wand

روزنامه صدای جادوگر

wand
مشاهده‌کنندگان این تاپیک: 1 کاربر مهمان
پاسخ به: شهربازي ويزاردلند!!
ارسال شده در: یکشنبه 11 فروردین 1392 02:51
تاریخ عضویت: 1391/01/27
تولد نقش: 1397/01/31
آخرین ورود: شنبه 29 شهریور 1399 05:15
از: جوانی خیری ندیدم ای مروپ
پست‌ها: 529
آفلاین
دور نـگاه(!) : تنها ستاره ی روشن در آسمان به نظر بی کـران، خامـوش شـد!

- میــشه حالا بریم بازی کنیم؟!

این صدای آلبوس نبود! الفیاس دوج گـوگولی(!) داستـان بود که از حرف های به نظر خوشآیـند مرد سیاهپوش ما به تنگ آمده بود و انتظار شروع گشت و گزار در شهربازی را می کشید!

مرد سیاهپوش منتظر جواب آلبوس نشــد، چون می دانست جوابی جـز تایید حرفش نمی تواند داشته باشد.آلبو هم برگه ای چماله و چروکیده را که به نظر می رسید سخنرانی بعدی اش باشد، را از جیبش در آورد و ..

-اهممم...اهـمممم!خب فرزندان راه نـور من..!

اما لحظه ای سرش را از روی برگه سخنرانی بالا آورد و با صحنه ی تهی مواجه شد!(خالی از جمعیت سفیـد)

محفلیون به سمت شهربازی هجوم آورده بودنـد و از باجـه های تهیه بلیـط..چیکار می کردن؟!بلیط می خریدن!و خلاصه هر کدام مشغول بازی بودند.

گرچه بازی های این شهربازی با شهربازی های دیگر کمی و یا شایدم بیشتر..فرق داشت!به طور مثال:

آلبوس بکـش،ولدی ببـر!،انفجار محفل در 30 ثانیه،اعدام دسته جمعی محفلیون از جمله بازی های رایانه ای این شهربازی بودند و یا خیلی از بازی های زنــــده دیگر!

هر محفلی طبق قـرار داد، موظف بود حداقل پنج بازی رو به دلخواه خودش و با رضایت کامل انجام بده.البته کلمه " حداقـل " موجب ذوق بیش از حدشـون شده بود!

و محلفیون هم بی خبر از سرنوشت این بازی ها و سوپرایزی که "مورت دِ والد"،مدیر جدید شهربازی!، براشون آماده کرده بود،مشغـول بازی بودند.

و این تازه شروع داستان بــود(هیـجان تکراری برای ایجاد انگیزه!)

درک سـبک!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط تام ریدل در 1392/1/11 3:06:01
پاسخ به: شهربازي ويزاردلند!!
ارسال شده در: جمعه 11 اسفند 1391 12:59
تاریخ عضویت: 1386/08/08
تولد نقش: 1387/08/11
آخرین ورود: یکشنبه 18 آبان 1404 15:18
از: ما گفتن...
پست‌ها: 6961
آفلاین
سوژه جدید:


-خانمها, آقایان, خوش آمدید.مدیریت شهربازی لحظاتی خوش و پر هیجان رابرای شما آرزو میکند.

آلبوس دامبلدور یاران سفید درخشانش را به محوطه داخلی شهربازی هدایت کرد.ویزلی ها که تا ان لحظه هیچ شهربازی و پارکی ندیده بودند بلافاصله شروع به داد و فریاد و آویزان شدن از میله های شهربازی کردند که با اخطار نه چندان دوستانه مسئول اجساد شهربازی, سرجایشان برگشتند.دامبلدور که جو را برای یک سخنرانی بی معنی مناسب دیده بود شروع به صحبت کرد.
-یاران وفادار آلبوس دامبلدور!ای فرزندان روشنایی, ای شوالیه های سپید, ای جنگاوران پاکی, ای مبارزان راه محفل, ای سرداران سپاه نیکی, ای...

