هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (لردولدمورت)



پاسخ به: بنیاد مورخان
پیام زده شده در: ۱۸:۱۶ چهارشنبه ۱ بهمن ۱۳۹۳
نتایج ترین های آبان و آذر و دی 93 مرگخواران:


بهترین نویسنده مرگخوار:سیوروس اسنیپ

بهترین مرگخوار تازه وارد: روونا ریونکلاو

فعال ترین مرگخوار:
آشا
و
آرسینوس جیگر




پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۱:۰۷ سه شنبه ۳۰ دی ۱۳۹۳
-خودشه...خودشه...کچله!

نگاه ها بطرف کراب برگشت.
-یکی زبون اینو از حلقومش بکشه بیرون!

فرد کم مو به جمع مرگخواران نزدیک شد...نزدیک و نزدیک تر...و با هر قدمی که بر می داشت امید های مرگخواران را پر پر می کرد.

-اوه...نه...دماغ داره!

گوینده کراب نبود...ولی از روی عادت، همه باز به کراب چپ چپ نگاه کردند!


جایی بسیار بسیار دور تر!

قصری زیبا و مجلل در کنار دریاچه...پنهان شده بین شاخه های انبوه درختان. به دور از دسترس هر جادوگری! آرامش مطلق!

تنها صدایی که به گوش می رسید صدای نهر کوچکی بود که از کنار قصر جاری شده بود و گهگاهی صدای پرندگانی که به مهمانی درختان آمده بودند.
جادوگر سیاه از خواب بیدار شد. قهوه اش آماده بود. برای چنین کار های پیش پا افتاده ای احتیاجی به جن خانگی نداشت. او جادوگر بزرگی بود. پنجره را باز کرد. هوای لطیف بهاری به صورتش خورد.
-عجب سکوت زیباییه...نه نجینی؟ بدون جیغ و داد هکتور. بدون قدرت نمایی رودولف. بدون غذاهای عجیب و غریب آگوستوس. بدون جرو بحث مرلین و مورگانا. بدون بال بال زدن لینی!

نجینی موافق نبود... مدت زیادی نبود که به آن قصر آمده بودند. ولی به وضوح حوصله اش سر رفته بود.اگر در خانه بودند می توانست گربه مورگانا را دنبال کند! شاهین آگوستوس را تهدید کند..دور آشا چنبره بزند.

لرد سیاه یک جرعه از قهوه اش خورد.
-عجب سکوت زیباییه...نه نجینی؟

ساعتی بعد ران هیپوگریف سرخ شده روی میز آماده بود. لرد سیاه لبخند زنان تکه ای از گوشت را برید.
-با آرامش می تونم غذامو بخورم. واقعا که...عجب سکوت زیبایی...
نجینی بقیه جمله را می دانست. آرزو می کرد لرد سیاه اینقدر این جمله را تکرار نکند. خمیازه ای کشید و به سمت باقی مانده غذا حمله ور شد.

لرد سیاه لبخند می زد...اصولا فردی نبود که زیاد لبخند بزند. ولی درک نمی کرد که چرا این بار نگه داشتن لبخندش کمی سخت شده بود.

خیلی طول کشید تا شب شود...عجیب بود. روزها همیشه برای لرد سیاه بسیار کوتاه بودند. همیشه اطرافش پر از مرگخوارانی بود که درخواست های مختلفی داشتند. نمی فهمید ساعت ها چگونه سپری می شود. ولی آن روز به شکل عجیبی طولانی شده بود.

ساعت هفت بود...و لرد سیاه در اوج شگفتی متوجه شد که لباس خوابش را پوشیده و در انتظار رسیدن وقت خوابش است! سکوت زیبا بود...ولی چیزی که لرد سیاه در آن لحظه می خواست این بود که آن روز ساکت و زیبا هر چه سریع تر تمام شود.
-کلی شکلات روی میزه نجینی...تو شکلات دوست نداری؟ ما دوست داریم! ولی...الان تمایلی به خوردنش نداریم. نمی دونیم چرا!
کمی فکر کرد. در واقع از صبح که بیدار شده بود تمایل به انجام هیچ کاری نداشت. غذایش را با بی میلی خورده بود. گردشی اجباری و خسته کننده در جنگل...و شکلات هایی که حتی نگاهشان هم نکرده بود. شکلات ها اهمیتی نداشتند. زندگیش خالی و بی هدف شده بود. برای استراحت و تمدد اعصاب به آن قصر رفته بود. ولی هر لحظه خسته تر می شد!
-حتما آرسینوس تا حالا شیش تا درخواست روی میزمون گذاشته. سرش هم درد می کرد. بهش گفتیم استراحت کنه! می دونستی دو روز پیش تولد آگوستوس بود؟ ما اهمیتی نمی دیم! تبریک هم نگفتیم بهش. روز بعدش هم تولد مورگانا بود. یعنی سیوروس تا الان چند امتیاز از ملت کم کرده؟! روونا چند رنگ عوض کرده؟! ما که نیستیم هکتور معجون به خورد ملت نده؟! به نظرت اصلا متوجه شدن که ما نیستیم؟

نجینی نظری نداشت...با عصبانیت پیچ و تابی خورد. سکوت اصلا به نظرش زیبا نبود.


روز بعد:

با تابیده شدن اولین اشعه های خورشید چشم هایشان را باز کردند.
مرگخواران شب را در گوشه و کنار پارک سپری کرده بودند. حتی متوجه نشده بودند کی خوابشان برده!
شب سردی بود. ولی کسی نمی خواست وقت را تلف کند. بحث کرده بودند...مشورت کرده بودند. و از ته دل مواظب شکلات ها بودند. کسی نباید به آنها دست می زد.
-ما کی خوابیدیم؟ داشتیم نقشه می کشیدیم.

سیوروس با بی میلی به نقطه ای اشاره کرد.
-یکی داره از دور میاد...یعنی ممکنه ارباب باشه؟

ناامیدی در لحنش موج می زد. تا آن لحظه چندین نفر را با لرد سیاه اشتباه گرفته بودند. خودشان هم نمی دانستند چرا در محلی مثل پارک منتظر لرد بودند. لرد سیاه حتی نمی دانست آنها کجا هستند...

شاید هم می دانست...

چرا که وقتی مرگخواران با بی حوصلگی به شخصی که در حال نزدیک شدن بود نگاه کردند متوجه خزنده عظیم الجثه ای که در کنار پایش می خزید شدند. اشتباه نکرده بودند.

او ارباب بود.


پایان




پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۰:۰۲ یکشنبه ۲۸ دی ۱۳۹۳
نتیجه دوئل جیمز پاتر و لیلی پاتر:


در مورد امتیاز ها دو تا توضیح بدم.

1-امتیاز های این دوره رو با دوره قبل مقایسه نکنین. امتیاز ها همچنان از 30 داده می شن. ولی این دوره سختگیرانه تر برخورد کردیم که فقط پست های فوق العاده بتونن از یه سقف و حداکثری عبور کنن. یعنی 25 این دوره با 25 دوره قبل فرق می کنه.
2-داور ها لرد ولدمورت، وینسنت کراب و هکتور دگورث گرنجر هستن. ولی اعلام نمی شه که کدوم امتیاز مال کدوم داوره.
(اعداد اعشاری گرد شده اند.)


امیتاز های داور اول: جیمز پاتر: 26 امتیاز – لیلی پاتر: 25 امتیاز

امتیاز های داور دوم: جیمز پاتر: 26 امتیاز – لیلی پاتر: 25 امتیاز

امتیاز های داور سوم: جیمز پاتر:25 امتیاز – لیلی پاتر: 24 امتیاز


امتیاز نهایی:

جیمز پاتر:26 امتیاز - لیلی پاتر: 25 امتیاز

برنده دوئل: جیمز پاتر!
__________________________

-اینو ببین! فقط برای یک ثانیه به این نگاه کن...این باید اینجوری باشه؟

لیلی نگاه بی تفاوتش را به تکه پارچه ای که جیمز جلوی چشمش تکان می داد دوخت.
-چشه؟ من ایرادی نمی بینم!

-نباید هم ببینی..اگه ببینی هم نمی فهمی. به تو هم می گن زن؟ برو از مالی یاد بگیر. خونش کهنه اس. وضع مالیشون خوب نیست. ده تا بچه دارن. ولی همه چی تمیز و مرتبه. این ردا رنگش آبی تیره بود...الان چیزی بین خاکستری و قهوه ایه. چرا؟ گفتی طلسم لباس شستن سخته...رفتم برات ماشین لباسشویی مشنگی گرفتم...برق نداشتیم. آرتورو آوردم برقمونو نمی دونم از کجا تامین کرد. الان دیگه مشکلت چیه؟ تو فقط باید یه دکمه بزنی! یه دکمه!

لیلی شانه هایش را بالا انداخت.
-اگه به همین سادگیه خودت بزن!

یک ساعت بعد جیمز دکمه را زد.

صندلی چوبی اش را روبروی ماشین لباسشویی گذاشت و به چرخش محفظه خیره شد. نمی فهمید چگونه زندگیشان به این نقطه رسیده بود. تنها چیزی که می دانست این بود که دیگر نمی تواند لیلی را تحمل کند.
صدای دستگاه بر خلاف همیشه بسیار بلند بود و تکان هایش شدید تر. جیمز اهیمتی نداد. دلیلش را به خوبی می دانست.
چند دقیقه بعد آب داخل دستگاه داخل چاه عمیقی که آرتور حفر کرده بود تخلیه شد. جیمز قطره های سرخ رنگی را که از لوله جادویی دستگاه به روی زمین می چکید دید...

خون!

با خونسردی لبخندی زد.
-دیگه وقتش رسیده بود لیلی...الان دیگه همه چی تمیز و مرتبه. حتی تو!

