هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

نوزدهمین دوره انتخابات وزارت سحر و جادو

فعالیت ستادهای انتخاباتی و تبلیغاتی کاندیداهای نوزدهمین دوره انتخابات وزارت سحر و جادو از 30 اردیبهشت آغار شده و تا پایان روز 3 خرداد ادامه می‌یابد.

قوانین تبلیغات تابلوی اعلانات


ستادهای انتخاباتی




پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۹:۳۴ چهارشنبه ۲ مهر ۱۳۹۹

مرگخوارا بهم نگاه کردن.کسی نظری نداشت،گیاه چرا باید میرفت دم در خونه ی ریدل ها؟ مگه میخواست بر روی دومینیک نظارت کنه هنگام بیل زدن؟ یا شایدم میخواست مثل بانو مروپ شه؟
هیچ از مرگخوارا نیازی به دو عدد بانو مروپ گانت نمی دیدن.

-دِ منتظر چی هستین؟ ببرینم دم در!...چرا دارین عین برزخیا نگام میکنین؟
-اممم...درسته گیاه جان،ولی چرا میخوای بری دم در؟
-به شما مربوط نمیشه!
-خب ماهم نمی تونیم تورو جابه جا کنیم!
-به بابام میگم منو نبردین دم در!
-باشه بابا شوخی کردیم!

مرگخوارا از زیر گلدون گیاه لرد گرفتن و به سمت در روانه شدن اما هنوز ازز گلخونه در نیومده بودن،گیاه دستور توقف داد!

-ایستتتتت!
-چیشده؟
-دیگه نمی خوام برم دم در!
-چرا خب؟
-چون خوابم میاد،باید استراحت کنم!
-بذارینش زمین!

مرگخوارا گلدون سنگین رو روی زمین گذاشتن. دو ثانیه بعدش همه مرگخوارا دیسک کمر گرفتن!

-نههههه! اینجا وسط راه نزارینم!
-جان؟
-برم گردونین سر جام!
-


ویرایش شده توسط گابریل تیت در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۲ ۹:۴۷:۵۰
دلیل ویرایش: ....

only Hufflepuff
تصویر کوچک شده


پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۲۱:۴۷ سه شنبه ۱ مهر ۱۳۹۹

-خب...
-خب و زهر باسیلیسک! برین بگردین پیداش کنین!
-خب ارباب دقیقا کجارو باید بگردیم؟
-من از کجا باید جوابگوی شما مرگحواران باشم؟ از مادرمان بپرسید!
-چشم ارباب!...بانو ما کجا باید بریم که این خانم رو پیدا کنیم؟
-شلیل های مامان،من از کجا بدونم؟
-

مرگخواران که نظری درباره منزل خانم مورد نظر نداشتن راهی کوچه پس کوچه های لندن شدن...

-ای بابا! بازم ما سردرگمیم! تو اون سوژه هم به خاطر اژی سردرگم شدیم الان هم به خاطر فنریر و زنش!
-من موندم چرا ارباب...

اما لینی نتونست حرفش رو کامل کنه به این دلیل که رودولف جلوی دهنش رو گرفت!

-اصلا تو چرا وارد سوژه شدی؟
-نه این جدیده"چرا ارباب ماموریتهای مات و بی سرنخ میدن؟"
-این بهتره از قدیمه هست!

مرگخواران همینطور که میرفتن به دهکده ی هاگزمید سر راهشون رسیدن...

-الان باید زنگ تک تک این خونه هارو بزنیم؟
-...
-بلا؟

بلاتریکس برای اولین بار سر هیچ کدوم از مرگخوارا فریاد نکشید و جوابگوشون نبود! چونکه سرش توی پیام امروز بود!

-بلا اون چیه دستت؟...پیام امروز!
-اوهوم.
-
-ببینین ارباب اول شده تو این که هیچی باید اول باشه ارباب، ولی نفر بعدی یعنی نفر دوم منم! اما موهام از تو کادر زده بیرون!