صدای خمیازه های پی در پی آلبوس را به خود آورد.
-آهان...خلاصه ای شماها.به دنبال موفقیت چشمگیری که در ماموریت آخرتون بدست آوردین و موفق شدین با دو سوم تلفات از دست تام و دار و دستش فرار کنین به عنوان جایزه شما رو آوردم اینجا.برین خوش بگذرونین.

درست در همین لحظه جادوگری سیاهپوش به جمع محفلی ها نزدیک شد.ملت محفلی با دیدن جادوگر اخمهایشان را در هم کشیدند.
-ایششش!این که سیاهپوشه.
-ریختشو!فکر کرده اینجوری خفن به نظر میرسه.
-اینا همش تهاجم ریدلیه.فردا میره کچل میکنه.پس فردا دماغشو میکنه.

جادوگر سیاهپوش بدون توجه به ابراز علاقه محفلی ها شروع به صحبت کرد.
-ضمن عرض سلام , بنده موظف هستم از طرف مدیریت جدید جناب مورت د والد ورود شما رو خوش آمد بگم و قوانین اینجا رو یادآوری کنم.شما با امضای قرار دادی که بهتون دادیم متعهد شدین که در مدتی که اینجا هستین بشدت خوش بگذرونین.امیدوارم هیچ اثری از نارضایتی در چهره هیچکدومتون نبینم.وگرنه با جرائم سنگین نقدی مواجه خواهید شد.

آرتور ویزلی درحالیکه سعی میکرد آخرین فرزندش را(که نامش را هم فراموش کرده بود)از میله چرخ و فلک جدا کند پرسید:این چی میگه آلبوس؟چه قراردادی؟

آلبوس دامبلدور نگاهی به تکه کاغذی که در دست داشت انداخت.
-اینا گفتن اگه قرار داد ببندیم بهمون تخفیف میدن.محفلم که بودجه نداره.من ذوق کردم و فوری قرارداد رو امضا کردم.

جادوگر سیاهپوش با "اهم اهم" کوتاهی توجه دامبلدور را به خودش جلب کرد.
-داشتم میگفتم.شما موظفید حداقل از پنج وسیله تفریحی اینجا استفاده کنید.البته باید بهتون یادآوری کنم که با ورود مدیریت جدید شکل و شمایل و کاربرد وسایل کمی عوض شده.بهتره کاملا مراقب باشین و خودتون آماده هر نوع سورپرایزی کنید!ضمنا شما باید شام رو در همین محل صرف کرده و بعد از اعلام کتبی و قلبی رضایت کاملتون, از اینجا خارج بشین.روشن بود؟ .

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ به: شهربازي ويزاردلند!!
ارسال شده در: پنجشنبه 9 شهریور 1391 01:08
تاریخ عضویت: 1387/04/27
تولد نقش: 1398/03/29
آخرین ورود: جمعه 26 دی 1399 19:03
از: یه دنیای دیگه!
پست‌ها: 516
آفلاین
ملت گریف سرخوش و شاد از اینکه از شر اسلی ها خلاص شده بودن، همراه وزیر دیگر و بانوش! سوار رنجر شدن که به تنهایی از دنیا لذت ببرن. درست وقتی که رنجر در حالت عمودی خودش قرار گرفته بود و بساط جیغ همه به راه... دستگاه های فردوگاه های مشنگی ورود جسم ناشناخته ای به اتمسفر زمین رو تشخیص دادن و ثانیه ای بعد:

گررررروووومپ!

سفینه حامل اسلی ها با حرکتی بومرنگ وار، برگشت خورده بود و با انحرافی چند درجه ای، مستقیم به رنجر برخورد کرد و کل ملت اسلی و گریف و وزیر دیگر و عمه مارج و ریپر گرانقدر، وسط شهربازی پخش شدند و مغز همشون پاشید رو در و دیوار و کلا خس و خاشاکی شدن واسه خودشون، خس و خاشاک شدنی! (اشاره به قیام استتوس ها در مسنجر مشنگی)

مورگانا که از شهر بازی خارج شده بود، با استشمام بوی خون تازه متصاعد شده از مغز ملت به شهربازی برگشت و اونقدر خورد تا ترکید و مرد.

