اطلاعیه اول مرداب هالادورین: رونمایی از جدیدترین امکانات فاز سوم طرح گالیون و وعده‌ی گسترده شدن دنیای جادویی در فاز چهارم را همین حالا مطالعه کنید! ~~~~~~~ اطلاعیه دوم مرداب هالادورین: اگر خواهان تصاحب ابر چوبدستی و قدرت‌هایی که به همراه دارد هستید، از همین حالا برای دریافت چوبدستی اقدام کنید!

آغاز لیگالیون کوییدیچ

انتخاب بهترین‌های بهار 1404 جادوگران

جادوگران و ساحره‌ها ، وقت برخاستن است!

فصل جدیدی از رقابت، شور، هیجان و پرواز در راه است...

پس گوش بسپارید، ای ساحره‌ها و جادوگران! صدای سوت آغاز شنیده می‌شود. زمین کوییدیچ، غرق در مه جادویی، در انتظار قهرمانانی‌ست که آماده‌اند نام خود را در تاریخ افسانه‌ای سایت ثبت کنند.

لیگالیون کوییدیچ سایت جادوگران آغاز می‌شود!

ثبت‌نام برای همه‌ی اعضای سایت باز است!
چه کهنه‌کار باشید، چه جادوآموز سال سومی، چه عضو گروهی خاص، چه تماشاگر پرشور! همه‌جا، جا برای هیجان هست!

مشاهده‌کنندگان این تاپیک: 1 کاربر مهمان
پاسخ: كلاس پرواز و كوییدیچ
ارسال شده در: دوشنبه 9 تیر 1404 12:18
تاریخ عضویت: 1403/03/31
تولد نقش: 1403/03/15
آخرین ورود: دوشنبه 9 تیر 1404 12:20
پست‌ها: 19
آفلاین
دوشیزه تورپین!

برای این چالش چیزی که می‌خواستم این بود که از وسیله‌ای به جز جاروی پرنده برای جایگزین جاروی شکسته استفاده کنی، اما اعتراف می‌کنم اینقدر پستت بانمک بود که نمی‌تونم خودمو راضی به رد کردنت کنم! بنابراین چون نکته‌ای که دوست داشتم تو این چالش یاد بگیری، یعنی زنده تصور کردن اشیا رو به خوبی پیاده کردی، پس می‌تونی از این چالش عبور کنی.

چند نکته رو هم قبل از رفتنت از این کلاس می‌خوام بهت آموزش بدم.

اول: وقتی چندین دیالوگ پشت سر هم داری، همین که یه اینتر بینشون بزنی کافیه. فقط وقتی بعد از دیالوگ دو بار اینتر می‌زنیم که قراره به توصیفات برگردیم. پس چی شد؟ از دیالوگ به دیالوگ یک بار اینتر، از دیالوگ به توصیف دو بار اینتر.
دوم: توی پست طنز سعی کن برای دیالوگات شکلک بیاری که توصیف مناسبی برای حالت شخص حین بیان دیالوگ هستن.
سوم: آخر دیالوگات حتما علائم نگارشی بذار.

مثال:

نقل قول:
چهارتا جادوگر با صحنه ای که دیده بودن حتی پلک هم نمیزدن.

-جدیدا جارو ها چقدر دارک شدن

-جاروعه پا داشت

-انقدر این صحنه سم بود باید خودمو با سرکه بشورم.
هرکس حرفی از صحنه چند دقیقه پیش میزد اما لیسا توی فکر بود. یهو فریاد زد.
-یافتم

-چی چیو یافتی؟ اینکه چرا جاروعه پا داشت؟

-نه. اینکه چطور یه جارو برام گیر بیاریم.

چهارتا جادوگر با صحنه ای که دیده بودن حتی پلک هم نمیزدن.

- جدیدا جارو ها چقدر دارک شدن!
- جاروعه پا داشت.
- انقدر این صحنه سم بود باید خودمو با سرکه بشورم.

هرکس حرفی از صحنه چند دقیقه پیش میزد اما لیسا توی فکر بود. یهو فریاد زد.
- یافتم!
- چی چیو یافتی؟ اینکه چرا جاروعه پا داشت؟
- نه. اینکه چطور یه جارو برام گیر بیاریم.


تک‌ چالش تایید شد.
پیش از شرکت در کلاس پرواز و کوییدیچ حتماً پست تدریس را به طور کامل و دقیق مطالعه کنید.
پاسخ: پاسخ به: كلاس پرواز و كوییدیچ
ارسال شده در: دوشنبه 9 تیر 1404 04:54
تاریخ عضویت: 1403/12/16
تولد نقش: 1403/12/17
آخرین ورود: امروز ساعت 20:59
از: جایی زندگی نمیکنه همش تو سفره
پست‌ها: 49
آفلاین
تک چالش
-حالا چیکار کنیم؟

-نمیدونم

-اکر بفهمه کله امون رو میکنه.

