هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۷:۵۸ یکشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۸۸

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
باشد که الف دال پیروز باشد ...


خانه ی ریدل:

روونا قدمی عقب گذاشت و گفت: چرا منو خونه ی ریدل آوردین؟ برای چی باید اینجا حرفامونو بزنیم؟

بارتی با خونسردی گفت: من پسر بابامم ، اینجا هم خونه ی بابامه از اینجا راحت تر کجارو میتونی گیر بیاری؟

روونا که هنوز متقاعد نشده بود با ناچاری حرف بارتی را تایید کرد و گفت: خیله خب ، حالا بریم یه جایی که دور از مرگخوارا باشه و خودمون تنهایی باشیم.

بارتی نیشخندی زد و گفت: اتاق من بهترین جائه.

چند دقیقه بعد ، اتاق بارتی:

بارتی ، کینگزلی و روونا دور یک میز مستطیل شکل نشسته بودند و در حال مذاکره بودند. کینگزلی و بارتی ، هر دو با شوق و ذوقی بی نهایت به روونا خیره شده بودند.

بارتی با دیدن روونا که حرفی نمیزد پرسید: اون خبر خوب چی بود؟

روونا نفس عمیقی کشید و گفت: خب الف دالیا قراره ...

اما روونا با شنیدن صدای تق تقی که به در خورده میشد ، ساکت شد. بارتی با عصبانیت صدایش را بالا برد و گفت: کیه پشت در؟

صدای التماس گونانه ای پاسخ داد: ارباب منو فرستادن ببینم شما برگشتین یا نه؟

بارتی با دستپاچگی گفت: مگه نمیبینی کسی جوابتو نمیده یعنی من بر نگشتم.

فرد پشت در متعجب گفت: باشه الان میرم همینارو به ارباب تحویل میدم.

بارتی چند لحظه ای صبر کرد تا مطمئن شود کسی پشت در نیست و سپس رو به روونا گفت: داشتی میگفتی.

روونا دوباره گفت: آره داشتم میگفتم که اون بوقی وسط حرفم پرید. راستی لرد کارت داره!

بارتی با بی حوصلگی گفت: حتما نگرانمه. حالا اینارو ول کن برو سر اصل مطلب.

- آهان داشتم میگفتم الف دالیا ...

اینبار نیز با صدای در سخن روونا قطع شد. بارتی با عصبانیت پرسید: باز کیه؟

فرد پشت در گفت: منم دیگه همون سیریش قبلیه! فرمانتونو به لرد دادم و لرد گفت پسرم خنگیش رو از مامانش به ارث برده. بگو اگه نیستی من تا چند لحظه دیگه میام تو اتاقت فضولی!

بارتی مشتش را محکم بر روی میز کوبید و گفت: برو گم شو همونو به ارباب بگو.

- کدومو بگم؟

همان موقع دوباره شخصی سعی میکند در را باز کند که بارتی با عصبانیت به سمت در میرود ، در را باز میکند و دستانش را بر کله ای براق و کچل فرود می آورد.

بارتی بلافاصله دستش را کشید و به لرد خیره شد:

^^^^^^^^^^^

کینگزلی محفلیه ولی چون توی بقیه ی پستا مرگخوار در نظر گرفته شده منم مرگخوار تصورش کردم!


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲۲ ۱۸:۰۱:۰۵



Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۵:۴۴ یکشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۸۸

روونا ریونکلاو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۱۱ دوشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۱
از ل مزل زوزولـه .. گاو حسن سوسولـه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 553
آفلاین
*::::» باشد که الف دال پیروز باشد«::::*

بچه ها! اینجا چقدر شبیه خانه ریدله!

در کافه

شیفت کاری اونشب کافه تموم شده بود و آلبوس و گرابلی و تمام بچه های محفل و الف دال صندلی ها رو دور هم چیده بودند . مثل اینکه آلبوس جلسه گذاشته بود :

- خب ملت الف دال و محفل ، خوب گوش کنید . چیزی که می گم خیلی مهمه و دیگه هم تکرار نمیشه . اخیرا باخبر شدیم که اعضای متفق جوخه و مرگخوار دارن نقشه هایی برای جاسوسی و حمله به ما می کشن .