و در اینجا نتیجه می گیریم، خون از خودت نیست، دندون نیش که از خودته. دهه!

پایان سوژه!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ به: شهربازي ويزاردلند!!
ارسال شده در: پنجشنبه 9 شهریور 1391 00:03
تاریخ عضویت: 1390/03/11
آخرین ورود: شنبه 25 آبان 1392 22:17
از: اینور رفت!
پست‌ها: 367
آفلاین
سفینه بچرخ! می چرخم!

نعره های شادی تمام فضای شهربازی رو پر کرده بود! سفینه ی مربوطه با تمام سرعت می چرخید و اسلایترینی ها نعره می زدن!

سفینه بچرخ! می چرخم! :دی

کله ی نجینی توی بغل دارک لرد بود و باقی تنش به نوبت توی حلق جمعیت می رف! سرعت سفینه هر لحظه بیشتر می شد و این کم کم خیلی ترسناک میشد! سفینه اونقدر شدید داشت می چرخید که چندتا مشنگ پرت شدن بیرون و اسنیپ به زور دماغ خودشو به میله بند کرده بود!

سفینه نچرخ ! غلط کردیم!


بیرون گود(!) ملکه و وزیر و مارج به علاوه ی رپیر و الفیاس و بقیه در حال تماشای این لحظه ی بی نظیر بودند!

فلش بک


- واق واق واق!
- اینو خفه کن قارچ می خوایم نقشه رو توضیح بدیم!

سران اختشاش دور هم جمع شده بودن تا نقشه ی سرنگونی رو هماهنگ کنن.. نخست وزیر گفت:
- ببینید! من با علیا حضرت می رم تا ایشون رو به دارک لرد معرفی کنم که حواسشون پرت شه! تو هم با رپیر و علف میری هرچندتا بلغاری و اینا داری به سمت بقیشون.. مخصوصا دماغ اسنیپ.. پرت می کنی تا نفهمن ما داریم چیکار می کنیم! چطوره!؟

عمه مارج رحم نمی کنه و ضربه ی دست چپ رو که همون کیف دستیش بود با تمام قدرت بر فرق نخست وزیر وارد می کنه!

- دراز ِ به درد نخور! پس حرکت اصلی رو کی انجام میده!؟

عمه مارج استخون فَــکِ وزیر رو که در اثر ضربه جدا شده بود رو برمیداره و به رپیر نشون میده:

- توله سگ! وقتی ما مشغولیم هر چی پیچ و مهره توی اون دستگاه لعنتی هست رو بر می داری میاری و اینو جایزه می گیری!
- وق وق واقووو!
وزیر:
ملکه:

پایان فلش بک

سفینه چرخید چرخید و دقایقی بعد از جو خارج شد!

لبخند شادی بر لب همگان نقش بست.. گفته شده که لی جردن در جمع گیریفی ها از شادی مث مایکل جکسون سفید شد!
عمه مارج یه جرعه از دوغشو بالا داد و با لبخند گشادی(!) به وزیر و ملکه رو کرد: "خب؟! :pretty: "

- جناب وزیر هرچه سریعتر.. این خبر رو تو روزنامه های صبح فردا چاپ کنین و بگید که مشت محکمیست بر دهان آستاکبار ناسای جرج واشنگتن و نوادگانش! ما هم سفینه به مریخ فرستادیم!..من می رم ماشین ضربه ای سوار شم!

ملکه مکث کوتاهی بین حرفاش کرد و سپس راهشو کشید و رفت.. وزیر یه ورق کاغذ از جیبش در اورد و شروع به خط زدن کرد:

- خب.. تام سیاه! اسکلت ایوان، مورگانای خون آشام و اسنیپ عقابی که خط خوردن! حالا نوبت شماس! عمه قارچ.. دامبل و این علف هرز!

بازی وارد فاز جدیدی از خودش شده بود!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
یک روز جادوگر به سراغ جادوی واقعی می رود!