-میشه انقدر حرف نزنید یکم فکر کنم.

لورا، آریانا، آستریکس بالای سر جارو...جارو که چه عرض کنم تیکه چوب شکسته لیسا ایستاده بودند. جاروی لیسا رو قرض گرفته بودند تا بتونن سرعتش رو تست کنن ولی سه نفری با هم سوار جارو شدند و جارو رو به درخت کوبیدند. جوری که خود جارو پراش ریخت و الان واااقعا یه تیکه چوبه. لورا و آریانا سمت راست و چپ جارو ایستاده بودند و آریانا ناخونش رو میجوید. آستریکس متفکر بین اونها ایستاده بود و دنبال راه چاره بود. نه برای درست کردن جارو، دنبال راه حل برای اینکه چطور به لیسا بگن.

-اتفاقی افتاده که میز گرد تشکیل دادین؟

با صدای لیسا هر سه جیغ کشیدند و کنار هم ایستادند تا جارو پشتشون معلوم نباشه.

-لیسا، عزیزم اینجا چیکار میکنی؟

-من باید همین سوال رو ازتون بپرسم. من اومدم تا جارو ام رو ازتون بگیرم، فردا مسابقه کوییدیچ دارم و میخوام برم تمرین کنم.

با اومدن اسم کوییدیچ رنگ هرسه تاشون پرید.

-چی رو قایم کردید پشتتون؟

لیسا خواست به پشت سرک بکشه که لورا اجازه نداد. آستریکس گفت.
-تا کی باید ازش مخفی کنیم؟ بالاخره که میفهمه. بهتره به خودش بگیم شاید ایده ای داشته باشه

-چی چیو بهم بگید؟ اتفاقی افتاده؟

سه جادوگر بدون حرف زدن کنار رفتند و جاروی شکسته رو نشون دادن. لیسا دوید سمت جاروش.

-s500 عزیزم. چرا به این روز افتادی؟

جارو با صدایی خش دار چندبار سرفه کرد و گفت.
-لیسا، من جوون بودم. اما دنیا باهام یار نبود. بدون من باید به کوییدیچ بری، اما قبل از اون حتما به g167 بگو خیلی دوستش داشتم. قسمت نشد بگیرمش، بهش بگو بعد از من تنها نباشه

و جارو مرد. لیسا شوک زده به جارو نگاه میکرد. سه جادوگر پشتش سی جزء قرآن رو کامل خوندن تا لیسا عصبانی نشه. آریانا از شدت استرس داشت جملات کتاب انجیل رو هم زیر لب میگفت. لیسا برگشت سمتشون و با خونسردی گفت.
-حالا به اینکه جاروم رو شکستید کاری ندارم ولی حداقل یه ایده بدید ببینم برای فردا چه غلطی بکنم؟

-وای s500
هر چهارنفر با صدای جیغ دخترونه ای برگشتند. یه جارو رو دیدن که با دوتا پا و یک پاپیون صورتی رو سرش به سمت جاروی شکسته دوید و گریه کرد. بدون توجه به چهار تا جادوگر جاروی شکسته رو توی بغل گرفت و رفت. چهارتا جادوگر با صحنه ای که دیده بودن حتی پلک هم نمیزدن.

-جدیدا جارو ها چقدر دارک شدن

-جاروعه پا داشت

-انقدر این صحنه سم بود باید خودمو با سرکه بشورم.
هرکس حرفی از صحنه چند دقیقه پیش میزد اما لیسا توی فکر بود. یهو فریاد زد.
-یافتم

-چی چیو یافتی؟ اینکه چرا جاروعه پا داشت؟

-نه. اینکه چطور یه جارو برام گیر بیاریم.

لورا مشتاق شد.
-چطوری؟

-میریم دهکده جارو.

پانزده دقیقه بعد. دهکده جارو


دهکده مثل بقیه دهکده ها بود. پشت جنگل، یه جایی پر از جو و گندم. همه چیز قهوه ای و زرد بود. کلی جارو با دو پا و دو دست، در حال راه رفتن بودند. چندین جارو توی هوا مسابقه میدادند. دو سه تا جاروی پیرزن دم در خونه نشسته بودند و داشتند غیبت میکردند.بعضی از جارو ها فروشنده بودند و داشتند به جاروهای دیگه جنس مینداختند..ببخشید میفروختن. لیسا انها را به سمت خونه رییس جارو ها برد. در خونه رو زد و منتظر موند. یک جارو کوچک در رو باز کرد و چهار جادوگر وارد شدند. یک جارو روی تخت سلطنتی نشسته بود.

