هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۱۲:۰۷ دوشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۰
#41
-سرتونم به دیوار نکوبونین،دیوار خراب میشه،بودجه نداریم درستش کنیم.

کوییرل نگاهی به استر عصبانی انداخت و پرسید:
-ببخشید استر جون،میشه من استعفا بدم؟
-نخیر نمیشه،ساکت باشین دیگه.

و از اتاق خارج شد.
-وای مرلین صبرم بده!

آنتونین،کوییرل را تنها گذاشت تا به درد و دلش با در و دیوار ها()بپردازد و از اتاق خارج شد تا لباسی که برای پانسی پسندیده و سفارش داده بود را،تحویل بگیرد ولی یاد موضوعی افتاد و به اتاق بازگشت:
-راستی کویی جون من یه لباس برای پانسی خریدم به حساب شما؛قبضشو میدم یکی برات بیاره لطفا پرداختش کن.
کوییرل:

کوییرل روی تختش دراز کشید تا بتواند در آرامش فکری به حال خودش بکند،ولی در انجام اینکار هم ناکام ماند؛بارون با قیافه ی آویزان و درمانده،جلوی در خوابگاه معلق بود.
-بارون برو از جلو چشمم گمشو که هرچی میکشم از دست توِ.
-نه کویی جون اینبار یه درخواست ساده دارم.
-چیه؟نکنه میخوای خودکشی کنی؟

بارون پوزخندی زد و گفت:
-آخه عقل کل مگه میشه من خودمو بکشم؟!

کوییرل آهی کشید.
-مزه نریز،بگو چی میخوای.
-ببین من نشستم فکر کردم دیدم اگه با یکی ازدواج کنی که عاشقش نیستی بهتر از اینه که-
-بارون...برو سر اصل مطلب.
-خی اصل مطلب اینکه...میشه همون روونا رو دوباره واسم جورش کنی؟!




Re: ایستگاه قطار(اعلاميه های هاگزمید )
پیام زده شده در: ۱۳:۴۲ سه شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۰
#42
اطلاعیه

از بچه هایی که مایل به بر عهده گرفتن سر پرستی گروه ضربت هستند خواهش میکنم تا آخر این هفته ، با پیام شخصی به من اطلاع بدن.

ممنون




Re: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۶:۰۶ جمعه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۰
#43
چرا ما باید این حرفا رو باور کنیم؟

ایوان که تا به آن لحظه ساکت مانده بود،لب به سخن گشود:
-اون روز ارباب داشت میگفت که دیوانه سازا دارن نافرمانی میکنن،ما ها هم گفتیم که دیگه از دستشون خسته شدیم...من حتی نفهمیدم چی شد که شما ها این موضوع رو به خودتون گرفتین.

لونا با شک و تردید پرسید:
-یعنی ارباب نگفته بود که میخواد...از شر ما خلاص شه؟
-نه لونا...ارباب هیچوقت همچین حرفی نزده بود.

آنتونین در تکمیل حرف ایوان گفت:
-ارباب وقتی که فهمید شما ها به این دلیل از خونه ی ریدل رفتین،کم مونده بود ما ها رو هم از اونجا بندازه بیرون.

آگوستوس با شنیدن این حرف،کمی آرام تر شد.
-شما برگردین پیش ارباب؛بهمون وقت بدین که راجب این موضوع فکر کنیم.

آنتونین و ایوان ترجیح دادند که به آنها وقت بدهند تا کمی به افکارشان سر و سامان دهند،در نتیجه با همه دست دادند و به خانه ی ریدل آپارات کردند تا موضوع را به لرد سیاه گزارش دهند.


ویرایش شده توسط آستوریا گرینگرس در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۱۶ ۱۷:۳۶:۱۳



Re: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۴:۰۴ پنجشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۰
#44
پس از گذشت یک یا دو ساعت که حال آنتونین و ایوان رو به بهبود میرفت،آگوستوس که از شدت عصبانیت به رنگ لبو درآمده بود،وارد اتاقی شد که آن دو در آن مشغول استراحت بودند.ایوان که متوجه ورود او شده بود،ترجیح داد خود را به خواب بزند و تا وقتی که آنتونین به هوش نیامده است،صبر کند.آگوستوس چشم غره ای به آن دو رفت.
-لینی کِی این موضوع رو فهمیدین؟
-یه یکی دو ساعتی میشه...مثه این که مالی معجون های مرکب پیچیده ی اینارو با زهر مانتیکور اشتباه گرفته بوده و جا به جاشون کرده.
-چرا همون موقع بهم خبر ندادی؟
-چون میدونستم از دیدنشون عصبانی میشی.