به یاد اغتشاشگران خوف:

تصویر تغییر اندازه داده شده
پاسخ به: شهربازي ويزاردلند!!
ارسال شده در: چهارشنبه 8 شهریور 1391 22:28
تاریخ عضویت: 1387/10/30
آخرین ورود: شنبه 8 خرداد 1395 03:22
از: زیر شنل لردسیاه
پست‌ها: 141
آفلاین
همگی به سمت رنجر حرکت میکنن . وزیر با شیفتگی زیااااد ملکه رو همراهی میکنه و مواظبه این گُل ِ تازه شکفته خار به کف ِ پاش اصابت نکنه

ریموس در حالی که یه پشمک توی دست چپش داره و با چوب جادوش ده پشمک دیگه رو روی هوا کنترل میکنه به گروه میرسه؛ همونطوری که به سمت رنجر میرن پشمک ها رو بین ملت تقسیم میکنن؛ مارج دو تا پشمک گیرش میآد؛ سه تا از پشمک‌ها اضافه میاد حتا؛ دوربین با ناباوری به ملکه که داره خودشُ با پشمک خفه میکنه زل میزنه، وزیر به زور چیزی رو توی جیبش فرو میده و قایم‌ش میکنه، هیچ فردی نفهمید این وسط چی شد حتمن!! ارواح عمه‌م

اسلیترینی‌ها

ایوان درحالی که با آرایش ِ نظامی ِ خاصی استخوون‌های باقی مونده از تاراج ِ ریپر رو اطراف ِ لرد می‌چینه، که حاضر نبود لحظه ای از صحبت و نوازش و توجه به نجینی دست برداره و خودشُ قاطی ِ این پاتی بازیا و دعواها کنه؛ همگی‌شون بی اعتنا به صف ِ طولانی جلوی صف می ایستن.

متصدی ای که جلوی در ِ ورودی ِ محوطه ی سفینه ایستاده بود و بلیط‌ها رو چک میکرد هم، تحت ِ طلسم فرمان ِ آستوریا درُ برای ملت اسلی باز میکنه و اونا رو بی توجه به اینکه سفینه پُر شده راه میده؛ اسنیپ چند نفر رو که جلوتر نشسته بودنُ کروشیو میزنه و مورگانا با ظرافت و سریع خون‌شونُ میمکه و ایوان از محوطه پرت‌شون میکنه بیرون، لرد همچنان با تفاخر و بی‌تفاوت به این مسائل به نجینی نگاه میکنه، خوشحاله برای خودش

جمعیت با جیغ از توی صف به کل پراکنده میشن، بلیز با شرارت سفینه رو جادو میکنه و سفینه با سریع‌ترین حد ِ ممکن شروع به چرخش میکنه...

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط عمــــه مارج در 1391/6/8 23:28:51
ویرایش شده توسط عمــــه مارج در 1391/6/8 23:33:12
موندنی شو!
پاسخ به: شهربازي ويزاردلند!!
ارسال شده در: چهارشنبه 8 شهریور 1391 22:23
تاریخ عضویت: 1390/03/11
آخرین ورود: شنبه 25 آبان 1392 22:17
از: اینور رفت!
پست‌ها: 367
آفلاین
- هی قارچ!

عمه مارج یه لحظه سر جاش میخکوب میشه! می خواد برگرده ولی حس می کنه یه طرفش سنگینه.. بلغاری ها! یه لحظه یاد سریالی که یکشنبه ها از تی وی می دید میوفته.. خاطرات خون آشام!

عمه مارج چندتا سوسیس بلغاری رو زیر آستینش قایم می کنه و بعد با یه شیرجه ی خارق العاده روی سر کسی که پشت سرش بوده فرود میاد.. یه ضربه ی چپ کیف می زنه و با ضربه ی راست دوتا بلغاری میندازه تو حلق قربانی!

- حالت جا اومد؟!
- هی قارچ!.. اون لودر بدبخت رو اشتباهی هدف گرفتی.. ما اینوریم!