__________________________
نقد های کوتاه!

پست شماره 222 باشگاه دوئل، جیمز پاتر:


پست شما به سبک خاصی نوشته شده بود. پایه و اساس پست شما مسخره بازی بود!
این مسخره بازی به معنی بد و منفی نیست. در چنین پست هایی دنبال منطق نمی گردیم. نمی گیم لرد چرا اینجوری رفتار کرد. شخصیت ها از قالبشون خارج می شن.
نوشتن چنین پست هایی مهارت می خواد. چون اگه طنزش اونجوری که باید درست جا نیفته پست به سمت مسخره بازی از نوع منفی می ره.
شما تجربه زیادی دارین. می تونین با شخصیت ها و قالب ها بازی کنین!
این که عجیب ترین و دور از ذهن ترین شخصیت رو برای ازدواج انتخاب کردین شجاعت شما رو می رسونه. در ایفای نقش گاهی به اینجور شجاعت ها و سنت شکنی ها احتیاج داریم.
نکته های طنز شما هوشمندانه و دقیق هستن. مثل قسمتی که همه چی برای لرد جان پیچ بود...این طنز هر خواننده ای رو می خندونه.
اشکالی که این سبک داره اینه که لحنش می تونه خواننده رو خسته و زده کنه. می تونه به سمت لودگی بره! بعد از دادن امتیازا با داورای دیگه حرف می زدم. اونا هم به همین اشکال اشاره کردن که چکش ها و لحن دائما طنز آمیز پست کمی خسته شون می کنه.
یکی از نکته های جالب پستتون این بود که شما از سوژه های کتاب استفاده کردین. این در حالیه که بیشتر نویسنده های سایت از نکته های داخل سایت استفاده می کنن. دلیلش اینه که مدتها از انتشار آخرین کتاب گذشته. از سوژه های کتاب خیلی استفاده شده و یه جورایی می شه گفت ظرفیتشون تموم شده. در حالی که در سایت هر روز سوژه جدیدی ایجاد می شه. این که شما بعد از این همه مدت هنوز می تونین از کتاب سوژه ای پیدا کنین که تازه و در عین حال خنده دار باشه مهارت و تجربه شما رو می رسونه.


پست شماره 225 باشگاه دوئل، لیلی پاتر:


پست شما به شکل عجیبی شبیه پست های قبلی شما نبود. و این خیلی خوبه. این یعنی شما درگیر یه سبک و قالب خاص نشدین و می تونین به هر سبکی که دلتون می خواد بنویسین.
پست شما زیبا بود...جمله ها و توصیف های زیبا...احساسات جدید و جذاب!
کمی کوتاه بود! منظورم طولش نیست. طول پست اهمیتی نداره. پست باید اونقدر کوتاه یا طولانی باشه که بتونه منظور خودشو برسونه. این پست جای کار داشت. احتیاج به کمی توضیح بیشتر داشت.
قسمت فلش بک کمی خام مونده بود! من به عنوان خواننده احساس کردم جیمز راست می گه و این وسط قضیه ای وجود داره که نمی دونیم. شاید اون قسمت باید کمی طولانی تر می شد و یا عکس العمل ها و دیالوگ ها به شکلی بود که خواننده قانع می شد...تکلیفش روشن می شد. حالا حتما لازم نبود جیمز مقصر باشه. می تونست نباشه و لیلی هرگز اینو نفهمه...ولی بهتر بود خواننده می فهمید.
با در مورد لیلی که سوروس رو فرشته نجاتش خطاب کرده بود...شاید بهتر بود در باره این قسمت از داستان هم می نوشتین. گرچه می شه حدس زد. ولی شاید توصیف کردنش قشنگ تر بود.

بجز این مورد یک پست جدی خوب بود...پر از احساس و توصیف های تاثیر گذار.

البته این نکته رو هم در نظر بگیرین که در مورد پست های دوئل موارد دیگه ای هم در نظر گرفته می شه. مثلا این که پست چقدر با سوژه ارتباط داره.


موفق باشید!




پاسخ به: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۱۷:۳۰ یکشنبه ۲۸ دی ۱۳۹۳
کیک خور غول پیکر!

1-کلید هاگوارتز دست شماست؟ اونو کجا نگه می دارین؟ آیا آویزون کردین به گردنتون؟ آیا دادین فنگ باهاش بازی کنه؟
2- شایعاتی وجود داره مبنی بر این که شما اصلا غول نیستین و فقط به دلیل خوردن کیک زیاد، اضافه وزن و اضافه طول و اضافه عرض پیدا کردین. آیا این واقعیت داره؟
3-بعد از شکست سهمگین عشقی که از مادام ماکسیم خوردین ساحره ای توجهتون رو جلب نکرد؟ تا حالا شده شما توجه ساحره ای رو جلب کرده باشین؟
4-ما رو از دوران مدرسه به خاطر دارین؟!
5-شما از هاگوارتز فارغ التحصیل نشدین. به دلیل جنایتی که مرتکب شدین چوب دستیتون شکسته شد. و بعد ها به عنوان استاد شروع به تدریس در هاگوارتز کردین! و این در حالیه که جادوگر بسیار باهوش و درخشان و قدرتمندی که مایل بود استاد بشه رد شد!
مضحک نیست؟
آیا به وضوح نمی بینیم که در هاگوارتز حاکم بودن روابط و به اصلاح مشنگی "پارتی بازی" بشدت رواج داره؟
6-شما با این هیکل چطوری سر کلاس ها مینشستید؟ صندلی مخصوصی براتون تدارک می دیدن؟
7-آیا وقتی کلاه گروهبندی رو روی سرتون گذاشتین سکوت نکرد؟ خب شاید سخت باشه براش پیدا کردن مغز یک غول!


ما روز تولدمون شما رو دعوت نخواهیم کرد! از الان گفته باشیم!




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲:۲۱ یکشنبه ۲۸ دی ۱۳۹۳
لطفا قبل از تموم شدن دوئل برای پست های دوئل درخواست نقد نکنین. قبل از امتیاز دهی نمی تونم نقد کنم. تا اون موقع هم ممکنه اینجا ده تا درخواست نقد داده بشه و سخته که برگردم و ببینم کیا درخواست داده بودن. می ترسم درخواست ها گم و فراموش بشن!

________________________

بررسی پست شماره 114 سرزمین سیاهی، آرسینوس جیگر:


پست ساده ای بود...ساده یعنی مورد خاصی برای تاکید نداشت. این سادگی خیلی زود خواننده رو خسته می کنه. اینجور پستا ایرادی ندارن...اشکال خاصی ندارن. ولی این به معنی خوب بودنشون نیست. حتی شاید خواننده یه پست بد رو تا آخر بخونه. به دلیل همون بد بودن توجهش رو جلب کنه...ولی پست متوسط شانس کمی داره.
ریسک کنین...نترسین. یه این شخصیت ها فکر کنین. هر کدومشون کلی سوژه دارن. لازم نیست تو هر پست همون جمله ها رو تکرار کنین...در هر موقعیتی می شه استفاده جدیدی از شخصیت کرد. مثلا اینجا مرلین سیوروس رو با جادو بلند می کنه. این کارش منو یاد جادوی جیمز پاتر انداخت. همون جایی که سیوروس رو سروته کرد! سیوروس هم می تونست یاد اون خاطره بیفته و بترسه.


نقل قول:
مورگانا با نیشخندی به مرلین گفت:
- به نظرم این مو قشنگ رو شکنجه کنیم بهتره!

مرلین کمی فکر کرد و گفت:
- باشه عزیزم! میرم بیارمش! امیدوارم اینو به عنوان یه هدیه ی ازدواج کوچیک قبول کنی.

اصطلاح "موقشنگ" بد نبود...ولی کافی نبود. دیالوگ های بین مرلین و مورگانا ساده، قابل حدس و سطحی بودن. وقتشه که یک قدم جلوتر برین! روی تک تک دیالوگ ها و جمله ها فکر کنین.


نقل قول:
با افسونی طناب هارا باز کرد، به محض باز شدن طناب ها رودولف برای فرار دوید ولی حتی قبل از اینکه یک قدم از مرلین دور شود با تنها یک تکان کوچک چوبدستی مرلین خشک شد و به زمین خورد.
مرلین به سرعت سیوروس را با افسونی روی هوا نگه داشت و سپس رودولف را دوباره بلند کرد، به سمت درخت برد و دوباره طناب هارا به او بست.

اینجا هم همون مشکل وجود داره. موقعیت خوبه! رودولف فرصت طلب با باز شدن طناب ها فرار می کنه...ولی این قسمت احتیاج به یه تکون دیگه داشت! یه فرار مسخره...یا یه دیالوگ خنده دار از رودولف!


نقل قول:
آرسینوس همچنان که از پله های ورودی خانه پایین میرفت ابتدا موهایش را مرتب کرد سپس ماسک مرگخواری و کلاه شنل سیاهش را برسر گذاشت و روی مرلین تمرکز کرد و غیب شد.

این قسمت خوب بود. صحنه رو با همه جزئیاتش توضیح دادین. بدون خسته کردن خواننده و بدون استفاده از جمله های تکراری. این یک آپارات ساده بود. شما خوب توصیفش کردین.


نقل قول:
مورگانا همچنان در حال تفکر بود که ناگهان با صدای پاق ظاهر شدن آرسینوس از جا پرید.

اضافه شدن آرسینوس خوبه. منم چند پست قبل از شما پست زدم و همون موقع هم فکر می کردم بهترین حالت این سوژه اینه که هی مرگخوارا برن اون طرف و اینا زندانیشون کنن. شما آرسینوس رو آوردین اینجا...ولی تصمیم نگرفتین که بعدش چه اتفاقی بیفته. کار خوبی کردین. نفر بعدی تصمیم می گیره!


