هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

شصت و نهمین دوره‌ی ترین‌های سایت جادوگران برای انتخاب بهترین‌های فصل بهار 1403، از 20 خرداد آغاز شده است و تا 24 خرداد ادامه خواهد داشت. از اعضای محترم سایت جادوگران تقاضا می‌شود تا با شرکت در عناوین زیر ما را در انتخاب هرچه بهتر اعضای شایسته‌ی این فصل یاری کنند.

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۳:۵۱ پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۱:۳۵:۴۸
از گیل مامان!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
اسلیترین
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 537
آنلاین
فرشته جدید نامه اعمال مروپ را بررسی کرد.
-مروپ گانت فرزند ماروولو...یک کائنات...
-آره آره میدونم. فرشته قبلی هم هزار بار اینا رو گفت. خب تهش چی؟
-هوووم...چون سه دونگ بهشت اتوماتیک بخاطر مادر بودنت زیر پاته و فرزند آزاری هاتم بخاطر دلسوزی مادرانت بوده و شوهرتم که خودش ولت کرد، پس برو به...
-اسلیترین؟!

فرشته نگاه عاقل اندر سفیه ای به مروپ انداخت.
-نه بابا مگه گروهبندی هاگوارتزه؟! برو به بهشت! حالا دست راستتو بیار میخوام نامه اعمالو بدم دستت.

مروپ نگاهی به دست راستش انداخت.
-فرشته مامان؟ راستش این نامه اعمالم سنگینه و دست راستمم آرتروز داره. نمیشه بدیش دست چپم؟

فرشته خشمگین شد.
-نخیر نمیشه...باید حتما دست راست باشه! وگرنه شق القمر میشه...آسمون و زمین از هم می شکافه...کوه ها پا در میارن و جیغ زنان فرار می کنن...این چیزارو شما انسان ها درک نمی کنین که...یالا دست راستتو بیار جلو...
-باشه.


Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged



پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۳:۳۴ پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۹

مرگخواران

تام جاگسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲۲:۲۶:۲۳ جمعه ۱۷ فروردین ۱۴۰۳
از تسترال جماعت فقط تفش به ما رسید.
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 643
آفلاین
- منتظرما.

نکیر که از شانس بدش گیر یکی از بدترین مرده هایی که میشد یافت افتاده بود، در حالی که با انگشت روی پاهایش ریتم می‌گرفت؛ این را گفت.

- آخه... داستانش طولانیه، ببین یسری دارم، ولی خب شخصی نیستن.
- استعلام بگیرم؟
- بگیر خب... ولی ندارما!

تام داشت! اموال شخصیِ زیادی را از طریق وزارت به خود اختصاص داده بود، اما ممکن بود اگر نگوید، فرشته ها هم نفهمند.

- 10هزار گالیون فقط خرج خونه ت شده! بعد میگی ندارم؟!

فهمیده بودند!

- نه... خب... ببین... ببخشید.

نکیر در حالی که نامه ای را از منکر می‌گرفت، رودرروی تام ایستاد.
- به هرحال با این اوضاع نامه ت آماده ست. می‌فرستیمش بالا خودشون قضاوت می‌کنن درموردت. کار ما همینجا تمومه.
- الان چی میشه؟
- ببخشید!
- چی؟

و با ضربه ای که به سرش خورد و اورا قبض روح کرد، فهمید که چی!


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۳:۱۸ پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۱:۳۵:۴۸
از گیل مامان!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
اسلیترین
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 537
آنلاین
مدت ها از آخرین باری که مامور حسابرسی چرتکه اش را تکان داده بود گذشته بود زیرا کارمندان فرشته درگاه، در وقت استراحت ظهرگاهی به سر می بردند.

-بلاخره بیدار شدی فرشته مامان؟

با آرامش چرتکه اش را تکانی داد.
-یک کائنات محبت...