عمه به سمت صدا برمیگرده و از شوق فراوون دندون مصنوعیاش میوفته! ریپر هم دندونا رو می ندازه دهن خودش! ولی این اصلا مهم نیس.. کسی که عمه مارج رو صدا کرده بود برای خودش دو نفر بود! یه پیرزن خپل کوتوله و یه مرد دراز!

- ادیدابت تو ایندا شی کار می کنی!؟

شیطونک قرمز کوچیکی که دست پیرمرد و پیرزن رو گرفته بود جلو می پره و دندونا رو از حلق رپیر درمیاره و به جای اصلیش برمیگردونه!

- حالا بگو ببینیم چی میگی قارچ!
- لیزی.. وزیر! اینجا؟!
- ما دیدیم گروه کشی کردید گفتیم سر ما بیکلاه نمونه!
- بیخود کردین.. توازنو داستان رو به هم زدید!

ملکه به وزیر نگاه می کنه، وزیر به مارج نیگا می کنه، مارج به رپیر، رپیر به شیطونک.. شیطونک هم می بینه کاری نداره که بکنه میره خاطرات خون آشامشو نگاه کنه!

ملکه چتری رو که چند دیقه پیش باهاش فرود اومده بود رو جمع می کنه و می چپونه زیر تاجش.. یه نگاه به چپ و راست و صف طولانی رنجر می ندازه و میگه:

- ببین مارجی! ما چون می خوایم خیلی زیاد به همه خوش بگذره یه بار طرف شماییم یه بار طرف اونا.. مث جادوگرای همون سریال قشنگه که گفتیم.. این دفعه ی اول رو با شماییم.. بزن بریم!

و این گونه انبوهی از آدم میرن با دار و دسته ی آدم بدا در بیوفتن!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
یک روز جادوگر به سراغ جادوی واقعی می رود!

به یاد اغتشاشگران خوف:

تصویر تغییر اندازه داده شده
پاسخ به: شهربازي ويزاردلند!!
ارسال شده در: چهارشنبه 8 شهریور 1391 21:03
تاریخ عضویت: 1387/04/27
تولد نقش: 1398/03/29
آخرین ورود: جمعه 26 دی 1399 19:03
از: یه دنیای دیگه!
پست‌ها: 516
آفلاین
عمه مارج با خوشحالی به سمت رنجر پیش میره که یهو یه غریبه محکم باهاش برخورد می کنه. اولش می خواد بی خیالش بشه و به راهش به سمت رنجر ادامه بده که با شنیدن الفاط نامناسب فرد تنه زننده! سرجاش میخکوب میشه و با خشم به طرف یارو برمی گرده. یارو گفته بود:

- آهای پیرزن مشنگ گیج و ویج با اون سگ یه لاقبای بی ریخت! چرا جلو پاتو نیگا نمی کنی؟

عمه مارج به یارو که شکل اسکلت های زیرخاکی شونصد سال پیشه نگاهی میندازه و با تکبر میگه:

- از کی تاحالا غذای ریپر زبون درآورده؟ ریپر... بدو یه گاز از این یارو بگیر ببینم!

ریپر که با دهان آب افتاده به ایوان روزیه زل زده، با شنیده صدای عمه مارج به خودش میاد و می پره رو سر ایوان... ایوانم نامردی نمی کنه و بلافاصله طلسم شکنجه رو روی ریپر زبون بسته اجرا می کنه و ایشونم با زوزه ای بس دردناک، پشت شلوار لی عمه مارچ پنهون میشه. این وضعیت برای بانوی پرچذبه ای مث مارج قابل تحمل نیست درنتیجه یه جیغ بنفش به یاد جیمز می کشه و با ژست بروسلی، میاد بپره رو سر ایوان که می بینه یه نفر از پشت سر داره لباسشو می کشه و اونم کسی نبود به جز الفیاس دوج!

- ببین عمه... اون یارو استخونیه، جادوگره.

- خوب که چی؟ منم عمه مارجم!

- ینی اینکه به یه حرکت پوستتو می کنه و آبرو ملت گریف میره.