گودریک که چندین ساعت بود که از فرط خستگی روی صندلی لم داده بود با بی حالی دستش را بالا آورد و گفت :

- خانوم اجازه ! میشه بگین از کجا باخبر شدین ؟

دامبلدور با حالتی که انگار هیچ صدایی نشنیده است ادامه داد :

- ما الان یه جاسوس بینمون نداریم ! تعجب نکنید چون قرار بود داشته باشیم اما به علت هوش و ذکاوت سرشار روونا ، الان می تونیم اطلاعات متفقین جوخه و مرگخوار رو داشته باشیم . اما ...

گودریک که در نبود روونا نقش او را ایفا می کرد گفت :

-میگم اجازه ! شما روونا رو فرستادید جاسوسی درسته ؟
-درسته .
- خب . حالا اگه اون کینگزلی کچل با نوچش بارتی که با روونا رفتن ، یه بلایی سرش بیارن چ...

- گودریک جان زیپ خواهشا . فک میکنم زیادی سودا خوردی !

در این میان گرابلی که پس از ساعات مدیدی زبان به دهان گرفتن و تحلیل و بررسی نظرات سرانجام به یک حرف درست و حسابی رسیده بود گفت :

- من فک می کنم گودریک درست میگه آلبوس . موقعی که من و تو روونا و گودریک داشتیم در مورد نقشه حرف میزدیم ، کینگزلی و بارتی زیر چشمی ما رو می پائیدن . فک کنم یه نقشه دارن ...

آلبوس : خیلی خب . دادگاه وارد شور میشود !

اَندی آنطرفتر ، خانه ی رایدل

ادامه دهید ...


ویرایش شده توسط روونا ریونکلاو در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲۲ ۱۶:۰۳:۵۰

»»» ارزشـی متفکــر «««
.
.
.

باید که شیوه ی سخنم را عوض کنم!
شد..شد! اگر نشد دهنم را عوض کنم!!

I have updated a new yahoo account, plz add the last one!


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۸:۰۸ شنبه ۲۱ شهریور ۱۳۸۸

آقای الیوندرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۴ چهارشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۲۴ چهارشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۰
از دستت عصبانیم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 266
آفلاین
باشد که الف دال پیروز باشد

در حالی که خنده به حالت بر روی لبان بارتی و کینگزلی نقش بسته بود کلپچشان را می خوردند و از زیر چشم به روونا و اعضای ارتش نگاه می کردند.

چند میز این طرف تر :

- خب پس دیگه برو روونا!
روونا : باشه .

در همان لحظه یک ارزشی مو قشنگ خودشو می اندازه وسط کافه و می گه از من کبریت بخرین و ناظر و نویسنده وارد شده و اونو بیرون می اندازن تا سوژه رو خراب نکنه!

در همین لحظه روونا بلند شده و با عزم راسخ به سمت بارتی و کینگزلی میره و چشمکی می زنه و زیر لب می گه : بیاین بیرون!
و مسیرشو کج می کنه و از اونطرف می ره بیرون.بارتی و کینگزلی هم به صورت کاملا عادی بلند شده و خارج می شوند.

بیرون کافه :

بارتی و کینگزلی در حالی که تظاهر می کردند گفتند :
خب چی شد؟
روونا هم که تظاهر می کرد () گفت : خبرای خوبی براتون دارم. ارتش قراره ...!
در همین جا در کافه باز شد و فردی رد شده و مشکوکانه به آ« ها نگاه کرد. بارتی گفت :
این جا امن نیست. ممکنه صدامونو بشنون. بیا بریم روونا!

و در حالی که به کینگزلی چشمک می زد از آن جا آپارات کردند!


خانه ریدل :

در سکوت گوشخراش خانه ریدل () سه نفر در تاریکی مهتاب () ظاهر شدند.
روونا نگاهی به اطراف انداخت و گفت : بچه ها! اینجا چقدر شبیه خانه ریدله!

ادامه دهید .........