-چی میخواید اینجا.

-امم. سلام جاروی بزرگ. ببخشید مزاحم اوقات شریفتون میشیم.

لیسل کاملا با احترام با جارو حرف نیزد.

-راستش جاروی من شکسته شده.


لورا در گوش لیسا گفت.
-بگو مرده. جارو ها حساسن روی این چیزا

-ببخشید منظورم اینه که مرده. من فردا مسابقه کوییدیچ دارم و نیازمند یک جارو قدرتمندم. اومدیم پیش شما تا بهمون لطف کنید و از مردم دهکده یکی از سریعترین ها رو بهمون بدید تا در مسابقه شرکت کنه.
جاروی بزرگ کمی فکر کرد. بعد در گوش جاروی کناریش چیزی گفت. جاروی کناری رفت و با یک جارو خوشگل مسابقه ای برگشت.

-A900 هستم سریعترین جارو در خدمت شما.

جاروی بزرگ با لحن تهدید کننده ای گفت.
-فقط تا بعد از مستبقه. بعد A900 رو برمیگردونید.

چهار جادوگر با خوشحالی تشکر و تعظیم کردند و با جاروی جدید به هاگوارتز رفتند.
هیچ لذتی بالاتر از خندیدن نیست. حتی اگر به قیمت حرص خوردن بقیه باشه
پاسخ: كلاس پرواز و كوییدیچ
ارسال شده در: چهارشنبه 28 خرداد 1404 01:00
تاریخ عضویت: 1403/03/31
تولد نقش: 1403/03/15
آخرین ورود: دوشنبه 9 تیر 1404 12:20
پست‌ها: 19
آفلاین
دوشیزه کاسیوپا.

چسبوندن چوب‌های شکسته با پرهای هیپوگریف جالب بود و به حرف اومدنش از مواردی بود که واقعا می‌خواستم جادوآموزان تو این کلاس یاد بگیرن و از انجامش نترسن که خوش‌حالم تو ازش استفاده کردی! با این حال متوجه نشدم چی باعث شد به حرف بیاد (و چرا اسم قالی داشت؟) خصوصا که از قبل جاروی سخنگو نبود. کاش یه توضیح کوتاه حتی شده در حد یک جمله می‌دادی که مثلا ترکیبش با پرهای یک موجود زنده باعث این اتفاق شد یا هرچیز دیگه‌ای. به هر حال رفتار قالی‌پرون و ذوق کاسیوپا جالب بود.

بیان دیالوگات به اشتباه اینتر زدی که با توجه به این که پروفسور اسنیپ راجع بهش توضیح داده من چیزی نمی‌گم، اما دقت کردم توی پستات از بولد کردن بعضی کلمات زیاد استفاده می‌کنی یا وسط‌چین می‌کنیش که خوشم اومد. مشخصه‌ی خلاقانه‌ای برای نوشته‌هات هست.

در آزمون سپج برات آرزوی موفقیت می‌کنم.

تک‌چالش تایید شد.
پیش از شرکت در کلاس پرواز و کوییدیچ حتماً پست تدریس را به طور کامل و دقیق مطالعه کنید.
پاسخ: كلاس پرواز و كوییدیچ
ارسال شده در: سه‌شنبه 27 خرداد 1404 23:38
تاریخ عضویت: 1404/03/06
تولد نقش: 1404/03/08
آخرین ورود: یکشنبه 22 تیر 1404 23:36
از: زیر درخت بید کهن !
پست‌ها: 42
40 گالیون
آفلاین
رول تک چالشی-ظهور هیاهولی به نام قالی‌پَرون!


شب قبل از مسابقه‌ی کوییدیچ، کلاس موردعلاقه‌ی بیشتر دانش‌آموزان هاگوارتز!
می‌توانست خیلی دل‌نشین باشد، مگر نه؟!
شاید با خودتان بگویید، کنار شومینه نشستن و نیمبوس ۲۰۰۰ خود را برای مسابقه آماده کردن خیلی آرامش‌بخش است!
اما... خب، کاسیوپا این‌طور فکر نمی‌کرد.
و حالا، آماده شوید تا داستان احمقانه‌ی این بشر دست و پا چلفتی را بشنوید.

‐-----------

کاسیوپا همان‌طور که درحال نوازش جاروی نو‌ اش بود، کلماتی را زیرلب زمزمه می‌کرد.
"جاروی قشنگم! نیمبوس ۲۰۰۰‌م! چشم حسود کور شه الهی. قربونت برم!"
و یک‌دفعه، سکوت تالار خصوصی گریفیندور شکسته می‌شود و...
تَلَق!

