هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۲۳:۲۴ یکشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۳
مورگانا از انفجار خشم چند دقیقه قبلش که بلاخره با نام لرد خاتمه یافته بود، تا همین لحظه که همه در آن بودند، همچون سایه ای سکوت کرده و تنها کارش این بود که شیطان کوچکی را در آغوش بگیرد. در واقع اگر کسی از ویژگی های اخلاقی مورگانا با خبر بود، می فهمید که چیزی در افکار او میرقصد. چند لحظه بعد، اطرافیان متوجه این سکوت شدند! و همین هم مورگانا را ترغیب کرد تااین افکار رقصنده را نشان بقیه هم بدهد
- اصلا چه نیازی هست که این همه آدم اینجا باشن، وقتی قراره مجوز بگیریم؟ اصلا چه دلیلی داره که اونا بخوان بیان و برای صدور مجوز فرهنگستان، خانه ریدل رو بازرسی کنن. و اصلا گیرم که بخوان، کی گفته باید فشن خوار راه بندازیم همچین موقعی؟

جماعت مرگخوار : فشن خوار؟

لرد با صدایی که بیشتر به نظر میرسید، خطاب به نجینی باشد تا مورگانا، گفت:
- خوب؟ الان مثلا که چی؟ میخواهی فخر بفروشی که یک کلمه جدید اختراع کردی؟یا به عالم بالا بگویی برای ما مجوز صادر کند ؟

مورگانا با دست موهایش را فر داد
- خوب اینم میشه اما راستش من فکر دیگه ای دارم ارباب!

لرد که از طول کشیدن حرف ها کلافه شده بود، غر زد.
- فکرت را میگویی یا میگذاری نجینی آنرا در شکمش بفهمد؟

مورگانا که متوجه کلافگی لرد شده بود با ظرافت تعظیم کرد.
- سرور من! ارباب قدر قدرت, راه حلش بسیار ساده است. ما باید یک گروه دست چین شده از مرگخواران رو که اصول رفتاردرست اعم از غذا خوردن، آداب معاشرت، نوع صحبت کردن، نوع سرگرم کردن میهمانان عالی رتبه و حتی لطیفه گویی رو به خوبی فرا گرفتن، انتخاب کنیم و در مهمانی ای که به طور مثال برای تولد شما یا پرنسس برگذار میشه، یا هر مناسبت دیگه ای که با شان شما هماهنگه ، اعضای فرهنگستان رو دعوت کنیم بهشون نشون بدیم که چقدر با فرهنگیم. البته به صورت غیر مستقیم!

و در حالیکه به گروهی از مرگخوارانی که چربی غذا از چانه شان روان بود، خیره خیره نگاه میکرد، گفت:
- و مسلما همه دعوت نخواهند شد.

لرد با لحنی که معمولا از او شنیده میشد، گفت:
- همونطور که شنیدید مورگانا ایده ما رو بیان کرد چون حالش را نداشتیم خودمان برای شما توضیح بدیم! اما حالا؟ کدوم یکی از شما اونقدر با فرهنگ هست که اینا رو به بقیه یاد بده؟ و اصلا کیا باید یاد بگیرن؟

لرد با پایان حرفش به همان گروهی خیره شد که لحظاتی پیش مورگانا به آنها چشم غره رفته بودو بعد گفت
- به زودی برای تولد دخترمان جشنی برگذار میشه. حالا کنار بایستید تا ما بتونیم انتخاب کنیم.

وچرخید تا روی کرسی مخصوصش بنشیند و مرگخواران را برای لحظاتی آزاد بگذارد، تا با فرمت به یکدیگر خیره شده و در اعماق افکارشان، مورگانا را که با آرامش کنار یک ستون از گل رز ایستاده بود، نفرین کنند.


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۹۳/۸/۲۵ ۲۳:۳۳:۲۳
ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۹۳/۸/۲۶ ۰:۰۳:۱۱

تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: سازمان اطلاعات و امنیت جادوگری
پیام زده شده در: ۲۲:۰۹ سه شنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۳
مورگانا غرولند کرد.
- فرم....

- فــــــــــــــــــــرم...

- فــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرم...