ویرایش شده توسط آقای الیواندر در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲۱ ۱۸:۲۵:۱۴

چوبدستی ساز معروف
چوب می خوای؟
تصویر کوچک شده


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۷:۳۴ شنبه ۲۱ شهریور ۱۳۸۸

رون ویزلیold4


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۲۴ چهارشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۸:۱۶ دوشنبه ۲۲ فروردین ۱۳۹۰
از پناهگاه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 234
آفلاین
باشد که الف دال پیروز باشد

خمیازه ی بلندی کشید و با بی حوصله گی جای روونا را گرفت . هرچه از غروب می گذشت کافه شلوغ تر می شد و گرما و خستگی زیاد باعث می شد گهگاهی پلک هایش به روی هم بیافتد ولی با صدای تقه ی در از جا می پرید و سپس دوباره چرت می زد .. به آنطرف نگاهی انداخت , گرابلی , آلبوس و چند نفر دیگر که به سمت او پشت کرده بودند دور میزی گرد هم نشسته بودند و پچ پچ می کردند .. گهگاهی سر آلبوس بالا می آمد و نگاهی به اطراف می انداخت و دوباره گوشش را نزدیک می کرد .. انگار روونا چیز مهمی می گفت ..

پشت میز

_خلاصه پروفسور از ما گفتن بود ..
_ روونای عزیزم .. می تونم بگم انتظارش رو ازت نداشتم , متشکرم
_ به هر حال کاری بود که از دستمون ..
لبخندی موذیانه بر لب های گرابلی نقش بسته بود , به آلبوس نگاه کرد ,
چشمهایش می درخشید ..
سینه اش را صاف کرد و مستقیم به روونا چشم دوخت :
_ آماده ای تا ماموریت مهمی رو به عهده بگیری ؟!
_ البته , قربان
_ آلبوس لطفا اون کاغذ هارو به من بده
_ مگه با نوکرت صحبت ..
_ مرسی خودم برداشتم
روونا سر جایش جا به جا شد .
_ بچه ها می خوام ایندفعه دیگه یه نقشه ی درست و حسابی بکشیم , می خوام حسابشونو برسیم ! متوجهین که ؟!
_بعلهههه
_ خب , شروع می کنیم !

چند میز آنطرف تر

بارتی با سوءظن میز الف دالی ها رو در نظر داشت ...
_ کینگزلی به گمونم .. یه خبر هایی هست ..
_ می گم بارتی روونا م پیششونه .. نکنه چیزی بهشون گفته باشه ؟!
_ به گمونم که آره ..
_ ای وای بدبخت شدیم .. اگه این جریان ادامه پیدا کنه ارباب می فهمه اینجا بودیم ..
پوزخند نا خوشایندی بر لبان بارتی شکل گرفت ..
_ احمق در مقابله چیزی که ما برای ارباب داریم , امدنمون به این کافه پاداش هم داره
_ من نمی فهم...
_ به نظرت با یه جاسوسی که نمی دونه ما می دونیم جاسوسه چه کارهایی میشه کرد؟!

ادامه بدید ..


[b][color=000066]نان و ستاره
نان در کنارم و ستاره ها دور،
آن دورها...
به ستاره ها نگاه می کنم و نان می خورم!
چنان غرق


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۴:۵۴ شنبه ۲۱ شهریور ۱۳۸۸

روونا ریونکلاو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۱۱ دوشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۱
از ل مزل زوزولـه .. گاو حسن سوسولـه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 553
آفلاین
*....::::» باشد که الف دال پیروز باشد«::::....*

بارتی تعظیمی کرد و از اتاق خارج شد .

کینگزلی به سمت بارتی آمد :
- چی شد ؟ ارباب چی گفت ؟
- هیچی بابا ، میگه شما ... خوردین رفتین کافه ی محفل .
-بیخ بابا بریم کلپچ بزنیم .
- ولی اگه دوباره ارباب بفهمه چی ؟
-گور بابای ولدی . بریم عشق حال باو ! یو ها ها ها !

اندکی آنطرفتر ، کافه الف دال ( محفل سابق ) .

روونا در حالیکه لباس های آبیش را با لباسها و ردای قرمز رنگ تعویض کرده بود پشت در ایستاده بود تا بتواند در را برای مشتریان باز و بسته کند .

کینگزی که به در نزدیک می شد به روونا نیشخندی زد و گفت :

- هه ! همینه دیگه ! دیدی حالا ، بهت گفتم تو محفل به جایی نمیرسی . شنیدم از محفلم پرتت کردن بیرون ، پس الان تو الف دالی فقط ؟ یو هاهاها . برات یه پیشنهاد دارم ، فقط یه کم باید زرنگ باشی .