"آخه کی این جارو رو ساخته! یه انگشت بهش بخوره می‌شکنه! د آخه... "
- وای! چی‌شده! چقدر سروصدا می‌کنی کَسی!
اوپس... نیمبوس‌ت که پُزشو میدادی هم تَلَقی شکست!
- از جلوی چشمم دور شو تا تبدیل به جاروی پرنده نشدی!

بعد از فشار خوردن های طولانی، بالاخره کاسیوپا به‌فکر درست کردن جارو شد، چون اگر فردا بی‌جارو می‌ماند...
مسابقه را از دست می‌داد.
هنوز وقت داشت.
پرهای هیپوگریف، چوب‌های شکسته‌ی درخت چنار که در جنگل پراکنده بودند، روغن کرچک که از گلخانه‌ی خانم اسپراوت برداشته بود، و چسب‌.

‐------------


- هوف! بالاخره سَرهَم شد!
- جدی‌جدی می‌خوای با این سَر کلاس حاضر شی؟
- چشه مگه؟ جارو به این خوبی!
- چشه مگه!؟ یه نگاهی بهش بنداز!چوب‌های شکسته رو با چسب نواری چسبوندی به پرهای هیپوگریف؟! مثل سازنده‌ی فرانکشتاین شدی! رسما یه هیاهول ساختی!
- ای‌بابا! اصلا مگه به تو مربوطه؟! جاروی خوشگل خودمه!

ناگهان صدایی مهیب، گوش هردو نفر را آزرد.

- آخ! صدای چی بود!؟
- انگار... یه صدای کلفت داشت حرف می‌زد!
- من، قالی‌پَرون‌م! کسی حق نداره منو مسخره کنه!
روغن کرچک می‌خوام! بهم جلا بدین... جلا!
- عالیه. حالا باید توی خوابگاهمون یه غول بی‌شاخ و دم رو هم تحمل کنیم.
- من، قالی‌پَرون‌م. غول نیستم. تنها غولی که اینجاست، تویی!
- وای کَسی! اینو از اینجا جَمش کن! کسی نمی‌خواد با این احمق پرواز کنه!
- من، قالی‌پَرون‌م. جادوگرها می‌تونن روی من سوار شن، ولی برای خر سواری طراحی نشدم!
- وای، کاسیوپا! می‌زنم می‌شکونمش ها!؟ بعد، دوباره بی‌جارو می‌مونی.
- خیلی‌خب، خانم غرغرو. الان می‌برمش می‌ذارمش یه‌جای دیگه. نگران نباش قالی‌پَرون خوشگلم، من ازت به ‌درستی استفاده می‌کنم.

-----------


روز بعد، کلاس پرواز.

مادام هوچ، دانش‌آموزان رو به‌صف کرد تا جاروها‌ی همشونو که به صورت کاملا "اتفاقی" شکسته شدن، رصد کند‌ و برای مسابقه آماده کند.
- تو، پسر! از چوب‌دستی‌های سابق گذشته‌ت به عنوان دسته‌ی جارو، بدم نیومد!
هوم... از خلاقیتت خوشم اومد خانم جوان! پر های نرم هیپوگریف، و چوب شکسته‌ی درخت چنار...
بذار ببینم چطوری باهاش پرواز می‌کنی! برو بالا!

کاسیوپا به قالی‌پَرون روغن کرچک زد و بعد سوارش شد.
- من، قالی‌پَرون‌م!

صدای خنده‌ی بچه‌ها درآمد.

- من، قالی‌پَرون‌م! هرکی من و صاحبمو مسخره کنه، نمی‌تونه سوار من بشه!
چون من برای خَر سواری ساخته نشده‌م!

بچه‌ها پوکر شدند.
قالی‌پَرون و کاسیوپا، جوری توی آسمون پرواز می‌کردن، که انگار ذاتا پرنده‌ان!

- روغن کرچک! روغن کرچک!
قالی‌پَرون روغن کرچک می‌خواد!
- تو حتی از نیمبوس ۲۰۰۰ هم بهتری! یوهو!
خداحافظ نیمبوس ۲۰۰۰،
و سلام،
قالی‌پَرون!
تو مسابقه‌ی امروز همتون شکست می‌خورین بازنده ها!
تنها کسی که می‌بره،
منم، البته نه به تنهایی!
به کمک هیاهول خفنی به‌نام...
قالی‌پرون!


پ.ن:
بعد از مسابقه، کاسیوپا و قالی‌پَرون تونستن مسابقه رو ببرن و گریفیندور رو بالای جدول ببرن، کاسیوپا هم چیزی رو پست کرد:
"من و قالی‌پَرون‌م، شما همه.
ویرایش شده توسط کاسیوپا بلک در 1404/3/27 23:48:05
.Everything could be achieved with effort
همه‌چیز با تلاش به دست می‌آید.
پاسخ: كلاس پرواز و كوییدیچ
ارسال شده در: جمعه 23 خرداد 1404 01:18
تاریخ عضویت: 1403/03/31
تولد نقش: 1403/03/15
آخرین ورود: دوشنبه 9 تیر 1404 12:20
پست‌ها: 19
آفلاین
جناب کریدنس.