همونطور که گفتم پست شما ایرادی نداره. شخصیت ها سر جاشونن...سوژه خوب پیش رفته. جمله ها و توصیفات شما درستن. ولی پستتون برای "خوب" محسوب شدن احتیاج به یه چاشنی دیگه داره. احتیاج به یه طنز جالب...یه صحنه قشنگ...یه حرکت فوق العاده ای که خواننده نتونه حدس بزنه. سعی کنین خواننده رو با غافلگیر کردن سرگرم کنین.


موفق باشید.




پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۲:۳۵ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۳
سوژه دوئل رون ویزلی و روبیوس هاگرید: اولین روز هاگوارتز

توضیح: لازم نیست حتما اولین روز هاگوارتز شخصیت های خودتون( رون و هاگرید) رو توضیح بدین. پستتون می تونه درباره شخصیت های دیگه باشه. ضمنا لزومی نداره به کتاب وفادار بمونین. مثلا اولین روز هاگوارتز رون رو در کتاب خوندیم. لزومی نداره حتما به همون شکل نوشته بشه.
ضمنا لازم نیست اولین روز تحصیلتون در هاگوارتز باشه. می تونین درباره اولین روز کاری یا اولین روزی که یکی از شخصیت ها به هر دلیلی وارد هاگوارتز شد بنویسین.
سبک پست آزاده و برای ارسال پست های تکیتون در باشگاه دوئل هفت روز فرصت دارید. یعنی تا 12 شب جمعه سوم بهمن ماه.

جان سالم به در ببرید!


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۲۷ ۰:۲۶:۵۳



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۰:۴۰ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۳
مورگانا

نقل قول:
اووووه
ارباب....
چقدر درخواست نقد!

بله...شما هم متوجه شدین؟....خیلی درخواست نقد!


جالبه...یکی از سوژه هایی که قصد داشتیم برای دوئل شما بدیم پیک نیک بود! بعد منصرف شدیم. چون این سوژه متمایل به طنزه و شما گاهی جدی می نویسین و سعی می کنیم سوژه های برای هر دو طرف به یک اندازه سخت یا آسون باشن.

بررسی پست شماره 285 خاطرات مرگخواران، مورگانا لی فای:


نقل قول:
در ظاهر به نظر مي رسيد كه همه فقط در حال فرياد زدن هستند

شروعتون خیلی ناگهانی بود. شروع ناگهانی همیشه اشتباه نیست. می شه با یه دیالوگ شروع کرد. می شه با یه جمله کنجکاو کننده شروع کرد. ولی اینجا از فضاسازی شروع شده...می تونست کمی ملایم تر شروع بشه...کمی از دور تر! یعنی خواننده رو کم کم به صحنه نزدیک می کردین. مثلا کنار رودخانه جمعیتی دیده می شدن. اول نمی دونستیم کی هستن. کمی که نزدیک می شدیم صداها واضح تر می شد و در ظاهر به نظر می رسید که همه در حال فریاد زدنن.


نقل قول:
بلا رودولف را در داخل طول رودخانه دنبال ميكرد.( البته به جرم اينكه يك پروانه فسقلي را گرفته و تصميم داشت نگه اش دارد، چون "شبيه لي لي " است.) رودولف هم با قمه از غلاف كشيده اش لودو را كه مثل لودر سنگ هاي بستر رودخانه را كنار ميزد؛ تهديد ميكرد.

نکته هایی که برای استفاده در طنز گرفتین خیلی خوب و دقیقن! وقتی روی نقطه های درستی از شخصیت ها دست بذاریم طنزمون خوب از آب در میاد و در نتیجه می تونه خواننده رو بخندونه. فقط یه مشکل وجود داره...بلا رودولف رو دنبال می کرد...رودولف داشت لودو رو تهدید می کرد! رودولف باید دو نفر باشه اینجا! می تونستین بینشون یه فاصله زمانی ایجاد کنین. بلا رودولف رو دنبال کنه... و چند دقیقه بعد رودولف لودو و تهدید کنه. به هر حال به نظر من اینجا مهم ویژگی هایی بود که ازشون استفاده کردین و اونا خیلی خوب بودن.


نقل قول:
آشا ليني را دنبال كرده بود و مي گفت قصد خوردنش را دارد. ولي هرازگاه مي ايستاد تا ليني از او سقبت بگيرد.
مرلين سعي ميكرد مخ راك وود را به كار بگيرد تا به جاي مورگانا به او ايمان بياورد. و مورگانا هم با كمانش تمرين تير اندازي ميكرد....كمي آنسوتر زير درخت هاي افرا سه معجون ساز مرگخوار، مسابقه "معجون كي بوگندوتره" راه انداخته بودند.

این قسمت هم به همون اندازه خوبه. توجه دارین که تنها کسی که داره یه کار جدی انجام می ده مورگاناست؟! خیلی پیشرفت کرده...ولی هنوز یه حصار ضعیفی دورش هست. نترسین...بشکنینش... مورگانا می تونه طنز باشه.حتی با استفاده از دیگران! مثلا یه سیب می ذاشت رو سر یکی و مجبورش می کرد ثابت وایسه و تمرینش رو به اون شکل انجام می داد.
شکلک آخر پاراگراف مال کیه؟
یکی از جمله هایی که دائما در نقد هام تکرار می کنم همینه. شکلک مال دیالوگه! الان این شکلک خنده کی رو می رسونه؟....نویسنده رو!...و ما لازمه احساس نویسنده رو بدونیم؟...اصلا!


نقل قول:
چيزي نمانده بود رودي فرياد بكشد و مورگانا وقتي جو را اينطور ديد گردنش را كج كرد و چند باري پلك زد.
- حالا كه فكرشو ميكنم... گفتي قمه...

چشم هاي رودولف خيره شد.و به من من افتاد.
- نه بابا گفتم ساطور!

این شروع بهتری بود برای مورگانا...اون حصار بالایی اینجا وجود نداره. گرچه یه غرور و " به من نزدیک نشین" خاصی هنوز در شخصیتش هست...ولی اینم اشکالی نداره و می تونه جزئی از شخصیتش محسوب بشه.


نقل قول:
قهقهه مرگخواران باغ را پر كرد.لرد هم كنار يارانش مي خنديد

ترتیب دادن اینجور برنامه ها برای مرگخوارا مانعی نداره. مطمئنا مرگخوارا هم می خندیدن و تفریح می کردن...ولی لرد نه! شخصیتش با این که بشینه و با مرگخوارا بگه و بخنده سازگار نیست. در اینجور سوژه ها یا لرد رو وارد نکنین...یا یه فاصله ای بین اون و مرگخوارا ایجاد کنین...یا می تونه حرفی نزنه. برای خودش یه گوشه بشینه! ولی اینقدر صمیمانه رفتار نکنه. در بقیه پست هم همینطوره...لرد زیادی شاد و صمیمیه. شخصیتش رو عوض نکنین.


نقل قول:
اينبار ليني جدا بايد فرار ميكرد.

اشاره خیلی با مزه ای بود!


پستتون شاد بود...خیلی شاد! ولی درباره مرگخوارا و لرد بود. خواننده تا آخرین لحظه انتظار داره اتفاقی بیفته! همه چی نمی تونه برای مرگخوارا اینقدر سفید و خوب و مثبت پیش بره. پستتون روشن بود...به کمی ابر احتیاج داشت! به کمی تیرگی! لازم نبود پیک نیکشونو به هم بزنین. اینا می تونستن کمی سیاهانه تر خوش بگذرونن. یه مثال خیلی ساده اش همون شکاره! مثلا آگوستوس در اوج سفیدی و مهربونی(در ظاهر) بره و به گرازه غذا بده. گراز کم کم بهش اعتماد کنه و نزدیکش بشه. اینم شروع به نوازشش کنه. داستان همینجا تموم می شد اگه شخصیت ما سفید بود! ولی نیست...برای همین آگوستوس رحم و مهربونی رو کنار می ذاره و گرازه رو برای ناهار شکار می کنه! ماجرا تلخ نمی شه. فقط کمی سیاه می شه.
پستتون سرگرم کننده و جالب بود. فقط کمی تیرگی باید بهش اضافه می شد. به دلیل شخصیت هایی که استفاده کرده بودین و شناختی که ازشون داریم. ولی این پست برای شما یه شروع خیلی خوبی بود. چون شما بر عکس این عمل می کردین. خیلی تیره و تار می نوشتین و بهتون توصیه می کردم کمی نگاهتونو مثبت کنین. همین که موفق شدین مثبت تر نگاه کنین عالیه. الان باید یه تعادل کوچیک ایجاد کنین و این اصلا برای شما کار سختی نیست. از پیشرفت و این تغییری که دیدم خیلی خوشحالم.


موفق باشید.

______________________

بررسی پست شماره 56 افسانه لرد ولدمورت، رون ویزلی:


رون ویزلی شروع به حرف زدن کرده...شروع به ایفای نقش! اینو دیدم. این کارو ادامه بدین. شما این شخصیت رو گرفتین و یه تعهداتی در قبالش دارین...مسئولیت دارین. کار خوبی کردین که وارد قالب رون شدین.


نقل قول:
مرلین با حالاتی بد بختانه به لرد نگاه کرد تا شاید منصرف شود اما این امکان پذیر نبود.

این بار با سوژه پیش رفتین. همیشه می گم تا جایی که ممکنه سوژه رو پیش نبرین ولی اعضای سایت این کار رو هم باید یاد بگیرن. چون اینم گاهی لازمه. گاهی که سوژه یه جا می مونه و پیش نمی ره و کم کم جذابیتشو از دست می ده. یا در ماموریت ها که سوژه ها تا آخر ماموریت باید تموم بشن.
"حالت بدبختانه" اصولا تعبیر درستی نیست...ولی در پست طنز لازم نیست همه چی رو درست و دقیق بنویسین! مهم اینه که منظورتونو برسونین و اینجا همین کلمه "بدبختانه" منظور شما رو خوب رسونده.


