_البته مری جان،درسته که شما توی محفل رتبه ی بالایی دارید ولی دراینجا کس دیگه ای هم هست که می درخشه عزیزم.
مری با عصبانیت چشم غره ای به انیتا رفت و گفت :نه اشتباه می کنی ،من؟من اصلا توی محفل رتبه ی خاصی ندارم.من فقط اومدم که برادر زاده ی عزیزم رو ببینم.هی خدمتکار به چه جراتی اومدی نزدیک من؟
لرد با ناراحتی به مری نگاه کرد که با خونسردی جلوی انیتا اورا تحقیر کرده بود سپس با عصبانیت نجینی را دور کمرش صاف کرد و از اتاق خارج شد.
کمی انطرف تر نارسیسا در اشپزخانه پیاز هارا پوست می کند و در حالی که چشمانش می سوخت به اتفاق عجیبی که افتاده بود فکر می کرد.دراکو با نگاهی تحقیر امیز به بارتی که با الیزا بازی می کرد خیره شده بود در همین لحظه مری وارد اشپزخانه شد و در حالی که سعی می کرد ژستش بهم نخورد گفت:
_شما چیز خاصی توی غذاتون می ریزین؟مثلا چیزی که قدرت رو افزایش بده؟
نارسیسا فکری کرد و درحالی که ترجیح می داد ساکت باشد زیر لب غرید :کمی فندق و بادام همیشه عصرانه ی اعضای خانه ریدله.فرمایشی داری؟
مری با لبخندی رضایت بخش روی طوماری که تقریبا مچاله شده بود چیزی نوشت و بعد با صدای ارامی گفت:تو چطور جرات می کنی به عمه ی اربابت توهین کنی؟هی ایوااان عمه بیا اینجا ببینم.
ایوان ایکی ثانیه خود را به اشپزخانه رساند و با دیدن نارسیسا که دندان هایش را بهم می فشرد اهی کشید و گفت :چی شده عمه مری؟اتفاقی افتاده؟بهتره بریم بیرون تا از هوای..
_این دختره ی ورقلمبیده ،به من توهین کرد ایوان.همین الان جلوی من باید کروشیوش کنی.
نارسیسا که باشنیدن کلمه ی کروشیو سیخ شده بود چشم غره ای به ایوان رفت.ایوان اب دهانش را قورت داد و گفت :ولی عمه مری ،من چوب دستیم شکسته و نمی تونم کسی رو طلسم کنم.
_خب اشکالی نداره که ! چوب دستی اون خدمتکارت رو بگیر.
ایوان بار دیگر اب دهانش را قورت داد و خیلی فوری گفت :ولی عمه جان نمیشه .امروز روی سوم جولایه واین یعنی که ما حق استفاده از جادو رو نداریم چون روح سالازار کبیر ناراحت میشه و عذاب سالازاری به ما نازل میشه.
مری با عجله این تاریخ را یاد داشت کرد :
خب من همین الان فهمیدم که روز سه جولای اینا مشنگ میشن.در نتیجه بهتره که در این روز حمله هامون رو انجام بدیم البوسجیـیییییییییییییییییییییییییییییییییییغ
_ما حمله کردیم.موهاهاها،عمو دامبل بیا کنار من واستا من از دختر خاله بلا می ترسم مثل خودش بده .جیییییییغ
دامبلدور که با ورودش سقف خانه ی ریدل را شکسته بود خطاب به لرد که باجارویی کنار سطل ایستاده بود گفت :
_ما اومدیم که معشوقمون رو پس بگیریم.هی مری..
در همین لحظه مری طومارش را بیرون اورد و گفت :دامبل دامبل،ببین چی کشف کردم..روز سوم جولای..
_ماموریت کنسله مری بیا این طرف ببینم.
لرد با تعجب و عصبانیت جارو را به کناری انداخت و در حالی که تقریبا فریاد می زد گفت :ایوان تو عمه ای داشتی؟
_عمه؟هووم بذار فکر کنم ارباب..نه
لرد با عصبانیت چشم غره ای به ایوان رفت ،بلاتریکس با اسودگی نفسی کشد و نارسیسا گوش های بارتی،دراکو و الیزا را به طور همزمان گرفت.ایوان اب دهانش را برای بار سوم قورت داد و گفت :
_البته چرا ارباب یک دونه دارم...
_کروشیو ایوان اربابو معطل نکن.
ایوان اهی کشید و نگاهی به مری کرد که با وحشت به طرف در می رفت
_ولی خیلی وقته که مرده.بیست سالی میشه ارباب.
لرد با عصبانیت کروشیویی را به طرف انها فرستاد و با صدای بلندی گفت :مری ارباب فکر می کرد که..اصلا هیچی کروشیو، دامبل همین الان دارو دستت رو جمع می کنی و میری بیرون قبل از این که ارباب باهات دوئل کنه.فقط انیتا می تونه بمونه اونم برای اینه که ارباب خیلی بهش لطف داره.
انیتا که صدای لرد را شنیده بود با عجله اشپزخانه امد و به طرف البوس رفت و در حالی که سعی می کرد به لرد بی توجه باشد گفت:
_بابایی ..دلم برات تنگ شده بود ! بهتره بریم دیگه.من حوصله ندارم با این افراد دوئل کنم.
مری جیغ جیغ کنان ردایش را برداشت و در حالی که سعی می کرد از مقابل نگاه های اتشین لرد کنار برود گفت :
_دیدی چه گندی زدی البوس؟نقشمون رو که خراب کردی..لاقل بمون که دوئل کنیم،امروز اینا به خاطر روح سالازار نمی تونن جادو کنن.
با اجازه ی مای لرد :پایان سوژه
ویرایش شده توسط بلاتريكس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۲۸ ۲۰:۰۷:۵۰