صدای زنگی به گوش رسید. فرشته از جایش برخاست.
-خب دیگه من برم ناهار...شما همین جا علاف بشین تا من بیام!

و رفت.

بیست هزار سال اخروی بعد...

-چه عجب اومدی فرشته مامان!
-به قدری کار ما پشت میز نشین های درگاه سخت و جان فرساست که نمی دونید. کار ما حتی از کار در معدن های جهنمم سخت تره! برای همین از وقت نهار به نیکی استفاده می کنیم و حتی از وقت بعد از ناهار...من یه خواب قیلوله انجام بدم و شما بیشتر علاف بشو تا من بیام.

و دوباره سرش را روی میز گذاشت و به خواب رفت.

هزاران سال اخروی دیگر سپری شد. فرشته حسابرسی مروپ که حالا بسیار پیر و فرتوت شده بود، زمان بازنشستگی اش فرا رسید.
-نه من از میزم جدا نمیشم! من و میزم با هم خاطره داریم. چه روز ها که روش چرت زدم. چه مهر های بهشت و جهنمی که پای نامه اعمال ملت روی همین میز نزدم. نه من جایی نمیرم‌.

دو فرشته به زور او را از میزش جدا کردند و با خود بردند.

-فرشته حسابرسی شماره ۱۲۲ هستم. بفرمایید.
-امم...ببخشید مامان جان...راستش من الان چند قرنی هست که اینجام. می خواستم یه مهر پای نامه اعمالم بزنید اگر زحمتی نیست.


Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged



پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۲:۵۸ پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۹

ربکا لاک‌وود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۷ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۳:۳۱ شنبه ۴ شهریور ۱۴۰۲
از از تاریک‌ترین نقطه‌ی زیر سایه‌ی ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 326
آفلاین
-پاشو دیگه! چرا بیدار نمیشی؟
-ها؟

ربکا کم کم چشمانش را باز کرد. هنوز خوابش می آمد. خمیازه ای کشید و به آدم روبه رویش خیره شد. برق میزد و سفید بود. گیج شده بود ولی همچنان سر از ماجرا در نمی آورد.

-پاشو ببینم. منو معطل خودت کردی.

ربکا کمی صبر کرد. مرگخوار تازه وارد بود؟ اگر مرگخوار بود چرا سفید بود؟
-راستی، تو تازه واردی؟
-من؟ اینو باش. میگم پاشو از رو میز.
-میز؟ اینجا اتاق خودمه. چطور جرات میکنی...

مرد با چند حرکت سامورایی(!)او را از روی میز به پایین انداخت. ربکا دستی به موهایش کشید. بعد ایستاد. سرس درد میکرد. به مرد روبه رویش نگاه کرد. همچنان سفید بود.
-منو گروگان گرفتین؟ چرا آخه؟ چطوری؟ واسه ی چی؟ من؟ به چه دردتون میخورم؟ تازه خیلی جیغجو هم هستما!
-وای خدای من! چرا منو فرستادی پی این؟
-من خیلی با شماها بدم. اصلا یه جوری جیغ میزنم کر بشین. محفلیای بد! خفاش میگیرین؟ برین پروانه بگیرین. پروانه خوشگلتر از... نه نه! چیزه... پروانه زیاده، راحت تر گرفته میشه. چرا خفاش میگیرین؟

فرشته که فهمیده بود ربکا از هیچ چیز خبر ندارد، چنان محکم روی صورتش کوبید که ربکا ساکت شد. فرشته با تاسف سری تکان داد و تلاش کرد برایش همه چیز را توضیح دهد.
-اینجا دفتر منه. توام اومدی که مهر تایید بگیری.
-مهر تایید چی؟ برای چی؟ برای زندانی کردنم؟ پروفسورتون بهتون یاد نداده با مهمون باید چطوری رفتار کنین؟ با یه خفاش مظلوم کمیاب در خطر انقراض؟
-پروفسور کیه؟ زندان چیه؟ اینجا اولین اتاق تایید صلاحیت مرده است.
-مرده؟ مرده؟ کی مرده؟
-خدایا به من صبر بده! خب تو دیگه!
-من؟