آگوستوس چشم غره ای نثار او کرد و با قاطعیت گفت:
-تا وقتی که به هوش بیان صبر میکنیم و بعدشم باید از اینجا برن.

رز که همان موقع وارد اتاق شده بود،با شنیدن این حرف آگوستوس گفت:
-آگوستوس شاید اونا واسه اومدنشون دلیلی داشته باشن.
-نه رز...حتما کلی هم به ما خندیدن که این موضوع رو نفهمیدیم.همین که گفتم...همین که به هوش اومدن باید از اینجا برن.
و پس از کامل کردن جمله اش،از اتاق خارج شد.رز به سمت لینی رفت.
-لینی خواهش میکنم آگوستوس رو راضی کن...من فکر میکنم که اینا واسه اومدنشون یه دلیلی داشتن...حداقل میتونیم بهشون اجازه بدیم که دلیلشون رو بگن نه؟اگه قانع نشدیم،من خودم از اینجا بیرونشون میکنم.

لینی به رز خیره شد و به فکر فرو رفت.
-من با آگوستوس صحبت میکنم ولی هیچ قولی بهت نمیدم.

رز با خوشحالی به لینی که در حال خروج از اتاق بود،نگاه کرد.با اینکه از دست هر دوی آنها به خاطر حرف های آن شبشان دلگیر بود ولی باز وقتی که یاد خاطرات دوران مرگخواریتش می افتاد،احساس تنهایی میکرد.


ویرایش شده توسط آستوریا گرینگرس در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۱۵ ۱۴:۴۷:۲۶



Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۳:۵۸ پنجشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۰
#45
لوسیوس طبق همیشه خواب مانده بود و نارسیسا هم در حال کمک به مالی ویزلی بود،همین دلیل آستوریا به سمت اتاق آنها راه افتاد تا او را بیدار کند که اسکورپیوس خود را به او رساند.
-مامان قولت که یادت نرفته؟
-اسکور قولی ندادم،اگه بتونم لرد رو راضی کنم که اجازه بده اتاقتو عوض کنی،آنتونین کاری نداره.
-مامان خواهش میکنم.

در همان لحظه فکر تازه ای به سر اسکورپیوس خطور کرد:
-تازه مامان اون ازم باج میگیره تا وسایلم رو خراب نکنه.

آستوریا که اسکورپیوس را میشناخت،به فکر فرو رفت.
-خیلی خوب اسکور،اشک اژدها نریز،بزار ریلکسیشن ارباب که تموم شد،میرم پیشش.

همان موقع،بلاتریکس به سمت آنها آمد.
-اسکور ارباب نجینی رو میخواد.
-اِی وای...یادم رفت از جیغول بگیرمش.

و شلنگ تخته کنان،به سمت اتاق جیمز رفت.
-جیمز...نجینی رو بدش.

جیمز لبخند شرورانه ای زد.
-اگه ندمش چی میشه؟
-لوس نشو بچه...ارباب میخوادش.
-باشه...ولی یه کم خرج واست بر میداره!

اسکورپیوس در همان حالی که برای سومین بار در آن روز،دستش را درون جیبش میکرد،راه حلی برای خلاصی از این وضع به ذهنش رسید:
اگر نجینی هوس خوردن ققنوس را بکند،چه اتفاقی رخ میدهد؟!




Re: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۴:۰۸ چهارشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۰
#46
آنتونین با قیافه ی مطمئنی پاسخ داد:
-خب من همیشه با کشت و کشتار مشکل داشتم و اربا...چیز...اسمشونبرم که همیشه در حال کشت و کشتاره.
-منم معتقدم که مشنگا یه حقوقی دارن و دوس ندارم حقوقشون پایمال بشه!