روونا که تازه زبان باز کرده بود گفت :
- اِه ... بعد اونوقت اون چه کاریه که تو ! داری به من پیشنهاد می کنی ؟

کینگزلی نگاهی به دور و برش انداخت و دهانش را به گوش روونا نزدیک تر کرد
- کار مشکلی نیس . باید برای سران جوخه جاسوسی کنی . میدونی که من الان عضو جوخه ام . اگه این کارو بکنی ، پول خوبی گیرت میاد .

- تو داری به من پیشنهاد رشوه میکنی ؟ ای حلال زاده !
- پیشنهاد خوبیه روش فکر کن . یو هاهاها !
و با وقاحت تمام دست بارتی را گرفت و وارد کافه شد !

اندرون مغز روونا

- خب می گی چیکار کنم ؟
-انتخاب با خودته .
- من همیشه دوس داشتم یه ساحره ی سیاه باشم . شاید این بهترین فرصته .

- نه روونا . تو نمیتونی این کارو بکنی . تو و ارتش با هم نون و نمک خوردین .
- خب پس می گی چیکار کنم ؟

- من یه نقشه دارم . برو پیش گرابلی و ماجرا رو براش تعریف کن .
- خب بعدش چی ؟

- تو میتونی جاسوسی کنی . اما نه جاسوسی الف دالو ؛ جاسوسی جوخه .
- چی ؟ برو بابا سیرابی . بگو برو خودتو بکش دیگه !

- به هر حال از ما گفتن بود . تازه با این کار میتونی گرابلی رو از خودت راضی کنی . میدونی اطلاعات اونا چقد بدرد ارتش میخوره ؟
- باش ! میرم باهاش صحبت می کنم .

در همین لحظه بیرون مغز روونا

- هوی . هوی با توام دختر درو باز کن .
- ببخشید حواسم نبود . بفرمایید داخل ! و تعظیمی تا زیر زانو کرد .

- الان وقتشه . رون میتونی چند لحظه جای منو بگیری ؟
- مگه نمی بینی دارم استراحت می کنم ؟
- خواهش می کنم . باید برم مرلینگاه !
- ای باو باشه . فقط زود برگرد . خیلی خوابم میاد ...

روونا برای دیدن گرابلی لحظه شماری میکرد ...

ادامه دهید ...


»»» ارزشـی متفکــر «««
.
.
.

باید که شیوه ی سخنم را عوض کنم!
شد..شد! اگر نشد دهنم را عوض کنم!!

I have updated a new yahoo account, plz add the last one!


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۶:۲۵ جمعه ۲۰ شهریور ۱۳۸۸

لایرا مونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ دوشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۴:۱۳ پنجشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۸۹
از روزایی که دیگه بر نمیگردن ! از اون روزای خوب :|
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 39
آفلاین
آلبوس رو به گرابلی کرد و گفت:میگم برو این کبریت فروشو از اونجا بیرون کن واسمون اٌفت داره ...

گرابلی به یکی از الف دالی ها سفارش کرد تا ریگولس رو از اونجا دور کنه و او هم ماموریتشو به خوبی انجام داد و ریگولس رفت دم خونه ی ریدلا تا شاید اونجا بتونه کبریت بفروشه.

دم کافه محفل:

بارتی و کینگزلی با گشنگی فراوان قدم آخر رو برای ورود به کافه گذاشته بودند که ناگهان قیافه ی بارتی درهم رفت.

کینگزلی به قیافه ی بارتی نگاهی انداخت و گفت:چی شده؟اتفاقی افتاده؟

بارتی در حالی که مچ دست چپش را مالش میداد گفت:نه ، انگار لرد کارمون داره ، علامت شوم ساعدم بدجور میسوزه!

کینگزلی در خود فرو رفت و طوری که انگار دارد با خود حرف میزند گفت:وقتی علامت خیلی داغ بشه ، نشون دهنده ی عصبانیت لرد ؛ چی باعث شده لرد اینقدر عصبانی بشه؟

بارتی با نگرانی به کینگزلی نگاه کرد و سپس هر دو از کافه دور شده و به سمت خانه ی ریدل راه افتادند.

دوساعت بعد ، اندرون کافه:

ساحره ها و جادوگران کم و بیشی درون کافه به چشم میخورد و کافه کار خود را دوباره شروع کرده بود ، هر چند هنوز الف دالی ها و محفلی ها نقشه ها واسه کافه داشتند.

مالی درون آشپزخانه مشغول پختن غذاهای متنوع همراه با نوشیدنی ها ی خنک بود و در طرفی دیگر دامبلدور و گرابلی همچنان در حال بحث در رابطه با بهتر شدن کافه بودند.