ربکا با تعجب به مرد نگاه کرد.
-تو کی هستی پس؟
-من منکر م دیگه. توهیچی درباره شب اول قبر...
-شب اول چیه؟ قبر چیه؟ من تازه به دوران جوانی داشتم میرسیدم. جوونم... آرزو دارم.
-این دیگه مشکل خودته.
-چرا به مرده ها توجه نمیکنین؟ چرا؟ من با مسئولین کار دارم!
-بشین سرجات بابا! ازت سوال کردم ولی خواب بودی جواب ندادی. بشین تا نکیر بیاد.

منکر کاغذ سوالات را جمع و جور کرد و به سمت در رفت.
-10دقیقه دیگه نکیر میاد. اومد بهش بگو منم صدا بزنه. فکر فرار از اینجام به سرت نزنه ها.
-نه بابا. من اصلا نمیخوام از پنجره به بیرون نگاه کنم. و اصلا از پنجره فرار نمیکنم.

منکر با نگاه "بری، خودم پوستتو میکنم" از اتاق بیرون رفت. ربکا با سرعت به سمت پنجره رفت و تلاش کرد پنجره را باز کند.


Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۱:۵۹ پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۹

مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۰:۳۴:۱۸ چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 827
آفلاین

بلاتریکس طبق گفته فرشتگان مسیری را طی کرده، به دروازه‌ای رسید. فرشته پیر و فرتوتی جلوی دروازه ایستاده و مستقیما به تخم چشم بلاتریکس زل زده بود.
-بیا فرزندم... بیا ببینیم نامه اعمالت چند چنده.

بلاتریکس اصلا به فرشته پیر رو‌به‌رویش اعتماد نداشت.
-به من نگو فرزند. یاد یکی میوفتم.
-باشه... بیا درختم... نزدیک شو... خب... چقدر قتل و شکنجه تو پرونده داری... هوم... عجیبه!

بلاتریکس نمی‌دانست چه چیزی عجیب بود. حتی انسانی با ضریب هوشی جلبک هم تشخیص می‌داد که بلاتریکس هیچگاه انسان خوبی نبوده است.

-هوم... چقدر نیکی کردی تو زندگی... راست می‌گن که کتاب رو از جلدش قضاوت نکنین‌ها... جلدت سیاهه اما درونت...
-نگو! ساکت! نگو اون واژه‌رو... درونم هم سیاهه. سیاه مثل قیر...

اشکی از چشم فرشته پایین آمد.
-چقدر تو متواضعی... چه انسان گرامی هستی... چقدر...

بلاتریکس خیلی فکر کرد. لاکن هیچ کار نیکویی را به یاد نیاورد.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۲:۱۷ پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۹

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
دیروز ۲۲:۵۱:۱۱
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
پیام: 718
آفلاین
سدریک در وسط سالن بزرگی ایستاده و با تعجب به اطرافش زل زده بود. سالنی بسیار بزرگ با سقفی بلند و ستون‌هایی سفید که در گوشه و کنار آن به چشم می‌خوردند. سرتاسر تالار، سقف و دیوارها و کف زمین، با سنگ مرمر سفید براقی کاشی‌کاری شده بود.

در حالی که سدریک محو تماشای زیبایی اطرافش شده بود، ناگهان با ضربه‌ای که بهش وارد شد، از جا پرید.
- هی آقا، چه کار می‌کنی؟
- برو کنار دیگه. وایسادی وسط راه!

و تازه اینجا بود که سدریک متوجه انسان‌ها و موجودات نیمه شفافی شد که در اطرافش در حرکت بودند. دست چپش را بالا آورد. از درون کف دستش، می‌توانست آن طرف را هم ببیند.
- چه باحال! من نیمه شفاف شدم...از بچگی دلم می‌خواست نیمه شفاف بشم.