لینی با جدیت سری تکان داد،و آگوستوس سوال بعدی را مطرح کرد:
-با توجه به دلایلی که ذکر کردین، چرا زودتر وارد گروه ما نشده بودین؟

ایوان همین که دهانش را باز کرد تا داستانی برای آنها سر هم کند،نگاهش به آنتونین افتاد و نفس در سینه اش حبس شد.جوش های روی صورت آنتونین در حال محو شدن بودند،ایوان رو به آگوستوس گفت:
-یه لحظه مارو ببخشید!

و به سرعت به سمت طبقه ی دوم رفت و آنتونین را هم به دنبال خود کشید و وارد یکی از اتاق ها شد.
-چته ایوان؟چرا اینجوری میکنی؟
-ما چند ساعته که اینجاییم؟
-نزدیکه یک ساعت؛چطور؟
-اَه...تو آینه به خودت نیگا کن...اثر معجونه داره از بین میره.

در طبقه ی پایین:

لونا با قیافه ی متعجبی به راه روی طبقه ی دوم خیره شد.
-وا...اینا یهو کجا گذاشتن رفتن؟
-نمیدونم...به نظرتون چی شد؟

آگوستوس از جایش بلند شد.
-من میرم ببینم کجا رفتن.

و به سمت راه روی طبقه ی دوم راه افتاد.


ویرایش شده توسط آستوریا گرینگرس در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۱۴ ۱۴:۴۶:۰۸



Re: خیابون گریمولد
پیام زده شده در: ۱۳:۰۸ چهارشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۰
#47
سر دسته ی روح ها و شش روح دیگر،به سمت خانه ی شماره ی سیزده رفتند و شش نفر باقی مانده،پیش لرد ماندند تا در صورت لزوم،به او کمک کنند.

خانه ی شماره ی سیزده:

روح شماره ی هفت،که به شکل لرد سیاه در آمده بود،به اتاق آنتونین رفت.آنتونین که روی تختش دراز کشیده بود،با دیدن لرد(روح)از جایش پرید.
-ارباب...میتونم کمکتون کنم.
-آره جناب دالاهوف...فقط نباید بترسی.

آنتونین که مخش ارور داده بود،با دهان باز به لرد خیره شد.
-جناب دالاهوف؟ترس؟ارباب حالتون خوبه؟
-اَه...من ارباب تو نیستم...

و جریان را برایش تعریف کرد.
آنتونین:
روح:
آنتونین:
روح:

پس از سعی و تلاش بسیار روح توانست آنتونین را متقاعد کند که لرد به کمک او و دوستانش نیاز دارد و آنها باید به خانه ی شماره ی دوازده بروند؛بلاخره آنتونین شک و تردید را کنار گذاشت و به سمت اتاق ایوان رفت و ماجرا را برایش تعریف کرد.
-خب این کارا از لرد بر میاد.
-ایوان ولی من نگرانم که این حقه ی محفلی ها باشه.
-به هر حال تنها راحمون اینه که بریم و ببینیم.

و از روی مبل راحتیش بلند شد تا به اتاق بلاتریکس، آستوریا و لودو بروند و به کمک آنها،لرد را از مخمصه ای که درونش گرفتار شده بود،نجات دهند.


ویرایش شده توسط آستوریا گرینگرس در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۱۴ ۱۴:۰۱:۰۶



Re: موزه جادو و تاریخ جادوگری
پیام زده شده در: ۱۳:۰۱ سه شنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۰
#48
سوژه ی جدید

یکی بود،یکی نبود،غیر از نجینی،تو خونه ی ریدل،هیچکی خواب نبود؛همه ی مرگخوارا ،دور میز غذا خوری،نشسته بودن و ایکس باکس بازی کردن لوسیوس و سوروس رو نیگا میکردن.ولی همین که لرد اومد،همه ییهو پریدن هوا و وسایل بازیو جمع کردن.
لرد بعد از اینکه گالیونای رد و بدل شده تو بازیو از لوسیوس و سوروس گرفت،با ابهتی که باعث سر گیجه ی بلا شد،روی تخت پادشاهیش جلوس کرد.
-یه مأموریت جدید واستون دارم.باید پاشین برین هاگزمید.کی داوطلبه؟
ملت مرگخوار:

لرد یه آه جیگر سوز()کشید و گفت:
-بلا،ایوان و آنتونین.میرین موزه ی هاگزمید،اونجا یه سنگه که بهمون کمک میکنه محفل رو نابود کنیم.باید اونو پیدا کنین و بر دارین بیارین.یادتون باشه که محفلی هام دنبال اونن تا مارو نابود کنن.
-خب ارباب نمیشه به آگوستوس یا آستوریا بگین بردارن بیارنش؟هرچی نباشه شهردارای هاگزمیدن.
-نه نگهبان موزه،یکی از محفلی هاس،ممکنه به وزارت خونه خبر بده.
-اوه اوه...پس تسترالتون شیش قلو زاییده.