چند مایلی آن طرف تر بارتی و کینگزلی با نگرانی به یکدیگر نگاه کردند و بارتی وارد خانه شد.

خانه ی ریدل:

هنگامی که بارتی وارد اتاق لرد شد تنها کل ی کچل و براق او را دید و سپس با نگرانی و با حالت زمزمه و طوری که مستقیم به کله ی لرد نگاه نکند پرسید.

- با من کاری داشتید ؟

صندلی لرد با حرکتی چرخشی برگشت و بارتی چشمان قرمز لرد و دود غلیظی که از بینی نداشته ی لرد بیرون می آمد را دید و لحظه ای وحشت کرد.

- کی گفته شما به کافه محفل نزدیک بشین؟اونجا به هیچ وجه جای مناسبی واسه تفریح مرگخوارا نبوده و نخواهد بود ! شما اونجا چی کار میکردید؟

بارتی مِن مِن کنان گفت:فقط خواستیم کله پـ...
- ساکت شو ! و دیگه حتی حق ندارین به سردر کافه محفل نگاه کنید!حالا برو بیرون.

بارتی تعظیمی کرد و از اتاق لرد خارج شد.


ویرایش شده توسط لایرا مون در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲۰ ۱۶:۵۰:۳۱

خواستیم و نخواستند بعضیا ...
[i][col


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۴:۰۰ جمعه ۲۰ شهریور ۱۳۸۸

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۸:۳۷ چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۰
از جون گرابلی و انجمنش چی می خام؟!؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 167
آفلاین
ویرایش یافته:

=== چند ساعت جلوتر از امدن کینگزلی و بارتی...


گرابلی یه نگاهی به سر و ریخت کافه می ندازه: اوفف..مرتیکه چه چیزی به ما انداخت...ما هم تو رودرباسی...نامرد.

سارا اوانز که یهو بازم تو این پست پیداش شد، یهویی گفت: مگه همه کافه ها دستشویی ندارن که جاذبه ی کافه ما میشه دستشویی؟؟ من میگم حداقل یه شومینه گنده بزنیم، ملت فرت و فرت برن بیان، ما هم میشنیم عوارض میگریم ازشون!


گرابلی خیلی با جدیت چینی به ابروش می ندازه و میره وسط کافه و میگه: خیلی فکر خوبیه!! این کارم بکنیم! ولی الان ما اتیش جادویش!!! رو از کجا بیاریم!( اطلاعات بی ربط و ارزشی: مثلا شومینه توسط چوب کبریت های جادویی خاصی روشن میشه!!)

در همین حین بیرون کافه،

-- از من بیچاره کبریت بخرید، اقا تو را به مرلین، تو به سالازار، فقط یه کبریت از من بخرید...

گرابلی: ایول خودشه! بعد هم با اشتیاق درو باز می کنه و

- سلام! بنده ریگولوس ارکتوس بلک هستم، پسرک کبریت فروش خوشتیپ شما،
بعد هم میفته رو پای گرابلی: تو رو به مرلین از من کبریت بخرید...پدربزرگم بیماره، تلنگش در میره، باید کبریت بفروشم بتونم خرج عملشو بدم..تو رو به سالازار! نزارید قارتش بیش از این ریه ی ظریف منو ازار بده! اوهو اوهو اوهو

گرابلی ریگولوس رو پرت می کنه یه ور: اخه تو با من و انجمن من، نه ببخشید، کافه من وسوژه من و کلا چی میخای از جون من؟!

ریگولوس اشک در چشماش حلقه حلقه می زنه و همینطوری پشت در میشینه و های های گریه می کنه

گرابلی هم درو می بنده و میره تو و خودشون دست به کار میشن تا کافه رو تعمیر کنن....

از قضا اون شب شب سال نو بوده و هوا سرد و برفی،
ریگولوس پشت در توی سرما نشسته بود و های های اشک می ریخت، ولی گرابلی و سارااوانز توی کافه ی گرم نشسته بودن و درو باز نمی کردن


شب از نیمه می گذره و برف شدید میشه، زلفای شهلای ریگولوس قندیل می بنده و صحنه خیلی غمبار میشه
ریگولوس از توی جیبش چند تا چوب کبریت پیدا می کنه و یکی یکی شروع می کنه به اتیش زدن

خیشششش
کبریت اول
ریگولوس خودشو پیش مامانش می بینه

خیششش
کبریت دوم
ریگولوس خودشو پیش مامان بزرگش میینه

خیشش
کبریت سوم
ریگولوس خودشو پیش ابرفورث میبینه و همون جا قبضه روح میشه!