طنز ظریفی که تو رولات داری رو خیلی دوست دارم، علاوه بر اون راهکار جایگزینی که برای جارو پیدا کردی هم جالب و جدید بود.

تک چالش تایید شد.
پیش از شرکت در کلاس پرواز و کوییدیچ حتماً پست تدریس را به طور کامل و دقیق مطالعه کنید.
پاسخ: كلاس پرواز و كوییدیچ
ارسال شده در: جمعه 23 خرداد 1404 00:13
تاریخ عضویت: 1404/03/06
تولد نقش: 1404/03/07
آخرین ورود: امروز ساعت 19:24
از: خونمون:)
پست‌ها: 20
آفلاین
چالش اول

خیلی منطقیه! همیشه همین می‌شه، دقیقا همون جایی که نباید زندگی تصمیم می‌گیره عوض خوشبختی‌هایی که بهم داده رو پس بگیره! فردا مسابقه کوییدیچ دارم و همین امروز باید جاروم بشکنه! موندم چه خاکی تو سرم بریزم، احتمالا اگه به مادام هوچ بگم ملاقات بعدیم می‌شه با مرگ... از بقیه بگیرم؟ با بقیه حرف بزنم!؟ خیلی هم جرعت می‌کنم با مردم ارتباط برقرار کنم! من به‌جز جواب سلام دیگه چیزی بلد نیستم. چندبار تلاش کردم با «ریپارو» درستش کنم ولی‍ـــ...

- می‌خوای همینطوری تو رختکن بمونی تا بپوسی؟
- یا مرلین! نمی‌تونی اول اعلام وجود کنی بعد حرف بزنی؟
- نه!
- ممنون واقعا! حالا می‌گی چی کار کنم؟
- تو یه آبسکیوریلی. می‌تونی پرواز کنی!
- آره، اونجوری دیگه لازم نیست دوتا مدافعمون بیان؛ من می‌تونم همه بازیکن‌های تیم حریف رو ببلعم!
- هر هر هر! منطقی فکر کن، تنها راهته.

با خودم فکر کردم همین الانشم دارم با یه ققنوس حرف می‌زنم، چی از این منطقی‌تر؟

- شاید یه راه دیگه‌ای هم باشه‌...
- استخاره می‌گیری؟ بگو دیگه!
- پروفسور مودی گفت باید بری کوچه ناکترن...
- آره.
- خب اونجا می‌تونی چیزی پیدا کنی که یا جاروت رو درست کنه یا بتونی باهاش پرواز کنی!
- واو! البته البته! می توانم تا ابد نفرینشم که تو هوا معلق بمونم!
- چه ضدحالی تو! اصلا به من چه؟ رفتم بابا! رفتم!

و از پنجره پرید بیرون. با اینکه باهاش موافقم ولی اگه بهش بگم پررو می‌شه، و درضمن وقتی قهره راحت‌تر می‌تونم بخوابم! عادت داره شبا ابوعطا بخونه. بریم سراغ اصل مطلب.

کوچه ناکترن


از توی کوچه دیاگون پیچیدم توی کوچه ناکترن. نمی‌دونم دلیل تاریکی هوا اونجا مه‌عه یا جادوی سیاه؛ ولی هرچی هست توی ترسناک کردن اونجا خیلی نقش داره. بقیه چیزها دقیقا مثل چیزی بود که به پروفسور مودی گفتم، دیوارهای ترسناک، گردنبند‌های نفرین شده، کتاب طلسم، معجون و... البته به جز اون قسمت معاملم با مغازه‌دار!
- چی می‌خوای؟

صداش یه جوری بود انگار ده سال حرف نزده.

- یه معجون، طلسم، یا هرچیزی که بتونم باهاش پرواز کنم.
- برای چه مدت می‌خوای پرواز کنی؟

یا ریش مرلین! اگه ادامه بده حس شنواییم رو از دست می‌دم.
- به مدت یه مسابقه کوییدیچ؟
- معجون به‌دردت نمی‌خوره، احتیاج به تمدید داره... با طلسم هم نمی‌تونی تعادلت رو حفظ کنی...