نقل قول:
مرلین کبیر که از مورگانا یاد گرفته بود که برود انتشارات به انتشارات رفتو چون حوصله ی جر و بحث کدرن با نگهبانها را نداشت از همان اول با حالتی عادی انها را بیهوش کرد و با فرمت وارد انتشارات شد.

دوسه خط نوشتین و چندین اشتباه تایپی داشتین. دلیلش مهم نیست. عجله یا تایپ کردن با گوشی...به اشتباهات تایپی دقت کنین. خواننده باید راحت و سریع چست شما رو بخونه! این اشتباهات شبیه سرعت گیر هستن! می رن رو اعصاب خواننده!
این قسمت رو خیلی سریع پیش بردین. هر موقعیتی سوژه هایی داره که باید ازشون استفاده کنیم. همون جرو بحث مرلین با نگهبانا سوژه اس. این سوژه ها رو نباید از دست بدین. ولی اینجا این سوژه تکراریه. مورگانا قبلا این کار رو انجام داده و با نگهبانا حرف زده. برای همین این سانسور شما ایراد محسوب نمی شه. ولی در سوژه های دیگه دقت کنین که سوژه ها از دست نرن. اگه مرلین قراره وارد جایی بشه کل سوژه تونو اختصاص بدین به ورودش! این خیلی جالب تر از اینه که بفهمیم سوژه چی شد و به چه نتیجه ای رسید.


نقل قول:
کمی فکر کرد و سپس چوبدستی اش را بالا اورد و به سمت کتاب های زیر دستگاه گرفت.وردی را بر زیر زبان اورد و گفت :
-می خواهیم ارباب زنده بماند.

ناگهان کتابها همگی تاپی کردند و مشخص شد که موضوع عوض شده است.

این قسمت خوب بود. لزومی نداشت کشش بدیم و شما هم کشش ندادین. مخصوصا با توجه به این که این قسمت سوژه تکراریه.


نقل قول:
ارباب داشت کتابی را که مرلین به او داده بود را می خواند. پس از مدتی سر کچل مبارکش را از کتاب در اورد و به سمت مرلین نگاه کرد و...

ارباب نه! لرد ولدمورت...لرد...لرد سیاه!
ارباب کلمه ایه که مرگخوارا بکار می برن.از این کلمه فقط در دیالوگ های مرگخوارا استفاده کنین.


سوژه رو خوب پیش بردین. مشخصه که مرلین خرابکاری کرده. و تعیین نکردین که این خرابکاری چی بوده. این کارتون خیلی خوب بود. نفر بعدی می تونه بشینه و فکر کنه! کار سختی هم نیست. برای همین تشویق می شه که پست شما رو ادامه بده.
این پستتون بهتر از پست قبلی بود. بیشتر در جریان ماجرا بودین. بیشتر با سوژه ارتباط برقرار کرده بودین. شخصیت هاتون مشکل خاصی نداشتن. البته نقششون کم بود. ولی در همون حد هم اشکالی خاصی در این مورد ندیدم.


موفق باشید.




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۹:۱۰ پنجشنبه ۲۵ دی ۱۳۹۳
آگوستوس

می تونیم؟ یعنی به نظر شما کاری وجود داره که ما نتونیم؟!

بررسی پست شماره249 نیروگاه اتمی، آگوستوس راک وود:


نقل قول:
ساحره ها می جویدند .
ساحره ها می لرزیدند . :vay:
ساحره ها میکردند .


این جمله رو خیلی تکرار می کنم...ولی واقعا وقتی رعایت نمی شه تاثیر خوبی نمی ذاره. از شکلک در قسمت های غیر دیالوگ و وسط جمله استفاده نکنین! موقعیت های خیلی کمی وجود داره که این کار درست باشه. شکلکی که در قسمت غیر دیالوگ می زنین به نویسنده بر می گرده و این اصلا جالب نیست. نویسنده احساسی رو که می خواد به خواننده تحمیل می کنه!
از شکلک ها به جای کلمات استفاده نکنین. مگه اینکه کلمه ای برای توصیف اون حالت یا موقعیت وجود نداشته باشه. مثلا شاید جایی بخوایین بگین رودولف به این حالت به بلاتریکس نگاه کرد. و کلمه مناسبی برای توصیف اون حالت پیدا نشه. اینجا اشکالی نداره که از شکلک کمک بگیرین. ولی ناخن جویدن کار ساده ایه. نباید به جاش شکلک گذاشته بشه. و همینطور دعا کردن.
این قسمت رو اگه بدون شکلک می نوشتیم خیلی جالب تر می شد:
ساحره ها ناخن هایشان را می جویدند.
ساحره ها می لرزیدند.
ساحره ها دعا میکردند.



نقل قول:
جادوگران که گوشه ای ساحره ها را جمع کرده بودند و درفکر انتخاب ازمیان آنان بودند ، ناگهان متوجه دودی سیاهی شدند که از داخل آشپز خانه می آمد .
ثانیه ای بعد ، میرزا آگوستوس در حالی که بازوی کراکن ازشانه اش آویزان بود وارد شد .

- به ریش مرلین ، اگه دفعه بعد برم تو آشپزخونه و منقل مورفین رو ببینم ... همتون میشید شام ارباب !

ورود آگوستوس خیلی خوب بود. نقش جدیدش رو خوب ایفا می کنه. این حالت " اعصاب ندار" هم خیلی بهش میاد. دیالوگش، بازوی کراکنی که ازش آویزون بود و حتی عکس العملش بعد از دیدن تجمع مرگخوارا و ساحره ها! خیلی خوب بود. آگوستوس داره جالب می شه. داره سرگرم کننده می شه و این چیزیه که بهش احتیاج داشت.


پستتون کمی پراکنده اس. دلیلش هم اینه که در شرایط یکسان کارهای مختلفی انجام دادین. مثلا آگوستوس یه کاری انجام می ده و بعدش باید دیالوگش رو بنویسن. یه جا بین این دو تا فاصله گذاشتین و یه جا نذاشتین. مثلا:
نقل قول:
آشپزباشی بقیه حرفش را با دیدن جمع شدن ساحره ها در گوشه اتاق و نزدیک شدن جادوگران ، خورد !

- آهای بی بووووووق ها ! مگه خودتون ....... و ....... ندارید ؟ بوق برشما بی غیرت های بوقی ! بزنم بوووقتون کنم !

اینجا گذاشتین...که البته به نظر من اگه نذارین بهتره.


نقل قول:
_ آخه بووووقی ها ! چرا ما باید از سرمایه های عظیم خودمون استفاده کنیم و جون ساحره هامونو به خطر بندازیم در حالی که لی لی پاتر بهترین گزینه برای مذاکره برد - برد با رودولفه !

تنها نکته منفی پست شما همین قسمتش بود. ایده لیلی مربوط به سایته...ولی در سوژه ایده خطرناکیه! لیلی عضو محفله و برای پیدا کردن یا آوردنش مرگخوارا باید کارای زیادی انجام بدن. و فراموش نکنین. گرفتن قمه ها از رودولف سوژه اصلی ما نیست. سوژه اصلی تحریم ها و شرط های ویزنگاموته. سوژه فرعیش ریش گذاشتن لرده و سوژه فرعی تر قمه رودولفه! برای یه سوژه فرعی فرعی دیگه نمی شه یه سوژه دیگه داد! اونو باید به ساده ترین حالت ممکن پیش برد. در حد همون دیالوگ ها و مذاکرات.
نکته مثبت این پست آگوستوس بود. اولین پستی که بعد از مرگخوار شدنتون از شما خوندم رو کاملا یادم میاد. یه پست خشک و تلخ و کشدار! پستی که تا مجبور نشیم احتمالا سراغش نمی ریم. این آگوستوسی که الان می بینم زنده تر، جالب تر و دوست داشتنی تره. همینطور ادامه بدین.

________________________

آرسینوس

دو پست رو با هم نقد نمی کنیم! این دفعه رو انجام می دیم.ولی لطفا درخواست نکنین. این کار اسمش نظر خواهیه...نه نقد. ما اینجا نقد می کنیم!

بررسی پست شماره 253نیروگاه اتمی، آرسینوس جیگر:


همین بالا در نقد آگوستوس هم توضیح دادم. موقع ادامه دادن دقت کنین که سوژه اصلی چیه...این سوژه ای که شما دارین دربارش می نویسین چقدر فرعیه! همین تصمیمه که باعث می شه سوژه منحرف بشه یا زنده بمونه!
سوژه های فرعی رو نباید پیچ و تاب بدین. باید ساده ادامه بدین. در حد چند دیالوگ و مذاکره. نباید راه حل های پیچیده ای مثل مراجعه به محفل وارد این سوژه ها بشه. این سوژه گرفتن قمه های رودولف یه سوژه فرعیه که برای یه سوژه فرعی دیگه داده شده! دیگه جا نداره اینم بپیچونیم!


دیالوگ های جنون آمیز و بی منطق بلاتریکس خیلی خوب بودن. شخصیتی که از بلاتریکس می شناسیم همینه و همین شخصیته که باید توصیف و برای طنز بزرگنمایی بشه! گرچه خود شخصیت هم کاریکاتور واره و برای طنز شدن احتیاج به تغییر زیادی نداره.