چند ساعت بعدتر! کله سحر! دم کافه محفل

کینگزلی و بارتی دم در کافه: بریم یه دست کله پاچه بزنیم!


----------------

این دیگه خیلی مدل جدید بود!!! که تا اخر سوژه رو تعیین کردید!!!دست بچه های نویسنده و خلاق بعدی درد نکنه!


ویرایش شده توسط ریگولوس بلك در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲۰ ۱۴:۴۳:۴۲

Toujours pur

" به خاطر یک مشت سوژه "

[b][size=small]�


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۳:۵۹ جمعه ۲۰ شهریور ۱۳۸۸

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
باشد که الف دال پیروز باشد ...


الفیاس و سپتیما مامور درست کردن تابلوی سر در کافه و بازسازی و رنگ کردن آن شدند.

بقیه ی الف دالی ها نیز به دستور گرابلی کافه را سر و سامان دادند. آلبوس و گرابلی سر یکی از میزهای کافه نشسته و به بحث و گفتگو میپرداختند.

سارا در حالی که صندلی ها را با تکان چوبدستیش سرجای خود میگذاشت ، پیشنهاد داد: چه طوره یه مرلینگاهم واسه کافه درست کنیم؟ یکی هم دم درش وایسه و به ازای هر مقدار کاری که میکنه دو نات بگیره.

رون سرش را از شومینه ی خاک خورده بیرون آورد و گفت: لوله کشی فاضلاب با من!

دامبلدور بالاخره حرفش را با گرابلی قطع کرد و گفت: باید از این کافه بیشتر از قبل درآمد کسب کنیم. کسی به غیر از ساختن مرلینگاه پیشنهاد دیگه ای داره؟

روونا فکری به ذهنش رسید و گفت: چه طوره چند تا دلقک بذاریم و در حالی که مردم دارن چیز میخورن حرکات موزون از خودشون در بیارن! من خودمم میشم سر دسته شون.

-

- چه طوره برای جذب بیشتر مشتریای کافه از این کارت جادوییا که تو هوا معلقن درست کنیم.

گرابلی دستی به چانه اش کشد و گفت: هزینه ش زیاد میشه ، ولی می ارزه. گودریک و آماتا برن این کارو انجام بدن.

دامبلدور از روی صندلی بلند شد و گفت: پس چارلی ساختن مرلینگاه و تزئیناتش با تو ، رونم کار لوله کشی رو شرو کنه.

ساعاتی بعد ، یه طرف دیگه:

بارتی قدم زنان در حالی که ناخن هایش را سوهان میکشید گفت: بابا ولدی قراره برام از این شمشیر جومونگیا بخره اگه یه ماموریتیو بدون دستورش انجام بدم.

کینگزلی با بی توجهی گفت: عمرا بتونی یه ماموریت درست حسابی انجام بدی!

ولی با دیدن چشمان گرد بارتی بلافاصله ایستاد و به همان جایی که بارتی خیره شده بود ، نگاه کرد.

بارتی با صدای بلند محتویاط داخل کارت شناور در هوا را خواند:

" کافه محفل ققنوس شما گشنه های عزیز را به سوی خود فرا میخواند ، بعلاوه ی کلی میز و صندلی ، یک عدد مرلینگاه و غذاهای مخصوص و متنوع!

قیمت شام بیشتر از قیمت ناهار است.
"

کینگزلی در حالی که چشم از کارت بر نمیداشت ، زیر لب گفت: گشنمه!


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲۰ ۱۴:۲۹:۳۷
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲۰ ۱۶:۲۶:۳۰



Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۲:۵۰ جمعه ۲۰ شهریور ۱۳۸۸

پروفسور گرابلی پلنک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۴۰ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
از این به بعد آواتار فقط مردونه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 621
آفلاین
باشد که الف دال پیروز باشد!!

سوژه جدید:

هوای دلنشین بهاری، به همراه نسیم های تر و تازه اش هر جادوگر ساحره ای را خوشحال میکرد. برفها در حال آب شدن بودند و خورشید دامان گرمش را بر همه جا گسترده بود.