لرد با اهمیتی به حرف رز نداد.
-برین و اون سنگو بیارین؛یه سنگه کوچیک و سیاهه،بیضویه و یه تسترال روش حکاکی شده.

لرد با یه چشم غره ی یه کوچولو ترسناک ادامه داد:
-در ضمن جن سازه،اگه یه خراش روش بیوفته...سالازار باید به دادتون برسه.

بلا،ایوان و آنتونین که سعی میکردن به چشمای اربابشون نیگا نکنن،از جاشون بلند شدن تا آمده ی رفتن به هاگزمید بشن.
لرد نگاش رو به ایوان دوخت و دستورش رو کامل کرد:
-راستی...هفتاد و دو ساعتم وقت دارین.بعدش دیگه به عنوان کسی که دستورای ارباب رو جدی نگرفته،معرفی میشین و بقیشم که خودتون میدونین...!




Re: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۵:۰۳ پنجشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۹۰
#49
ایوان و آنتونین به معجون هایی که پس از اضافه کردن تارهای مو،به رنگ های تهوع آوری در آمده بودند،خیره شدند.
-میگم به نظرت راه دیگه ای وجود نداره؟

آنتونین که به زور محتوایات معده اش را کنترل میکرد،به سختی پاسخ داد:
-اگه این کار رو نکنیم،نجینی به گرمی ازمون پذیرایی میکنه.

ایوان که با فکر کردن به این موضوع تمام اندامش روی ویبره رفته بود،نگاهی به معجون انداخت و سپس همراهه آنتونین،بینی اش را گرفت و معجون را تا آخرین قطره سر کشید.

در محفل ققنوس:

رز و لونا در کنار هم نشسته و مشغول تمیز کردن ظرف و ظروف های درون کابینت ها بودند.
-لونا؟میدونی یاد چی افتادم؟
-چی؟
-یادته ارباب تصمیم گرفته بود که یه مدت بریم توی یه قصر خارج از شهر؟
-آره...ما دخترا رفته بودیم اونجا تا اونجارو تمیز کنیم.
-آره...الان یهو همون حس بهم دست داد.چقدر پیش ارباب بهمون خوش میگذشت.
لونا که خاطراتشان پیش لرد سیاه را پیش رویش میدید،اشک در چشمانش جمع شد.همان موقع لینی وارد آشپزخانه شد و با چهره های اشک آلود آنها روبه رو شد.
-شما دوتا چتونه؟
-یاد خاطره های اون موقع ها افتادیم که چقدر پیش لرد بهمون خوش میگذشت.
رز در حال گفتن جمله ی آخرش،سعی کرد یاد درد طاقت فرسای کروشیو های لرد نیوفتد!لینی با دیدن لبخند غمگینی که روی صورت رز نقش بست،از کوره در رفت:
-شما دوتا مگه مرگخوار نیس...یعنی مگه یه زمانی نبودین؟چرا به خودتون اجازه میدین بخاطر یه سری خاطره اینجوری اشک بریزین؟یادتون نره که ارباب هم دیگه مارو نمیخواست،به جای این حرفا به کارتون برسین.

و با عصبانیت از آشپزخانه خارج شد،ولی وقتی نگاهش به علامت شوم روی دستش افتاد،احساساتش از عقلش پیشی جستند و ناخوداگاه،لبخند تلخی بر روی صورتش نقش بست.


ویرایش شده توسط آستوریا گرینگرس در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۸ ۱۵:۴۳:۲۴



Re: گروه ترجمه سایت جادوگران
پیام زده شده در: ۱۵:۰۴ سه شنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۰
#50
ریشی جون
ترجمه ی مودی تموم شد.








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.