در همین لحظه دستی به موهاش کشید و رو به بقیه مرگخوارا کرد...

-من میرم سه دسته جارو...شما هم دنبال زن فنریر بگردین!

و بدو بدو به سمت کافه ی سه دسته جارو روانه شد...

-الان چیکار کنیم؟
-
-
-"چرا ارباب ماموریتهای مات و بی سرنخ میدن؟"


only Hufflepuff
تصویر کوچک شده


پاسخ به: هتل ملوان زبل
پیام زده شده در: ۹:۳۸ سه شنبه ۱ مهر ۱۳۹۹

-می تونیم بهشون بگیم یکی به پول نیاز داره اما پولی نداره!
-خب که چی شه؟
-خب میان بیرون دیگه!
-فوقش زاخاریاس فقط میاد.
-...

هیچ کدام از مرگخوارا فکری در ذهنشون نداشتن.

-خب شاید باید با روش های خشن بیرونشون کنیم!
-حتما...با قمه ی تو اره؟
-خب با چیز های دیکه هم میشه!
-با چی؟
-ایمپریو!

فکر بدی هم نبود اما نیاز به مشورت داشتن مرگخوارا!


ویرایش شده توسط گابریل تیت در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۱ ۹:۵۴:۳۱

only Hufflepuff
تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۰:۰۳ دوشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۹
سلام پرفسور

تکلیف جلسه اول معجون سازی


لینک

ادامه پست تدریس

هکتور در کلاس رو با لگدی از جا کند و در راه پرتاب در به سر یک گیریفیندوری برخورد کرد!

-سلاممم پرفسور گرنجررر!
-سلام دراکوووو
-امروز چه درس شیرینی داریم؟
-یه درس شیرینه شیرین!...40 امتیاز برای اسلیترین!

هکتور ویبره کنان به سمت تخته رفت و چیزی روی تخته نوشت:

نقل قول:
جلسه اول درس شیرین و کاربردی معجون سازی


-خب جادو اموزان عزیز اگه گفتین مهم ترین چیز یک معجون چیه؟
-مواد اولیه؟
-نه!
-زمان پخت؟
-نه!

هکتور ویبره زنان منتظر بود تا دراکو جوابش رو بده...

-دراکو تو چی؟ میدونی؟
-دما؟
-نه اما 5 امتیاز برای اسلیترین!
-پاتیل!
-درسته!

از ته کلاس صدای گابریل در اومد که مشغول مطالعه ی کتاب معجون سازیش بود!

-10 امتیاز برای هافپاف و 5 امتیاز از هافلپاف کم میشه به خاطر تقلب و دو برابر به اسلیترین اضافه میشه!

بچه ها می خواستند اه ناله ای سر بدن که هکتور تدریسش رو شروع کرد!

-حالا نوبت ساخت پاتیله!
-اما چطوری پرفسور؟
-20 امتیاز برای اسلیترین به خاطر این سوال خوب!

هکتور همینطور ویبره زنان به اسلیترین امتیاز اضافه میکرد و حرص همه رو در می اورد!

-حالا پاتیلتون رو بسازین!
-با چی پرفسور؟
-آهن!

هکتور این را گفت و ویبره زنان از کلاس خارج شد.


only Hufflepuff
تصویر کوچک شده


پاسخ به: پایگاه بسیج دانش‌آموزی هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۹:۲۴ یکشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۹
عدد به رقم، رقم به عدد.

دختر تو کا داری تو که می‌شمری ... یه توک پا بیا گالیونای توی گاوصندوق مدرسه رو هم بشمر ببینم می‌رسه یه رینگ اسپرت بندازم به پاک‌جاروم یا نه!
+3


ویرایش شده توسط ماروولو گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۴ ۲۱:۱۶:۲۵

only Hufflepuff
تصویر کوچک شده


پاسخ به: مرلینگاه عمومی هاگزمید (تالار اندیشه)
پیام زده شده در: ۱۹:۲۲ یکشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۹

-160،161،162،163،164،165،166...