فک کنم دو صبح دیگه، عالم بالا هم که بخوایم جلوس کنیم ازمون فرم بخوان! آخه من فرم برای چی مه؟ از موی سپیدم... اهم.... از جلال و جبروتم از فضل و کمالاتم... از جمال و جمیله ام خجالت بکشید خوب؟
این دوتای اخری چه شبیه اسم بچه شد! مستر ویراستار قوربان دستت پیش از ارسال فرم این تیکه اش را خط بزن!
در هر حال

× اسم:

مورگانا لی فای

× پیشه:

مرگخواری....قبلا... در زمان های دووووور اونقدر دووووووور که اصن یادم نمیاد کی بود، تدریس هم کردم! یه زمانی هم جنگاور بودم! بهترین دوره زندگی ام دوره آموزش جادوی آتش بود. بعد از ملینا هرگز از قدرت آتشم استفاده نکردم.

× شهرت:

یه گروهی میگن رز سیاه!!!!! گروه قلیلی هم هستند که به ما میگنـــ وایــــ فایــــ

× یه معرفی کن خودتو ببینم کی هستی اصن!

خو چی مو معرفی کنم الان دقیقا؟ مورگانا لی فای هستم 22 ساله مرگخوار مادرخوانده اگستوس راک وود . هیچ کاره سایت بدون هیچ سمت یا سابقه خوب یا بد!

× چرا می خوای عضو ساواج بشی؟

میخوام مفید باشم. تجربه کسب کنم. کمک کنم! خودمو مطرح کنم و لذت ببرم. از زندگیم و کار کردنم لذت ببرم
... فک کنم زیادی صادق بودم دی:

× تاپیک مورد علاقت چیه؟ طنز نویسی یا جدی نویس یا اصلا طنزوجد؟

من همه تاپیک ها رو دوس دارم شاید بهتر بود می گفتی سوژه مورد علاقه ات چیه؟ دی: اما فکر میکنم اگر مهارتی هم وجود داشته باشه در ترکیبی از طنز و جدیه!
بعضی ها هم میگن که در عالم جد دارک نویسی ام خوبه( مدیونید فک کنید اون بعضی ها راک وود بودن خخخـــ )


تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۲:۵۴ یکشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۳
اربابا.....
میشود این نوزاد کوچک را نقد بفر مایید؟


تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۲۲:۳۸ یکشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۳
صدای فریاد کلافه و جیغ جیغویی شنیده شد!
- ساتیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن!!!!

و گربه سیاه زرد چشم گویی از صاحب فریاد ترسیده باشد، از پنجره نیمه باز اتاق لرد که اکثرا به خاطر نجینی به آن شکل باز می ماند، عملا بیرون خزید!
مورگانا تا حدی گیج و کلافه به نظر می رسید. یعنی چه که کتاب را از زیر چاپ بیرون بیاور؟ زیر لب غر زد.
- کی تا حالا عالم بالا ما و آن مثلا شوهر مثلا پیغمبرمان را ول میکند، وحی را توی آغوش وجود نداشته ارباب تلپ میکند؟ خوب من الان دقیقا چه غلطی بخورم؟ ای بمیری جی کی با این کتاب نوشتنت. خوب از همون اول ارباب رو.... کتاب؟ من گفتم کتاب ساتین؟

ساتین در حالیکه روی پروانه ای که سعی کرده بود روی انگشت خوش بوی مورگانا بنشیند پنجه می کشید، خرخری کرد. چیزی به شکل لینی بالای سر مورگانا بال بال میزد. و بلاخره بعد از آنکه سه چهار دوری موهای مورگانا را به هم تنید، مورگانا حرف حسابش را فهمید.
- باید برم انتشارات! باید جلوی چاپشو بگیرم!

یک نفر در عالم بالا پراند.
- خسته نباشی!

و مورگانا غر زد:
- مانده نباشی! به جای متلک گفتن و گرفتن وقت من، میتونستی همین ایده رو به صورت SMS وحی کنی!

