را خدشه دار میکنند.مرگخوارانم.بخوریدشان!
و اینگونه شد که غیرت مرگخواران گل کرد و چنان کری خواندند که هم خودشان منفجر شدند هم ملت عنکبوتی!
- امشب میشه نجینی،از گوشت عنکبوت سیر
ای عنکبوت بدبخت!یا بباز و یا بمیر!
لرد تحت فشار شدیدی بود،فکر میکرد وضعیت از این بدتر نمیتواند بشود اما سخت در اشتباه بود.ناگهان وزن سنگینی او را به پایین کشید و این بهانه ای شد که لحظه ای از زیر باران سنگین گردو ها جا خالی بدهد.
- عه وا گردوهات ریخت پایین!چرا اینطوری میکنی پسرم باید بنیه داشته باشی که...
-مادر...کمک...این قلک ناگهان سنگین شده است!توطئه ای در کار است!...اعععع...الان از دستمان می افتد...
و با یک اشاره ماجرا را به بلاتریکس فهماند.اما تا بلاتریکس آمد به خود بجنبد و اعتراض کند.سوت پایان بازی توسط داور عنکبوت ها خورده شد.و همه با چهره ی (
) به لرد عنکبوتی و قلکی خیره شدند که پایین افتاده بود..
- وقت تمام شد!برنده...عنکبوت!
صدای اعتراض مرگخواران بلند شد و غلغله ای سالن را در بر گرفت.مرگخواران درحالی که جامه ها میدریدند و نعره ها میزدند و با انگشت شصت زیر گردنشان علامت قتل را میکشیدند گفتند:
ما اعتراض داریم!تقلب شده!توطئه شده!ما نتیجه مبارزه رو قبول نداریم!
داور عنکبوت: چی شده؟همه چیز که خوب پیش رفت چرا جر میزنید؟
بلاتریکس:ما جر میزنیم؟شما تقلب کردید...اصلا ارباب خودتون بگید!
لرد که تازه از روی بند پایین آمده بود درحالی که چند مرگخوار عرق جبین هایش را پاک میکردند با عصبانیت غیر قابل وصفی گفت:
قلک در لحظات آخر سنگین شد ونتوانستیم نگهش داریم!اگر تقلب کرده باشید امشب با همه ی شما کباب چنجه عنکبوتی درست میکنیم و همنوع خواری میکنیم!آنهم با همه ی دهان های عنکبوتیمان!
اما هرچه عنکبوت ها اصرار میکردند که به مرلین به مورگانا،کار ما نبود به خرج لرد نرفت که نرفت.
در همین هنگام الکسیا که کنار بقیه شاهد ماجرا بود،خواست تا دستی بر سر
فوبی بکشد که دستش تنها پارچه ی معمولی لباسش را لمس کرد.
- فوبی!کجا قایم شدی؟
اما هرچه لباس هایش را گشت خبری از فوبی نبود.
- فوبی گم شدههههههه!
در آن شرایط هیچکس اهمیتی به فریاد های الکسیا نمیداد.اما الکسیا میدانست که هرگاه فوبی گم میشود یک دردسر ایجاد میشود...