نقل قول:
رودولف و آرسینوس با آرامش در گوشه ی اتاق نشسته بودند. آرسینوس همچنان که از ذخیره ی ذرت بو داده اش به رودولف میداد گفت:

ذخیره ذرت بو داده؟!
یعنی اینجا صحنه ای مسخره تر و بی معنی تر از این نمی شد توصیف کرد! برای همین عالی بود! خیلی ساده بود. ولی همین بی معنی بودن با مزش کرده! گاهی جذابیت رو می شه از همین جملات و صحنه های ساده گرفت.


نقل قول:
اینبار روونا چرخشی به چشمانش داد و گفت:
- خوب و درد! منظورم اینه که رودولف و آرسی رو از اونجا بیار بیرون، رودولف میره سر پست دربونیش آرسی هم میتونه با دوست محفلیش تماس بگیره.

کل پستتون خوب بود. طنز خوبی داشت. شخصیت های محکمی داشت. آرسینوس شما حضور کمرنگ ولی جالبی داشت! تنها نکته منفیش مسیر سوژه بود که به سمت محفل منحرف شده. البته در مقابل طنز و شخصیت ها و کل پست، سوژه برای من اهمیت زیادی نداره. البته فراموش نکنین که این حالت در تاپیک های عادی وجود داره. در ماموریت ها سوژه نسبتا مهم تره و کسی نباید منحرفش کنه.

_______________________________

بررسی پست شماره 523 خانه ریدل، جیگر!


نقل قول:
روونا مثل همیشه با یاری هوش ریونی گفت:
- خوب! واضحه که اگر بخوایم با جادو بیاریمش پایین مشنگ ها میریزن سرمون! پس باید یه حرکت دیگه انجام بدیم.

یادآوری خوب و بجایی بود. این گره باید ایجاد می شد. این که مرگخوارا نمی تونن به راحتی از جادو استفاده کنن. شخصی که می خواد ادامه بده نباید این مورد رو فراموش کنه. یک یادآوری بجای دیگه رو در ادامه انجام دادین:
نقل قول:
لودو که همزمان هم فضای اطرافش را زیر نظر داشت و هم مراقب بود که لرد یا مرگخوار دیگری از جمع آنها فاصله نگیرد گفت:

نقش راهنما و نسبتا کلافه ای که لودو در این سوژه داره!


نقل قول:
- اگه هرچه زودتر نیاریدم پایین رو همتون معجون میریزم!

دیالوگ و شکلک خیلی خوب بودن. فاصله ای که قبل و بعد از این دیالوگ گذاشتین کاملا درست بود و باعث می شد خواننده راحت تر پستتون رو بخونه و گوینده رو حدس بزنه!


ایده قلاب گرفتن عالی بود. این ایده قبل از اجرا شدن هم می تونه خواننده رو بخندونه! صحنه ای که مرگخوارا با اون ابهت و غرورشون برای هم قبلا بگیرن تا برسن بالای درخت! حضور اعصاب خرد کن لرد هم خیلی خوب بود. همراهی لرد بجز دردسر و مشکل و تکرار راه حل های دیگران چیزی نداره. همینه که جالبش کرده.


کل پست شما درباره درگیری و تلاش مرگخوارا برای پایین آوردن هکتور از بالای درخت بود. جا داشت جلو تر برین! کمی زیاده روی کنین. مثلا لرد لاغر و سبکه! می شد لرد رو مجبور کرد بره بالای درخت. ولی به همین شکلی که شما نوشتین هم کاملا قابل قبول و جالبه. چیزی که گفتم فقط یه ایده بود که بدونین از بعضی موقعیت ها می شه سوء استفاده کرد.


نقل قول:
لرد کمی به هکتور نگاه کرد و سپس رو به لودو گفت:
- لودو! سریعا ما را به یکی از غذا خوری های شهر راهنمایی کن! به شدت گرسنه هستیم
.
مشکل کوچیک هکتور رو حل کردین و سوژه بعدی رو به نفر بعدی دادین. یه سوژه خوب و روشن و جذاب!

خیلی خوب بود.

______________________


کیک خور اعظم! مسموم نشدین؟ بعد از اون همه نفرینی که ما کردیم متعجبیم که هنوز زنده این. بسیار پوست کلفت تشریف دارین.

بررسی پست شماره 525 خانه ریدل، روبیوس هاگرید:


خلاصه کردین...تشکر می کنیم.


"هتل زیاد ستاره" انتخاب بسیار خوبی بود. همین انتخاب خوب تبدیل به یه شروع خوب می شه.


نقل قول:
(متاسفانه از مرگخوار شیرین و بامزه مورد نظر خبری در دسترسمان نیست.نور سبزی دیدیم تحفه درویش ولی مرگخواری آنجا نبود.نهایتا اگر خبری دارید بگید خانوادش دلواپسن...)

با توضیح های داخل پرانتر مخالفم! چون معمولا بهتره اجازه بدین خواننده برداشت خودشو انجام بده و نویسنده در رسوندن مفهوم و منظور دخالت نکنه...ولی هر قانونی استثناهایی داره. اینجا هم یکی از اون استثناهاست که توضیح داخل پرانتز بجا و مناسب بود. انتخاب جمله هاتون بار طنزش رو بیشتر کرده. خوب بود.


نقل قول:
ولدمورت که حس کرد اهمیتش کم تر از چند برادر مشنگ است و خود را در حال خارج شدن از کانون توجهات دید،نعره ای سر داد.
-ما خسته ایم لودو .جلوس میکنیم به داخل هتل!

جلوس کردن یعنی نشستن!
گذشته از این نکته که اهمیت زیادی نداشت و حتی می تونیم به لرد نسبتش بدیم و بگیم اون بود که معنیشو نمی دونست، عکس العمل لرد خیلی خوب بود. اینکه طاقت نداره از مرگز توجه ملت خارج بشه. مخصوصا جمله "حس کرد اهمیتش کمتر است" تاکید خیلی خوبی روی این ویژگی لرد بود.


نقل قول:
در این میان حواس کسی به لودو نبود و هیچ کس او را در حال گرفتن دستمزد خود از برادران ظفرپور برای تبلیغ هتل،ندید.

نکته های ریز خوب و هوشمندانه ای در پست شما وجود داره. کمی بالاتر می خواستم بگم این همه اشاره به هتل و حرف زدن دربارش چه لزومی داشت؟...ولی اینجا با همین اشاره کوچیک همون صحبت های غیر ضروری رو دارای هدف کردین! الان جالب شد!


صحنه باز شدن در خنده دار بود. حتی دیالوگ سبکی مثل "-وایی فرار کنید.کله زخمی اون تو قایم شده.جان پیچ هام." کاملا در این صحنه قابل قبوله! چون صحنه مسخره اس. خنده داره...و این وسط حتی این دیالوگ غیر منطقی رو هم می شه از لرد قبول کرد و بهش خندید. کارتون خیلی خوب بود. در دیالوگ بعدی شکلکی گذاشتین که هرگز نمی شه برای لرد سیاه قبولش کرد...ولی خب..شده!
از همین جا نتیجه می گیریم که هر کاری وقتی در جای مناسب خودش و به شکل درستی انجام بگیره جالب از آب در میاد.


سوژه رو خیلی کند پیش بردین. بله...ما اینجوری دوست داریم!(دیدیم پشت سرمون حرف می زدین!)
پست های طنز خوب به این شکل نوشته می شن. اگه طرف انرژی شو بذاره رو سوژه و فکر کنه که داستان رو چطوری پیش ببره دیگه برای جزئیات و شخصیت ها و استفاده از موقعیت ها وقت صرف نمی کنه...حیف می شن.
الان نصف پست شما درباره گذشتن اینا از در هتله...و چقدر خنده داره! حیف نبود که اینا همینجوری سرشونو می نداختن پایین و وارد هتل می شدن؟!
کند پیش بزدن سوژه باعث شده شما صبر کنین...موقعیت رو بسنجین و ببینین که می شه از اینجا این سوژه رو در آورد و دربارش نوشت.
طنز پستتون خیلی خوب بود. و این نکته ایه که اگه به اندازه کافی خوب باشه می تونه خیلی از اشکالای دیگه رو بپوشونه. دیالوگ هاتون خیلی خوب بودن.
پستتون تقریبا شکلک بارون شده، ولی این یه اشکال محسوب نمی شه چون شکلک ها وظایفشونو به خوبی انجام دادن.


خوب بود...کیکا تاثیر خوبی گذاشتن!

_________________________

بررسی پست شماره 524 خانه ریدل، فنریر گری بک:


درباره پست قبلیتون گفته بودم که فقط کمی اشکال سوژه داره...خب...این یکی اصلا این اشکال رو نداره. این مشکل رو به بهترین شکل حل کردین. امیدوارم اتفاقی نبوده باشه و همینطور پیش برین.
مرگخوارا قرار بود برن رستوران. در پست شما رفتن رستوران و کل پستتون رو به سفارش و خوردن غذا اختصاص دادین. از موقعیت استفاده کردین. داستان رو پیش نبردین. این کارتون خیلی خوب بود.


طنز پستتون خیلی خوبه...من تعجب کردم. اعضای کم تجربه معمولا نمی تونن همچین طنز جاافتاده ای رو خوب از کار دربیارن. این نکته خیلی مهمیه...چون طنز یکی از چیزاییه که نمی شه به کسی یاد داد. فقط می شه کمی راهنمایی کرد. طرف باید خودش یاد بگیره. خوشبختانه شما استعداد طنز نویسی دارین.


نقل قول:
مرگ خواران ان طرف تر دور از چشم لرد هکتور را دست انداخته بودند:
-پس از ارتفاع میترسی؟
-یادم باشه وقتی برگشتیم از سقف اویزونت کنم.
-

این قسمت خیلی خوب بود. شکلک ها هم کاملش کرده. این بی رحمی موذیانه ای که به مرگخوارا نسبت دادین خیلی جالب بود.