و غیب شد تا به انتشارات رولینگ برود! اما وقتی به آنجا رسید، آرزو کرد کاش نرسیده بود! در واقع مورگانا عملا حس میکرد که به یک زندان نزدیک میشود تا به یک انتشارات! از مشنگ منگی که در آن اطراف پرسه میزد پرسید:
- کسی رو زندانی کردن؟

- اوه نه قرنطینه کتاب های رولینگه! نمیذارن کسی بره تو انتشارات تا موقع چاپ کتاب! میگن کلی هم نگهبان و تله و این چیزا کار گذاشتن!

چشم های مورگانا گرد شد.
- قرنطینه؟ نگهبان؟


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۹۳/۸/۱۸ ۲۳:۰۸:۰۶

تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۴:۴۹ چهارشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۳
سرورم!
ای بزرگوار میشود مرحمت کرده شروع این مصیبت را نقد بفرمایید


تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: سرزمین سیاهی
پیام زده شده در: ۱۴:۴۵ چهارشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۳
مرلین بدون توجه به ابهت ملکوتی، و با حالتی بسیــــــــــار هپروتی، به طرف مورگانا دوید.
- اوه مورگانا! زوج همیشگی! از هزار سال پیش!

مورگانا ابرویش را خاراند و اصلاح کرد.
- هزار و دویست و سی هشت و سال و سه ماه و بیست و سه روز و سه ساعت و سی وشش دقیقه مرلین!

هکتور
- ببخشید چقدر؟

مورگانا با آرامش تکرار کرد.
- هزار و دویست و سی هشت و سال و سه ماه و بیست و سه روز و سه ساعت و سی وشش دقیقه !

مرلین خنده ذوق زده ای کرد. :zogh:
-بانوی هزار و دویست و سی هشت و سال و سه ماه و بیست و سه روز و سه ساعت و سی وشش دقیقه ای من!

مورگانا جیغی کشید.
- من فقط 22 سالمه مرلیـــــــــــــن! این برای بار 2525436465465613641654 ام

- اوه بله بله من معذرت میخوام عزیزم! حالا میشه بیای بریم؟

مورگانا دست هایش را به کمرش زد و با حالت جینی ویزلیانه ای گفت:
- دقیقا کجا باید بریم عزیــــــــزم؟

مرلین به حالت ذوق مرگ هکتور را در آغوش عالم بالایی خود له و لورده کرد.
- به من گفت عزیزم! به من گفت عزیزم! بیا بریم خرید مورا!

هکتور سعی کرد مرلین را بنشاند اما مرلین آنقدر ویبره می رفت که او بخاطر امنیت معجون هایش از این کار صرفه نظر کرد. هرچند به نظر نمیرسیدمخلوط شدن معجون های هکتور چندان تفاوتی در کاربردشان داشته باشد.
- نه میزنه معجون هام رو داغون میکنه! بهتره وایسی مرلین!

- میشه بریم خرید مورا؟

مورگانا غر زد.
-حالا نه اینکه همه معجون هات عالی و بی نقصن!

و بعد از لحظه ای حرفش را اصلاح کرد.
- البته به جز اون معجون زوج سازت؟ اوه پناه به خودم و خودش و خودت و لرد سیاه! این چی کوفت کرده هکی؟ به من نگو که.....

هکتور سعی کرد از گل های زری که کم کم در حال روییدن بودند بگریزد.
- میشه بریم خرید؟

هکتور در حال فرار و مورگانا در حال عربده کشی بودند که احساس کردند با استفاده از منوی مدیریتی عالم بالا غیب شده اند. مرلین همچنان فریاد میزد.
- میشه بریم خرید؟

مورگانا تسلیم شد.
- چه خریدی دقیقا؟

مرلین به مغازه های اطراف اشاره کرد.
- حلقه!

مورگانا
مرلین
هکتور


تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: خاطرات مرگ خواران
پیام زده شده در: ۲۱:۴۰ جمعه ۹ آبان ۱۳۹۳
فیــــــش فیـــــش...

پیش از آنکه مورگانا دقیقا بفهمد چه اتفاقی افتاده است روی دسنش سوزشی احساس کرد که باعث شد ساندزر از روی شانه اش بپرد. و مورگانا متوجه شود که ساتین دستش را خراش داده چون ساندرز را نوازش کرده است. خنده اش گرفت.
- هنوز بهش حسودی میکنی پرنسس؟ شما کی میخواید با هم دوست بشید؟ به هر حال اونم یه جورایی پسر منه ها!