از پشت میزش اومد بیرون و دیدم یه آستینش خالیه. تلاش می‌کردم حجب و حیا داشته باشم و زل نزنم به بازو بی دستش. یعنی واقعا چه‌جوری دستش قطع شده؟ افکارم رو پس زدم و نگاه کردم کجا می‌ره. رفت سمت جواهرات نفرین شده؛ چوبدستیش رو با دست سالمش گرفته بود و داشت بین جواهرات تکونش می‌داد، چوبدستیش رو روبه یه کریستال گرفت. کریستال سیاه گرد با هاله متحرک سفید-طلایی. با چوب‌دستی اون رو برداشت و آورد سمت من.
- با داشتن این می‌تونی پرواز کنی، حتی اگه تو جیب ردات باشه. روزی ۲۰ گالیون.

تلاش کردم خون سرد باشم، ۲۰ گالیون؟! سر گردنست مگه؟ حیف بهش احتیاج داشتم...
- قبوله. فردا با پست جغدی بفرستم برای جغد اتفاقی نمی‌افته؟
- نه، کارکردش برای آدمی‌زاده.

با اکراه ۲۰ گالیون بی‌زبون رو دادم رفت. عادلانه نیست!

رختکن(قبل از بازی)


- آخرم شد حرف من!

از دیروز گوشم به‌خاطر صدای مغازه‌دار سوت می‌کشه، برای همین نفهمیدم ققنوس چی می‌گه.
- چی؟
- آرپیچی! تونستی باهاش کار کنی؟
- دیشب تمرین کردم که چه‌طور باید پرواز کنم، فکر کنم بتونم.
- دستم درد نکنه!

و دوباره رفت.

رختکن(بعد بازی)


تا آخر بازی زنده موندم و تونستیم ببریم. البته چند بار تا دم سقوط رفتم ولی چیزی نشد، چون تو جیبم بود نمی‌ذاشت بیافتم. بلافاصله بعد از مسابقه رفتم جغد‌دونی. کریستال سیاه رو گذاشتم تو پاکت و به پای جغد بستم و همینطوری ۲۰ گالیون رو پر دادم رفت.

پایان
پاسخ: كلاس پرواز و كوییدیچ
ارسال شده در: چهارشنبه 21 خرداد 1404 00:32
تاریخ عضویت: 1403/03/31
تولد نقش: 1403/03/15
آخرین ورود: دوشنبه 9 تیر 1404 12:20
پست‌ها: 19
آفلاین
جناب بم.

این کلاس قرار بود خلاقیت جادوآموزان رو به چالش بکشه که با خلق اسکیدیچ تونستی این خواسته رو برآورده کنی. می‌بینم که حتی لوگو هم براش طراحی کردی! علاوه بر اون، داستان خوبی نوشته بودی که همه چیزو برای قبول شدن در تک‌چالش این کلاس مهیا کرده.

با جادوآموز سال‌بالایی شدن، هم می‌تونی کوییدیچ بازی کنی و هم به دهکده هاگزمید سر بزنی!

تک چالش تایید شد.
پیش از شرکت در کلاس پرواز و کوییدیچ حتماً پست تدریس را به طور کامل و دقیق مطالعه کنید.
پاسخ: پاسخ به: كلاس پرواز و كوییدیچ
ارسال شده در: سه‌شنبه 20 خرداد 1404 21:07
تاریخ عضویت: 1403/11/22
تولد نقش: 1404/03/18
آخرین ورود: امروز ساعت 05:49
از: فریزر - آشپزخونه هاگوارتز
پست‌ها: 81
آفلاین
نقل قول:

مادام هوچ نوشت:
تک چالش کلاس: جاروی شما شکسته و فردا مسابقه کوییدیچ مهمی دارید. رولی بنویسید و تو اون یک راه خلاقانه برای جایگزینی جاروی شکسته‌تون و شرکت تو مسابقه پیدا کنید. نشون بدید که راهکار شما موفقیت‌آمیز خواهد بود یا خیر.

تک رول چالش رو داخل همین کلاس ارسال کنید.


تیکه یخ‌ها روی زمین می‌لرزیدن، آسمون ابری بود و زمزمه‌ی باد بین درخت‌ها پیچیده بود. بم روی چمن‌های خیس حیاط هاگوارتز وایساده بود و هول‌هولکی به جاروش نگاه می‌کرد که وسط دستش از هم پاشیده بود.
- آخی… ببین چی شد…

جاروش، اون دوست وفادار و همیشگی، حالا فقط یه مشت خرده چوب و تیکه‌های یخ‌زده بود.

بم تو دلش غر زد.
-امروز که مسابقه‌ی کوییدیچه‌، چرا باید همچین بلایی سر جاروم بیاد؟

اولین ایده‌ش این بود که از یکی از بچه‌های هاگوارتز قرض بگیره. ولی وقتی رفت سمت بچه‌های گریفندوری که جاروی یکی‌شون رو قرض بگیره، دید اونم جاروش خراب شده و چهره‌ش مثل بم، پر از ناامیدیه.