نقل قول:
که ناگهان همگی با صدای نعره ی ارباب برگشتند :

در قسمت های غیر دیالوگ از کلمه "ارباب" استفاده نکنین. ارباب لفظیه که مرگخوارا برای خطاب کردن لرد استفاده می کنن. این طرز خطاب رو بذارین برای مرگخوارا و در دیالوگ هاشون.


نقل قول:
لرد به لودو گفت :
-ما چی میل داریم ؟
-من چه میدونم ارباب؟
-کروشیووو
-

دیالوگ اول لرد خیلی خوب بود...جواب لودو هم همینطور! فقط کروشیو وسط رستوران کمی عجیب و غریب بود! بهتر بود یکی جلوی لرد رو می گرفت! با وجود این، بار طنزش بیشتر از اون بود که خواننده توجهی به این اشکال بکنه.


شخصیت هاتون به شکل عجیبی حساب شده و آشنا هستن! گفتم عجیب؛ چون برای آشنا شدن با شخصیت ها و موقعیت هایی که می تونین ازشون استفاده کنین معمولا احتیاج به مدت زمانی دارین. شما خیلی به سرعت خودتونو با شخصیت ها وفق دادین. خیلی درست ازشون استفاده کردین.
لردتون کمی عصبانیه! خیلی از کوره در می ره. ولی در این سوژه این موضوع کاملا قابل قبوله. چون لرد برای اولین بار گیج شده...نمی دونه چیکار باید بکنه.یه جورایی احساس حقارت می کنه! عصبانیتش رو می شه درک کرد.
اینجا از سردرگمی و پراکندگی پست اولتون خبری نیست. از این شاخه به اون شاخه نپریدین... به یک سوژه ساده و مشخص پرداختین و ازش خیلی خوب استفاده کردین.
پیش نبردن داستان یعنی همین. یعنی روی هدف های بزرگ و اصل داستان تمرکز نکنین! از رستوران رفتن اینا استفاده کنین. از اینکه بلد نیستن غذا سفارش بدن...نمی دونن چی باید بخورن! کارتون خوب بود.


اول و آخر پستاتون توضیحی ندین. نه درباره خوب و بد بودن پست هاتون و نه درباره ادامه دادنش.
درباره مورد اول بهتره چیزی نگین که روی خواننده تاثیر بذاره. شما اگه بهترین پست رو بنویسین و اولش بگین "ببخشید که بد شد" خواننده قبول می کنه که نوشته شما خوب نیست.
درباره مورد دوم هم اجازه بدین شخصی که می خواد ادامه بده تصمیم بگیره.

برای عضوی که تازه شروع کرده خیلی خوب بود! فراتر از حد انتظار!

موفق باشید.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۲۵ ۱۹:۱۶:۱۰



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۳:۰۹ چهارشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۳
بررسی پست شماره 284 خاطرات مرگخواران، هکتور دگورث گرنجر:


نقل قول:
صدای خنده و شادی مرگخواران در طبقه پایین خانه ریدل همه جا را پر کرده بود. اما هیچ یک از آن ها متوجه غیبت یک نفر در میانشان نشدند. کسی که شاید برای عده زیادی از آن ها تنها یک معجون ساز و مایه سرگرمی و خنده بود. کسی که دست انداختن و مسخره کردن او تفریح هر روزه بیشتر مرگخواران بود. اما برای او مهم نبود. مدت ها بود که دیگر اهمیت نداشت. این خواست خودش بود. انتخاب خودش بود تا باعث شادی دیگران بشود. همیشه از اینکه دوستانش به واسطه او میخندیدند، راضی بود.

خواننده پست شما رو همونطور می خونه که هدایتش می کنین!
شما به خواننده می گین کجا مکث کنه...کجا فکر کنه..کجا تعجب کنه و کجا رو سریع بخونه. شما هدایتش می کنین و این پاراگراف اول طوری نوشته شده که خواننده یک نفس تا آخرش رو می خونه!
در حالیکه نباید اینجوری باشه. به خواننده فرصت هضم جمله ها رو بدین:

صدای خنده و شادی مرگخواران در طبقه پایین خانه ریدل همه جا را پر کرده بود.
اما هیچ یک از آن ها متوجه غیبت یک نفر در میانشان نشدند. کسی که شاید برای عده زیادی از آن ها تنها یک معجون ساز و مایه سرگرمی و خنده بود. کسی که دست انداختن و مسخره کردن او تفریح هر روزه بیشتر مرگخواران بود.
اما برای او مهم نبود!
مدت ها بود که دیگر اهمیت نداشت. این خواست خودش بود. انتخاب خودش بود تا باعث شادی دیگران بشود. همیشه از اینکه دوستانش به واسطه او میخندیدند، راضی بود.

بعضی از جمله ها احتیاج دارن که از بقیه متن جدا بشن. برای این که با لحن تاکید آمیز تری خونده بشن. جمله ها و توصیف های شما خیلی قشنگ و تاثیر گذار هستن.


نقل قول:
از آنجایی که هکتور چیزهای زیادی برای مخفی کردن نداشت، این صندوق مطمئنا باید از چیز مهمی نگهداری می کرد که اینگونه توسط او مهر و موم شده بود.

چیز!
گذشته از این که کلمه جدی ای محسوب نمی شه دو بار تکرار شده.
اینکه گفتم جدی محسوب نمی شه یعنی برای یک پست جدی مناسب نیست. سعی کنین براش جایگزین جدی تری پیدا کنین. مثلا اینجا این کلمه رو می شه با کلمه هایی مثل" اشیای" یا "موارد یا موضوع های" یا "وسایل" عوض کرد. برای جلوگیری از تکرار مثلا می تونین این کار رو انجام بدین:
از آنجایی که هکتور وسایل زیادی برای مخفی کردن نداشت، این صندوق مطمئنا باید از شیء مهمی نگهداری می کرد که اینگونه توسط او مهر و موم شده بود.


نقل قول:
هنوز هیچکس از وجود این برگه ها و نوشته های روی آن ها مطلع نبود. هیچکس... حتی لرد سیاه!

اینجا فاصله گذاشتین. این قسمت رو از بقیه متن جدا کردین و اون لحن تاکیدی که بالا بهش اشاره کردم ایجاد شده. کارتون خوب بود!


نقل قول:
مطمئن بود این معجون شاید یکی از معجون های انگشت شماری بود که صحیح و کامل درست میکند. بر خلاف همیشه که به خاطر خنده و شادی دوستانش معجون ها را خراب میکرد.

جمله اول یعنی هکتور استعداد معجون سازی نداره و معجون های کمی هستن که می تونه درستشون کنه.
جمله دوم یعنی هکتور استعداد معجون سازی داره و می تونه معجون درست کنه. ولی برای خندوندن بقیه عمدا خرابشون می کنه.
دو جمله با هم تضاد دارن و همین باعث می شه خواننده فکر کنه که کدوم درسته و همین فکر کردن از ماجرا جداش می کنه!
اینم اضافه کنم که اگه انتخاب شما جمله دوم باشه به نظر من کل شخصیتی که برای هکتور ساختین زیر سوال می ره! همون اولی انتخاب بهتریه.


نقل قول:
-اشکالی نداره هک!
هکتور لبخندی زد. زمانی که لرد او را به این نام صدا می زد یعنی واقعا از او ناراحت نبود.

درسته...و چقدر زیباست که از این نکته استفاده کردین. این یعنی دخالت دادن احساسات واقعی در پستتون. که در یک پست جدی و تکی لازمه!


هکتور شما احساسات و حالت های پیچیده ای داشت. خوشحال می شد در حالی که می ترسید. تعجب می کرد در حالی که سردرگم بود...این حالت های پیچیده رو با جمله های ساده خیلی واضح و روشن توضیح دادین. هیچ ابهامی در احساسات شخصیت های شما وجود نداره. این که می گم جمله های ساده، شما رو به اشتباه نندازه. منظورم جمله های ابتدایی نیست. منظور جمله های واضح و رساست. گاهی طرف جمله رو اونقدر می پیچونه که کلا بی خیال معنیش می شیم!
شما می دونین منظورتون چیه و خوب بلدین این منظور رو به خواننده منتقل کنین و این یکی از مهم ترین نکته ها در نوشتن پست جدیه.


نقل قول:
در که پشت سر لرد بسته شد هکتور هنوز گیج و منگ به آن خیره بود. لرد نه تنها او را مجازات نکرده بود، بلکه از او خواسته بود در جشن هم شرکت کند و این تنها یک معنا می توانست داشته باشد. یک معنا که هکتور را کمی ناامید کرد.
لرد سیاه از محتویات برگه ها مطلع بود. دیگر نمیتوانست لرد را غافلگیر کند چون لرد سیاه ماجرای معجون جاودانگی را می دانست!

اصلا انتظار پایانی به این زیبایی نداشتم. خیلی خوب بود.
هم ماجرای معجون جاودانگی که در آخرین لحظه بهش اشاره کردین و هم برداشت هکتور از عکس العمل لرد که به بهترین شکل ممکن توصیفش کردین. به نظر من پایانی بهتر از این نمی شد برای این پست در نظر گرفت و اون پایان رو نمی شد بهتر از این نوشت.
پایان پست جدی مهم ترین قسمتشه. اینجاست که خواننده پست شما رو فراموش می کنه یا تحت تاثیر قرار می گیره و احساس خوبی(چه غم و چه غافلگیر شدن) پیدا می کنه.
یه سوژه خیلی خوب، شخصیت های حساب شده، یه توصیف قشنگ و یه پایان عالی. کارتون خیلی خوب بود. ایراد های پست شما کاملا جزئی بودن.