و ذهنش به روزی پرواز کرد که رزالیند راک وود به دیدنش آمده بود.زن جوان اشراف زاده ای که از دنیا چیزی جز خودش و اصالت نمی شناخت. همین سبب شده بود که مورگانا از دیدن رزای زیبا رو و خوش لباس کنار پل چوبی رودخانه، متعجب شود
.
.
.
- این افتخار رو مدیون چی هستم؟

- مورگانا .... میدونم ممکنه نخوای یا نتونی یا هرچی ولی اگ... اون به کمکت نیاز داره

- رز... میشه آروم بگیری؟ مشکل این کوچولو چیه؟

و به پسر سه چهار ساله ای اشاره کرد. که روی زمین با ملینا و ساتین بازی می کرد.
- خوب... مورگانا مادر خونده اون.... کاترین....کشته شده... توسط ارورهای محفل...

- از کی تا حالا محفل اروو پرورش میده؟ و اوه خوب من چکار میتونم بکنم؟

- اوه... خوب میدونی که... ما یه خانواده سیاه هستیم! و هیچ تضمینی نیس که دامبلدور .... مورگانا من مقدمه چینی بلد نیستم! میخوام مادر خونده و استادش باشی!

چشم های مورگانا درخشید.
- میدونی داری چه جور زندگی ای رو به پسرت پیش کش میکنی؟
رز با درماندگی پا به پا شد.
- بله میدونم و این تنها راه زنده موندنشه!

مورگانااندیشید که چه اقدام به موقعی بود. بیش از دوماه از انجام تشریفات نمیگذشت که راک وود ها کشته شده بودند. داشت جزییات پیوند فرزندی را به یاد می آورد که صدای ملایمی افکارش را به زمان حال برگرداند.
- ماما مورا؟

- فقط مورا اگستوس! اینجوری فکر میکنم سیصد سالمه !

اگستوس خندید.
- نه اینکه نیست؟

مورگانا لحظه ای با خشم به پسرخوانده 17 ساله اش خیره شد. برق چشم های سرخ مورگانا، لبخند ملایم و ترسناکش و بوی گل رز که در هوا پیچید سبب شد تا راک وود یک قدم از موضعش عقب بنشیند.
- هی شوخی کردم مورا باشه؟

مورگانا پوزخند زد. و اگستوس پس از اینکه از چند تیغ گل جاخالی داد فریاد زد:
- هی میشه آروم بشی؟ میخوام باهات مشورت کنم! راجع به لرد سیاه!

این اسم مثل آبی روی آتش خشم مورگانا را محو کرد.
- بشین! چی شده؟

حالا که وقت گفتن شده بود، راک وود به من من افتاد.
- راستش... میدونی مورا... من... من....

مورگانا لبخندی زد که تعداد انگشت شماری در دنیا برای مشاهده آن وجود داشتند. و چقدر با آن لبخند مهربانانه و عاشقانه، جذاب و دوست داشتنی به نظر میرسید. اما همیشه دلایل کمی وجود داشتند که باعث شوند او این گونه لبخند بزند موارد محدودی مثل دیدن توجه لرد سیاه، حرف زدن با پسر خوانده اش . جلسات سه نفره و چهار نفره با لرد سیاه، سوروس اسنیپ و هکتور. او با ملایمت گونه پسرش را نوازش کرد.
- تو چی کاکتوس کوچولو؟

- من میخوام به لرد ملحق شم!

مورگانا چند لحظه فقط پلک زد.
- به کاری که میخوای بکنی فکر کردی عزیزم؟

شاید اگر کسی مورگانا را در آن حال میدید باورش نمیشد او مورگانا باشد. اگستوس شانه استوار مادر خوانده اش را بوسید.
- بله فکر کردم!

- اگ استعفا اینجا یعنی مرگ! اگر هر زمان به هر دلیل بخوای ....
مورگانا لب گزید و با نگرانی سراپای پسرش را از نظر گذارند.