روی تخت نشسته بودم و داشتم کلمات صفحه 167 کتاب "جنگ و صلح" مشنگهارو می شماردم. خودم نمی دونم چرا و لی چون مامانم برام با جغد فرستاده بود خوندم؛در واقع قبلا خونده بودمش،الان از بی خوابی شروع به شماردن کلمات هر صفحش کرده بودم!
اره میدونم خیلی عجیبه ولی اینکار روزهایی که خوابم نمیبره. کلا این شعار منه"از کتاب تا حد ممکن استفاده کنین!"

-277،278،279،280...

هنوز هم مشغول خوندن هستم فقط با این تفاوت که الان صفحه ی 208 هستم!

-خب اینم از فصل بیستم کتاب...اوه حالا باید برم فصل بیست و یکم!

بعله! دوباره باید از 1 شروع میکردم!

-1،2،3،4،5،6،7،8،9،10...

سه ساعت بعد:

-خب اینم از جلد 4 حالا نوبت جلد اخره!

اما بعضی وقتا برای خود منم این سوال پیش میاد"اینکار به چه دردم میخوره؟" یا "الان با شمارش اینا سودی میکنم؟" و خلاصه ذهنم درگیر میشه و بیشتر اوقاتت همین کار باعث خوابیدنم میشه!
تازگیا یه راه حل ناب پیدا کردم! البته از نظر شما ممکنه مزخرفترین ایده ی دنیا باشه!

-88،89،90،91،92،93،94...

خب اگه قرار باشه به داستان امشبم گوش بدین که شب با کلی اعداد و ارقام خوابتون میبره!
پس بذارین راه حلم رو بهتون بگم!
چند سطر قبل هم بهتون گفتم که یه راه حل ناب پیدا کردم و امدم که بهتون بگمش که شما رفتین روی داستان امشب، اما الان خواهش میکنم بهم گوش کنید!
" سه شنبه بودش و مثل بیشتر سه شنبه ها به کتابهایی که خوندم تو کتابخونه داشتم فکر میکردم و خلاصه ذهنم درگیرش بود، داشتم به این فکر میکردم که اگه فیلیکس فیلیسیس ساخته شده، چرا دوباره هکتور یه معجون ساخته که مثل اون عمل میکنه و تازه بدمزه ترم هست؟"
همینطور که دیدین یه جلسه ی علمی-معجونی تو ذهنم شکل گرفته بود. وسط جلسه تشنم شد و بلند شدم که آب بخورم که چشمم به کتاب "بهترین و کمیابترین راه حل ها" افتاد!

-399،400،401،402،403،404...

میشه اینقدر اذیتم نکنید؟...ممنون!
خب داشتم می گفتم" چشمم به کتاب "بهترین و کمیابترین راه حل ها" افتاد!
سریع برش داشتم و شروع به خوندنش کردم؛ با خودم گفتم" حتما اینجا درمورد این فیلیس فیلیسیس و هکتور یه چیزایی نوشته!"
اما کتابو هرچی زیر و رو کردم چیزی ندیدم! تصمیم گرفتم که برای 3 بار بخونمش که تو فصل 10 چشمم به این افتاد"اگه خیلی ادم کتابخونی هستین و دلتون می خواد از کتاب تمام بهره رو ببرین بهتره تعداد کلمات هر فصل کتابتون رو توی یک کاغذ بنویسین تا بعدا به کارتون بیاد!"
واسه همین منم سری...

-1111،1112،1113،1114،1115...

مثل اینکه 9 سطر قبل ازتون یه خواهشی کردم!
خب امیدوارم اخرین دفعتون باشه!
داشتم میگفتم"واسه همین منم سریع قلم پرم و کاغذ پوستیم رو برداشتم و شروع به شمارش کلمات فصل اول کتاب "جنگ و صلح کردم!"
حالا می تونین برین به داستان امشب!