_____________________

آرسینوس

نقل قول:
البته ارباب سوالی هم دارم. میشه نکاتی درباره ی رول جدی بهم بگید؟

درباره هیچ سبکی نمی شه بطور مطلق قانون و چارچوب تعیین کرد. نمی تونیم بگیم پست جدی باید اینجوری باشه و پست طنز اونجوری. مثلا پست جدی معمولا به شکلک احتیاجی نداره...ولی شاید یه جایی داشته باشه!
یه موقعی می گفتن فضا سازی و دیالوگ باید به یک اندازه باشه. بعد نویسنده های خوبی پیدا شدن که کل رولشون دیالوگ بود!(مثلا لودو گاهی به این شکل می نوشت). و ما متوجه شدیم که باید نویسنده ها رو آزاد گذاشت.
فقط یه سری نکته های اصلی وجود داره که می شه گفت. جمله بندی ها در پست جدی اهمیت بیشتری دارن. توصیف های شما مهمن. جمله ها باید کمی سنگین تر، زیبا تر و کاملا درست باشن.اصول نگارش باید بیشتر رعایت بشه.
توصیفاتتون باید بتونه تخیل خواننده رو وادار به حرکت کنه! جمله ها تون باید تاثیر گذار باشن. باید به احساسات و حالت های شخصیت هاتون اهمیت بیشتری بدین. کمتر رول جدی ای هست که با دیالوگ زیاد بتونه خوب پیش بره. رول جدی معمولا احتیاج به فضاسازی و توصیف فضای اطراف و احساسات و حالت های شخصیت ها داره. گفتم معمولا...چون باز ممکنه یکی پیدا بشه که بتونه با دیالوگ یه رول جدی خوب بنویسه...اینا استثنا هستن.
کلماتتون رو باید با دقت انتخاب کنین. اینجا دیگه نمی شه از کلمات مخفف و شوخی های عادی و لقب های مضحک استفاده کرد(بجز دیالوگ ها..اونم برای موقعیت های خاص!).
جدیت رو از همون لحظه ای که پست های قبلی رو می خونین باید داشته باشین. به این صورت که دیگه نباید فکر کنین که این سوژه اگه وارد کدوم مسیر بشه سوژه ساز تر می شه. اینجا باید به زیبایی و تاثیر گذاری توجه کرد. به احساسات!

بررسی پست شماره 250 نیروگاه اتمی، آرسینوس جیگر:


خلاصه کردین...تشکر می کنیم.


نقل قول:
- خوب الان ما لیلی پاتر رو از کجا بیاریم؟

این ایده خطرناکیه که در پست قبلی داده شده...شدیدا قابلیت نابود کردن سوژه رو داره. تنها راه حلش هم اینه که جدی گرفته نشه. منظورم این نیست که ندیده گرفته بشه یا بگیم نه! این ایده خوبی نیست...جدی گرفته نشه یعنی به فکر راه حلی بجز آوردن لیلی پاتر واقعی باشن. تغییر شکل یا گول زدن رودولف راه حل های خوبی هستن.


نقل قول:
راک وود چند ثانیه به فکر فرو رفت و سپس گفت:
- اممم.... چیزه به نظرم بوی سوختن داره میاد. من برم، غذا میسوزه الان.

خیلی خوب بود. هم دیالوگ...هم استفاده از شخصیت ها و سوژه های سایت و هم شکلک. همشون خیلی بجا و مناسب بودن.


نقل قول:
- خوب کسی ایده ای داره؟
- آقا ما بگیم؟
- بگو ببینم.
- معجو....

این قسمت هم خیلی خوب بود! این دیالوگ های پشت سر هم مجبورن بامزه باشن! جذاب باشن!
دیالوگ های شما هم طنز خوبی دارن...حتی شکل منظمشون که خواسته یا ناخواسته هی کوتاه تر شدن، به این موضوع کمک کرده.


نقل قول:
مرگخواران چند ثانیه مثل هیپوگریف بهم نگاه کردند تا اینکه هکتور گفت:
- معجون های من میتونن قیافه ی یکی رو به شکل لیلی پاتر در بیارن.
- خوبه که گفتم غیر از معجون.

این قسمت کمی دیالوگ های بالا رو خراب کرده! من به عنوان خواننده انتظار داشتم گوینده دیالوگ بالایی(معجو...) هکتور باشه. الان این که هکتور اینجا پیداش بشه و همون دیالوگ رو تکرار کنه...زیاد جالب نیست!


نقل قول:
مرگخوار مورد اصابت قرار گرفته با ماهیتابه به سختی سرش را بلند کرد و گفت:

متوجه نشدم! کدوم مرگخوار؟
این جمله طوری نوشته شده که انگار قبلا این صحنه رو توضیح دادین...ولی قبل از این مرگخواری با ماهیتابه مورد اصابت قرار نگرفته! و در نتیجه...خواننده گیج می شه! یا حداقل من شدم!


شما طی پستتون هیچ کاری انجام ندادین...این خیلی خوب بود. مرگخوارا فقط حرف زدن و درگیر شدن و بحث کردن. به نتیجه ای هم نرسیدن. دیالوگ ها جا داشت قوی تر باشن...شخصیت ها جا داشتن جالب تر باشن. از شخصیت ها می شد بهتر استفاده کرد. مثلا از آگوستوس در ابتدای پستتون خیلی خوب استفاده کردین. چرا روونا به اون قدرتمندی نیست؟ ...مشخصه اصلی روونا هوششه...ولی اگه بخواد ایده های ساده و پیش پا افتاده مطرح کنه این مشخصه برای خواننده خسته کننده می شه. شما باید فکر کنین چطور می تونین از این ویژگی استفاده کنین. مثلا روونا می تونه راه حل پیچیده ای ارائه کنه که کسی متوجهش نشه! و البته اجراشم نکنن. این جالب تر نیست؟


سوژه اصلی اینه که لرد باید ریش داشته باشه. سوژه فرعی اینه که باید قمه رودولف رو ازش بگیرن. نکته ای که باید بهش توجه کنین اینه که به سوژه فرعی دوباره یه سوژه فرعی دیگه ندین! این که راه حلی برای گرفتن قمه پیدا کنیم یعنی یه سوژه فرعی دیگه...اینجوری داستان گره می خوره. این قسمت باید تا جایی که ممکنه ساده و به همین صورت نوشته بشه. مرگخوارا سعی کنن رودولف رو قانع کنن...نه جایی برن و نه کار زیادی انجام بدن؛ وگرنه داستان از مسیر اصلیش خارج می شه و ممکنه گره بخوره و موضوع اصلی فراموش بشه.

آرسینوس کجاست؟ حداقل تو این گفتگوهای ساده می تونه وارد بشه و کم کم شخصیتش رو معرفی کنه و جا بندازه. این مورد هم مهمه برای شما. از این فرصت ها استفاده کنین.

وقتی ایرادی می گیرم ناامید نشین. من شما رو با خودتون مقایسه می کنم. و وقتی می دونم پتانسیلتون بیشتر از اینه می گم فلان قسمت می تونست جالب تر باشه. معنیش این نیست که بقیه می تونستن جالب تر از شما بنویسن.

برای شما قسمت اولش خوب و قسمت دومش متوسط محسوب می شه.

_________________________

مورگانا

روتون بشه...ما اگه خسته بودیم خیلی راحت این تاپیک رو قفل می کردیم! مجبورمون نکردن نقد کنیم که. نگران ما نباشید! خوبیم!

الان روتون نشده دیگه؟ درخواست نقد ندادین دیگه؟ اینو نقد نکنیم دیگه؟

بررسی پست شماره 247 نیروگاه اتمی، مورگانا لی فای:


حساسیت مورگانا رو خیلی خوب نشون دادین! اشاره مستقیم کار سختی نیست..ولی شما جمله های جالبی رو برای این کار انتخاب کردین. در کنار صحنه های با مزه ای که خلق کردین. مثلا:
نقل قول:
لینی در حالیکه با چشم غره های مورگانا؛ از بال بال زدن بالای سر مرلین صرف نظر کرده بود گفت:

صحنه ساده ولی خنده داریه.


نقل قول:
- اولا که به اندازه کافی با حوری ها سرش گرمه! دوما اون مال اون سوژه اس نه اینجا سوما! اگه میخواید اون قمه ها از دست ارباب دور بمونه؛ بهتره نذارید رودولف بیاد بیرون! البته میتونید هم نذارید که بیاد تو.

اشاره به "اون سوژه" جالب بود. البته زیاد این کار رو انجام ندین. خواننده ممکنه اون سوژه رو نخونده باشه و گیج بشه...ولی اینجا اشاره سطحی بود. برای همین خوب بود.
ایده ای که مورگانا داد بسیار منطقی و عاقلانه و قابل اجرا بود. پیش پا افتاده نبود! همونقدر ساده بود که یه ایده فرعی باید باشه. ایده خوب بود و با شخصیت منطقی و عاقلی که حداقل تا حالا از مورگانا شناختیم هماهنگ بود.


نقل قول:
رودولف سرش را از اتاق بیرون آورد.
- بابا منم فهمیدم این چی میگه! شما دیگه عجب تسترال هایی هستید!

خنده دار بود! شما در اوج جدیت صحنه های بسیار طنز آمیزی خلق می کنین و ظاهرا قابلیتتون در خلق صحنه طنز آمیز بیشتر از دیالوگ های طنزه. این هم استعداد مهمیه. چون احتیاج به خلاقیت زیادی داره.