سدریک این را به فال نیک گرفت و به سمت جلو به راه افتاد. هیچ ایده‌ای نداشت که در کجا بود و چرا خود و موجودات اطرافش نیمه شفاف هستند.

بنابراین به طرف اولین فردی که یونیفرمی به تن داشت و حدس می‌زد که باید نگهبان باشد، هجوم برد.
- ببخشید، اینجا کجاست؟
- سالن انتظار‌.
- انتظار؟ انتظار برای چی؟
- ورود به دنیای دوم‌.

با سردرگمی به نگهبان خیره شد.
- یعنی چی؟ یعنی من مُردم؟
- ما به این حالت نمی‌گیم مردن. می‌گیم رفتن به جهانی فراتر از اون جهان اول! اما خب، به عبارتی می‌شه گفت بله، تو مُردی.

سدریک در کمال تعجب نگهبان، بسیار خوشحال شد. همیشه از بچگی دوست داشت که بمیرد و مرگ را تجربه کند.



فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱:۴۲ پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۹

هافلپاف، مرگخواران

اگلانتاین پافت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۶ پنجشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۷:۱۸:۵۸ یکشنبه ۱۲ فروردین ۱۴۰۳
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
هافلپاف
پیام: 163
آفلاین
- ببین...برای آخرین بار میگم؛ باید این دمنوش رو بخوری.
- نمی خورم...نمی خوام.
- آخه برای چی؟

اگلانتاین پشت میز نشسته و به لیوان دمنوش جلویش نگاه و سعی میکرد به چشم غره های عزرائیلِ آن سوی میز توجهی نکند.
اخم هایش بیشتر در هم رفت و گفت:
- اربابمون دمنوش دوست نداشتن...من هم دوست ندارم.

عزرائیل که نمی توانست آرامشش را حفظ کند از بین دندان های به هم فشرده اش توضیح داد.
- این رو میخوری، همه ی خاطرات بد گذشته ات رو فراموش می کنی و با خاطرات خوب میری بهشت...
- نخیر.
- خاطرات بد، به درد نمی خورن و فقط بیشتر ذهنت رو درگیر می کنن...اگه این رو نخوری مجبوری بری جهنم...
- نمی خورم.
-ازت متنفرم و...

جمله عزرائیل به پایان نرسید چون صدای ناقوس بلندی اتاق را به لرزه انداخت و لیوان دمنوش روی میز جابه جا شد.
-
- چیه؟...ترسناک نگاه می کنی.
- تو این دمنوش رو نمی خوری...کارهای بدی کردی. استحقاق فراموشی رو نداری، باید زودتر می فهمیدی...فراموشی یه نعمته، این طوری درد نمی کشی.


ارباب...ناراحت شدید؟



پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۳:۳۲ چهارشنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۹

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۵:۵۰:۱۰ پنجشنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 5466
آفلاین
- زیباست!
- خیلی دوس داشتم فک کنم منظورت منم، اما مدت زیادیه که با حقیقت زندگیم کنار اومدم و می‌دونم کسی منو زیبا نمی‌دونه. پس خودت بگو چی زیباست دقیقا؟

لینی مرده بود و در عالم پس از مرگ به سر می‌برد. عالمی که تنها به یک چهار دیواری خاکستری رنگ محدود شده بود، و البته یک سوسک سیاه!
پس عجیب نبود اگه سوسک جویای علت زیبا خوانده شدن موقعیت باشه.

- زیباست که همونجوری بود که می‌خواستم.
- یعنی همیشه می‌خواستی بعد از مرگ در جوار یه سوسک باشی؟

سوسک با هزاران امید و آرزو این سوالو پرسیده بود. اما چون مدت‌ها پیش با حقایق زندگیش کنار اومده بود خوب می‌دونست که کسی از هم‌نشینی با یک سوسک لذت نمی‌بره. اما آرزو بر یک سوسک عیب نیست و بازم امید تو دلش جوونه زده بود که یکی بخواد اون کنارش باشه.