- آبروی کی میره؟ ملت گریف؟ به خاطر چی؟ به خاطر من؟ تو خیال کردی من از پس یه الف استخون برنمیام؟

الفی به اینجا که می رسه متوجه میشه بیشتر از این حرف زدن کار رو خرابتر می کنه و درنتیجه، سعی می کنه جهت حرف رو برگردونه. ریپر هم داره به ایوان غر می زنه و برای استخون هاش نقشه می کشه. ایوان هم بعد از طلسم شکنجه ای که اجرا کرده شارژ میشه و با خوشحالی و انرژی مضاعف رو می کنه به سمت بقیه ملت اسلی:
بیاین بریم اون دستگاه گردالیه رو سوار شیم!

و به سفینه اشاره می کنه.

عمه مارج با شنیدن این حرف، نقشه ای به ذهنش می رسه که با اون، حال این استخون روندۀ پررو رو بگیره و انتقام ریپر رو هم به هکذا...

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط مورگانا لی‌فای در 1391/6/8 21:51:02
ویرایش شده توسط مورگانا لی‌فای در 1391/6/8 22:08:24
پاسخ به: شهربازي ويزاردلند!!
ارسال شده در: چهارشنبه 8 شهریور 1391 20:17
تاریخ عضویت: 1387/10/30
آخرین ورود: شنبه 8 خرداد 1395 03:22
از: زیر شنل لردسیاه
پست‌ها: 141
آفلاین
هری در حالی که پاشُ تا زانو باندپيچی کرده بود با حرص و عقده به نون پنيری که توی دستش می‌ذارن سق می‌زنه و جمعیت راهی ِ شهربازی می‌شن

همگی از تالار خارج شده، به سمت در اصلی ساختمون می‌رسن؛ جادوگرا و ساحره ها چوب جادوشوُ درمی‌آرن و تا به سمت شهربازی آپارات کنن، الفیاس با ذوق نگاهی به مارج می‌کنه که چوب جادویی در دست نداره؛ و جلو میپره و آستین ِ مارج رو می‌کشه تا با خودش ببره.
ریپر هم که فکر می‌کرد الفیاس قصد آسیب رسوندن به مارج رو داره، شلوار الفیاس رو گاز می‌گیره :دی


شــــهربازی


پــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاق!!!!

| | | | | | | ! | | | : اشتباه نکنید؛ اینا اسمایل ِ یازده تا تره کنار ِ هم نیست؛ اینا جماعت ِ گریفی هستن که توی شهربازی ظاهر شدن و چهارمی از سمت چپ هم الفیاس‌ـه که از ناحیه ی شلوار توسط ریپر مصدوم شده؛ همگی خوشحال هستن و شدیدن از سر و صداهای توی شهربازی سر ِ ذوق اومدن، هری نون پنیرشُ به گوشه ای پرت میکنه و جای زخمش الکی درد می‌گیره؛ بیشتر از این هم ازش انتظاری نمی‌ره البته

عمه مارج خم میشه تا خاک روی شلوار لی‌ش رو بتکونه :دی سرشُ که بلند می‌کنه نگاهش به رنجر میفته و اب از لب و لوچه‌ش سرازیر میشه

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط عمــــه مارج در 1391/6/8 20:56:12
موندنی شو!
پاسخ به: شهربازي ويزاردلند!!
ارسال شده در: چهارشنبه 8 شهریور 1391 19:29
تاریخ عضویت: 1387/04/27
تولد نقش: 1398/03/29
آخرین ورود: جمعه 26 دی 1399 19:03
از: یه دنیای دیگه!
پست‌ها: 516
آفلاین
تالار اسلیترین سوت و کور بود. مورفین مخفیانه با یه سری وسایل عجیب و غریب کوچ کرده بود زیرزمین و ساعتها از ناپدید شدنش می گذشت. آستوریا به شدت برای امتحانات درس خونده بود تا روی اون گرنجر مشنگ زاده رو کم کنه. لرد سیاه حوصلۀ شهر بازی رفتن نداشت و ایوان درحال مرتب کردن استخون هاش بود که در آخرین جدلش با سوروس، کاملا جابه جا شده بودن.