جایی وسط شهر لندن، کمی دور تر از میدان گریمالد، تجعی از جادوگران در حال بحث با یکدیگر بودند.

همه محفلیون به همراه مهمانانشان، الف دالی ها، دور هم نشسته بودند و بحث میکردند.

- خب آلبوس، پس ما از امروز تا یک ماه دیگه اون کافه خاک خورده رو اداره میکنیم.

- درسته، اما ویلهلمنا سودش باید تقسیم بشه ها، بالاخره دیگه، مکان از ما، کار از شما. پنجاه پنجاه

-

- خیلیه خب حالا شصت تا واسه ما، چهل تا واسه شما.

در این میان سارا اوانز که به تازگی به جمع آنها پیوسته بود، رو به آلبوس کر و گفت:
- آلبوس! ما از این حرفا داشتیم؟ خجالت بکش.

- خب، چیزه آخه...هممم

بالاخره بحث پایان گرفت و گرابلی، از جاش بلند شد.
- تمیخوای این کافه رو به ما نشون بدی؟

همه بلند شدند و با فرمان آلبوس غیب شدند، از اونجایی که خیلی از الف دالی ها هنوز غیب و ظاهر شدن، بلد نبودند. به همراه سایرین این کار را انجام دادند.

همه به ساختمانی قدیمی رسیدند، که رو تابلوی آن نوشته شده بود، کافه محفل ققنوس.

ناگهان یکی از میخهای تابلو ول شد و بصورت کج باقی ماند. همه وارد کافه شدند و با میزهای شکسته و زمین کثیف مواجه شدند. الف دالیون که آه میکشیدند، به گرابلی نگاهی انداختند.

گرابلی:آلبوس تو بسپارش به ما.

....
--------------------------------------------------
سوژه:
اداره کافه به مدت یک ماه با توافقات الف دالی ها و محفلیون، به عهده ارتشی ها گذاشته میشه، بعد از یکی دو هفته یهو کینگزلی و بارتی(سران جوخه) اونجا پیدا میشن و بعد از جاسوسی، الف دالیون متوجه میشن که نقشه هایی واسه اونا دارن، در نتیجه در صدد بر میان که نقشه های اونا رو نقشه بر آب کنن که ناگهان الف دالی ها لو میرن و در گیری ها و مسائل بعدی...


ویرایش شده توسط پروفسور گرابلی پلنک در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲۰ ۱۳:۰۴:۲۷

[color=FF0000][b]پس قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري پر ابهت و فراگير!
ميجنگيم تا آخØ


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۲۰:۴۰ سه شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۸

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۳
از تو دورم دیگه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 586
آفلاین
آبر: آه دامبلدور داوشی!

آبرفورث چوبدستیش رو میکشه به طرف برادرش می گیره. با صدایی که افتان خیزان زیادی داشت._خب خودشم ترکونده بوده_ "ایمپریو" رو بر زبون میاره و ...

و...

- چرا هیچ اتفاقی نیوفتاد؟!

آبرفورث به طرف بقیه محفلی ها میره و از اونا سوال می کنه. کسی بلد نبود. از کارگردان استمداد می کنه.. کسی نمی دونست. البته کارگردان بلد بوق با چوب فقط مغزشو از راه بینیش بخارونه!

آبرفورث می خواست گریه کنه ولی آب[چشمش] خشکیده بود. خواست داد بزنه داوشم مرده .. ولی نشد .. کاراگاهها رسیدن.

فاطی ها و ممدهای کاماندوی سازمان ارشاد وزراتی ریختن تو کافه و همه ی محفلی ها رو انداختن تو گونی.

دامبلدور هم سوار آذرخش 2009 شد و رفت هاگوارتز تا دفن بشه.

چند روز بعد
آبرفورث در کنار سیا ساکتی _همون داش سیا خودمون_ و آقای وخامت ایستاده و داره میگه که قرصهای اکستازی چقدر و بد و کثیف و چندش هستن.

پایان سوژه


-------
اگه این سوژه تهش بازه..سوژه قبلی هم مثل همین آزاده. هنر هم همینه دیگه

در هر صورت اون میان برنامه[سوژه] تموم شد. از این پست ادامه بدید داستان قبلی رو.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۸ ۱۲:۰۴:۵۶

باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.