ملانی به اتاق زیر پله ی گریمولد رفت، اگر ابرچوبدستی را پیدا میکرد مطمئنا دست چپ لرد می شد. چون دست راست لرد طبیعتا توسط بلاتریکس اشغال شده بود!
فکر بکری به ذهنش رسیده بود، به هرحال هری پاتر از بچگی در زیر پله خوابیده بود و احتمالا بازگشت او دوباره به سوی زیر پله ها بسیار بود. هرچند که فکرش را هم نمی کرد که لینی از قبل به آنجا رفته باشد.
اتاقک زیرپله ی گریمولد بسیار تاریک بود و تنها چیزی که به چشم می خورد برق گونی های پیاز و حشره ای بود که روی گونی ها نشسته بود.
-من اول اومدم اینجا، مال خودمه.
ملانی نمی خواست ایده اش از دست برود.
-خب آسمونش رو تو بگرد، زمینش رو من میگردم.
-چرا ابرچوبدستی باید تو آسمون اینجا باشه.
-به هرحال وسایل قیمتی رو میشه تو سقف هم جاساز کرد.
-این سروصدا برای چه است فرزندان؟
لینی بین پیازها شیرجه رفت و ملانی باقی ماند و کله دامبلدور که در چهارچوب در ظاهر شده بود. او خودش را نباخت.
-دنبال تار مو می گردم پروفسور! بلاخره بقایای اون مرحوم شاید اثر دفع کننده طلسم داشته باشه و در واکسن استفاده بشه. اون همیشه به فکر بقیه بود.
اشک هایی که در چشمان آبی دامبلدور و پشت عینک هلالی اش و ازین حرفا جمع شده بود نشان می داد که ملانی نقشش را خوب بازی کرده.
-بله، قدرت عشق چیزی بود که اون درک میکرد، هری هیچوقت چیزی رو برای خودش نمی خواست، همه وسایلش رو می بخشید.
به هرحال تار مویی نخواهی یافت فرزند، شامپوی ما شامپو پیاز پرتک است.
دامبلدور شامپوی گرد بدقواره ای را از جیبش درآورد و از بالای عینک هلالی اش به ملانی نگاه کرد، اما ملانی به فکر چیزی بود که دامبلدور اول از همه حرف هایش گفته بود. وسایلش رو می بخشید؟