- خب، پس چیکار کنیم؟

با خودش فکر کرد. کمی دست و بالش گرمازده شده بود، هویج دماغش هم یه جورایی گرم شده بود و داشت می‌لرزید. تصمیم گرفت خودش یه راه جادویی پیدا کنه.

یه لحظه چوبدستیشو بیرون کشید و به زمین زد. یه طلسم نرم و خنک پخش شد، اما جادو با زمین مرطوب و سرد زیاد جواب نداد. فقط یه تیکه برف نرم روی چمن‌ها نشست.
- نه، این که کافی نیست! باید بیشتر باشه.

بعدش اومد سراغ طرح «بالا رفتن سرعت» با استفاده از بادهای جادویی. ورد پیچیده‌ای ساخت که بتونه یه باد پرسرعت ایجاد کنه تا خودش رو روی باد جابه‌جا کنه. ولی وقتی آزمایش کرد، یهو باد طوری وزید که هویج دماغش از جا کنده شد و رفت تو چمن! خودش هم زیر باد گیر کرد و تقریباً افتاد زمین.
- وای، اینم افتضاح شد!

اما بم ناامید نشد. یاد داستان‌های السا افتاد و سرمای شدید، که چطور می‌تونه برف و یخ رو کنترل کنه.
- باشه، من که یخم، پس چرا از یخ برای پرواز استفاده نکنم؟!

با قدرتی که داشت، دکمه‌هاش رو فشار داد و شروع کرد به منجمد کردن زمین. اول فقط چند تکه‌ی کوچک یخ ساخته شد، بعد یخ‌ها به هم وصل شدن، بزرگ‌تر و بزرگ‌تر شدن، تا جایی که یه کوه یخی کم‌ارتفاع درست شد — انگار یه تیکه کوه منشوری شکل وسط زمین کوییدیچ سبز شده بود.
بچه‌ها و استادها دورش جمع شدن و مات و مبهوت نگاه می‌کردن.

-خب… آره، کوه یخی وسط زمین کوییدیچ. ظاهراً جاروها یا گم شدن یا شکستن، پس ما یه ورزش جدید می‌سازیم اسمشم می‌ذاریم «اسکیدیچ»! یه جور ترکیب کوییدیچ و اسکیت روی یخ!

همه موافقت کردن—مجبور بودن، تنها راه‌حل بود، مخصوصا بعد از اینکه زمین کوویدیچ با اون کوه یخی پوشونده شده بود!

بم فریاد زد:
- خب بچه‌ها! آماده‌اید برای اولین مسابقه‌ی اسکیدیچ تاریخ هاگوارتز؟!

وقتی مسابقه شروع شد، بم و تیمش با اسکیت روی یخ‌ها سر می‌خوردن، و توپ‌ها به جای پرواز، روی یخ غلت می‌زدن.
کرموفیز هم که همراهش بود، با یه طلسم خاص کوچک شد و تبدیل شد به توپ کوچولوی یخی که بازی رو هیجان‌انگیزتر کرد.
بلاجر ها دیوانه وار روی یخ حرکت می‌کردن و اسنیچ و کرموفیز، دور زمین به سرعت حرکت می کردن.

در نهایت، تیم بم تونست با هماهنگی خوب، بازی رو ببره و همه تشویقشون کردن.
مادام هوچ هم با لبخند گفت:
-چه ابتکار جالبی! احتمالاً باید این ورزش رو تو تقویم رسمی مدرسه اضافه کنیم.

بعد از اون بود که بازی اسکیدیچ به یک بازی رسمی و جذاب بین جادوگرا تبدیل شد، با لوگو مخصوص خودش.
تصویر تغییر اندازه داده شده
پاسخ: كلاس پرواز و كوییدیچ
ارسال شده در: جمعه 9 خرداد 1404 17:09
تاریخ عضویت: 1403/03/31
تولد نقش: 1403/03/15
آخرین ورود: دوشنبه 9 تیر 1404 12:20
پست‌ها: 19
آفلاین
جناب فنویک

به کلاس پرواز من خوش اومدی!

پستت از لحاظ خلاقیت در سطح بسیار بالایی قرار داره. نحوه‌ی حل کردن مشکل رو بسیار جذاب انتخاب کردی. توصیفاتت از جادویی که ساختی خیلی به جا بود. اینکه اون جادو چگونه به وجود اومده بسیار منطقی بود. ولی مارکوس، حواست به داشتن یک منطق کلی توی داستانت باشه. تو توی کلاس کوییدیچ در شرایطی که مادام هاچ تورو تماشا می‌کرد، از یک طلسمی که به گفته‌ی خودت در کتاب‌های ممنوعه نوشته شده استفاده کردی و اتفاقی نیفتاد؟!
در ادامه حواستم به موضوعات کلی تر هم باشه و فقط به جزئیات دقت نکن.