پرش هکتور به وسط سوژه با دیالوگ همیشگیش هم جالب بود. طنز پست شما حساب شده و هدفمنده! سرسری ننوشتین. فکر کردین! این خیلی خوبه. بخش اول پست می تونست کمی خلاصه تر بشه. تاکیدتون روی حسادت مورگانا و مرلین خوبه...ولی لب مرزه! مواظب باشین سوژه رو تحت الشعاع قرار نده. از سوژه جلو نزنه.
این حالت خونسرد و بی خیال و "من همه چیو می دونم" و "چقدر شماها خنگین" مورگانا جالب بود!

پستتون پایان خوبی داشت. مورگانا ایده هاشو مطرح کرد و خودشو کنار کشید. کارش جالب بود. انگار اهمیت زیادی هم نمی داد که این موجودات فانی ایده هاشو اجرا می کنن یا نه!


موفق باشید!




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۰:۱۱ دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۳
رودولفمان

دچار عذاب وجدان نشین. ما اگه وقت نداشته باشیم یا مشکلی داشته باشم حتما حداقل به یارانمون می گیم که بدونن!
قدیمی ها هم درخواست نقد می دن...ولی راستش من تا حالا ندیدم یه قدیمی بعد از نقد شدن پستش تغییری در نحوه نوشتنش داده باشه. اونا هدفشون نظر خواهیه! اگه فکر می کنین فایده ای براتون داره درخواست نقد کنین...اشکالی نداره. شما تا ابد بیایین مزاحم ما بشین!

در مورد شکلک ها

منم خیلیاشونو درک نمی کنم. نمی فهمم به چه دردی می خورن. از خیلیاشون خوشم نمیاد! از خیلیاشون استفاده نمی کنم. تعداد شکلک هایی که بکار می برم خیلی محدودن. یه سری شکلک های اساسی و پایه ای وجود دارن که احساسات خیلی واضحی رو بیان می کنن. از اونا راحت می تونین استفاده کنین. هیچ لزومی هم نداره حتما استفاده کنین ولی معمولا مفید واقع می شن.

بررسی پست شماره 248 نیروگاه اتمی، رودولف لسترنج:


طولانی می نویسین!...بنویسین!...ما می خونیم! بقیه هم می خونن.
پست های شما خواننده رو خسته نمی کنه. دلیلش اینه که جمله بی دلیل و بی هدفی نمی نویسین. نکته سنجی و ریز بینی شما فوق العاده اس. همه شخصیت ها سوژه هایی دارن ولی این که اینا رو ببینیم و از شخصیت بکشیمشون بیرون و درست ازشون استفاده کنیم مهارت می خواد...هوش می خواد و ذوق و استعداد می خواد. شما این کار رو نه تنها در مورد شخصیت خودتون انجام می دین، بلکه سوژه های شخصیت های دیگه رو هم شناسایی و روشون تاکید می کنین.


دیالوگ های پشت سر هم شما عالین. نوشتن این دیالوگ ها کار ساده ای نیست. مهارت خاصی می خواد. احتیاج به نکته سنجی و هوش داره. باید ریتم تندی داشته باشن و بتونن خواننده رو دنبال خودشون بکشن. جمله های شما وظیفه شونو به خوبی انجام می دن.


از سوژه های داخل سایت خیلی خوب و به جا استفاده کردین. از هکتور؛ از بدبختی های رودولف! از پیچش پاش و نمره گرفتن از استادش. حتی آواتار رودولف هم می تونه برای شما تبدیل به یک سوژه بشه و همینه که از شما یه طنز نویس خوب می سازه.


سه نقطه هاتون خیلی کم تر شدن. اصلا آزار دهنده نیستن ولی هنوز در بعضی قسمت ها می شه با علامت دیگه ای جایگزین بشن. سه نقطه برای جاییه که جمله ناقصه، یا تردیدی وجود داره، یا می خوایین مکث رو برسونین. ولی مثلا اینجا:
نقل قول:
مورفین که به دلایلی عقل کل جمع شده بود چاره ای به ذهنش رسید...

اینجا به نظر من به عنوان خواننده هیچکدوم از این شرایط وجود نداره. آخر جمله می تونه با نقطه یا علامت تعجب(برای تاکید بیشتر) تموم بشه.


یکی از ویژگی های شما تلاش واضحیه که برای تثبیت شخصیت ها دارین. اگه شخصیتی ویژگی خاصی داره سعی می کنین به نحوی ازش استفاده کنین. حتی اگه شده در یک دیالوگ و جمله کوتاه. شخصیت ها برای شما صرفا چند تا اسم نیستن. بهشون احترام می ذارین.می شناسینشون! این کارتون تحسین برانگیزه. مخصوصا نویسنده هایی که کمی قوی تر از بقیه هستن باید این کار رو انجام بدن. برای تقویت ضعیف تر ها...برای تشویقشون! برای کمک بهشون!


نقل قول:
تراورز سرانجام بعد از مدتها فکر کردن گفت:
_حاجی....همه میدونیم داش رودولف از ساحره جماعت خوشش میاد...من میگم چارتا ساحره مشتی باید برای مذاکره با رودولف بفرستیم...آره حاجی!

رنگ از رخسار همه ساحره های جمع پرید...

کل پست شما درباره مذاکرات مرگخوارا بود. حرکت بسیار درست و به جایی هم بود. گفت و گوی طنز آمیز و مرگخوارانه با تاکید روی شخصیت ها! و در پایان، راه حل ساده ولی سوژه سازی به نفر بعدی دادین. کارتون خیلی خوب بود.

__________________________________

رون ویزلی عزیز

لطفا درخواست های نقدتون رو در این تاپیک ارسال کنین. اینجوری خیلی سریع تر جواب می گیرین.


اول درباره عوض کردن موضوع توضیحی بدم. چون گفتین ممکنه موضوع رو عوض کرده باشین.
"موضوع رو عوض کردن" این کاری که شما انجام دادین نیست. البته من با اون کار هم معمولا مشکل زیادی ندارم. ولی عوض کردن موضوع یعنی داستان رو طوری عوض کنیم که طرف نتونه دوباره برگرده به مسیر قبلی! و از اونجایی که شاید نویسنده های قبلی این سوژه رو دوست داشتن و می خواستن به سرانجام برسوننش بهتره تا وقتی که دلیل خاصی نداریم این کار رو انجام ندیم.
شما بطور مستقیم درباره سوژه ننوشتین. ولی آسیبی هم بهش وارد نکردین. در پایان هم برش گردوندین به نقطه اول. نفر بعدی خیلی راحت می تونه سوژه رو از همون جایی که مونده بود ادامه بده.
این کاری که انجام دادین کار خوب و درستیه. منم خیلی وقتا توصیه می کنم که اگه کسی حوصله نداره سوژه رو بخونه می تونه کل پستش رو درباره یکی از شخصیت های حاضر بنویسه! مثلا درباره بند کفش هکتور! ردای مورگانا...مورچه ای که داره از پای رودولف بالا می ره. و کاری به کار سوژه نداشته باشه. اتفاقا نوشتن درباره این موارد فرعی معمولا جالب تر و جذاب تر از آب در میاد. کلا نباید سوژه رو زیاد جدی گرفت!

بررسی پست شماره 53 افسانه لرد ولدمورت، رون ویزلی:

از شکلک ها دو بار استفاده نکنین. این کار تاثیرشون رو بیشتر نمی کنه. بعضی ها به همین تصور از علامت ها هم دو سه بار استفاده می کنن... که اونم اشتباهه.


از کلمات و شکلک هایی استفاده کردین که نشون می ده سعی کردین شخصیت ها رو بشناسین. این کارتون خیلی خوبه. اعضای سایت رو بشناسین. با سوژه هاشون آشنا بشین و ازشون استفاده کنین. این کار به طنز و جذابیت پست شما خیلی کمک می کنه.

شما کوتاه نوشتین...در واقع خیلی کوتاه نوشتین. همین متنی که نوشتین می تونست مفصل تر و کامل تر بشه. لازم نبود چیزی بهش اضافه کنین. کافی بود دیالوگ ها رو ادامه بدین. روونا و هوش ریونیش می تونستن بیشتر حرف بزنن! به همین روشی که خودتون نوشتین. یعنی روونا چیزای واضح و روشن و چیزایی رو که همه می دونن دوباره تکرار کنه! یا هکتور بپره وسط حرف همه و به روش خاص خودش و با همون شکلک جمله بی ربطی بگه.


نقل قول:
کارگردان از اون پشت در اومد و رو به لرد گفت
-لرد و از این حرفا؟تو خیر سرت لردی باید این طوری حرف بزنی؟

این شخص چون کارگردانه هر جوری دلش بخواد می تونه حرف بزنه. این کارتون اشتباه نبود.
معمولا با ورود کارگردان و صدابردار و عوامل پشت صحنه موافق نیستم! جو جادویی داستان رو به هم می زنن. ولی اینجا اشکالی نداشت. چون شما قصد پیش بردن سوژه رو نداشتین و فقط می خواستین یه دعوایی اون وسط بیفته. برای همین حضورشون آزار دهنده و مزاحم نبود.


هنوز جای پیشرفت زیادی دارین...ولی نوشته تون جای امیدواری هم داره. از شخصیت ها استفاده کنین. وارد سوژه ها بشین. شما شخصیت مهمی دارین. به جای معرفی خودتون، رون رو معرفی کنین.در چت باکس اجازه بدین به جای شما رون حرف بزنه. این کاره که بقیه رو با شخصیت رون آشنا می کنه و باعث می شه ازش در رول هاشون استفاده کنن. به رون داخل کتاب اکتفا نکنین. شما می تونین خیلی چیزا از شخصیت خودتون بهش اضافه کنین. می تونین پرورشش بدین. این کار ارتباط زیادی به فعالیت شما نداره. احتیاج به وقت و انرژی زیادی هم نداره. نذارین این شخصیت کمرنگ و در حاشیه بمونه.


موفق باشید.
___________________

هکتور...به زودی!








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.