-1999،2000،2001،2002،2003،2004،2005...

اقا پایان داستان رو اعلام میکنیم! خسته شدم از عددها!

پایان.


only Hufflepuff
تصویر کوچک شده


پاسخ به: سازمان اطلاعات و امنیت جادوگری
پیام زده شده در: ۱۴:۲۹ یکشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۹

من اماده ی خدمتم حاجی!


only Hufflepuff
تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۱۲:۴۶ یکشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۹
روزی از روزهای پاییزی بودش که داشتم از کتابخونه برمیگشتم؛ اما حواسم چهار چشمی به کتابی که توی دستام بود، که یکهویی به یه سال اولی اسلی برخورد کردم و افتادم زمین! اون از ترس من سریع از اونجا دور شد اما وقتی حواسش نبود یه چیز براق از تو جیبش افتاد پایین! من رفتم ببینم چیه که دیدم یه زمان برگردان برنزی روی زمین افتاده. برش داشتم و رفتم به سمت خوابگاهمون.

خوابگاه هافلپاف

-سلام تیت!
-سلام زاخاریاس.
-سلام گابریل!
-سلام پومانا.
-سلام گابریل!
-سلام رز.
-سلام تیت!
-سلام سدریک، سلام رکسان،سلام ارتمیسیا، سلام ارنی، سلام رودولف و سلام حسن!

گابریل تند تند به همه سلام کرد و دوان دوان به سمت تختش رفت!

-خب بذار ببینم...هوممم یه زممان برگردان!...خیلی عجیبه چون خیلی کمیاب هستن!

گابریل زمان برگردون رو زیر و رو کرد اما هنوز به نظرش کم بود...

-یک کتاب گرفته بودم از خانم پینس...اهان ایناهاش"زمان برگردان ها" بذار ببینم چی توش نوشته؟

زمان برگردان یک وسیله ی فلزی هستش که در بازار به رنگ ها و جنس های متفاوتی فروخته میشه. اما اگر قصد استفاده از زمان برگردان را دارید متاسفم! زمان برگردان ها فقط و فقط با اجازه ی وزارت خونه به فروش میرسند و کسی نمی تواند بدون نظارت وزارتخونه از زمان برگردان ها استفاده کند!
طبق گفته ی رییس وزلرت سحر و جادو حاجی تراورز" ما زمان برگردان های زیادی قبل از جنگ جادوگری دوم داشتیم اما متاسفانه با شروع جنگ جادوگری دوم اکثریت زمان برگردان هامون نابود شد!"

پاقق

گابریل کتاب زمان برگردان هارو بست! بیشتر از این نمی خواست ادامه بده واسه همین تصمیم گرفت خودش کاشف کار با زمان برگردان بشه...

-خب حالا فکر کنم باید این چرخ رو بچرخونم...امم چند دور بچرخنم؟...5 تا چطوره؟اره 5 تا خوبه!

گابریل زمان برگردان رو پنچ بار چرخوند اما زمان برگردانی که دست گابریل بود خراب بود و به جای رفتن به گذشته به اینده میرفت!

20 سال بعد:

-اینجا کجاست؟...من الان باید توی هاگوارتز باشم!...چرا اینجام؟

گابریل به اطرافش نگاه کرد، اینجا هیچ شباهتی به هاگوارتز خودشون نداشت!
کم کم که دقت کرد دید توی دهکده ی هاگزمید هستش اما دهکده کلا عوض شده بود.
کافه ی سه دسته جارو خیلی تغییرش به چشم میومد، تبدیل شده بود به اسمان خراش هایی که گابریل تو مدتی که تو شهر بودن میدید. مادام رزمرتا مرده بود و به جاش زنی قد بلند، با صورتی بوتاکس زده و رژ لب قرمز جیگری به مردم نوشیدنی کره ای میداد.
اما حالا نوشیدنی کره ای تنها نوشیدنی معروف جادوگرا نبود، همراهش چند نوع سوپ مختلف و ساندویج به مردم داده میشد؛ بچه های هاگوارتز با کمک قطار از هاگوارتز به دهکده میومدن.
گابریل نگاهی به مغازه های اضافی و دهکده نگاه کرد" بیشتر از 10 تا مغازه ی لباس فروشی افتتاح شده بود و زنهای دهکده به تک تک مغازه ها هجوم میاوردن. دوک های اصلی تبدیل شده بود به شعبه ی 3 بانک گرینگوتز و مغازه ی شوخی های زونکو شده بود لباس فروشی زیک زاگ!
گابریل بغض کرده بود،باورش نمیشد که این آینده ی جادوگرا باشه. تصور کرد اگه چهل سال جلوتر میرفت دیگه هیچ جادوگر یا ساحره ای نبود و همه مشنگ بودن حتی خانواده های اصیل زاده!

-باید برگردم به زمان خودمون...اونجا بهتر و قشنگتر از اینجاست!

گابریل 5 بار زمان برگردون رو به جهت مخالف عقربه های ساعت چرخوند...

زمان حال:

-اینجا خیلی بهتر از اونجاست!

گابریل از خستگی روی تخت خوابش برد و فردا به دخمه ها رفت و زمان برگردان رو از بین برد.

پایان.


only Hufflepuff
تصویر کوچک شده


پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۲:۱۱ یکشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۹

-خب خواهرم...داشتم می گفتم...حالا از کجا باید این ادوی هارو پیدا کنی؟ خب خیلی ساده هستش اول باید بری کوه های الپ مشنگ ها، بعد وقتی برسی اونجا می تونی از اولین درختی که دیدی سماق کوهی جمع کنی بعدش برمیگردی پایین می ری تو خونت اونجا این سماق هارو توی سرکه میریزی و یه سه تا دونه الوی خشک شده اضافه میکنی...اه هکتور مامان اون پاتیلت رو بده بی زحمت!
-بفرمایید بانو!
-اهان...حالا یکم باید همش بزنی وگرنه اصلا خوشمزه نمیشه،بعد از یکم هم زدن شما باید از این خاکستر پیپ اگلانتین یکم به ادویت اضافه کنی و دوباره همش بزنی.اینقدر باید هم بزنی که معجونت به رنگ سبز لجنی در بیاد بعد ادویه رو روی بزت میریزی و می خوری!

بانو از معجونی که درست کرده بود روی فنریر ریخت و به دکتر نشون داد اما طاقت ایوا تموم شده بود پس پرید و درسته قورتش داد!


only Hufflepuff
تصویر کوچک شده


پاسخ به: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۱۱:۵۶ یکشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۹

-جیگرتو رد کن بیاد!
-پاپا من پیتزای جیگر میخوام!
-فنریر؟
-جیگرم به چه دردتون می خوره؟
-می خوایم برای پرنسسمان پیتزای ج...اصلا به تو چه مربوط است فنریر؟
-جیگرمو باید با یه چیزی عوض کنم!
-با چی؟
-یه مرگخوار یا محفلی خوشمزه!
-
-هری؟ هری باباجان کجایی؟

صدای دامبلدور بود که میخواست ااز هری خواهش کنه که وقتی رسیدن به هاگوارتز لیست کارهای محفل رو براش امده کنه.
اما مرگخواران که اهل سوء استفاده بودن جرقه های فکرشون روشن شد...

-هری پاتر هم نمی تونه ایندفعه نجاتت بده رودولف!
-نههه...هری توروخدا به دادم برس! من نمی خوام بمیرم!

مرگخوارا حالا داشتن نمایشنامه ای دروغین از خودشون می ساختن که هری داوطلبشه که به رودولف کمک کنه و بعد...

-چیشده ای رودولف؟
-هری کمکم کن! بلاتریکس میخواد منو بکشه!
-چیکار باید بکنم؟


only Hufflepuff
تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.