- نخیر، تو رو نمی‌گم که. این آسانسورو می‌گم.
- واو ما تو آسانسوریم!

سوسک هنوزم نفهمیده بود چرا قرار گرفتن تو یه آسانسور در عالم پس از مرگ زیبا بود، اما حالا که فهمیده بود تو آسانسورن یه چیز دیگه رو خوب می‌دونست. بنابراین می‌پرسدش!
- پس چرا دو ساعته به جای این که دکمه رو بزنی حرکت کنیم برسیم به مقصد، هی می‌گی زیباست زیباست؟ گرفتی ما رو؟

لینی اونقد غرق در محیط اطرافش شده بود که فراموش کرده بود آسانسور برای حرکت نیاز به فشردن دکمه داره. اما با فریاد سوسک به خودش میاد و بال‌بال‌زنان به سمت تنها دکمه‌ی موجود درون آسانسور می‌ره...




پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۳:۰۲ چهارشنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۹

مرگخواران

تام جاگسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲۲:۲۶:۲۳ جمعه ۱۷ فروردین ۱۴۰۳
از تسترال جماعت فقط تفش به ما رسید.
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 643
آفلاین
منکر سعی کرد مثل بچه ی فرشته کارش را آغاز کند.
- بخدا یادم رفت.

نکیر سعی کرد با نفس کشیدن خود را آرام کند، که با توجه به فضای تابوت کمکی نکرد؛ پس‌گردنی ای به منکر زد و شروع کرد.
- اول بگو ببینم، کیست پیغمبرت؟
- ام... نمی‌دونم.
- لعنتی تو خب تو یه خونه بودی با مرلین!
- خدایی؟ مرلین پیامبر واقعی بود؟ میگفت ها بچه... باور نکردیم.
- این یکی رو می‌ذارم به پای شوکه شدنت، ولی باقی رو غلط جواب بدی می‌دمت دست ابلیس.

ناگهان نگاه تام به عصایی که در دست منکر بود افتاد.
- این همون عصا معروفه س؟ اهمونی که باهاش هیتلر رو کشتید؟
- نه. اون مال عزیه، اشتباه گرفتی.
- عزی؟
- عزرائیلو میگم.

نکیر با خشم به مکالمه ی بین تام و منکر نگاه می‌کرد.
- باز شروع کردی منکر؟ داشتم سوال می‌پرسیدما. خب بگو ببینم اموال شخصیت چقدرن؟

اموال شخصی... تام باید فکر می‌کرد.


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۲:۴۸ چهارشنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۱:۳۵:۴۸
از گیل مامان!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
اسلیترین
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 537
آنلاین
چرتکه اش را تکانی داد.
-مروپ گانت، یک کائنات محبت مادرانه، یک بشکه نارضایتی همسر...یک تانکر فرزند آزاری...هووم...تازه یه بهشتم زیر پات داری...تصمیم گیری خیلی سخته.

مروپ نگاه بی حوصله ای به فرشته حسابرسی انداخت.
-تهش چی فرشته مامان؟

فرشته دوباره چرتکه اش را تکانی داد و از نو شروع کرد.
-یک کائنات محبت...

هزار سال اخروی بعد...

-به نتیجه نرسیدی فرشته مامان؟ ببین به نظرم یه ماشین حساب جادویی دستت بگیری زودتر کارت راه میفته ها!
-نه...راستشو بخوای عالم بالایی ها زیاد با مدرنیته حال نمی کنن. حتی تو جهنمم از اجاق گاز استفاده نمی کنیم و با همون هیزم مجازات هارو انجام می دیم. اصلا زیبایی در سادگی!

از قرار معلوم، فرشته مذکور حالا حالاها قادر به پاسخگویی نبود.



Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.