مورگانا به نظرش رسید باید انگیزه ای برای بیرون کشیدن خلایق اسلی از تالار، کشف کنه و بهشون بقبولونه شهربازی رفتن از مهمترین مسایل مملکتی در حال حاضر هست!

به هرحال... یه بهانه همیشه دم دست هست. نجینی باید یه آب و هوایی عوض کنه!

درنتیجه... روبان صورتی رنگی به نجینی بست و دندون های خوناشامی خودش رو به نجینی نشون داد: میری به لرد سیاه میگی که باید حتما امشب بری به شهر بازی وگرنه از غصه می میری. اگه اینو به لرد سیاه نگی و راضیش نکنی که اسلیترینی ها رو راهی کنن، مطمئن باش یه امشب به جای خون انسان از خون مار تغذیه می کنم. و در این شرایط، حتی اون الفیاس دوج خوشمزه هم نمی تونه وسوسه کننده باشه.

تا نیم ساعت بعد، تمام اسلیترینی ها، حتی مورفین که معلوم نبود به چه طرز معجزه آسایی به داخل تالار کشونده شده بود، مرتب و منظم و شیک و ترتمیز، آماده رفتن به شهر بازی بودند.

طبیعتا انتظار ندارید لرد سیاه وسیله ای برای بردن افراد کرایه کنن و یا پودر فلو برای این ملت خرج کنن. درنتیجه همگی به شهربازی آپارات نمودند!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط مورگانا لی‌فای در 1391/6/8 19:54:59
پاسخ به: شهربازي ويزاردلند!!
ارسال شده در: چهارشنبه 8 شهریور 1391 19:10
تاریخ عضویت: 1387/10/30
آخرین ورود: شنبه 8 خرداد 1395 03:22
از: زیر شنل لردسیاه
پست‌ها: 141
آفلاین
تـــــــــق!!

عمه مارج در اتاق رو با لگد باز میکنه و ریپر درحالی که واق واق واق واق کنان جلوی در ایستاده با اشتها به دست و پای هری خیره میشه و سعی میکنه از کنار مارج که جلوی در ایستاده راهی برای ورد به اتاق باز کنه ولی مارج آخرین بلغاری رو از توی کیف‌ش درمی‌آره و جلوی ریپر میندازه، ریپر تفی جلوی پای مارج میندازه و با خشم به آشپزخونه میره.

مارج و ریپر اجبارن به خاطر ماموریت ورنون، کنار عینکی و خاندانش توی مدرسه‌شون تعطیلات‌شونُ میگذروندن و البته مارج از پاتی‌ها که مقدار قابل توجه‌ای قاطی دارن متنفره

صدای خر و پف هری همهی سرسرای تالارُ برداشته؛ بقیه ی ملت بیدار شدن و به پیشنهاد مارج مشغول ِ آماده کردن وسایل و حرکت به سمت شهربازی هستن؛ سریوس هر یک پنجاهم دقیقه یک بار نگاهی به ساعت میکنه و زیر لب غر غر میکنه.

ریموس چند بار بین ِ حالتی که بود و حالت ِ گرگ جا به جا میشه و فکر میکنه چطوری بیآد بیشتر هیجان داره؛ تقریبن همه آماده بودن؛ ملت به خاطر صدای بد ِ خُرخُر ِ هری علاقه ای به بیدار کردنش نداشتن و هر فردی از فرد دیگه ای می‌خواست که هری رو بیدار کنه؛ مارج عصبانی چند تا از کتاب‌های توی کتابخونه ی تالار رو درمیآره و به طرف پنجره پرتاب میکنه و سکوت زیبایی فضا رو آکنده میکنه به طرف در خروجی حرکت میکنه و به ریپر اشاره میکنه هری رو بیاره و به بقیه هم میگه که پشت سرش راه بیفتن.

ریپر دوان دوان و خوشحال به سمت اتاق هری میره، پای هری رو گاز میگیره و با خودش از تالار خارج میکنه

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط عمــــه مارج در 1391/6/8 19:24:31
موندنی شو!
Do You Think You Are A Wizard?
جادوگری؟