- من کنار نمیکشم ماما! بعلاوه استادی مث تو دارم و ... من کم کسی نیستم! هرچند خیلی هم بزرگ نیستم! ولی فکر نکنم اندازه اهمیتی داشته باشه!

مورگانا از غرور فرزندش به خنده افتاد.
- فقط اینو جلوی یودا نگو!

هر دو زدند زیر خنده! .... دقایقی بعد ..... وقتی آرام شدند، مورگانا ایستاد.
- حاضری؟

پاسخش این بود که دست مردانه ای روی شانه اش بنشیند. مورگانا غیب شد تا تنها دارایی قلبش را به اربابش پیش کش کند.


تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱:۱۰ جمعه ۹ آبان ۱۳۹۳
ارباب جان فدای رخت و ریختتان بشوم
این را نقد میفرمایید؟


تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱:۰۷ جمعه ۹ آبان ۱۳۹۳
پیش از آنکه آن برادر آرشادی بتواند بیشتر بر سر و روی بانوان مرگخوار نگاه نکند، پیرمرد لق لقویی گذارش به آنجا افتاد. که لباس هایی روی دوشش داشت. لرد به یک ممدپاتری که معلوم نبود آنجا چه میکند، اشاره کرد تا پیرمرد را آنجا بیاورد. و ممد هم در کمال تعجب اطاعت کرد. و بعد هم محو شد. ظاهرا محو شدن آنهم از نوع افقی اش در ایران امری طبیعی بود.پیرمرد گفت
- وووی کاکو شما چرا عینهو روحو ای لباس سیاهو رو پوشیدین. وووی کاکو این خانومو چرو حجاب ندارو؟

طیبعی است که مرگخواران به زحمت توانستند یکی دو کلمه از حرف های پیرمرد را بفهمند. لرد یقه لودو را گرفت.
- تا نصیب نجینی نشدی بگو ببینم این مردک چی بافت به هم داد ما تن مبارکمون کنیم؟

مورگانا به بساط پیرمرد خیره شد.
- اون دقیقا قراره یه چیزی بده ما تنمون کنیم ارباب!

توجه لرد هم به بساط مرد جلب شد! و لرد فورا به دامن رنگارنگی اشاره کرد که پلیسه های زیادی داشت.
- ما آن را میخواهیم !

پیرمرد بدبخت بیچاره به مرد کچل بی دماغی خیره شد که سعی داشت شلیطه شلواری گیلانی را به تن کند که مرلین .... مورگانا را شکر پشیمان شد.ولی ظاهرا انتخاب بعدی اش بدتر بود. یک دامن بلند پلیسه رنگارنگ!
البته لرد در چنین انتخابی تنها نبود. ظاهر آشا و لینی در حالیکه سعی میکردند چارقدی را دور خود بپیچند، مورگانایی که شلوار کردی پوشیده بود، بلایی که سعی داشت دشداشه به تن کند و سوروسی که یک لباس ترکی را برگزیده بود. و راک وودی که سعی داشت لباس و چارقد زنان بختیاری را روی بدنش مرتب کند، صحنه جالبی را خلق کرده بود. البته نه طبیعتا برای خودشان!
اوه مسلما این جماعتی که تصمیم داشتند به شهر بروند، شبیه هر چیزی بودند به جز توریست های متمدن!

رودولف موهای مورگانا راکشید تا یک چارقد بنفش را صاحب شود.
- اون مال منه

- نه مـــال منه

- نخیرم مـــــال خودمه

- مـــــن

- مــــــــــــن


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۹۳/۸/۹ ۱۲:۲۸:۳۵

تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: پایگاه مرکزی ارزشی های خودگردان دوستدار ماهی مرکب
پیام زده شده در: ۱۵:۱۱ چهارشنبه ۷ آبان ۱۳۹۳
من یه چیزی رو نمیفهمم پرنسی!
چطور میشه تو جایی که ایفاش تماما داره روی رول میچرخه ارزشی زد؟؟؟؟

خوب حداقل به جای ستاد زدن چند تا تاپیک لایق ارزشی پیدا میکردی پسر خوب


تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.