ولی خب اینجا کلاسی برای پرورش خلاقیت هست و من چیزی برای اضافه کردن بهت ندارم.

تک چالش تایید شد.
پیش از شرکت در کلاس پرواز و کوییدیچ حتماً پست تدریس را به طور کامل و دقیق مطالعه کنید.
پاسخ: كلاس پرواز و كوییدیچ
ارسال شده در: چهارشنبه 7 خرداد 1404 13:55
تاریخ عضویت: 1399/05/28
تولد نقش: 1399/06/25
آخرین ورود: امروز ساعت 10:31
از: صومعه ی سند رینگ رومانی
پست‌ها: 183
آفلاین
[رول چالش پرواز - مارکوس فنویک]


باد سرد و مرموزی روی چمن‌های مرطوب هاگوارتز می‌وزید. مارکوس، با نگاه سرد و خیره‌اش، تکه‌های جارو شکسته‌اش را در دست داشت. صدای خش‌خش چوب‌های شکسته زیر انگشتانش می‌پیچید؛ صدایی که انگار نه فقط جسم، بلکه روح پرواز را هم شکسته بود. مسابقه‌ی فردا نزدیک بود و او هنوز حتی جارویی برای پرواز نداشت.

دور و برش را نگاه کرد؛ جادوآموزان با نگرانی و ناامیدی قدم می‌زدند، برخی با هم نجوا می‌کردند و برخی چشم به انبار جاروها داشتند که حالا مانند موزه‌ای از جاروی خراب شده به نظر می‌رسید.

مارکوس زانو زد و کف دست‌هایش را به خاک سرد زمین گذاشت. نگاهش به سایه‌های درختان بلند روی زمین افتاد. قلبش با همان سکوت مرگبار همیشگی تپید و لب‌هایش آهسته زمزمه کرد:
_پرواز... آزادی... همیشه به چوبی بسته نبوده. پرواز، اراده‌ی شکست‌ناپذیر است...

دست‌هایش را به شکل دایره‌ای روی زمین کشید و صدایی مبهم از گلویش بیرون آمد. جادوئی نه آشنا، نه معمولی؛ جادوئی از آن تاریکی عمیق و ناشناخته که از قرن‌ها پیش در کتاب‌های ممنوعه به یادگار مانده بود.

خاک زیر دستانش به لرزه افتاد و به آرامی دود سیاه و برق‌مانندی از زمین برخاست. این دود، سایه‌ای بود از جارو؛ نه جسمی سخت و چوبی، بلکه موجودی نامرئی، نیمه‌واقعی، شکل گرفته از خاطرات پرواز و حسرت پرواز نکردن.

مارکوس بدون هیچ صدایی سوار بر آن سایه شد. این «جاروی خیال» هیچ وزن و صدایی نداشت، اما با هر حرکت ذهنش، آن به اطراف تاب می‌خورد و به آرامی از زمین جدا می‌شد.

چشم‌هایش به آسمان خیره بود، جایی که هیچ جارو و جادویی به اندازه قدرت ذهن نمی‌توانست پرواز کند. جادوآموزان اطراف، با دهان‌های باز و چشمان پر تعجب به او نگاه می‌کردند.

یکی گفت:
– این... این که جارو نیست! این یک توهمه!
دیگری افزود:
– او داره با یک خیال پرواز می‌کنه، لعنتی!

اما مارکوس فقط سکوت کرد. او نیامده بود تا دیگران را راضی کند، نیامده بود برای نمایش یا مسابقه. آمده بود تا به خودش اثبات کند که قدرت واقعی درون است، نه در ابزار.

با هر حرکت دست و ذهن، جارو-سایه‌اش شتاب می‌گرفت، به سمت آسمان بلندتر می‌رفت و با نرمی در باد می‌لغزید. پرواز او آرام اما قدرتمند بود؛ پروازی که نشان می‌داد جادو محدود به چوب و جسم نیست.

وقتی دوباره روی زمین نشست، سکوت کلاس را فرا گرفت. حتی مادام هوچ، که همیشه خشک و بی‌رحم بود، نگاهی پر از احترام و کنجکاوی به او انداخت و آهسته گفت:
– مارکوس، گاهی ترسناک‌ترین جادوها، آن‌هایی هستند که در ذهن ساخته می‌شوند... و آزاد می‌مانند.

و بدین‌سان، نه تنها یک جاروی شکسته جایگزین شد، بلکه یک افسانه تازه در هاگوارتز متولد گشت.
«هر چیز باید بمیرد، تا بیدار شود.»
Do You Think You Are A Wizard?